شهید حشمت الله کمالی سروستانی و مبارزین انقلاب57
  •  

19 بهمن 1399
Author :  

ما او را حشمت صدا می کردیم، البته خودش اسم خود را به حسین تغییر داده، و دوست داشت او را حسین صدا کنند، و در وصیتنامه اش هم خودش را به نام حسین نام برده است. حشمت با حدود 25 نفر دیگر از همرزمانش از سروستان به جبهه رفتند و همه با هم در عملیات کربلای 4 شهید و مجروح و اسیر شدند. این همان عملیاتی است که محسن رضایی (فرمانده وقت سپاه) می گوید، برای دشمن دام گذاشته بودیم! حشمت در زمان شهادت جمعی لشکر 19 فجر شیراز، و بعنوان داوطلب بسیجی به جبهه اعزام شده بود، که به شهادت رسید، متولد 1339 است، که موقع شهادت حدود 24 سال سن داشت، مادرم به ایشان می گفت "حشمت! بیا ازدواج کن"، آن شهید پاسخ می داد که "زن من جنگه!"، دو سه بار در خلال جنگ و در عملیات های مختلف زخمی شد، و نهایتا هم در عملیات کربلای 4 به شهادت رسید.

این آخری هم حشمت تازه چند روزی بود که از جنگ برگشته بود، که خبر اختلاس بزرگی در وزارت کشاورزی پخش شد، که آن موقع سی میلیون تومان، در جریان این اختلاس حیف و میل شده بود، که مربوط به توزیع دان و دونه بود، که باید بین مردم تقسیم می شد، ولی به نفع عده ایی در بازار آزاد فروخته بودند. در این رابطه شبنامه ایی در سروستان پخش شد، که این سی میلیون تومان را فلانی خورده است، و بعد از پخش این شبنامه آمدند یقه برادر شهید ما حشمت را گرفتند که پخش این شبنامه کار شماست، و شما آنرا نوشته، تکثیر و پخش کردید، این شهید می گفت "کار من نبوده، ولی هر کسی که این شبنامه را پخش کرده، من طرفدارشم".

بعد هم که حشمت دید که جوّ سروستان را خیلی علیه او سنگین و خراب کرده اند، در زمان اوج این حملات بهتر دید که در همان جبهه باشد، حال آنکه تازه از جنگ بازگشته بود، و باید مدتی در شهر خود می ماند، ولی از شر این جریانات دوباره به جبهه پناه برد، و به جبهه برگشت. واقعا هم شبنامه کار او نبود، و البته فساد و باندبازی آنقدر قدرتمند بود که، آن کسی که این اختلاس را انجام داده بود، کسی به او نگفت چرا، که هیچ، بعد از این او را مسئول خرید گاو از خارج کشور هم کردند و رفت و بعد از شش ماه سه هزار راس گاو از رده خارج خرید و به کشور وارد کرد، که دو هزار راس آن مربوط به استان قدس رضوی بود، و باقی به وزارت کشاورزی تعلق داشت، بعدها روند ارتقایش هم ادامه یافت...

حشمت دبیر تعلیمات دینی بود، با شروع جنگ اعزام های ایشان به مناطق جنگی هم آغاز شد، و در جبهه های مختلف خدمت کرده اند، از جمله کردستان، که ابتدا سرباز بود، و بعد از پایان سربازی هم به عنوان بسیجی به شرکت در جنگ ادامه داد. فرد با نفوذ و با صلابتی بود، تا زنده بود هم، کسی در سروستان معتاد وجود نداشت و فردی جرات نمی کرد که جلسات تریاک کشی در این منطقه راه بیندازد، انسانی رئالیست و اهل عمل بود، و کمتر شخصیت ایدالیستی و اهل شعار داشت.

