سفر و گذری به کرانه های مکران، سفرنامه چابهار به گمبرون
  •  

13 اسفند 1401
Author :  
مجسمه باغدار باغ های موز، در میدان زرآباد مسیر کنارک به جاسک

در این آخرین روز سفر، دیوارنوشت هایی را که جوانان چابهار، بر دیوارهای شهر دلنوشت کرده اند را بعنوان تحفه از این دیار زیبا و به یاد ماندنی با خود برداشته خواهم برد، دغدغه نویسندگانی که چشم رهگذران را به خود مشغول، انسان را به تفکر وا می دارند :

"پسری که درد داش (داشت)، خیلی حرف داشت، ولی یه (صدایی) از درونش میگفت هیس خفه شو مرد باش"

"سلامتی جوان هایی که دل پیر دارند، سلامتی ELX  بازهایی [1] که حکم تیر دارند"

"من همانم که به دریا حکم توفان می دهم"

"زن، زندگی، آزادی – آزادی دُنگیه دنگتو بده"

"حقو ولش ادب فداش:) پادشاه جهنم خود باش، نه کارگر بهشت دیگران"

اینجا انگار مردم اهل ادب و ادبیات اند، و بیخود نیست که حکیم پر قدرت و توانای توس، جناب ابوالقاسم فردوسی، رستم، قهرمان اسطوره ایی ادب پارسی را، از این دیار بیرون می کشد، چرا که درستی و ادب را در این دیار توامان، با هم می توان دید.

دل کندن از چابهار بسیار سخت است، اما چه می شود کرد، این رسم این دنیاست که هرکه باشی، هر چه باشی باید از یک به یک داشته هایت دست شست، و آنرا گذاشت، و از آن گذشت، و من نیز از ماندن بیشتر در این گوشواره زرین جنوب خاوری کشورم دست شستم، و تا دیداری دیگر، بدرود گفتم؛

و هنوز آفتاب خاوری بر این شهر رویایی، بر ساحل طلایی لیپار [2] ، دامنِ زرین خود را نیفکنده بود، که در تاریکی سحرگاهی، چابهار را به سوی بندر کُنارک، و سپس جاسک، ترک کردم، تا راهی رهی 662 کیلومتری در سواحل زیبای مکران شده، و خود را به بندر گمبرون [3] باستانی برسانم، مقصدی در میانه ساحل پر ارزش جنوب.

گذر از سواحل اقیانوسی ایران، رویایی و شعر انگیز است، اما سرودن شعر، کاملا مخالف سرعت و دستپاچگی است، آرامش می خواهد و نشستن، باید درنگ کرد و آرام گرفت، تا شعری سرود، لذا از سرودن اشعار عاشقانه، صرف نظر می کنم، و به شرح این راه، در حد چشمان ضعیف خود می پردازم. بی جهت نیست که شعرا بیشتر از شرق بشری اند، چرا که اینجا مردمی نشسته را می توان دید که قرن هاست نشستن را می آزمایند، و به عکس در غرب بشری مردمی می زیند که قرن هاست چهارنعل می تازند و قله های علم و... را یکی پس از دیگری در می نوردند، نمونه اش همین پرتغالی ها که از آن سوی اروپا برخواسته چنان امپراتوری دریایی را تدارک دیدند که چشم رقبا را کور می کرد، آنان اهل شعر نبودند، اما قله های دیگری را فتح کردند که ما هنوز در حسرت ان هزاره ها نشسته ایم و در این نشستن هاست که شعر و شاعری می کنیم، نشستن "بر آب رکن آباد"، و گذر عمر دیدن. آنچه "لسان الغیب" حافظ شیرازی کرد و زیباترین مفاهیم را در همین نشستن آفرید. 

 در این مسیر مدتی را با پیرمرد دنیا دیده بلوچ هم مسیر شدم، که چندی از زندگی خود را در پاکستان و افغانستان نیز گذرانده بود، مرد شوخ طبع و دنیا دیده ایی، استخوان خرد کرده در روزگاری سخت، و در سرزمینی سخت تر از روزگار.

او می گفت :

"الان چابهار خیلی پیشرفت کرده است، تا سال 58 -1357 اینجا مردم در چابهار آب خوردن هم نداشتند، آب خوردن را لیوانی در خیابان ها می فروختند [4] . تا همین چند وقت قبل بین چابهار به کنارک کرایه تاکسی 2 هزار تومان بود، الان این رقم به 50 هزار تومان رسیده، گرانی بیداد می کند.

گرسنگی و تشنگی الان هم فراوان است، روزی با اتومبیل مهندس و صاحب کارم، از این مسیر گذر می کردیم، جوانی دست نگه داشت، اتومبیل را نگه داشتیم، گفت مرا تا تیس می برید؟ او را سوار کردیم، صاحبکارم به شوخی از این جوان سوال کرد، کرایه داری که بدهی؟ ناگهان این جوان زیر گریه زد و گفت کرایه ندارم، دو سه روزی هم هست که چیزی نخوردم، شرایط این جوان مرا تکان داد."

