
مصطفی مصطفوی
جهان به مجلس مستان بیخرد ماند که در شکنجه بود هر کسی که هشیارست "صائب تبریزی"
حوادث فاجعه آمیز، انسان و جامعه را از روند عادی، جاری و روزمره خارج می کند، و این بهترین زمان برای دیدن، دقت و شناخت است، چرا که در هنگامه ها، چشم ها بازتر، و پرده ها بیشتر کنار می رود، تا حتی چشم های ضعیف نیز بتوانند مواردی را دیده، که در حالت عادی از دیدن آن گاه عاجزند؛ و البته این تنها چشم های بینا و نافذ و حکیم است که در خشت خام، به سان آینه ایی، به دیدار حقیقت می روند، کم نیستند بزرگمردان و بزرگزنانی که این چنیند، دلسوز و آگاه، که باید کشف شان کرد و در صدر نشاند. روزمرگی ها انسان را غافل می کند، و بحران ها انسان را از غفلت بیرون کشیده، چشم ها را به دیدن باز می گرداند، تا دوباره ببیند، تفکر و تجربه کند. نبرد غزه پرده ها از حقیقت برداشت، واقعیت هایی که برای دیگران روشن، و شاید برای بعضی مغفول مانده بود.
نبردی که از 15 مهر 1402 (7 اکتبر 2023) در سرزمین انبیای قوم بنی اسراییل، یعنی فلسطین آغاز شد، نشان داد که سه ضلع دعوای فعال در این صحنه ی نبرد، هیچ ارزشی برای جان، مال و کرامت انسان هایی که در صحنه نبرد آنان، قرار می گرفتند، قائل نبوده و نیستند، جنگجویانی که مثل فیل های در حال نبرد، مردمِ زیر پای خود را له کرده، و نابود می کنند.
سردمداران حماس اگر با الفبای جنگ خود آشنا بودند، که به حتم با سابقه نزدیک به 75 ساله ی نبرد بی پایان برای آزادی فلسطین، به آن آگاه بودند، می دانستند که اگر دست به چنین حجمی از عملیات و کشتار بزنند، باعث خواهند شد تا از زمین، آسمان و دریا بر سر نزدیک به 2.3 میلیون نفر فلسطینی بازمانده از نبردهای سابق، ساکن در منطقه ی محدودِ غزه، بمب و آتش خواهد بارید، اما با آگاهی به عواقب ناگوارش، لجاجت کردند، و این را نادیده انگاشتند و انگشت ها را بر ماشه ها بی تعلل به عواقبش فشردند، و نشان دادند نسبت به جان، مال و کرامت هموطنان شان، ارزشی قائل نبوده و نیستند.
چنین جنگی پیش از این نیز اتفاق افتاده بود، و تجربه اش پیش چشم گروه حماس قرار داشت، آقای حسن نصرالله، فرمانده حزب الله لبنان، سال ها بعد از جنگ معروفِ 33 روزه، وقتی با این سوال مواجهه شد، که اگر می دانستید بعد از به اسارت گرفتن اسراییلی ها، و متعاقب آن چنین نبرد 33 روزه ایی اتفاق خواهد افتاد، و اسراییلی ها تا بیروت ویرانتان خواهند کرد، آیا باز هم عملیات می کردید، بی تعارف گفت "نه!"؛ اما حماس می دانست که غزه زیر سلطه و حاکمیت اسراییل است، و چنین عاقبتی برای اهل غزه، بیش از اهل لبنان، بعد از عملیات آنان حتمی و متصور است، و باز همان کردند، که اگر نمی دانستند، می کردند!
این ها نشان می دهد که حماس به عنوان یک عنصر از عناصر شبکه جهانی گروه "اخوان المسلمین" که به صورت شبکه ایی، برای اهداف جهانی خود حاضرند، همه چیز را، حتی فلسطینی های هموطن خود، و بلکه هر که در مسیرشان باشد را، قربانی اهداف خود کنند، این همان بلایی است که انترناسیونالیست های جهان، کسانی که ماموریت جهانی برای ایده ی خود قائلند، و مرز و ملیت نمی شناسند، در دوره مدرن، بارها بر سر بشریت آورده اند، تازه امپراتوری های متصور از چنین تفکری، مملو از ظلم به اقلیت های شامل در آن خواهد بود.
آنها خونسردانه بشریت را، فدای اعتقاد، هوای نفس و ایده ی جهانی خود کرده و می کنند؛ میلیون ها کشته در شوروی سابق و کشورهای اقمار آنان، نشان از عملکرد اندیشه های انترناسیونالیستی دارد و... و انترناسیونالیسم اسلامی نیز چیزی غیر از این نبوده و نخواهد بود؛ چنین تفکری بویی از اصل اساسی زندگی جمعی، و البته دینی، یعنی "حق الناس" نبرده است، و حقی برای انسان ما هو انسان قایل نیست، او تنها به پیروزی و مجد و عظمت عقیده خود می اندیشد؛
اینجاست که در باریکه کوچک غزه، حق حیات و زندگی و عزت جمعیّت بسیاری، طعمه خواست و طرح این رهبران هتل نشین در قاهره، دوحه، آنکارا و... می شود. این تفکر و راهبرد را من نیز، در طول جنگ خسارتبار 8 ساله با رژیم بعث عراق در خود تجربه کردم، چرا که معتقد بودم، ما مامور به انجام تکلیف هستیم، نتیجه جنگ اصلا ربطی به ما ندارد، هر چه بود، باشد، و هر چه خواست، بشود!
در آن سوی دیگر این ماجرا، ضلع اسراییلی آن قرار دارد، آنها معتقد به ناسیونالیسم و یا ملیگرایان مذهبی و یا قومی و نژادی یهود هستند، که یک مردم در محاصره کامل توسط آنها، در بزرگترین زندان سر باز جهان (غزه) زندگی می کنند، و آنان هر طور بخواهند، این مردم را مورد آزار و اذیت قرار می دهند، و به سان دیکتاتوری که مخالف خود را اسیر، و در سلولی انفرادی، به مهمیز تصمیم های ظالمانه خود کشیده، و هر آنچه هوای نفس سرکش و مالیخولیایی اش امر کند، بر سر این زندانی بی پناه می آورد.
فلسطینیان مستقر در غزه در گاز انبر حماس و اسراییلی ها، (و ضلع سومی که به این جمع اضافه شده است) درست مثل آن جوان معترضی اند، که در سلول انفرادیِ خصمِ کینه جو، گرفتار آمده، و هر روز و هر ساعتی، با انواع شکنجه های روحی و جسمی مواجه است که دل مستبد می خواهد و طلب می کند، و راه فراری هم از این کینه ی لجام گسیخته، لجاجت و ظلمِ بی پایان آن وجود ندارد. این سرنوشت یک مردم، در بزرگترین تنگنای یک تاریخ آوارگی است، که بازیچه نیروهای خودی، و دیگر ظالمانی از این دست قرار گرفته و می گیرند.
اما در این شرایط طرف و ضلع سومی هم وجود دارد، کسی که این صحنه ی مشکوک را طراحی کرده، صحنه ایی حساب شده را تدارک دید، که همه را به دلیل غافلگیری و حجم گسترده اش و...، در جهان انگشت به دهان کرد؛ یکی از مظنونان اصلی و احتمالی طراحی عملیات 7 اکتبر 2023، با نظر داشت به میزانِ بزرگی سودی که از این ماجرا می برد، روسیه است، و به احتمال قوی، چنین مردم مظلومی را، روس ها طعمه این شرایط دهشتناک کردند، و با طراحی و اجرای این عملیات مشکوک و مخفی، و در اشل قدرت های جهانی، به زعم خودشان خواستند تا هر چه ممکن است، خود را از مخمصه تمرکز رسانه ایی جهانی، بر اشغالگری و جنایات شان در اوکراین نجات دهند،
این سومین ضلعِ تفکر ظالمانه دخیل در جنگ غزه، برای نجات و سود خود، یکی از آواره ترین مردم جهان به لحاظ حجم و تعداد، که سابقه 75 ساله ی تحمل آوارگی و بلاتکلیفی را دارند، و در بزرگترین زندان سر باز جهان، یعنی در غزه نیز، حتی آواره و گرفتار شده اند، سرزمین و مردمی که با توجه به اندازه و حجم جمعیتی که در آن زندگی می کنند، به سان یک زمین مسابقه بوکس می ماند، که بوکسور قدرتمندی چون اسراییلی ها، که در پس خود همیار قدرتمندتری مثل امریکا و اروپا را دارند، یک فلسطینی نحیف را با مشت های قدرتمند خود، بدون هیچ پشتوانه قابل اتکایی؛ گیر انداخته، و هر لحظه ایی او را نواخته، و به گوشه ایی تنگ، از گوشه های نداشته این تشک بوکس پرتاب می کنند.