با هم خیلی خوب بودیم و روابط خوبی هم داشتیم، 1354 کلاس چهارم دبیرستان بود که به شهر لار آمد، که من هم در آن شهر دبیر بودم، و درجه دیپلم خود را آنجا در رشته انسانی کسب کرد، دیدگاه های فکری و مذهبی اش نیز از همانجا شکل گرفت، و به یک فردی با تفکر مذهبی تبدیل شد، و این شاید به لحاظ حضور مرحوم آقای (صادق) خلخالی [1] بود که در شهرستان لار آن موقع ها، دوران تبعید خود را می گذراند، و با ورودش به این شهر دگرگونی ایجاد کرد، و خیلی از نیروها که طبع مبارزه و تغییر داشتند به سمت ایشان جذب شدند، و از جمله مذهبی شدند، به خصوص دخترها، غیبتم در این شهر یک تابستان بیشتر نبود، ولی وقتی برگشتم تحول حضور آقای خلخالی کاملا قابل حس بود، اکثرا محجبه شده بودند و صاحب روسری.

خودم ارتباطی با آقای خلخالی نداشتم، ارتباط من با رهبر مذهبی آنها آقای سید مجتبی آیت اللهی بود که آن هم بدین واسطه بود که در خصوص خود من گزارشی به ایشان داده بودند که دبیری به لار آمده که ربع ساعت آخر هر کلاسی را برای بچه ها کتاب آزاد می خواند و... دختر رییس اداره فرهنگ لار، از شاگردان من بود، که از طرف آقای آیت اللهی با ایشان تماس گرفته و جویای موضوع شدند؛ که ایشان هم مرا خواست و گفت "آقا مجتبی (آیت اللهی) به من تلفن کرده، و جویای چنین جریانی شده اند، خودت بلند شو برو خدمت ایشان، چون من می دانم چه کتاب هایی را برای بچه ها می خوانی، ایشان آدم روشنفکری هست"، صبح جمعه ایی بود و دو جلد از کتاب هایی که برای بچه ها می خواندم را برداشتم و رفتم خدمت ایشان، یکی کتاب "ماهی سیاه کوچلو" نوشته مرحوم صمد بهرنگی [2] بود، و دیگری هم کتاب "فساد مدرن"، نوشته خلیل الله مقدم، [3] که از بچه های جبهه ملی ایران مرحوم مصدق بودند، که در این کتاب نامه ایی از چارلی چاپلین (کمدین معروف امریکایی) [4] به دخترش و بلعکس آمده بود، که بسیار زیبا و دلنشین بود، و ابتدا چند صفحه از کتاب ماهی سیاه کوچلو را خواندم، گفت "چه عالیه، این که خیلی خوبه"، بعد هم نامه چارلی چاپلین را از کتاب فساد مدرن برای ایشان خواندم، و خیلی خوشش آمد و گفت "من دیگه این کتاب را به شما نمی دهم، حالا اگر شیراز رفتی و این کتاب را پیدا کردی بخرش، من پولش را می دهم، و اگر هم پیدا نکردی که این کتاب در کتابخانه من می ماند". همانجا هم به آقای وکیلی رییس اداره فرهنگ منطقه زنگ زد، و توصیه کرد که مرا تقویت کرده و یاری دهد. آقای سید مجتبی آیت اللهی از مدرسین حوزه علمیه قم بود و تابستان ها به لار باز می گشتند، و از روحانیون فهمیده و با شعوری بودند.

البته گذشته از حرف و حدیث هایی که در مورد آقای خلخالی و آن اعدام های کذایی که می گویند کرد، گفته می شود، ولی این نکته مثبت هم در پرونده ایشان هست که در سابقه این مرد، هرگز اعدام فعالین سیاسی وجود ندارد، مگر مواردی در کردستان داشته است که آنجا هم همه می دانند که آشوب، تجزیه طلبی و... بود؛ خلخالی در تمام نقاط کشور بعد از انقلاب زندانی داشت، گردن کلفت ها، مدیرکل ها، ساواکی ها و... شیراز هم آمد و 11 نفر را اعدام کرد، دوازدهمین نفر هنوز زنده است، آقایی است به نام مهندس سیاوش همت، که پرونده اش را برای آقای خلخالی می خواهند، که حکم صادر کند، که گفته می شود پرونده گم شده، هنوز هم این اعدامی نمی داند که چه کسی پرونده اش را دزدید، و از آن اعدام رهانید، مهندس همت آدم پاک و مردمی بود، در زندان، هوای زندانی ها را داشت، لذا خود بچه های سپاه شیراز فکر کنم این پرونده را از آن لیست، در آنروز مهم بیرون کشیدند و نگذاشتند که کار این مرد به اعدام بکشد.