پیرمرد این ماجرا را که گفت، و بسته ناسی [5] را در آورد و به پیرمرد دیگری که در کنارش نشسته بود داد، [6] بی آنکه درخواستی از سوی او ببینم، شاید او چیزی را دید که من ندیدم، او که به قول خودش دندان درد داشت، و بعد هم باقی مانده ناسش را نیز به این دوست هم سن و سال خود بخشید، و سپس داستانی طنز گونه از نشست بوش (رئیس جمهور امریکا) و غنی (رئیس جمهور افغانستان) تعریف کرد که :

"غنی و بوش با هم نشسته بودند، ناگاه غنی ناسی در آورد در دهان نهاد، بوش گفت این چیست که در دهان نهادی، غنی گفت این ناس است ناس کابل، با شصت ریزانش می کنم، با دست میزانش می کنم، زیر لب پنهانش می کنم، بر دیوار پرتابش می کنم، نوشته می شود، آی لاو یو [7] "

و سپس ادامه داد:

" سال های 2000 میلادی و در زمان خانم بینظیر بوتو در پاکستان [8] و افغانستان بوده ام، کابل و قندهار را هم دیده ام، آنجا همه کوچک و بزرگ، زن و مرد، معتاد به ناس هستند، بدبخت ترین کشور دنیا افغانستان است، آنها به خودشان هم رحم نمی کنند، ما اینجا به آنها جا دادیم، بهترین ماشین، بهترین مغازه ها، ولی آنها به ایرانی رحم نمی کنند، [9] من این ها را خود در افغانستان دیده ام، قندهاری ها پشتو زبان هستند، آنها به مادر خود هم رحم نمی کنند. وحشی ترین آدم های دنیا، این ها هستند،

در مجلسی نشسته بودیم، همه آخوندهای آنها با ریش های بلند هم بودند، به طالبان درس قرآن می دادند، آخوند شان به شاگردش گفت قرآن بخوان! این بچه وقتی قرآن می خواند، همین آخوند با لپ های ... این بچه بازی می کرد! قرآن که تمام شد، به این آخوند گفتم "افغانستان را ویران و زیر رو می کنید، و آنرا آباد نخواهید کرد، هرگز نجات پیدا نمی کنید." من اینرا به چشم خودم دیدم، اگر نمی دیدم هرگز باورم نمی شد، در آنجا زنان و بچه ها از گرسنگی در حال مرگ هستند. که باید گفت خودم کردم که لعنت بر خودم باد. این که بر سر ما می آید مشکل خود ماست،

همین معلم که به دانش آموزش درس می دهد، در جای خود به عنوان معلم باقی خواهد ماند، و آن بچه قدم به قدم خواهد آموخت و به اوج خواهد رسید، شیخ سعدی علیه الرحمه [10] ، روزی در دره ایی تشنه شد، آب از چشمه ایی قطره قطره می آمد، کاسه ایی زیر قطرات آب گذاشت و رفت، وقتی آمد دید ظرف پر شده، و آب از آن لبریز است، به خود نهیب زد و گفت اگر روزی یک حروف هم می آموختم، اکنون مثل این کاسه پر از علم بودم، این بود که شروع به آموختن کرد، و سعدی شد، انسان هرچه بخورد و بیاشامد، دفع دارد، ولی علم اینطور نیست، علم در انسان جمع می شود و او را بزرگ می کند، عالم با عَمل خوب است.

انسان نباید اهل فحشا و فساد باشد، باید حدود نگه دارد، باید فامیل دوست بود، این ها سرمایه های ماندگار زندگی اند، ثروت از بین می رود ولی این خوبی ها می ماند، ترکیه را نگاه کن یک زلزله همه چیز را از بین می برد، حد و حدود باید نگاه داشت، نباید به هر چیز نگاه، و چشم خود را آلود."

اینجا در چابهار نیز موسیقی زبان مشترک اقوام ایرانی است، در اتومبیل ها، رستوران ها و... می توان موسیقی خوانندگان مشهور کشور را شنید، که صاحبان اماکن و اتومبیل ها به تناسب سلیقه خود، خواننده و موسیقی را انتخاب می کنند، و بدان گوش فرا می دهند، مردم این شهر نیز به موسیقی علاقه دارند، از خوانندگان سطح ملی و یا مرکزنشین که بیشتر به سبک جدید می خوانند، انتخاب بیشتری را می توان دید، موسیقی سنتی که عشق من است را نشنیدم، برای از بین رفتن موسیقی سنتی احساس خطر می کنم، به خصوص در زمان خلا ستون های موسیقی سنتی ایران، مثل استاد محمد رضا شجریان، خدا نگهدار شهرام موسیقی سنتی ایران، جناب شهرام ناظری باشد و... در حالی که از نظر محتوا و سبک، موسیقی سنتی ایران را زیباتر و ارجح تر می بینم، ولی مثل اینکه جامعه مثل من فکر نمی کند، و موسیقی روز را بیشتر می پسندند، در بعضی از اتومبیل ها هم از موسیقی محلی که نوعی موسیقی سنتی تلقی می شود، لذت می بردند، که به نظر می رسد اکثرا نوعی موعظه، دعا و نیایش و بیشتر مدح است. موسیقی پایه ثابت اتومبیل ها، رستوران ها، فروشگاه ها است.