این نشان می دهد که حضور روسیه در سوریه، چقدر برای خاورمیانه خطرناک است، و بشار اسد برای ماندن در قدرت، پای چه دسیسه گر و توطئه چی قهاری را به منطقه خاورمیانه باز کرد، و روس ها در سوریه، چه طرح های مخوفی را می توانند برای منطقه ما طراحی و اجرا کنند؛ در این دنیای بی رحم، دیکتاتوری همچون پوتین، برای انحراف افکار عمومی جهان از جنایاتش در اوکراین، اینبار ملت زمین خورده ی فلسطین را، طعمه خود ساخت، و در معرض لگدهای پوتین وارِ صهیونیست هایی قرار داد، که در نواختن لگدهای دردناک، از قهار ترینان تاریخند، و ملتی که روزانه از سر تفنن، تا کنون لگد می خوردند، اکنون از سر خشم و کینه، به رگبار لگد های دردناک امثال نتانیاهو و... مبتلا شده اند.
به احتمال زیاد، این عملیاتی بود که روس ها با طراحی و اجرای آن، قصد دارند، تا با درگیر کردن ایران و آنچه که محور مقاومتش در منطقه خاورمیانه می نامند، در یک جنگ فراگیر منطقه ایی، و بلکه جهانی، بسیاری را به دام جنایت و کشتاری جدید، و در نقطه ایی جدید و خارج از اورپا بکشانند، تا خود در اوکراین، وسعت عمل بیشتری یابند، و باقی لقمه بزرگ اوکراین را که، نزدیک به دو سال است در گلویشان گیر کرده، قورت دهند ؛ که خوشبختانه ایران و حزب الله، با خویشتنداری درست و بجای خود، تا کنون در این دام جدیدی که روسیه، برای ایران و منطقه خاورمیانه و بلکه جهانیان پهن کرده است، نیفتاده اند، و خدا کند "روسوفیل های داخلی" و جواسیس روسی در دستگاه های راهبردی کشورمان، از این به بعد هم موفق نشوند، ایران را در این دام هُل دهند و آن شود که روس ها می خواهند.
چرا که اگر این جنگ ابعاد منطقه ایی و جهانی به خود گیرد، به یک نبرد آخر الزمانی دچار خواهیم شد، که ده ها میلیون کشتار، و هزاران میلیارد خسارت، انتظار منطقه ما را می کشد، تا در پس این جنایات بی حد و حصر، دیکتاتور مسکو نشین، نفسی تازه کند، و خود را از مخمصه اوکراین نجات داده، و ما، منطقه و بلکه جهان را در منجلاب جنگ و کشتاری بیرحمانه غرق کند، و این بیش از یکماه و نیم نبرد نشان داد، برغم دنیایی از ناکارآمدی که ایران را در ابعاد توسعه، و کشورداری در نوردیده و عقب نگه داشته است، باز کورسوهایی از امید باقی است، و هنوز مغزهایی در این نظام یکدست، خالص سازی شده، و تحت سیطره تمامیت خواهان خودی، هستند، که گاهی حداقل چنین تله های بزرگی را می بینند، و در آن وارد نمی شوند.
اما درس های دیگری هم اسراییلی ها به ما ایرانیان در خلال این نبرد دادند، درس هایی که اگر چشم باز کنیم و نخوت و غرور به کناری نهاده و آنرا بگیریم، برای ما رهگشا و بن بست شکن است، چرا که ما نیز چون اسراییلی ها، جزیره ایی هستیم که در دریایی از بدخواهان در اطراف خود غرقیم، و این شرایط، ما را بر آن می دارد که از آنان درس مانایی بگیریم، و در مقابل نبوغ و بلوغ مردم، جامعه اسراییلی، و نخبگانش، از این لحاظ سر تعظیم فرود آوریم، و درس های کارساز بیاموزیم، درس اول این است که نظام دمکراتیک آنان خوش درخشید، و ما هم برای نجات از بدخواهان خود، باید به چنین نظامی دست یابیم، و آن را وسیله ی ماندگاری ایرانِ در محاصره قرار گرفته، تبدیل کنیم؛
یکی از عوامل نجات بخش اسراییل، جامعه دمکراتیک و سیستم دمکراسی کارای آن است، و به واقع چنین دمکراسی و نظام دمکراتیک معقولی، در منطقه دیکتاتورخیز خاورمیانه نوبر است، این حد از تفکر دمکراتیک، تکثر نیرو، و در عین حال وحدت، برآزنده دنیای آزاد، مدرن و پیشرفته است، حتی از اشل کشورهای مدرن نیز پیشرو تر است، نه منطقه داعش خیز، طالبان خیز، وهابیت خیز و... با مغزهای منجمد و زورگو و تحمیل گر خاورمیانه؛
به واقع می توان مدرن ترین سیستم دمکراتیک را در اسراییل دید، که کارایی خود را به خوبی نشان داده، و همین یکی از دلایل نجات آنان، در میان خیل دشمنان شان گردید، و می گردد، و این درس بزرگی برای ایران نیز در خود دارد، که در دمکراسی خواهی و آزادیخواهی از تمام ملل منطقه پیشتازتر است، و سابقه ی خیزش های دمکراتیک ایرانیان، به دوره قاجار، و قیام مشروطه باز می گردد، زمانی که ملل دیگر منطقه، چنین نیازی را برای خود حتی حس هم نمی کردند.
پیش از حمله 7 اکتبر، سال ها بود که اسراییل دارای دولت های شکننده ایی بودند، که توسط تندروترین نیروهای راستگرای افراطی جامعه اسراییلی به شکل دمکراتی شکل گرفته بود، و این اقلیت فکری در اسراییل، دولتی همواره در لبه ی پرتگاه سقوط را، به رهبری حزب لیکود، و فردی تندخو به سان نتانیاهو، در اورشلیم تشکیل دادند، که طغیان و هجوم اخیر او، به قانون اساسیِ دمکرات اسراییل، و قصد او و شرکایش برای محدود کردن اختیارات سیستم قضایی مستقل اسراییل و...، ماه ها اعتراضات بزرگ را، در ساحت سیاسی و اجتماعی اسراییل باعث شده بود، که گاه انسان فکر می کرد، هر لحظه است که این دولت متزلزل، با این حجم از اعتراضات، برای بار دیگر سقوط کند.
اما دولتی که به مویی بند بود، ناگاه با این حمله مشکوک و مخفی، توسط حماس مواجهه شد، که کشتاری باورنکردنی برای جامعه اسراییل را رقم زد؛ لذا اگر مخالفین این دولت شکننده در اسراییل، بعد از این حمله ی حماس، تکان کوچکی به خود می دادند، به خاطر این غافلگیری نابخشودنیِ دولت نتانیاهو، می توانستند به راحتی دولت راستگرایان افراطی اسراییل را به سقوط بکشانند،
اما رقبای سیاسی نتانیاهو، در یک عقلانیت بزرگ، و خویشتنداری مدبرانه، دامن خود را از این اختلافات و تصمیمات جناحی، و کینه های سیاسی داخلی پس کشیدند، و با دولتی که با تلنگری قابل سرنگونی بود، جوانمردانه ائتلاف و مدارا کردند، تا "با هم" ، این بحران را از سر اسراییل بگذرانند، و افتخار این پیروزی را با رقیب سرسخت و افراطی خود، شریک شوند، و پس از گذر از شرایط جنگی، به دعواهای جناحی، سیاسی، حزبی و... خود برسند، این اوج بلوغ در جامعه نخبه اسراییلی بود، که می تواند درخشش چشم هایی حسرت زده بسیاری را در منطقه ی خالی از عقلانیت، دمکراسی خاور میانه و دچار تمامیت خواهی و انحصار و خالص سازی را دچار حسادت کند.