مهندس همت پست های مهمی در زمان شاه داشت، از جمله رییس اصلاحات ارضی، رییس اداره جمع آوری و توزیع تریاک، که البته آنموقع این یک پروسه قانونی و بدون مسایل امروز بود، و اکثر بزرگان از جمله علمای شهر تریاکی بودند و مقداری هم سهمیه دولتی داشتند، و با کارت سهمیه خود، ماهانه از این اداره سهم تریاکی را از داروخانه ها دریافت می داشتند، اما آقای همت گفته بود که روحانیون لازم نیست که به داروخانه مراجعه و سهمیه خود را دریافت دارند، و می توانند مستقیم به دفتر ایشان مراجعه و سهمیه خود را بسته بندی شده، و حتی بیشتر از حد معمول دریافت دارند، در اینجا هم تریاک سفارشی و هم با کیفیت تر بود، که آن موقع به آن می گفتند تریاک سنتاتوری، از این رو علمای منطقه هم طرفدارش بودند، از جمله دیگر مسئولیت های دیگر او، رییس حزب رستاخیز، رییس اردوهای ملی هم بود.

این آقای مهندس همت آدم بسیار دست پاکی بود، مدتی برای ایشان در بخش اردوهای ملی کار کردم، آن موقعی بود که برای این اردوها تانکر آب می خواست تهیه کند که چرخدار باشد و عقب اتومبیل های لندرور بسته و حمل شود، یک روز عرق کرده و خیس وارد دفتر شد که من هم در دفتر حضور داشتم، آمد و گفت که چند دستگاه تانکر 7000 لیتری آب نیاز داریم، که سازنده ها برای ساخت هر کدام، ده هزار تومان درخواست می کنند و این گران است، گفتم من ارزان تر تهیه می کنم، گفت امکان ندارد، و من به همه سازنده ها مراجعه و قیمت گرفته ام، نیست؛ گفتم این کار با من، موافقت کرد و من هم رفتم با یک تولید کننده صحبت کردم و قرار شد، تانکر ده هزار لیتری را با قیمت هر یک، هفت هزار تومان بسازد؛ این توافق را به اطلاع ایشان رساندم، گفت امکان ندارد، و از آنجایی که باروش نمی شد، ادامه داد موافقم، ولی پول ساخت را وقتی می دهم که تانکرها ساخته شده و کامل و رنگ زده بیاورید در حیاط اداره تحویل دهید، و سازنده هم با این شرایط موافقت کرد و وقتی هنرم را در تهیه امکانات ارزان و مناسب دید، مرا به عنوان مسئول خرید اردوهای ملی معرفی کرد، آن موقع من بین 20 تا 30 میلیون تومان امکانات برای آنها خرید کردم.

بعد از این پروژه، مهندس همت برای باغ خودش به یک موتور پمپ نیاز داشت، و مرا برای خرید آن باخبر کرد، من هم به همین سازنده تانکرها موضوع را در میان گذاشتم، گفت به خاطر پروژه هایی که با هم داشتیم، این موتور پمپ را مجانی به مهندس همت می دهم، من هم موتور پمپ را گرفتم، و خوشحال آوردم نزد ایشان، موضوع را که گفتم، خیلی ناراحت شد و گفت می روی یا پولش را می دهی، و اگر نگرفت، موتور را پس می دهی و یک پمپ دیگر را از یک فروشنده دیگر خرید می کنی، و بر می گردی. مقصودم از این خاطره این بود که برغم مسئولیت هایی که داشت، آدم بسیار پاک و منزهی بود، همین پاکی اش هم بعد از انقلاب باعث نجاتش شد.