نرسیده به کنارک، وارد جاده چابهار به نیک شهر (در مسیر جنوب به شمال) می شوم، بعد از مدت کوتاهی وارد جاده چابهار به بندرعباس (که مسیر حرکت خاوری به باختری دارد) می شوم، اولین شهر بعد از چابهار، "کهیر هوتان" است، فاصله چابهار تا این شهر کوچک حدود 83 کیلومتر است، هوا چنان مه آلود است که حتی تا ده متری را هم در جاده نمی شود دید، شرایط مه شدید تا کیلومترها ادامه دارد. آب مصرفی کنارک از همین کهیر تامین می شود، سطح آب های زیر زمینی در این منطقه هم کاهش یافته است، تا جایی که اگر پیش از این با چهار متر چاه، به آب دست می یافتند اکنون باید 20 متر چاه زد تا به آب رسید، منابع آب زیر زمینی در اینجا هم به غارتی بزرگ رفته است.

کناره های جاده چابهار به کهیر پوشش گیاهی بیابانی خوبی دارد، زیبا و دیدنی است، کوه ها و کلوت های مینیاتوری در این مسیر هم دیده می شود، اولین روستا در مسیر، کبولان است چراغ آباد، دور، بلال آباد (چشی[11])، بان سُنت [12]، کُنسنت [13] ، که با بالا آمدن خورشید مه در این روستا به پایان رسید، و از مه خارج شدم، روستای بعدی چهاربیتی و سپس انگور آباد و در نهایت کهیر خود را نشان می دهد، بیشتر این روستاها ساحلی حساب می شوند و به شغل ماهیگیری مشغولند.

در کهیر آباد انبه و موز نیز عمل می آید، عیدگاه کهیر آباد، در دیوارهایی محصور است، این رسم اهل سنت است که برای نماز عید زمینی اختصاصی داده، که تنها یک بار در سال در آن نماز عید گذاشته می شود. روستای براهویی آباد بعد از کهیر قرار دارد، براهویی ها قومی از بلوچ های مقیم پاکستانند.

جاده در این مسیر مرتب با جویبارها و کانال هایش تلاقی دارد، با سراشیبی کانال ها پایین می رود و سپس بالا می آیند، بدین لحاظ، جاده بسیار خطرناکی است، و باید بسیار مراقب بود. سرعت غیر قابل کنترل، مسلما منجر به واژگونی اتومبیل منجر خواهد شد. جاده سازی در این مسیر بسیار مشکل و پر هزینه است، چرا که جویبارهایی که به سمت دریا می روند بیشمار و بسیارند، از این رو نیاز به پل سازی های فراوان دارد.

در این جاده می توان اتومبیل هایی را دید که سوخت را از غرب به سمت شرق می برند، و به جای آن میوه و... از پاکستان وارد می کنند، سابق بر این موز وارد می شد، ولی اکنون موز در این سوی مرز هم کشت و برداشت می شود، و به اندازه کافی تولید دارند؛ اینجا در این جاده پلیس راهنمایی و رانندگی را نمی توان دید، راننده ما گاه تا بیش از 140 کیلومتر سرعت می رود، ولی به واسطه آشنایی با جاده، می داند چه موقع سرعت کم، و یا زیاد کند، احساس خطر نمی کنم.

در این موقع از سال، برکه هایی را می توان دید که در کناره جاده تشکیل شده است، که ناشی از بارندگی های امسال است، نهرها و رودهایی را می توان دید که هنوز جاری اند و به سوی دریا می روند. روستای بعدی احمد آباد و سپس تران است که در اینجا سد خاکی ساخته اند که وضع منطقه را عوض کرده است، مجتمع "مسکن مهری" هم ساخته شده است که مردم حاضر نشدند تا در این خانه ها ساکن شوند، خالی از سکنه و متروکه به نظر می رسد.

در مسیر الاغ هایی را می توان دید که به صورت وحشی زندگی می کنند، که همه همرنگند. روستای بعدی بیر است در بیروف کوهی دیده می شود که انگار مثل قلعه ساخته شده است. پاسگاه ایست و بارزسی بیروف را در کنار همین کوه ساخته اند.

هوتک روستای ساحلی بعدی است، هوتک ها برکه هایی هستند که آب در آن جمع می شود و هوتک های دشتیاری "گاندو" و یا همان کروکدیل های پوزه کوتاه ایرانی در آن زندگی می کند، از هوتک تا زرآباد 40 کیلومتر فاصله است. جاده ایی جدید در امتداد این جاده در حال ساخت است، که تا اینجا خود را رسانیده است،

روستای بعدی که نام هایی با معنی دارند "درانگو" است، درانگو در گویش محلی به معنی کسی یا چیزی که آویزان کرده اند. روستای بعدی "هومدان" است که به معنی کوزه های گلی ساخته شده است. روستای بعدی کلات است که از این نقطه تا جاسک 200 کیلومتر فاصله است، الاغ های وحشی و شترها در بیابان های این منطقه به چرا مشغولند.

89 کیلومت فاصله بین کهیرهوتان تا زر آباد طی شد، و اینجا می توان باغ های موز، پاپایا و... که از میوه های گرمسیری اند را دید، در روستای اسلام آباد، که بلافاصله بعد از زرآباد قرار دارد، مردم نسبت به فروش موز و پاپایا در کنار جاده اقدام کرده اند، پاپایا را می توان به کیلویی 30 هزار تومان در اینجا خرید. سال گذشته سیل بزرگی در این منطقه آمده، که درختان موز بسیاری را از بین برد، درختانی که بعد از 7 سال زحمت، از دست کشاورزان مظلوم رفت. سیل درختان موز را خواباند و نابود کرد. از اینجا تا بندر عباس 496 کیلومتر فاصله را نشان می دهد، و در 182 کیلومتری بندر جاسک قرار داشتم.