از این رو بود که در فردای این روز بحرانی، جامعه سیاسی اسراییل، یک جبهه متحد و همه گیر را، در مقابل حمله کنندگان به سرزمین خود، تشکیل دادند، و این باعث شد که "چند صدایی" داخلی اسراییل در زمان صلح، به "تک صدایی" وحدت بخش و باور نکردنی در مقابل تجاوز به خاک اسراییل، در زمان بحران تبدیل، و بساط اختلافات و خودخواهی های جناحی و سیاسی، بدون هیچ اعمال زور و تحمیلی، جمع شود، تا به این موارد در موقع مقتضی، و در روندی دمکراتیک، و در موعد مناسب خود، رسیدگی گردد.
اسراییلی ها درس همبستگی را به ما ایرانیانِ شقه شقه شده از خودخواهی ها، تکبر، تمامیت خواهی ها، انحصار طلبی ها، خالص سازی ها، حذف ها و یکدست سازی ها دادند، و به ما آموختند که باید در مقابل خطراتی که موجودیت وطن را تهدید می کند، چه کنیم، در اسراییل این روزها، دیندار و بی دین، دیکتاتور و آزادی خواه، با حجاب و بی حجاب، رادیکال و اهل تسامح و تساهل، راستگرا و چپگرا، مدرن و سنتی، میانه رو و تندرو، زن و مرد، نظامی و غیر نظامی و...، همه و همه، اختلافات خود را به کناری نهاده اند، تا اول ظرف اسراییل، یعنی وطنی که همه با آن معنی می یابند را حفظ کرده، سپس به وجوه اختلاف فکری و جناحی خود در موعد مقتصی و به صورت دمکراتیک برسند.
در برابر این بلوغ و درخشش تفکر مدرن اسراییلی ها باید سر تعظیم فرود آورد، باید درس گرفت، که آنان می توانند و این پتانسیل عقلانی و دمکراتیک را داشته و دارند که چنین همبستگی را، نه به فرموده هیچ سلطان و ولی امری، و نه از سر تحمیل و دستور شورای عالی امنیت ملی و... و نه هیچ قوه فرا قانونی ایی، بلکه به واسطه شرایط جنگی ایجاد، و با بلوغ برسند، که در شرایط مشابه در کشورهای جهان سوم، این چنین سکون و همراهی سیاسی، تنها با تعطیلی مطبوعات، رسانه ها، احزاب، گروه ها، و ایجاد سانسور و شرایط ویژه، و کودتا علیه وجوه دمکراتیک جامعه و... حتی تعطیلی فعالیت های عادی است که محقق می شود، آن هم از نوع سکون مردابی، پادگانی و امنیتی؛
جامعه اسراییلی هیچ یک از شرایط فوق العاده فوق را به جامعه مدنی خود تحمیل نکرد، تا چنین همبستگی را به شیوه سیستم های دیکتاتوری، از طریق سلب آزادی های مردم ایجاد کند، این وحدت از طریق قطع اینترنت، تعطیلی مطبوعات و رسانه ها، لغو مسافرت و آمد و شد های خارجی و داخلی، دستگیری های پیش دستانه از مخالفین و معترضین و نخبگان، محدودیت فعالیت احزاب و... ایجاد نشد، بلکه این بلوغ فکری و تفکر دمکراتیک در جامعه نخبه و مردم اسراییل بود که به ایجاد آن همت گماشتند، وحدتی را در عین کثرت ایجاد کردند که باید در مقابل این بلوغ آنان سر تعظیم فرود آورد.
و اما به شرایط خود در این سو در ایران نگاه کنیم، انسان دچار شرم و حرمان می شود، وقتی به جامعه نخبه و سطح دمکراسی که در این کشورِ غرق در محاصره بدخواهان جاری است، نگاه می کند، غبطه می خورد، وقتی می بیند که هنوز بحرانی نیست و تنها پیش بینی بحران را می کنند، و دست به چه اقداماتی زده می شود، و به عکس جامعه اسراییلی، که بحران، گروه ها و جناح های سیاسی اسراییل را متحد و در عین تکثر و همراه می کند، و اینجا در ایران، تنها پیش بینی یک بحران، به یک روند حذف، خالص سازی، یکدست سازی و... و به دستگیری های عجیب و غریب و بی نظیر منجر از فعالین اجتماعی و سیاسی و صنفی می شود، گروهی از نخبگان مریض، در یک کوتای خزنده و بدون خونریزی و تدریجی، از سال ها پیش از آن که این شرایط بحرانی پیش بیاید، شروع به دستکاری قانونی، غیر قانونی و شبه قانونی شرایط می کنند، تا در آن ساعت صفر، آرامشی مردابی، پادگانی و بی فروغ داشته، تا نتیجه همآنی شود که آن گروه و جناح می خواهند!
انسان از چنین روندی دچار حالت تهوع می شود، وقتی می بیند که عده ایی در این کشور رهبری نظام را، در سن و سالی نزدیک به مرگ می بینند، و برای ساعت صفر مرگ او، از هم اکنون و بلکه از سال ها قبل، دست به چه کارهایی که نزدند و نمی زنند، تا به آن نقطه بحران که رسیدند، در غیبت رقبا و دیگران، حتی همفکران خطرناک خود، آرامشی گورستانی، مردابی و پادگانی داشته باشند؛
اینان تمام پتانسیل های کشور، مردم، انقلاب، قانون اساسی ج.ا.ایران را به گوشه رینگ رانده، و می رانند، چرا؟! چون جریانی سیاسی که قدرت را به صورت یکدست در اختیار خود گرفته، مهره چینی می کند و پیش می رود، و می خواهد در لحظات سخت و بحرانی که در آینده برای کشور پیش بینی می کند، زمانی که رهبری دوم انقلاب مرد، و قدرت باید به رهبری سوم تحویل شود، تمام مجاری قدرت را در اختیار خود داشته باشند، تا آنچیزی رقم بخورد، که این جناح خاص سیاسی می خواهند، چقدر حقیرند، و چقدر حقیرانه برخورد می کنند، و طبیعتا نتایج آن نیز به حتم برای ایران و ایرانیان تحقیرآمیز خواهد بود.
اینان تمام پتانسیل صحنه دمکراتیک کشور، که در لحظه بحران باید نجات بخش ایران باشد را، به تعطیلی کشانده و می کشانند، تا به مقصدی موهوم در آینده ایی که معلوم نیست بشود و یا نشود، وجود داشته باشد یا نداشته باشد، دست یابند. شورای نگهبان، سپاه، دولت، قوه قضاییه، صدا و سیما، قوه مقننه و... را برای آن ساعت صفر، سال پیش از وقوعش، از کار می اندازند، از ریل طبیعی اش خارج می کنند، از کار طبیعی اش باز می دارند، تا برای بحرانی که حتی نمی دانند، چند سال دیگر اتفاق می افتد، آماده باشند!