خلاصه ما همه قشر آدمی را در این دوران دیدیم و درک کردیم، حشمت ما هم در شهرستان لار با جریانی که آقای خلخالی راه انداخته بود، مرتبط بود، من از ارتباط و ساپورت آقا سید مجتبی آیت اللهی از آقای خلخالی خبری ندارم، ولی اگر یک مبارز در آن زمان به شهری تبعید می شد، خود حکومت به عوامل خود در منطقه تماس می گرفت و حضور او را اعلام می کرد، و از جمله توصیه می کرد که هوای تبعیدی را داشته باشند، خصوصا که از علما بود، خانه بدهند و...

تبعید روحانیون مبارز به نظر من یکی از مهمترین اشتباهات شاه بود، که او روحانیون را مثل دیگر مبارزین زندانی نمی کرد، و آنان را به تبعید می فرستاد، از مهمترین مشکلات این طرح شاه این بود که، روحانیت با جریانات دیگر مبارز در کشور آشنا نمی شدند، و در معرض تفکرات مبارز دیگر قرار نمی گرفتند، و هم چیزی یاد نمی گرفتند، و در افکار و... خود می ماندند، دُگم می شدند؛ نمونه اش تفاوت قلیل روحانیونی که در زمان شاه به زندان رفتند، با کسانی است که به زندان نرفتند و تبعید شدند، عملکرد این دو قشر بعد از انقلاب از زمین تا آسمان با بقیه که به زندان نرفتند تفاوت داشت، زندان رفته ها، هم در تفکر بازتر بودند، و هم در درک دیگران موفقتر عمل کردند، مثل مرحوم آیت الله سید محمود طالقانی، [5] و آیت الله حسینعلی منتظری، [6] که در زندان در معرض مباحثه و گفتگو با دیگر فعالین گروه های مبارز قرار گرفته، و مبارزه و مبارزین و تفکر مبارزه و مردمداری را بهتر می شناختند، لذا در تفکر حکومت داری هم موفق تر عمل می کردند.

مثلا عمویی [7] که از رهبران چپ بود کتابی دارد به اسم "دُرد زمانه"، که خاطرات زندان اوست، که به ارتباطات خود با آقایان منتظری و طالقانی اشاره کرده است. که در آن به عنوان مثال، به صحت های آقای حائری شیرازی [8] اشاره می کند که به عمویی می گوید "من با شما غذا نمی خورم، شما نجس هستید"، تقابل این دو جریان در زندان، که به بحث های فکری و علمی منجر می شد، باعث می گردید که سطح فکری دو طرف ارتقا یابد، و باعث رشد آنان می گردید. اما شاه با تبعید این آقایان، آنان را از چنین نعمتی و مباحثی دور کرد، و آثار این اقدام شاه را، بعد از پیروزی انقلاب می توان در عملکرد آنان دید، روحانیونی که زندان رفته بودند درک بهتری از دیگران داشتند، لذا تحمل مخالف، به رسمیت شناختن او و... پیشرو تر بودند تا آنها که زندان نرفتند. به گمانم شاه آگاهانه دست به این اقدام می زد، آقای خامنه ایی را به ایرانشهر، مهدوی کنی را به بوکان، خلخالی را به شهر لار و... تبعید کرد.

 دوستی دارم به اسم آقای قهرمانی که در بوکان خانه خود را مجانی به آقای مهدوی کنی داده بود، جریانش هم از این قرار بود که می گفت، صاحب یک مغازه لوازم خانگی فروشی در بوکان که نمایندگی کارخانجات آقای برخوردار را در آن شهر داشت، به من گفت که "حاجی برخوردار" [9] به او زنگ زده و از او خواسته بود که "هوای مهدی کنی را داشته باشیم، قالی، یخچال و... و منزلی برایش آماده کنید، من از ساواک می ترسم شما از طرف من این کارها را انجام دهید"؛ حاجی برخوردار همان فردی است که ده ها کارخانه بزرگ در ایران داشت (از جمله کارخانجات پارس و...) و بعدها، بعد از انقلاب آنها را مصادره کردند، به همین دلیل، آقای مهدوی کنی در دو سه سالی که در بوکان بود، همه چیز را برایش مهیا بود.