روستای لاش و سپس رودخانه کابریگ را توسط پل بزرگی گذر کردیم، اکثر رودخانه ها فصلی هستند. این منطقه را بندینی می نامند یعنی همان بندخاکی، در اینجا درختی به نام "توجک" می روید که از چوب آن به عنوان مسواک استفاده می کرده اند، یادم هست یکی از مستحبات جانمازها، چوبی بود که در آن قرار داشت و قبل از نماز آن را به دندان خود می کشیدند، هم مادرم و هم مادر بزرگم آن چوب را در جانماز خود داشتند، شاید چوب همین توجک بود، این جوب تحفه ایی بود که حجاج از حج با خود می آوردند و هدیه می دادند.

 در توجک نیز یک مجتمع بزرگ مسکن مهر ساخته اند که حتی یک نفر هم در آن مقیم نشده است و مردم از زندگی در آن به علت ساخت سطح پایین و... تا کنون اجتناب کرده اند، سرمایه هایی که بدون مطالعه صرف شد و از بین برده شد.

با گذر از روستای گرگان، به روستای سندسر رسیدم که مرز بین استان سیستان و بلوچستان و هرمزگان است، ساعت اکنون 8 و 45 دقیقه صبح است، از چابهار تا بدین نقطه را در 2 ساعت و 45 دقیقه عبور کردم، که نزدیک به دویست کیلومتر راه است، روستای بعدی کاشی در در معنی ظرف لعابدار استفاده می شود، از این روستا به بعد منطقه بیابانی تر می شود، بزها و شترها و الاغ آزادانه در بیابان می چرند، حیوان وحشی هم نیست، چرا که در فصل تابستان شرایط منطقه طوری می شود که هیچ حیوان وحشی توان زنده ماندن ندارد. روستای شئولی یک روستای تازه تاسیس است که تنها 20 سال سن دارد، در اینجا اتوبوس هایی را می توان دید که کهنه اند و در صف گازوئیل به تعداد زیاد جلوی پمپ بنزین ایستاده اند، ظاهرا کسانی اتوبوس ها و مینی بوس های کهنه را از سراسر کشور خریداری کرده، و جهت تهیه گازوئیل و قاچاق به خارج از مرزها، در این محل استفاده می کنند.

 لیردف روستای بعدی است که در اینجا هم در دو طرف جاده دو مجتمع بزرگ مجزا مسکن مهر ساخته اند که آنها نیز همه خالی مانده اند، انگار این مردم در یک اعتصاب جمعی این خانه ها را تحریم کرده اند، "دف" در گویش محلی به معنی دهنه است و لیردف یعنی دهنه شهر، بیشتر مردم لیردف در کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس ساکن و مشغول به کارند.

 روستاهای خورگوئی، و نهایتا زیگدف که پمپ بنزین داشت که در اینجا پمپچی ها به ماشین های وانت پر از گالن، بنزین می دهند، ولی به اتومبیل هایی که مسافر دارند، با اکراه بنزین می دهند، به ماشین ما تنها 30 لیتر بنزین داد، در حالی که همزمان یک وانت تویوتا با کلی گالن های بزرگ در حال سوخت گیری به صورت گالنی بود.

جاده جدیدی در امتداد جاده قدیم، در حال ساخت است و مقداری از جاده را مجبور شدیم از خاکی عبور کنیم، با گذر از یک پل بر یک رودخانه فصلی به سدیچ رسیدم، وارد منطقه گابریک می شویم که جنگل ها تُنُک است رود جکی که بر آن سد ذخیره ساخته اند روستای جات در 35 کیلومتری جاسک قرار دارد، که سیفی کاری ها از این مکان آغاز می شود هندوانه، گوجه و... در محل روستای یکدار هم باز مجتمع های بزرگ مسکن مهر ساخته شده است که تنها یک خانوار در آن ساکن شده اند، باقی همه خالی از سکنه اند.

هوشدان (که همان هوجدان به معنی وجدان است) سواد شهر جاسک است که در اینجا جاده به دریا نزدیک می شود، شهرک بحل و سپس بندر جاسک، که نام سابق آن بنگلان بوده که به جاسک تغییر نام یافته است. بالاخره در ساعت ده و نیم بود، که جاده 348 کیلومتری بین چابهار و جاسک به پایان رسید، و ساعت یازده صبح را نشان می داد که جاسک را به سوی میناب ترک کردم، توقف زیادی در جاسک نداشتم، جاسک به پایگاه نیروی دریایی آن شهرت دارد. اینجا از جاسک به میناب، با پرداخت هر نفر 105 هزار تومان می توان با تاکسی سفر کرد، فاصله ایی حدود 227 کیلومتر. بخش بزرگی از این جاده در مسیر جنوبی به شمالی، در امتداد تنگه هرمز ادامه می یابد و نیم دایره ایی را دور می زند، تا به میناب برسد، که در واقع مقابل قسمت متعلق به عمان، در تنگه هرمز قرار دارد.