و طبق همین پیش بینی، انتخابات مجلس ملی، مجلس خبرگان، و ریاست جمهوری گذشته را، با رسواترین وجه ممکن، به انجام رساندند، تا در اثر حذف، و نبود رقبا، خود را برای آنچه پیش بینی می کردند، آماده کنند، مجلس اقلیت شکل دادند، مجلسی که حتی عصاره جناح حاکم هم نبود و نیست، چه رسد به عصاره فضائل ملت بودن! اما از قضا آن حادثه مرگی که انتظارش را می کشند، اتفاق نیفتاد! و لذا اکنون باز مجبورند، طبق همین قاعده و پیش بینی این مرگ، انتخابات آتی مجلس ملی را رسواتر از مجلس قبل انجام دهند، تا در لحظه بحران، و ساعت صفر، نیروهای حاضر در پست های انتصابی و انتخابی، یکدست و خالص، از آنِ خود آنان باشند، تا انحصار آنان ادامه یابد،
لذاست که رد صلاحیت های انتخاباتی را در این روزها، حتی قبل از رسیدن لیست ثبت نام کنندگان به شورای نگهبان، آغاز کرده و بسیاری از همکاران خود در مجلس را، رد صلاحیت کرده اند، و کاری را که قبلا شورای نگهبان برای اصولگرایان منتخب، انجام می داد، در وزارت کشور شروع کرده، تا انتخاباتی رسوا را، در عدم حضور رقیبی قدرتمند، یا ضعیفِ خطر آفرین، و حتی همکارانی که رقیب شان می پندارند، در آخر سال رقم زنند،
انتخاباتی که مردم شرکت کننده در آن تنها قادر باشند، فقط از بین کاندیداهای یک جریان خاص، انحصاری و تمامیت خواه، حق انتخاب داشته، و حتی مثل قبل، مردم حق انتخاب بین "بد و بدتر" را هم نداشته باشند، بلکه سبدی از نیروهای خودی، یکدست و خالص سازی شده، در مقابل انتخاب کنندگان قرار گیرد، که هر کدامشان را که ملت برداشت، به قول خودشان مجلس آینده، مجلس "اصولگرا" باشد، و در واقع مجلس کر و لال ها، که هر تصمیمی برای کشور، مردم و انقلاب گرفته شد، نماینده غیر خودی، و ساز ناکوکی در این بین نباشد، که فریادی از سر دلسوزی بزند، و یا با اعتراضی، خطرسازی کند و.... که چرا مردم، کشور و انقلاب را نابود می کنید؟!
این تفاوت بین سطح بلوغ سیستم، و مسئولین اسراییلی و ایرانی، شگفت انگیز است، اسراییلی ها برای لحظات بحران، متکثر و وحدت یافته، آزاد و دمکرات حضور می یابند، و اینجا در ایران، در لحظه بحران یکدست، خالص سازی شده و از طریق حذف دیگران، جماعتی انحصاری و کر و لال جمع می شوند و به استقبال بحران می روند، و تصمیم بزرگ می گیرند و عمل بزرگ انجام می دهند، و در نتیجه این انحصار و تمامیت خواهی، ضعیف ترین کارگزاران، رانتی ترین سیستم، فساد آمیز ترین ترتیبات را رقم می زنند و نتیجه آن خواهد بود که هر بی قواره ایی را به راحتی می توانند بر مسند راهبری کشور بنشانند، و برای چنین مغزهای منجمدی، مهم این است که رهبر و یا آن مسئول، باز هم از خودشان باشد، هر چه بر سر کشور، مردم و انقلاب و قانون و نظم و اجتماعی آمد، مهم نیست. تیم و جناح شان در قدرت باشد، هر چه شد که شد!
ایران و اسراییل جوامعی شبیه به هم دارند، و می توانند برای مانایی خود، از تجربه های همدیگر سود جویند، دو جامعه درس های بزرگی برای همدیگر دارند، فقط باید چشم ها را باز کرد و دید، راه را شناخت و در پیش گرفت، تفاوت نمی کند که شما به ایران فکر می کنید، به شیعه فکر می کنید و..، هرچه اولویت شماست، این راه مانایی برای ظرفی است که باید بماند و آنچه شما فکر می کنید، در این ظرف است که به حقیقت می رسد.
خدمتگذاری و نوکری به هر یک از دو عنصر دوگانه ی هر جامعه ایی یعنی "قدرت" و یا "مردم" ، یکی از مهمترین نشانه های جهت گیری درست و یا نادرست انسان و نظامِ متمدن، متفکر و مسئول است، به طوری که نوکری و خدمتگذاری مردم، همواره توصیه شده، و افتخار آمیز و مباح بوده و خواهد بود؛ و اما نوکری قدرت همواره زیر علامت سوالی بزرگ، و گاه ناروا و حرام خواهد بود، و این خود شاخصه، ملاک و معیارِ خوبی برای یافتن انسان و نظامِ اصیل است؛ نظام و فردی که در خدمتِ مردم است، به حقیقت واجد خصوصیّات تمدن، انسانیت، اخلاق و حتی دین است، و نظام و فردی که خود را در خدمت قدرت می داند، به سوی فساد، ویرانگری، انهدام انسانیت و... پیش خواهد رفت، چرا که نوکری قدرت ثابت کرده است که انسان را در معرضِ خطرِ شدیدِ فساد و تباهی و دوری از کرامت و عزت انسانی قرار می دهد، اما به عکس خدمت و نوکری خلق نشانه ی تعالی روح و درستی جهت انسانِ خدایی و اخلاقی و حتی دینی است.
همین اصل در ارزیابی درستی جهتگیری خیزش ها و انقلاب ها نیز صادق و قابل تعمیم است، خیزشی که با هدف رهایی انسان ها بر پا می شود، اصیل و ناب است، و خیزشی که با هدف کسب قدرت برای فردی، طبقه ایی و یا گروهی، سازمان داده می شود، اصالت و ارزش چندانی ندارد. ارزش خیزش ها و رهبران انقلاب ها به اهداف آنان بسته است؛ یکی از دلایل مهم وقوع خیزش های رهایی بخش در جهان نیز همین امر بوده و هست، زیباترین مفاهیم در خیزش های جهانی، در هدف خدمت به "خلق" نهفته است، همانگونه که در تفکر "مارکسیسم" می توان دید، وقتی آن متفکرِ دنیای تفکر مدرن، جناب مارکس از عدالت و توزیع ثروت و قدرت بین قاعده هرم جامعه بشری، یعنی نیروی کار (کارگران، کشاورزان و...)، که به واقع بدنه پیش برنده اجتماع اند، سخن می گوید، و هدف خود را رهایی همین قاعده ی کثیر مردمیِ تحت استثمار قرار می دهد، تا آنان را از فقر و نداری نجات دهد، و آنان در امور خود حاکم کند، همین هدف است که مارکسیسم را به جنبشی اصیل تبدیل می کند تا آنجا که دل های بسیاری را در گوشه گوشه ی تمام قاره های جهان، به خود جذب می کند، جنبشی جهانی، که آزادیخواهان جهان در یک قرن گذشته را به خود مشغول داشت، و بسیاری از قیام های جهانی در قرن بیستم وجه مارکسیستی داشتند، و بهترین، نخبه ترین و فرهیخته ترین مردم جهان را به خود جلب و جذب کرد، چرا که رهایی و سعادت مردم را در نظر داشتند و...
گرچه مارکسیسم در اکثر موارد، در عمل، به ضد خود تبدیل شد، اما باید اعتراف کرد که شعار و هدفِ تئوری آنان "آزادی خلق" ها از استثمار قدرت (اقتصادی، سیاسی و...) بود، هر چند مارکسیست ها در نمود عینی خود، به استثمارگرانی قهار و خودرای، مستبدینی خونریز، دیکتاتورهای مخوف، سیستم هایی به بند کشاننده و... تبدیل شدند، و روی هر همنوع کثیفی چون خود را، در این مجال سپید کردند، و خود را در بالای هِرم جنایت و ظلم در جهان مدرن قرار دادند، که کره شمالی یک نظام کامل، از این نوع جنایت و دیکتاتوری است که آینه ایی در پیش چشم بشر، از بازماندگان این سیستم فکری است، که می توان دید که چطور انسانیت و انسان را به مضحکه قدرت خود کشیده اند، و پیشوا بر تمام مقدرات انسان تحت سلطه، حاکمیتی بلامنازع فردی و حزبی دارد.