یکی از دلایل دیگری که شاه نسبت به روحانیون در مقایسه با دیگر مبارزین، کمتر سخت می گرفت، به خاطر این بود که آنان را سدی در برابر دشمن اصلی خود، یعنی چپ می دانست و آنها را ضد کمونیسم، توده ایی و... تلقی می کرد، از این رو نیز به آنان، آسان می گرفت و بیشتر کمک می کرد، این نیز به این دلیل بود که انگلستان خیلی شاه را از جریان چپ می ترساند، لذا حتی اگر روحانیون مبارز تبعید هم می شدند، به نوعی شرایط زندگی برای آنها مهیا می شد، و کسانی بودند که به آنها کمک می کردند، و رژیم هم این کمک ها را نادیده می گرفت، چرا که فهمیدن این کمک ها و کسانی که کمک می کردند، برای ساواک و حتی ژاندارمری محل سخت نبود. در این رابطه می توان همان مثال رییس جمع آوری و توزیع تریاک شیراز را عنوان کرد که خود از کسانی بود که سهمیه ویژه به آنان می داد و... و این موارد را زیر سبیلی رد می کردند.

خاطره ایی دارم از خلخالی، وقتی که او را به شیراز فرستادند، در شیراز فردی بود که در مسجد سپهسالار این شهر تولیت داشت، و در مراسم ختم بزرگان فارس و شهر شیراز (تیمساری، فرمانداری، استانداری، بازاریان بزرگ، رییس ساواکی و...) می مردند،، همه کاره مراسم آنان بود، از جمله اقدامات کارگردانی او در این مراسمات این بود که روی چند صندلی در مکان های مختلف مجلس، افراد خودش را قرار می داد، و در طول مراسم ختم اگر بزرگی وارد، مجلس می شد او را به تناسب شخصیتی که برایش قایل بود، می برد و جای یکی از این افراد خودش را بلند می کرد، و جایگزینش می نمود، و بدین صورت به این فرد عزت می داد، ایشان را هم بعد از انقلاب به عنوان ساواکی گرفتند و زندانی شد، خلخالی بعد از اعدام آن 11 نفر در شیراز می گوید، باقی پرونده های دیگر را با متهمین بفرستید قم، که یکی از این پرونده ها که به قم فرستاده شد، پرونده همین فرد است، که به این ها در آن زمان می گفتند، "من جمله اموات"، یعنی کارتان تمام است، و از کسانی خواهید بود که دیگر برگشتی نیست، و در قم محاکمه و اعدام خواهید شد، اما این دوست ما وقتی قم خدمت آقای خلخالی می رسد، خلخالی به ایشان می گوید، "بلندشو، بلندشو برگرد شیراز"، این فرد هم شروع می کند به گریه و زاری که من کاره ایی نبودم و کاری نکردم و مرا عفو کنید و... که خلخالی به او می گوید "نه، بلندشو برو شیراز جوابت را آنجا بگیر"، خیلی گریه و لابه می کند، که یهو آقای خلخالی می گوید "یادت میاد من سال 1353 در میدان شهرداری شیراز نشسته، عبایم را هم به سرم کشیده بودم، آمدی گفتی شیخ شما را چی شده، چرا اینجا نشستی، گفتم می خواهم بروم قم پول ندارم، دست من را گرفتی بردی پیش آیت الله محلاتی، که بیست تومان به من داد، گفت این کرایه ات برو قم، پاشو برو، تو بخشوده شدی". ایشان می گفت همین کار ما را نجات داد، وگرنه "من جمله اموات" می شدیم.

این همان مطلبی است که در فرهنگ پارسی هم آمده که اگر شما یک قدم خیری که بر می داری، یک زمانی به درد شما خواهد خورد؛ نمونه دیگری داشتیم که یک نظامی دربار بود که برای خاندان پهلوی نقاشی می کشید، که برای ایشان 12 هزارتومان حق الزحمه نقاشی در نظر می گیرند، ولی ایشان زیر حواله این پول می نویسد من این پول را به "جمعیت شیر خورشید ایران" هدیه می کنم، که هلال احمر فعلی است. ایشان می گفت بعد از انقلاب مرا دستگیر کردند، و بعنوان درباری، زندان بودم، از جمله این برگه هم روی پرونده من قرار می گیرد، که یکهو بازجو گفت، جریان شما را که گفتیم، امام خمینی جویای شما شده، و خود ایشان شخصا پی گیر شماست، و گفتند که دست نگه دارید، من می خواهم ببینم ایشان کیست که از 12 هزارتومان پول در آن زمان گذشته؟!! بیاوریدش من این آقا را ببینم.