از میناب تا بندر عباس هم حدود 95 کیلومتر فاصله است، که با پرداخت 80 هزارتومان برای هر نفر، از طریق تاکسی های بین شهری می توان این مسیر را پیمود، در پلیس راه سربازی شماره پلاک همه اتومبیل های عبوری را می نویسد، راننده ما اظهار ناراحتی می کند، و می گوید "سرباز است و سربازها از همه بدتر عمل می کنند". به نظر می رسد با نوشتن شماره پلاک اتومبیل ها، نوعی ایجاد ترس در دل رانندگان را مد نظر دارند! 

 اینجا در روستای گزدان راهی از جاده اصلی جدا می شود و به منطقه بشاگرد می رود، منطقه مشهوری که بعد از انقلاب به خاطر فقر و محرومیت شهرت یافت، برنامه مستندی از آن را در تلویزیون در کودکی دیده بودم، دوست داشتم در حاشیه این جاده دارز دیدنی هایی همچون بشاگرد را هم ببینم، ولی حیف که میسر نیست. روستاها یکی پس از دیگری بین میناب و جاسک آباد هستند، اینجا پوشش گیاهی بهتر است، که ناشی از بارندگی های بیشتر می تواند باشد، و زمین های بهتری برای کشاورزی، حضور حیوان های شکاری مثل کفتار و شغال در اینجا، بدین لحاظ است که محیط زیست بهتری دارد.

اینجا در این مسیر نام ها بیشتر اصالت دارند، نام های خاص، روستاهای کویک، گیکن، بهمدی که در کنار رود بهمدی است، سهران، پازرد، گنکان، گروک، بونجی، گتان، مغ جنگان، گوان، هرنگان، کرگوشکی، پشت بند، سیکوئی، سلمه ای، زرآباد، گزان بزین، گونمردی را گذشتم، تا به رودخانه گز رسیدم، از طریق یک پل از آن گذشته، به سوی میناب پیش می تازم، درخت ها پرپشت تر می شوند، رود گز از منطقه بشاگرد سرچشمه گرفته و از اینجا گذر کرده به دریا می ریزد،

کردر روستای بعدی، و در کلنگی بازارچه ایی است که اجناس آن از آنطرف آب می آید، فروشگاه های لوازم خانگی خوبی دارد، تومان راهی، میشی، سربندرو، گتی جتی، مغ ناظم، پادرنگ، میشی، شمع جو، مغ شمال پاکهور، سیریک، که پایان منطقه شهری بندر جاسک است، و وارد منطقه شهرستان میناب می شویم، چالاکو، گروگ از روستاهای بین راه می باشند، بازار ماهی بندر گروگ، آباد و پر از ماهی است، بنداران، زیارت حسین آباد، زیارت بزرگ، کرپان، گچینه، پالور، بمانی، واداشت، لبنی، کلاوی، طالوار، جوشکی، گبرانی، سرمست، گودو، کلوت و نهایتا زهوکی که به شهر میناب وصل شده است.

راننده ایی که مرا از جاسک به میناب می برد جوانی است اهل همین منطقه، رو به من کرد و گفت "شما را اگر حاجی صدا کنم ناراحت می شوید، ولی ما در اینجا اگر برای فردی شخصیت قائل باشیم، او را حاجی صدا می کنیم"، گفتم "چطور"، گفت "مسافران زیادی از نوع شما در این مسیر داشتم که هر بار آنها را حاجی صدا کردم، ناراحت شدند"، گفتم "این ناشی از عملکرد افرادی از این دست است که پیشوند نام هایی چون حاجی و البته مذهب را هم نابود کرده اند." او که جوانیست حدود 32 سال سن دارد، از حکمرانی کشور شاکی است که "چرا ما با این ساحل طولانی و مناسب برای پرورش ماهی، کشاورزی، ماهیگیری، تجارت، با آب شیرین، و آب و هوایی که بسیار بهتر از سواحل جنوبی خلیج فارس است، اینچنین در فقر و گرفتاری غرق هستیم"، او که فقط چند دندان جلویی اش سالم است و باقی دندان هایش را از دست داده است، این وضع را ناشی از حکمرانی نادرست کشور می داند، که کشوری با این همه امکانات، این چنین در منجلاب مشکلات غوطه ور است.

بین کرپان و زیارت یک کاروان با چندین نیسان که بار آنها تماما به یک شکل بسته بندی شده بود، با سرعت تمام از ما گذشتند، به راننده گفتم اینها شوتی ها نیستند؟ گفت هستند، گفتم بارشان چیست که همه یک شکل بسته بندی شده اند، گفت بار این ها ظرفی مثل مشک است که در آن گازوئیل حمل می کنند، کمی جلوتر اتومبیلی را نشان داد که ایستاده بود، گفت این پلیس مبارزه با قاچاق است که مثال فرماندهی را دارد که سربازانش با خودرو از مقابلش رژه می روند، و او به این ها نگاه می کند، این ماشین ها از او گذشتند، و حرکتی نکرد!