در حکومت دینی ناشی از اسلام و... نیز به همین صورت است، تا آنجا که به متن قرآن مربوط می شود، فارغ از سیره و روش مسلمانان در طول تاریخ، باز بیشتر سخن از آزادی انسان از سلطه انسانی دیگر می رود، و هدف رهایی و پاکی انسان از سلطه، سلطه گری و سلطه پذیری می باشد، سراسر قرآن به داستان مبارزه انسانِ در بند فرعون ها، بت ها، حاکمان جور، هوای نفس و... می پردازد، که خلق خدا را به مهمیز قدرتِ خود کشیدند، آنان را برده و کنیز و نوکرِ تحت فرمان خود ساختند، به طوری که کرامت و عزت انسانی بندگان خدا، خدشه دار شد و...، و چنین دینی انسان را به ترحم به همدیگر، تعاون و همکاری، تقوا و پاکیِ روح و جسم، دوری از تکبر و خودرایی و... می خواند اما در عمل، حاکمیت های اسلامی در خونریزی و تجاوز به حقوق انسان و...، گوی سبقت را از دیگران ربودند، و علاوه بر خلافت های جور اسلامی اولیه، که در جنایت و غارت ملل تحت سلطه از هیچ اقدامی فروگذار نکردند، در دوره مدرن نیز، خیزش های اسلامیِ مدرن که به خلافت داعش در شامات و میانرودان، طالبان در افغانستان و... انجامید، که کرامتی و عزتی برای انسان تحت سلطه ی خود باقی نگذاشتند.
در ایران نیز وقتی رهبران انقلاب 57 که ظاهرا چنین برداشت درستی از دین و قرآن داشتند، هدف را رهایی مستضعفین اعلام کردند، و خود را مقید به این اصول کلی حرکت دینی دانسته، لذا نوعی مسابقه ی خاکساری و تواضع در برابر مردم، دوری از تکبر و غرور و... در بین آنان جریان داشت، و این گفتمان را سر لوحه گفتار خود داشتند، و لذا انقلاب 57، عملا انقلاب مستضعفین، پابرهنگان، کوخ نشینان و... نام گرفت، و این نامگذاری، نه به این عنوان بود که انقلابیون را آنزمان پابرهنگان، مستضعفین و کوخ نشینان و... تشکیل می دادند، بلکه این را همه می دانند که انقلاب 57 را نخبگان، فرهیختگان، و الیت های روشنفکر و تحصیل کردگان جامعه ایران، همچون دانشجویان، دانشگاهیان، حوزویان، گروه های سیاسی مدرن، کارکنان نظام مستقر، اصناف، سندیکاها، نویسندگان، اهل علم و خرد و... کردند و بدنه جامعه و البته مستضعفین و کوخ نشینان و پاپرهنگان نیز، تنها همدوش الیت های جامعه خود، آنان را در این مهم همراهی کردند.
لذا از این لحاظ خیزشِ 57 را انقلابِ مستضعفین، پابرهنگان و کوخ نشینان می دانستند که جامعه نخبه و فرهیخته قصد داشت در قدم اول رهایی، و در قدم دوم خدمت به آنان را سرلوحه کار و هدف خود قرار دهد، و بنیانگذار ج.ا.ایران می گفت: "... ما علاوه بر اینکه زندگی مادی شما را میخواهیم مرفه بشود، زندگی معنوی شما را هم میخواهیم مرفه باشد. شما را به مقام انسانیت میرسانیم."در واقع انقلابی های زمان خیزش 57، حاکمیت فردی و شاهنشاهی را بیشتر خادم "قدرت" می دیدند، تا در خدمت مردم، لذاست که این نوع واژگان در گفتمان بنیانگذار جمهوری اسلامی، به وفور یافت می شود، و دیگران نیز در این مسابقه، از او پیشی می گرفتند، همچنان که شهید محمد حسین بهشتی [i] که خود از تئوریسین های انقلاب مذکور بود، خود و همفکرانش را "شیفتگان خدمتِ" به این مردم می دانست، تا "تشنگان قدرت" و ساخت و بنیان نهادن سلسله هایی برای قدرت فردی، طبقاتی و...
اما به نظر می رسد که هرچه از زمان پیروزی انقلاب می گذرد، ارزش ها وارونه می شوند، روندها هم بر عکس جریان می یابد، چرا که تئوری پردازان انقلاب دوم، همچون مرحوم محمد تقی مصباح یزدی و شاگردانش، که این روزها در جبهه اصولگرایان، و به خصوص جبهه پایداری و... قدرت را از آن خود کرده و می کنند، و به صورت بنیادین رای و نظر مردم را در شکل گیری قدرت، و در حاکمیت بی اثر و در حد "زینت" می بیندند، و رای و نظر مردم را نه تنها مشروعیت بخش نمی دانند، بلکه آنرا در بیشترین حالت، در حد دادن وجه "مقبولیت" به حاکم ارزیابی می کنند، و مشروعیت خود و حکومت خود را از سوی خدا تلقی کرده، خود را بلند، و در جایگاه والایی خدایی جای داده اند؛ و از این روست که در روند عملی آن، با اجرای نظارت استصوابی، مردم را در وضع ناچاری، و در شرایطی می گذارند تا همواره بین بد و بدتر هایی که از فیلتر آنان گذشته اند، بد را "مقبول" دیده، به آن تن دهند و مقبولیت یابند!
چنین تفکری پیرامون خلق خداست که شاگرد، منتخب و مرید جناب مصباح، حضرتِ "معجزه هزاره سوم" را بر آن می دارد که مردم مخالف خود را "خس و خاشاک" ببیند و رسما آنان را در ملا عام خس و خاشاک خطاب کند، و یا آن حاکم خراسان نشین و...، که تمام قوانین جاریه در کشور را به بازی قدرت مطلقه خود در استان خراسان گرفته، و قانون و تمام مسئولین شهری و استانی را ذیل خود تعریف می کند، پا را از هر قانونی فراتر نهاده، و در یک خودمختاری کامل در مشهد، هر آنچه بخواهد وضع، و اجرا می کند، به هنگام خشم، مردم مخالف را "بزغاله و گوساله" خطاب می کند، یا آنان را علف های هرز می بینند و... این ها همه و همه، نشان از حقیقت شومی دارد، که می رود تا "شیفتگان خدمتِ" به خلق را، به مریدان و نوکران قدرت تبدیل کند.
این واقعیت را در دولت ابراهیم رئیسی با وضوح و روشنی تمام تری این روزها می توان در ادبیات مسئولین آن دید، و اینان خود را خاکسار قدرت می بینند، تا خدمتگذارِ ملت، از این روست که تورم و فلاکت مردم، گرفتاری و رنج نداری مردم که زیر آوار تحریم و ندانم کاری مسئولین له شده اند، و عذاب آنان در اوج گیری انواع فساد اجتماعی، و غارت بیت المال، ناامنی و سرقت، و کشتار مردم، اعتیاد و بیکاری، آمار بسیار بالای طلاق و از هم پاشیدگی خانواده ها، تن ندادن جوانان به ازدواج و فرزند آوری و... به چشم این مسئولین نمی آید، و در مقابل، شدیدا در مسابقه نوکری خود در مقابل هرم قدرت، سخت پیگیرند، و مباهات می کنند و از هم پیشی می گیرند.
تا آنجا که در جدیدترین مورد آن، محسن منصوری [ii] (معاون اجرایی رئیس جمهور) مشخصه دولت خود را اینگونه به تصویر کشید که: "امروز دولت [آقای رئیسی] خودش را در مقابل مقام معظّم رهبری عددی نمیداند. خودش را صفر میداند. خودش را نوکر ولایت میداند" غافل از این که دولت عالی ترین نماینده مردم، برای حراست از حقوق، و زبانی گویا برای طرح مطالبات آنان، و تحقق بخش حقوق آنان، نزد قدرت باید باشد، دولت باید مطالبه گری قهار برای حقوق معلق مانده مردم نزد قدرت باشد، نه اینچنین خاکسار آن؛ طبق تفکری دینی هم، "سردمداران" خود انسانی بیش نیستند، و جایز نیست انسانی و یا جمعی، نوکری گروه و یا فرد دیگری را کنند، و در نگاه اصیل دینی، حتی پیامبر، انسانی مثل تمام انسان های دیگر است، که تنها وجه ممیزه اش دریافت وحی است، و لاغیر [iii]، حال این میزان از ناچیز انگاری انسانی در برابر انسانی دیگر، برای چیست؟!!