آن شب یک پتو به ما دادند زیرمان انداختیم و یکی هم دادند زیر سرمان متکا کردیم، صبح که شد، گفتم می شود این مساله را فیصله دهید، و بیشتر از این مزاحم شما نشوم، گفتند تو بخشوده شده اید، امام هم دلش می خواهد شما را ببیند، گفتم نه دیگر مزاحم امام هم نمی شوم، اجازه بدهید بروم، این نظامی می گفت همان حواله مرا از مرگ نجات داد.

نمونه دیگری را بگویم، فردی بود که باباش سرهنگ گارد شاهنشاهی بود، می گفت، در زمان خدمتش در این سمت، یک سربازی اهل منطقه تالش در گیلان، در زمان خدمت در گارد به ایشان مراجعه می کند و می گوید، "بابای من مریض است یک هفته مرخصی لطف کنید به من بدهید"، می گفت، بابای ما هم به جای یک هفته، دو هفته به او مرخصی داده و دست می کند در جیب خود، و یک اسکناس صد تومانی هم به این سرباز می دهد، تا هزینه خود و پدرش کند، این جریان گذشت، تا این که انقلاب شد، بعد از انقلاب بابای ما دستگیر می کنند و زندانی می شود، و به واسطه مقامی که در گارد داشت، به احتمال زیاد جزو موارد اعدامی ها بود، این سرباز که حالا جزو انقلابیون بوده، در زندان ایشان را می بیند و حتی از زیر نقابی که بر صورت داشته، ایشان را می شناسد، با لحنی خاص او را بلند می کند و می گوید مرا می شناسید، می گوید نه، من همان سربازی هستم که صد تومان به من دادید...، همین سرباز هم نهایتا او را فراری می دهد و به ترکیه رفته و اکنون هم در امریکاست. می گفت همان صد تومان، بابای ما را از مرگ نجات داد.

کار خوب اصلا ضرر ندارد، تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز.

[1] - محمد صادق صادقی گیوی معروف به صادق خلخالی، زاده ۱ مرداد ۱۳۰۵ درگذشت ۵ آذر ۱۳۸۲ روحانی و حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب پس از انقلاب ۱۳۵۷، خلخالی سه دوره نماینده مردم قم در مجلس شورای اسلامی و نماینده مردم استان تهران در نخستین دوره مجلس خبرگان رهبری بود، که پس از درگذشت سید روح‌الله خمینی از صحنه سیاسی کنار گذاشته شد و در انتخابات‌ ها هم رد صلاحیت شد وی سپس به تدریس در حوزه علمیه قم مشغول شد. در سال‌های آغازین پس از انقلاب ۵۷ ایران افراد زیادی به حکم خلخالی اعدام شدند. محاکمه و اعدام وابستگان و صاحب منصبان رژیم پهلوی در سال‌های ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸ باعث شد خلخالی به چهره‌ای جنجالی تبدیل شود. همچنین او در سال ۵۷ حکم اعدام شماری از مخالفان کرد را صادر نمود وی همچنین از اردیبهشت تا دی ۱۳۵۹ با حکم رئیس‌جمهور وقت سرپرست کمیته مبارزه با مواد مخدر ایران بود.