کمی جلوتر در نزدیکی طالوار اتومبیل دیگری را نشان داد که به گفته این راننده تاکسی، مامور تامین جاده برای شوتی ها و به نوعی صاحب کالاست، و کار را در مسیر با .... هماهنگ می کند، تا شوتی ها به سلامت بگذرند. کمی که جلوتر رفتیم، کاروان دیگری با بیش از ده نیسان به همین صورت تیم قبلی، همدیگر را دنبال می کردند و از ما عبور کردند، در مقابل لبنی هم یک کاروان دیگر با 17 نیسان، یک شکل و ستونی از ما گذشتند، کاروان ها در روز روشن حرکت می کنند! و سوخت قاچاق را حمل می کنند. حتی راننده تاکسی ها هم می دانند نظام کاری این عبورها چگونه است و توسط چه کسانی برنامه ریزی و اجرا می شود. به گفته راننده ما مامور فقط شمارش ماشین ها را چک می کند که چه تعداد رد شده اند تا حق خود را دریافت دارد! کاروان دیگری از شوتی هم گذشتند، به همین ترتیب ستون های سابق که گذشته بودند.

در نزدیکی روستای گودو بچه هایی را می توان دید که تریلی ها و کامیون های عبوری را نگه می دارند و باک آنها را که تازه و در نزدیکترین پمپ بنزین پر کرده اند را، به قیمت های خوبی خریده و خالی می کنند، کامیون ها هم سهمیه گازوئیل خود را این چنین به پول تبدیل می کنند.

از او در خصوص امنیت راه های منطقه پرسیدم، گفت از 15 سال گذشته هیچ مشکل امنیتی نداشتیم، ولی یک سال قبل به یکی از دوستان زنگ زدند که به عنوان تاکسی با گروهی برود، فرد درخواست کننده گفته بود ما پنج نفریم که من اینجا سوار می شوم و دوستانم در روستا، و این تاکسی را با خود برده بودند و ماشین او را سرقت کردند و خودش را کشتند، از آن به بعد دیگر در شب ها به روستاها سرویس تاکسی نمی دهیم.

اینجا روستاها به هم نزدیک می شوند، و باغ ها را با پرچین از هجوم گله های گاو و بز محافظت می کنند، ساعت 14 و 11 دقیقه بعد از ظهر بود که به شهر میناب رسیدم، میناب شهری است با میوه های مشهوری همچون، انبه، لیمو، خرما و...، سیفی کاری های میناب هم شهرت دارند، یکی از اهالی میناب می گفت سال گذشته بارش باران چنان رکورد زد، و به قدری بارید که برای اولین بار در تاریخ این شهر، با قایق در رودخانه میناب تا شهر پیش می توانستند آمد، و قایقرانی کنند. او به خیابان اصلی شهر اشاره کرد، و گفت که این خیابان باغ انبه و مرکبات بوده، که تبدیل به خیابان شده است.

جاده میناب به بندرعباس در فضایی سبر و زیبا پیش می رفت. به خصوص که در حاشیه کوه های بلند "نیون" و "گنو" با رودهای نسبتا پر آبش، دشت را آبیاری می کند، مثل رود جلاّبی که از کوه نیون سرچشمه می گرفت. جاده شلوغ بین میناب و البته کهنوج به بندرعباس بالاخره در ساعت 15 و 40 دقیقه به پایان رسید، و بندر گمبرون یا همان بندر عباس رخ نمود. و مسیری طولانی، از چابهار به بندر عباس، به پایان رسید.

سیستان و بلوچستان را مردمی تشکیل داده اند که به لحاظ مذهبی اهل سنت، شیعه و یا ذکری [14] هستند، ذکری ها دارای عقاید خاصی اند، برای خود مکان زیارت خاص دارند، موسوم به "کوه مراد" در پاکستان، که در انجا به زیارت می روند. درگیری های قومی بین اقوام بلوچ زیاد است، اما اکنون با توجه به افزایش ارتباطات و دستگاه های ارتباط جمعی، از جمله فضای مجازی، فرهنگ این مردم نیز بهبود پیدا کرده، و درگیری ها کاهش یافته است، اما همچنان اینان مردمی با ساختار قبیله ایی و طبقاتی اند که به ظلم مضاعف، محرومیت و ساختار فرهنگی نامناسب مبتلایند. استانی دیدنی که اگر موانع سفر هموطنان به آن حذف شود، یکی از قطب های گردشگری ایران خواهد شد.   

[1] - احتمالا منظور از ELX اتومبیل های پرشیا است که بعنوان شوتی (قاچاق بر) استفاده می شوند،

[2] - به نظر می رسد، "لیپار" نام روستایی باستانی و تاریخی بر ساحل بریس است، این نام خاطره انگیز در این شهر شهرت فراوان دارد. فردی هم در چابهار آنرا نام درختی با میوه ایی شبیه به انجیر می دانست.

[3] - بَندَرعَبّاس مرکز استان هرمزگان در جنوب ایران است، از کلانشهرهای جنوبی که بندر مهم شهید رجایی در این شهر قرار دارد، بزرگترین بندر کانتینری ایران با نام‌های پیشینش، از جمله بندر گمبرون، که با لشگرکشی شاه عباس یکم صفوی و بیرون راندن پرتغالی‌ها از خاک مقدس ایران، نامش به بندرعباس تغییر یافت.

[4] - این شرایط را در پایتخت هند، دهلی نو و... هم دیدم، که گاری دستی هایی در خیابان آب را لیوانی می فروختند، لابد چابهار هم در آن زمان چنین شرایطی داشته است.