طبق قانون اساسی مقام رهبری نیز نیازی به کنیز و نوکر و غلام ندارد، و برای او هم جایز نیست که نظام نوکری و غلامی ایجاد کند، او انسانی است که با دیگران در برابر قانون یکیست، و تنها تفاوت او با دیگران در این است که در مجلس خبرگان سال 1368 سکانداری یک پست دنیایی را بدو سپرده اند، و با تصرف این پست، او نه خدا می شود، نه معصوم، نه انسان خارق العاده ایی در تقوا، علم و... او نیز مثل همین خود آقایِ معاون اجرایی رئیس جمهور، فردی است که در یکی از صندلی های ناشی از قانون فعلی کشور، متصدی مقامی و مسئولیتی شده است، که قاعدتا مسئول است و قابلِ سوال، که هر لحظه امکان برکناری اش، مثل دیگران وجود دارد و... اما متاسفانه این هم یک نوع نگاه به انسان است، که در بین ما رواج می یابد، و نوکرمابی باعث مباهات و افتخار هم تلقی می شود، که ما مثلا به اشغال کننده چنین کرسی ایی، این مقدار احساس نوکری و خاکساری و ناچیز بودن داریم!
پدیده ایی که با شاخص های انسانی، اخلاقی، دینی، قانونی سازگار نیست، این وظیفه نخبگان در حاکمیت است که اگر حتی مردم به رذیله ی نوکرمابی و... در برابر انسانی دیگر مبتلا شدند، از طریق تعلیم و تربیت، قانون گذاری و دیگر اهرم ها در دست حاکمیت ها، کاری کنند که مردم خود را اصلاح کنند، و به انسانیت و کرامت انسانی خود باز گردند، نه این که خود مبتلا شده، و رسما نوکری و ناچیز انگاری خود را نسبت به این و آن، اعلام کرده و به آن مباهات هم کنند؟!
به نظر می رسد کسانی که در خدمت به خلق، نمره منفی می گیرند، به نوکری قدرت دست می آویزند تا ناکارآمدی و ناچیز بودن واقعی خود را، این چنین توجیه کرده، و آنرا در پس این عمل تاکتیکی، مخفی نمایند، ورنه انسان سرافراز، موفق و در مسیر درست، هرگز خود را در شان نوکری و کنیزی و غلامی انسان دیگری، از نوع خود نمی بیند، انسانی که آنقدر در نزد خداوند جایگاه دارد که خدا او را مستقیما مورد خطاب قرار داده، و با او سخن می گوید، نباید عزت و کرامت خود را به کناری نهاده، و نوکر و کنیز و غلام فردی دیگر از نوع خود شود! این کنیز و غلام و ناچیز دیدن ها، وجه منفی انسان مستاصل و شکست خورده در انسانیت، اخلاق، تئوری و ایدئولوژی است، و متاسفانه به صورت معنی داری در بین ما - و اینک در بین مسئولین - رواج داده می شود، و آنرا مایه مباهات هم جلوه می دهند!
معضل افتخار به نوکری و کنیزی و غلامی این و آن، می رود تا به یک مشکل فرهنگی، برای انقلابی های جوان تبدیل شود، روندی که از ائمه دین آغاز شد، و اکنون به انسان های غیر معصومِ از نوع خودمان نیز سرایت و گسترش می یابد، و آنچه در بین عوام، برای اعلام خضوع و خشوع در برابر ائمه دین به کار برده می شد، به سطوح بالای نخبگان و مسئولین کشور هم سرایت و تسری داده شده، و به یک نُرمِ عادی و رسمی تبدیل می شود، چیزی که در بین عوام رواج داشت، و نخبگان جامعه و دولت، باید در صدد رفع این معضل بر می آمدند، و کرامت و عزت و شخصیت را به مردم خود، باز می گرداندند، امروز در حال همه گیری است، و دولتمردان و دولتزنان، خود به مُبَلِغ رسمی نوکری و کنیزی و غلامی این و آن تبدیل شده اند؛ عوام زدگی ها به نخبگان نیز سرایت می یابد، و آب جهت سر بالا گرفته، و به جای اصلاح عوام توسط نخبگان، این نخبگانند، که عوام می شوند.
وقتی بزرگ خاندانی که در بزرگداشت ائمه دین موثر بود، می میرد، او را در اعلامیه ترحیم، "پیرغلام" ائمه دین خطاب می کنند! و با این عنوان عملا، در این نگاه، دیگر شیعیان از این نوع را، "غلام" و "نوکر" امامان دین تلقی، و از آنان یاد می شود، و این عنوان دادن های عوام پسند، بی توجه به اندیشه های اصیل دینی، ادامه دارد و رواج هم می یابد؛ اما اگر به اسلام بعنوان دینی جهانی و رهایی بخش نگاه کنم، و آن را دینی با ماموریت آزادیبخشی برای بشریت بدانیم و... امامان دین نیز قاعدتا سردمدار رهایی و آزادی بشر از نوکری، غلامی و کنیزی اند، و لذا با سیستم غلامداری و کنیزداری (زنان را کنیز حضرت زهرا و... خطاب می کنند) و نوکری انسان، موافق نخواهند بود، و انسان مومن و غیر مومن را حُرّ و آزاده می خواهند، و در مواجهه با انسانی که از کرامت و عزت انسانی خالی شده، و خود را کنیز و غلام و نوکر این و آن می بیند، خواهند خُروشید که "برو آزاده (حُرّ) باش، و تنها بندگی خدا را کن و...!" و لذا نوکری، غلامی و کنیزی برای امام هم جایز نیست، چه رسد به انسانی غیر معصومی از نوع خود ما، که تفاوتش با ما تنها در کرسی است که اشغال کرده است و...؟!!
اما "معاون رئیس جمهور ایران" خود و همکاران و دولت را "نوکرِ" "ولایت" خطاب می کند، در حالی که باید به قول بنیانگذار ج.ا.ایران، همه از جمله رهبر "خدمتگذار" و نوکر مردم باشند، نه این که مسابقه نوکری و خاکساری در برابر راس هرم قدرت را راه انداخته، و از هم در این راه پیشی گیرند، که این نیز در اکثر مواقع همان تملق و چاپلوسی بیش نیست، و در اثر این عمل ناطور، انسان های بزرگ و پاک را هم کم کم به طاغوت تبدیل می کنند.
نوکری و نوکرصفتی، کنیزی و کنیزصفتی و غلامی کردن این و آن، افتخاری نیست، این آزادی طلبی و کرامت جویی و عزت خواهی است که افتخار آمیز و واجد ارزش است، این رذایل، برای هر نظامی برازنده است، اِلا برای نظامی که برای خود ماموریت جهانی رهایی بخشی بشر قائل است، و مدعی آرمان های بزرگ بشری است، که می خواهد ارزش های والایی همچون اعطای آزادی به ملل تحت سلطه را پیگیری کند، انسانیت را به مردمِ در حیوانیت غرق شده اهدا نماید، اخلاق را برای کسانی که در انحطات فرو رفته اند ببرد، رهایی را به مردم در جور و ظلم غرق شده به ارمغان آورد، رهایی از بندگی انسان ها را برای جذب به حق ترویج کند، کرامت را برای انسان بی عزت شده فراهم نماید، عزت را به ملل ذلیل شده باز گرداند، دینداری و آرمان خواهی را به مردم نا امید و آرمان از دست داده برگرداند، والایی جویی را برای انسان های ناچیز انگاشته شده فراهم کند و...