[2] - صمد بهرنگی زاده ۲ تیر ۱۳۱۸ در تبریز، درگذشته ۹ شهریور ۱۳۴۷ در ارسباران، آموزگار، منتقد اجتماعی، داستان‌نویس، مترجم، و پژوهش‌گر فولکلور آذربایجانی. کتاب ماهی سیاه کوچولوی بهرنگی مدت‌ها نقش بیانیه غیررسمی سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران را بازی می‌کرد. با این وصف، صمد افکار چپ داشت، اما عضو هیچ دسته و گروه نبود و به گفته برادرش (اسد) او یک پای مسجد در مجالس ختم و عزا بود. بهرنگی درباره خودش گفته ‌است: "قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم. هر جا نَمی بود، به خود کشیدم؛ کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم… مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم، و شدم معلم روستاهای آذربایجان. پدرم می‌گوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید، از همین بیش‌تر نصیب تو نمی‌شود."

[3] - احمد خلیل الله مقدم در سال ١٣٠٧ خورشیدی در تهران به دنیا آمد. در آن زمان که متفقین ایران را اشغال کرده بودند، در اثر تمایلات سیاسی، مخالفت با سلطه ی بیگانگان در نهادش جای گرفت. از سال ١٣٢٧ خورشیدی بنابر باورهای ملی گرایانه و آزادی خواهانه ی خود در لوای جبهه ی ملی وارد مبارزات سیاسی شد. پس از کودتای ٢٨ مرداد به تلاش های سیاسی زیرزمینی روی آورد و تا زمان انقلاب ١٣٥٧ شش بار زندانی شد. با انتشار نخستین کتاب هایش «تمدن سیاه» و «فساد مدرن » در سال های ١٣٥٠ و ١٣٥٢ به نقد مدرنیته ی تصنعی و وارداتی پرداخت. سپس با انتشار رساله های طنزآمیز «زنگ انشا»، «کابینه ی وحوش»، «محاکمه ی شیطان» و «طنز چیست» نظام سیاسی و فرهنگی حاکم را به نقد کشاند. در سال های ١٣٥٦ و ١٣٥٧ کتاب های «برای آگاهی نسل جوان»، «حادثه ی ٩ اسفند١٣٣١»، «پژوهشی در کودتای ٢٨ مرداد» و «تاریخ مبارزات ضدامپریالیستی مردم ایران» را منتشر کرد. «تاریخ جامع ملی شدن نفت» و «تاریخ مستند ایران و جهان» حاصل پنجاه سال تحقیقات تاریخی وی می باشند. به ویژه در خصوص جنبش ملی شدن صنعت نفت تحقیقات احمد خلیل الله مقدم از اهمیت به سزایی برخوردار است. وی با ظرافت و دقت عمل بسیار و به دور از داوری، حقایق مستند تاریخی را در اختیار خوانندگان خود قرار می دهد.

[4] - سِر چارلز اسپنسر چاپلین (Sir Charles Spencer Chaplin) زاده ۱۶ آوریل ۱۸۸۹ – درگذشته ۲۵ دسامبر ۱۹۷۷، معروف به چارلی چاپلین و چارلی، هنرمند نامدار انگلیسی و یکی از بزرگترین و مشهورترین بازیگران و کارگردانان سینما و همچنین آهنگساز برجسته هالیوود و برنده جایزه اسکار است. بیشتر فیلم‌های او کمدی و صامت هستند.

[5] - سید محمود علایی طالقانی، زاده ۱۳ اسفند ۱۲۸۹ در طالقان، درگذشته ۱۹ شهریور ۱۳۵۸ در تهران، روحانی شیعه ایرانی، نواندیش دینی، فعال سیاسی و اجتماعی، عضو جبهه ملی دوم و یکی از مؤسسین نهضت آزادی ایران بود. محمود طالقانی در دوران نهضت ملی شدن نفت به همراه سید رضا زنجانی به حمایت از محمد مصدق برخاست و پس از کودتای ۲۸ مرداد (سقوط دولت مصدق) به همراه جمع کثیری از طرفداران مصدق به نهضت مقاومت ملّی پیوست. پس از توقف فعالیت‌های نهضت مقاومت ملّی، طالقانی در شروع مجدد فعالیت‌های جبهه ملی ایران به رهبری اللهیار صالح فعالیت کرد و به شورای مرکزی جبهه ملی ایران راه یافت. طالقانی در کنگره جبهه ملی در سال ۱۳۴۰ به عنوان هیئت مؤسس شرکت کرده و از سوی شرکت کنندگان در کنگره به عضویت شورای مرکزی انتخاب شد. محمود طالقانی، مهدی بازرگان و یدالله سحابی در سال ۱۳۴۰، حزب نهضت آزادی ایران را بر اساس عقاید ملی-مذهبی تشکیل دادند.