[5] - ناس یا نسوار نام یک ماده مخدر گیاهی اعتیاد آور است که با برگ تنباکو ساخته می‌شود. ناس سبز رنگ است و طعم و بوی تندی دارد. این ماده بیشتر در افغانستان ساخته می‌شود. استفاده از ناس را نسوار انداختن یا ناس انداختن نیز می‌گویند و مصرف‌کننده ناس را ناسی می‌نامند.

[6] - این پیرمرد که در عین بی سوادی شاعر بود، و به گویش بلوچی شعر می گفت، و از جمله با نام شهرهای مختلف استان سیستان و بلوچستان شعری را سروده بود، که آنرا برای راننده از بر خواند، اگرچه نمی فهمیدم محتوای شعرش از چه قرار است، اما نام شهرهای استان سیستان و بلوچستان را در ابیات شعرش می توانستم تشخیص دهم، همچنین شعری در مدح پیامبر و... نیز خواند.

[7] - I Love You عاشقتم

[8] - همجواری با پاکستان مشکلاتی هم برای شهروندان چابهاری دارد، در کنار خودپرداز بانک منتظر نوبت بودم، مشتری با موتور سیکلت رسید و موتور خود را قفل کرد و دزدگیرش را هم امتحان کرد، به طعنه گفتم نبرنش! گفت خدا نکند ببرندش، چون اگر در فاصله دو ساعت نیروی انتظامی نتواند آن را کشف کند، سر از خاک پاکستان در خواهد آورد و دیگر اثری از آن نخواهی یافت.

[9] - هموطن دیگری اهل استان خراسان شمالی نیز از حضور افغان ها در کشور ناراضی بود و می گفت آنان فرصت های کاری ما را خراب کرده اند، او که برای دستیابی به فرصت های کارهای ساخت و ساز و بنایی به چابهار آمده است، گفت تا پیش از آمدن آنها که به دنبال حمله طالبان صورت گرفت، کاشی کاری متری 100 هزار تومان برای هر متر مربع کارمزد در بر داشت، ولی این مبلغ اکنون به 60 هزار تومان کاهش یافته است و این به رغم گرانی های سر سام آور فعلی است، که دستمزدها کاهش یافته، لذا مجبور شده اند با توجه به گرانی کارگر و... کار خود را کنار گذاشته و به مسافرکشی مشغول شود. او می گفت 1800 کیلومتر راه پیموده، تا خود را به فرصت های کاری چابهار برساند. او از تغییرات اجتماعی در چابهار گفت که تا پیش از این خانم ها به لحاظ فرهنگی و دینی حق نداشتند به رانندگی بپردازند، اما اکنون زنان چابهاری گواهینامه رانندگی می گیرند و رانندگی هم می کنند.

[10] - ابومحمّد مُشرف‌الدین مُصلِح بن عبدالله بن مشرّف (۶۰۶ – ۶۹۰ هجری قمری) متخلص به سعدی، شاعر و نویسنده پارسی‌گوی ایرانی است. اهل ادب به او لقب «استادِ سخن»، «پادشاهِ سخن»، «شیخِ اجلّ» و حتی به‌طور مطلق، «استاد» داده‌اند. او در نظامیه بغداد، که مهم‌ترین مرکز علم و دانش آنروز به حساب می‌آمد، تحصیل و پس از آن به‌عنوان خطیب به مناطق مختلفی از جمله شام و حجاز سفر کرد. سعدی سپس به زادگاه خود شیراز، برگشت و تا پایان عمر در آن‌جا اقامت گزید. آرامگاه وی در شیراز واقع شده‌ که به سعدیه معروف است.

[11] - چش نام یک درخت محلی است که بعلاوه "ی" که می شود، که "ی" در گویش بلوچی وقتی به عنوان پسوند اضافه می شود به معنی محل است، لذا چشی یعنی محل رویش چش.

[12] - در گویش محلی بان به معنی خانه گلی است و سُنت به معنی نبش و گوشه ی بیرونی ساختمان است. که می شود نبش خانه گلی

[13] - این روستایی قدیمی در منطقه است.

[14] - ذکری ها فرقه مذهبی باطنی گرایی اند که در بلوچستان پاکستان آشکارا و در بلوچستان ایران پنهانی می زیَند. به رغم اینکه باورهای آنان همانند فرقه های باطنی است، از صوفیه نیز بسیار تأثیر پذیرفته اند؛ چنان که عقایدشان را آمیزه ای از اعتقادات متصوفه، اسماعیلیه و مهدویت تشیع و فرهنگ و آداب و سنت های محلی می توان دانست. آنان بر پایه آمیزش عقاید باطنی، فلسفه وحدت وجود، تأویل قرآن و غیبت حضرت مهدی(عج) و عقاید صوفیانه، مذهب ذکری را پدید آورده اند. ذکری ها به تحریف بسیاری از مناسک و عبادات مذهبی پرداخته و بدعت هایی آورده اند. آنان بیش تر به ذکر می پردازند و عقاید ویژه ای دارند. میان ذکری ها و اهل سنت بلوچستان ایران در دوره رضاشاه اختلاف هایی پیش آمد که به درگیری آنان با یکدیگر نیز انجامید، اما کوشش های آنان کم شد و اکنون در بلوچستان، بندر عباس، سرباز و برخی از دیگر جای ها پنهانی زندگی می کنند، اما ذکری های بلوچستانِ پاکستان از نفوذ فراوانی برخوردارند و به ویژه در مبارزه های پارلمانی و حزبی تأثیر می گذارند و تا کنون چندین بار کرسی های پارلمانی مناطق زیر نفوذشان را به دست آورده اند. این مسئله قابل تأمل است که عربستان در سال های اخیر به رغم گرایش های شیعی ذکری ها، در جلب و جذب آنان بسیار کوشیده است.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (1)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