چنین دولتمردان و دولتزنانی با چنین خصایص نوکرصفتی چگونه می توانند به این آرمان های مهم نایل گردند؛ نوکری و نوکرصفتی قدرت، ثروت و لذت، برازنده "مگس های گرد شیرینی" است و در هر نظام منحطی می توان آن را با شدت و به وفور دید، و افتخاری هم ندارد. افتخار واقعی آن است که نوکری مردم را کرد، چرا که "عبادت به جز خدمت خلق نیست". خدمتگذار قدرت بودن نه افتخار دارد و نه نشان از وارستگی، تقوا، شخصیت، منش انسانی، انقلابی بودن، درست بودن، فوق العاده بودن و.. در خود دارد، چرا که هر انسان کثیف و فرومایه ایی نیز، دلایل و شرایطِ کافی برای شرکت در مسابقه نوکری و کنیزی و غلامی در مقابل قدرت را خواهد داشت،
اما این خدمت به خلق و نوکری مردم است که مدالی افتخار آفرین برای انسانِ آزاده و وارسته و کریم و البته انقلابی اصیل خواهد بود، که چنین مدالی بر سینه هر ناپاکی قرار نخواهد گرفت، این مدال مربوط به انسان های وارسته و بزرگی است که خود و خدای خود را به خوبی شناخته اند، قدر خود و فرصت زندگی با ارزش انسانی را می دانند، و عاقبت به خیری را در ایثار و از خود گذشتگی در برابر خلق خدا می بینند، به سان تمام آزادمردان و آزادزنانی که در خیزش های رهایی بخش، جان برای مردم و ارزش های انسانی خود داده و می دهند، یا عمر و زندگی برای مردم خود و جهان وقف می کنند و...
نوکری قدرت در اکثر موارد به ضلالت و گمراهی، و ظلم و ستم به دیگران منتهی می شود، و این خدمت به خلق است که نام ها را ماندگار، روش ها و دوره ها را افتخار آمیز می کند. خادمان قدرت در تاریخ انسان، افتخاری کسب نکرده اند. آنان با اعلام خاکساری، تملق، چاپلوسی حاکمان، علاوه بر دور کردن خود از کرامت انسانی، کرامت و عزت حاکمِ در قدرت خود را نیز خدشه دار کرده و می کنند، چرا که در پس این ریا و...، گول زدن حاکمان نهفته است، که اگر حاکمی این را فهمید و آنرا پس زد، خود نیز مفتخر و آبرومند خواهد شد، و در صورت پذیرش این روند، خود و زیر دستانش را نیز فاسد، بی عزت و... خواهد کرد.
سعدی آن حکیم ملک پارس چه خوش گفت:
دشمن دانا بلندت می کند، بر زمینت می زند نادان دوست
دشمن دانا که پی جان بود بهتر از آن دوست که نادان بود
(حکیم نظامی گنجوی)
[i] - سید محمد حسینی بهشتی (۲ آبان ۱۳۰۷ – ۷ تیر ۱۳۶۰)[۴] سیاستمدار و فقیه ایرانی و دومین رئیس دیوان عالی کشور و عالیترین مقام قضایی کشور پس از انقلاب ۱۳۵۷، نخستین دبیرکل حزب جمهوری اسلامی و نایب رئیس مجلس خبرگان قانون اساسی بود. گاهی از وی به عنوان «نظریهپرداز ولایت فقیه» نام برده میشد. او از جمله افراد نزدیک به روحالله خمینی و از هواداران تشکیل حکومت اسلامی در ایران بوده و نقش بسیار مهمی در استقرار جمهوری اسلامی در ایران داشته است. بهشتی در جریان انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی کشته شد.
[ii] - محسن منصوری زاده خرداد ۱۳۶۳ در ورامین سیاستمدار و مدیر ارشد اجرایی ایرانی است که در دولت سیزدهم از سال ۱۴۰۱ بهعنوان معاون اجرایی رئیسجمهور ایران و سرپرست نهاد ریاستجمهوری فعالیت میکند وی پیشتر در دولت سیزدهم بین سالهای ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۱ سمت استاندار تهران را برعهده داشت و نخستین استاندار استان تهران است که پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ متولد شدهاست. او در ۱۸ مهر ۱۴۰۰ با رأی هیئت وزیران دولت سیزدهم به این سمت منصوب شد. منصوری دارای مدرک کارشناسی مکانیک (گرایش ساخت و تولید) از دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی تهران و کارشناسی ارشد مدیریت آموزشی از دانشگاه تهران است
[iii] - "بگو: جز این نیست که من بشرى مانند شما هستم [با این فـرق] که به من وحـی میشود [و] جز این نیست که خداى شما خدایی یگانه است و هر کـس کـه امید دیدار پروردگارش را دارد، پس باید عملى شایسته نماید و هیچکس و هیچ چیز را در پرستش پروردگارش شریک نسازد." قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا سوره کهف 110
از همان ابتدا، حمله 15 مهرماه 1402 (7 اکتبر 2023) حماس به اسراییل یک هجوم مشکوک به نظرم آمد؛ چرا که شکل، اندازه، میزان غافلگیری، مخفی کاری، وسعتِ این حمله و... در سطح فکری، و طراحی یک گروه فلسطینی نبود، که بتواند این چنین دقیق و حساب شده، و البته در زیر ذره بین اسکنرهای حساس دنیای امنیتیِ فعال در خاورمیانه، طراحی و بدون اطلاع طرف های درگیر (از جمله امریکا، اسراییل، عربستان، حکومت خودگران فلسطین و...) اجرا کنند، و لذا آنرا باید در اِشل طراحی و اقدامِ سازمان های با تجربه اطلاعاتی بزرگ دنیا دید. حدس دیگرم این بود که اسراییل و... از این عملیات آگاه شده، و خود را به تغافل زده، و به عمد، درب های اسراییل را به روی مهاجمین باز گذاشت، تا فلسطینی ها بی هیچ سدِ کارآمدی، از مرزهای مستحکم اسراییل بگذرند، و آنچه کنند که نتانیاهو انتظار انجامش را از آنها داشت، و در نهایت بعد از بهره برداری، آنان را در تله غافلگیری راستگرایان حاکم بر اورشلیم گرفتار کند و...
امروز بعد از یک ماه و چند روز که از آن حمله می گذرد، به نظر می رسد اسراییل با در پیش گرفتن کشتار، ویرانی و خشونت افسارگسیخته در غزه، در تله طراحان این حمله دچار گردیده است؛ فلسطینی ها در یک حمله، و تنها در یک روز 1300 تا 1400 اسراییلی را کشتند، صدها نفر را اسیر، و عدد زیادی را زخمی کردند، آنها و یا طراحان این حمله می دانستند چه می کنند، آنان روی عصبانیت و خصلت های خشونت طلبانه و تندروانه ی نتانیاهو و اعمال غیر منطقی متعاقب این حمله توسط نخست وزیرِ رادیکال اسراییل حساب باز کرده بودند؛ که او برای حفظ پرستیژ دیکتاتور منشانه، و منش تندروانه خود، چه پاسخی خواهد داد، و این همان چیزی بود که طراحان این حمله بدان نظر داشته، و بدان نیاز داشتند.
این روزها رودی از خون در غزه جاریست، که می تواند برای مدت ها محیط مناسبی برای شنا، و ملق و وارو زدن جنگ طلبان و خشونت طلبان، در خون و کشتار را مهیا کند، اینجاست که اسراییل همان کرد که آنان می خواستند، امروز به روشنی می توان دید که حتی در صورت پیروزی ظاهری، و احتمالی اسراییل در غزه نیز، این یک پیروزی تو خالی برای تندروها، در اسراییل بیش نخواهد بود، چرا که حیثیت اسراییل، در مقابل چشم های نگران دنیا، بار دیگر بر باد رفته، و می رود.
اسراییلی ها با تکیه بر راهبرد "مظلومیت قوم یهود" بود که صاحب سرزمین فلسطین شدند، چرا که جهان بارها کشتار و نسل کشی های متعددی به خود دیده و می بیند، اما هیچ نسل کشی شده ایی در جهان، به اندازه یهود از قتل عام خود که به هولوکاست مشهور شد، سود نَجُست، آنان در این مظلومیت بود که کاری با دنیا کردند که یک نوع خفقان دائمی را به دنیای آزاد و مدرن، و پر از آزادی بیان دیکته کنند، تا حتی عیوب آنان نیز بازگو نشود، به طوری که هر انتقادی از آنان، مساوی با شکستن ناموسِ قانون، انسانیت، اخلاق، ذهنیت آرمانِ مدرن و... تبدیل شد، تا حدی که به خصوص در آلمان و اروپا، حتی تشکیک در هولوکاست و یا انتقادی ساده از رویه یهود [i] نیز به یک وحشت غیر منطقی منجر، و جهان آزاد و مدرن نسبت به آن بسیار حساس و پرخاشگر شده است،
جهان آزاد و مدرن چنان در این امر گشاده دستی کرده است که قوانینی که برای رفع تنفر از یهود، در اروپا نوشته شده، آنقدر شدید، حساسیت برانگیز و غیر طبیعی است که به نظر می رسد می رود تا همین قوانین تبعیض آلود، خود تنفر از یهود را در جامعه مدرن و آزاد تشدید کرده، و بر شدت آن بیفزاید، چرا که دیگران را به سکوتی دردآور و عجیب مجبور می کند، و این سکوت در قلب های منتقدان سنگین شده، و اعتراض و انتقادهای بجا نیز، غیر قابل بیان، و کم کم به غده های چرکین تنفر بیشتر منجر خواهند شد.