[6] - حسینعلی منتظری (۱ مهر ۱۳۰۱ در نجف‌آباد – ۲۹ آذر ۱۳۸۸ در قم)، مرجع تقلید شیعه، از رهبران انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷، رئیس مجلس خبرگان قانون اساسی و از ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۸ قائم‌مقام رهبری جمهوری اسلامی ایران بود. منتظری از شاگردان سید حسین بروجردی و روح‌الله خمینی و نماینده تام‌الاختیار وی در ایران بود. او به دلیل مخالفت با حکومت پهلوی سال‌ها در زندان به سر برد. او پس از پیروزی انقلاب به ریاست مجلس خبرگان قانون اساسی رسید و در گنجانده شدن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی ایران نقش مهمی داشت. منتظری که در سال ۱۳۶۴ از سوی مجلس خبرگان رهبری به قائم‌مقامی ولی فقیه انتخاب شده بود در فروردین ۱۳۶۸ از مقام خود استعفا داد. اختلاف اصلی وی با خمینی بر سر مسایل حقوق بشری به‌ویژه کشتار زندانیان سیاسی در شهریور ۱۳۶۷ بود. وی در دو دهه پایانی عمر خود به انتقاد از سیاست‌های حکومت ادامه داد و پس از انتقادی شدید از شاگرد سابقش سید علی خامنه‌ای در سال ۱۳۷۶ شش سال را در حبس خانگی به‌ سر برد، مطالب درباره او در کتاب‌های درسی حذف شد، نام خیابان‌هایی که به نام او بود عوض شد و در رسانه‌های دولتی «شیخ ساده‌لوح» نامیده شد.

[7] - محمد علی عمویی (زاده ۱۳۰۷ در کرمانشاه)، سیاستمدار ایرانی و عضو برجسته حزب توده ایران که به دلیل فعالیت مخفیانه‌اش در حزب توده ایران و مبارزه علیه حکومت پادشاهی، ۲۵ سال را در زندان‌های حکومت پهلوی گذراند. وی در گرماگرم انقلاب ۱۳۵۷ ایران، عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران شد و پس از چندی دوباره دستگیر و مجبور به اقرار تلویزیونی شد. وی ۱۲ سال را نیز در زندان‌های جمهوری اسلامی ایران گذراند.

[8] - محمد صادق (محی‌الدین) حائری شیرازی (زاده ۱۲ بهمن ۱۳۱۵ در شیراز – درگذشته ۲۹ آذر ۱۳۹۶ در قم) روحانی شیعه ایرانی، عضو سابق مجلس خبرگان رهبری و امام جمعه سابق شیراز بود.

[9] - حاج محمدتقی برخوردار (۱۳۰۳–۱۳۹۰) معروف به «حاجی برخوردار» از کارآفرینان موفق پیش از انقلاب بود. او به پدر صنایع خانگی ایران معروف است. عباس میلانی او را جزو ۱۰۰ ایرانی تأثیرگذار معاصر برشمرده است. او در ابتدا واردکننده باتری و تلویزیون شاوب لورنس بود ولی پس از آن با تأسیس کارخانجات قوه پارس (اولین تولیدکننده باتری در ایران)، پارس الکتریک (اولین تولیدکننده تلویزیون در ایران) و کارخانجات متعدد دیگر پا در راه تولید نهاد. فعالیت‌های مهم اقتصادی وی تا سال ۱۳۵۷ در ایران ادامه یافت. سپس در جریان مصادره‌های ابتدای انقلاب، تمامی کارخانجات و اموال برخوردار مصادره و در اختیار بنیاد مستضعفان قرار گرفت. در مجموعه کارخانجات متعلق به برخوردار بیش از ۲۰۰۰۰ تن کار می‌کردند.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.