جان، بر کف

حدود پنج هزار کیلومتر رانندگی کردم. در حدود یک ماه. یک نوبت در ماه قبل به جنوب شرق: از تهران به کرمان و بعد روستا به روستا در جنوب کرمان تا نزدیک جاسک در هرمزگان. و بعد بازگشت از آنجا به جیرفت و تهران. و دوباره این هفته، برای کاری اضطراری، به جنوب غرب: تا اهواز و بازگشت. سابقه نداشته که در کمتر از ۴۰ روز، این میزان در دو سمت مختلف در ایران رانندگی کنم. چیزی اما امروز در برگشت از سفر دوم، توجهم را جلب کرد:

قبلاً هم با «شوتی»های جنوب آشنا بودم: ماشین‌های شخصی که کالای اصطلاحاً قاچاق را از جنوب ایران، به مرکز می‌آورند. غالباً پژوهای ۴۰۵ هستند. پلاک‌هایشان را طوری دستکاری می‌کنند که خوانده نشود. یا با کثیف کردن، یا با دستکاری. هیچ‌جا در مسیر نمی‌ایستند. با سرعت‌های خیلی بالا حرکت می‌کنند. ماشین دست دومی می‌خرند و کمک فنرهایش را حمل برای بارهای زیاد تقویت می‌کنند و به جاده می‌زنند.

اما به قول دوستی حالا باید از «لشکر» شوتی‌ها صحبت کرد: امروز در پمپ بنزینی در حوالی اندیمشک، حدود ۵۰ خودروی شوتی را دیدم که همگی منتظر بودند دستور حرکت صادر شود. و بعد تا نزدیکی اراک، جمعی سبقت می‌گرفتند و جلو می‌افتادند و دوباره جمعی می‌ایستادند و منتظر خبر سرگروه‌شان یا رسیدن ماشین‌های دیگر می‌شدند. غالبا جوان و بین بیست تا سی سال. و غالبا با پلاک‌هایی از مناطق لرنشین جنوب.

در مسیر رفت، افسر وظیفه‌ی راهنمایی رانندگی دست بلند کرد و سوارش کردم. اهل بروجرد بود. در مورد شوتی‌ها پرسیدم. گفت دوست خودش هم شوتی است. «چی میارن؟» «همه چی. قبلا مشروب و دیش ماهواره و اینها. اما الان از آجیل چینی تا مداد و پارچه. اصلا هم واینمیسن. چرا وایسن؟ اگر وایسن هم جنس‌ها توقیف می‌شن، هم خود ماشین هم به اندازه جنس‌شون جریمه می‌شن. پس جمعی حرکت می‌کنن و بمیرن هم واینمیسن. هم خودشون رو به کشتن می‌دن، هم بقیه رو.»

در کرمان هم از جیرفت به بعد، نیسان‌های آبی با برزنت‌هایی که روی منبع‌های پشت‌شان کشیده‌شده، مثل موشک از کنارت رد می‌شوند. در حالی که غالب پمپ بنزین‌ها، سوخت ندارند یا فقط با کارت سوخت خودت، سوخت می‌دهند، این نیسان‌ها جان‌شان را کف دست‌شان می‌گیرند و سوخت به مرز می‌برند.

آن‌ها هم نمی‌ایستند. با سرعت ِ بالای صد و بیست، پشت سر هم گازوییل می‌برند. یکی از زنان بلوچ می‌گفت: کمتر روستایی در منطقه هست که پدری و پسری و همسری در تصادف این نیسان‌ها کشته نداده باشد. چیزی هم ازشان نمی‌ماند. بعضی وقتها باید ببرند آزمایش تا ببییند این جسد سوخته از کیست. دوستی هم می‌گفت: هر هفته یکی‌شان تصادف می‌کند یا در تعقیب و گریز با پلیس آتش می‌گیرد. هیچ‌کاری هم نمی‌شود برایشان کرد. منفجر می‌شوند و می‌سوزند.

از شرق تا غرب، از کردستان تا بلوچستان و خوزستان و لرستان، جوان‌های بی‌کار و بی‌پناه، جان‌شان را کف دست‌شان گرفته‌اند به جاده‌ها افتاده‌اند. برای چه؟ یک لقمه نان.. با این مردم چه کردید؟

@raahiane|راهیانه
جامعه‌شناسی_سفری|از_رنجی_که_میبریم|جامعه

هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در فرومد، دیار سربداران - رهاوردی...
پایان دوره ١٢٠ ساله مغول ها زوال از یک روستا شروع شد. صدوبیست سال مغول ها هر چه خواستند در ایران ک...
- یک نظز اضافه کرد در سفرنامه کاشان - اردهال به روای...
یکم اردیبهشت سالروز درگذشت سهراب سپهری سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و به هم...