از این رو اگر در زمان حمله ی حماس، در اسراییل، گروه تندرویی مثل حزب لیکود و همپیمانان راستگرای افراطی اش در حکومت نبودند، و کمی اندیشه ورزی، میانه روی و تعادل سیاسی و فکری بر اورشلیم حاکم بود، و اسراییل از مقابل این کشتار حماس، با پاسخی بدون خشونت عبور می کردند، امروز هم دنیای بهتری داشتیم، و هم بر زنجیره ی خشونت و جنگ طلبی حلقه ایی دیگر زده نمی شد، و شاید زنجیر جنگ و خشونت در این منطقه بلا زده پاره می شد، و دنیا نیز خود با خشونت و جنگ همانطوری برخورد می کرد که باید.
امروز دنیا در کنار نتانیاهو نمی تواند قرار گیرد، چرا که او تمام مرزهای خشونت را جابجا کرده و شکسته، و دریایی از خون را برای جنگ طلبان و خشونت سازان، تدارک دیده است، تا در آن برای سال ها شنا کنند، و تمام صلح طلبان و خشونت پرهیزان را در گوشه رینگ منکوب نمایند. این یکی از دست آوردهای نتانیاهو است، پاس گلی که خشونت طلبان اسراییلی به طرف خشونت طلب مقابل خود داد.
نتانیاهو چرخه خشونت را حلقه دیگری زد، و حلقه های دیگر را در آینده دیگران با خیالی آسوده تر، در زیر سندان انتقام جویی تا سال های سال خواهند زد. هزاران زن و مرد، و کودک و سالخورده ی کشته شده در غزه، خونی نیست که دامن خشونت مدارانِ جناح رادیکالِ شارون مسلک اسراییل را رها کند. این آتشی است که دامان خیلی ها را خواهد سوزاند. خشونت طلبان و جنگ طلبان در خاورمیانه، به رغم بازی در دو تیم مجزا، به هم پاس گل می دهند، آنان به رغم دشمنی که با همدیگر از خود نشان می دهند، در واقع جنگ زرگری را برای بقای همدیگر به راه انداخته اند، و زنجیره ی بقا را برای همدیگر، حلقه های پی در پی می زنند.
[i] - انتقاد از شیوه فکری و عملی یهود امری تاریخی و جاری بوده و خواهد بود، امری نیست که با وضع قانون، بتوان بر آن پایان زد؛ جریانی تاریخی، فرهنگی و جاری است، ظهور عیسی مسیح برای نجات قوم یهود بود، و وقتی او با جامعه یهود روبرو شد، انتقادات تندی را متوجه ساختار عمل و شیوه فکری آنان نمود که تاریخ آن خواندنی و سخنان منتقدین به یهود هم شنیدنی است، حقیقت این است که جامعه اقلیت یهود برای بقا به شیوه تفکر و عملی دست زده است که جریان فرهنگی و اجتماعی را در مقابل خود ایجاد کرده و می کند، این روند را نمی توان با قانون نویسی و ممنوعیت سخن، کنترل کرد، در قالب لطیفه و جوک هم که شده جریان می یابد، و تا تغییر یهودیان، ادامه خواهد یافت.
من در میان خَلق، جُویم خدای خویش [1]
خلق است جویبارِ جُستَن، از برای خویش
جُستم، مَجوی، خود را بدون خلق
خلق است سفره بی انتهای خویش
این اِنقطاع، ویرانیِ انسان، ز پی نِمود
وصل است به خلق، همان ابتدای خویش
خلق است جلوه گاه جمال و جلال دوست
جُویم من این، میان خلق، از برای خویش
خلق است جولانگه غرور و خضوع، دیدنیست!
جُویم میان خلق، خصلتِ انسان، برای خویش
زینهار که میان خلق بُوَد این همه ضرر،
دامن زِ اجتماع مَکِش، مُشو تو غرق خویش
حق را مَجوی به دور از خلقِ لایزال،
حق است بودنِ با خَلق، گُذر زِ خویش
[1] - به نظم درآمده در تاریخ 16/آبان/1402، در استقبال از شعر جناب صائب تبریزی که فرمودند :
آزرده است گوشه نشین از وداع خلق
غافل که اتصال حق است انقطاع خلق
در اختلاط خلق ضررهاست، زینهار
بگذر ز خلق و صحبت بی انتفاع خلق
جانسوزتر ز مرگ طبیعی است فوت وقت
کاین انقطاع حق بود آن انقطاع خلق
بر اجتماع خلق مکن تکیه کز غرور
گوساله را خدای کند اجتماع خلق
یکی در اوج غرور و نِخوت، و از سر تمامیت خواهیِ متکبرانه ایی گفت :
"این مملکت مال حزب اللهی هاست" [1]
و باید اعتراف کرد که فقط جنگجویانِ غالب، که بعد از یک نبرد خونین و... صاحب سرزمینی می شوند، چنین سخنی را به رخ شکست خوردگان، و مردم مغلوبِ تحت سلطه خود می کِشند، که از پس این پیروزی،"این ملک از آن ماست" و هر آنچه خواهیم بر آن وضع کرده، آنچه وضع کنیم قانونی لازم الاجراست، و همان را اعمال خواهیم کرد! جنگاورانی که بعد از یک پیروزی خونین، در پس یک جنگ سخت و درازدامن، شهری را می گشایدند، به چشم های نگرانِ شکست خوردگانِ مملو از ترس، خیره شده، و این جمله متکبرانه را، در چشم و گوش های نگران آنان فرو می کنند؛
طبق رسم جنگ های زمان جاهلیت، متعاقب چنین پیروزی است که سپاهِ غالب، مغرورانه و از سر کِبری مملو از انتقام کشی، چند روزی را از سوی فرمانده خود، فرصت غارت و چپاولِ جان، مال، ناموس و... مغلوبین را دریافت می دارند؛ در حالیکه تمام معیارها و استانداردهای انسانی، اخلاقی و دینی خود را در این مدت به کناری نهاده، تا خالی از وجدان، عقل، و در نبود تمام ترمزهای بیرونی و درونی، هر چه خواستند، بر مغلوبین بکنند، این مزد غلبه و پیروزی برای سربازانی است که در رکاب فرمانده ی غالب، جنگیده، و سرزمین تازه ایی را تسخیر کرده اند؛
گرچه تاریخ اینگونه ثبت کرده است که ایرانیان در دوره باستان نیز، از این قاعده ظالمانه مستثنی بودند، و امثال کوروش کبیر، هرگز پس از فتح شهرها، این چنین به ظلم، به غارت و چپاول و زورگویی بر مغلوبین نپرداخت.
به گوینده چنین جمله ایی باید متذکر شد:
این کشور را "حزب الله" و یا حزب اللهی ها، در اثر جنگی اینچنینی، فتح نکرده است، که او و هم سلکان سیاسی اش، آن را از آن خود بدانند، و با دیگر شرکای خود در این کشور این چنین سخن گویند؛ به واقع این تمام مردم ایران بودند که در یک انقلاب سراسری در سال 1357، حکمرانی را از کف دیگران بیرون کشیده، امروز چند صباحی، آنرا به رسم امانت در دست عده ایی دیگر سپرده اند، که آنان نیز از سر قدردانی، باید امانتداری متواضع، و خدمتگذاری بی مدعا برای این مردم باشند، نه صاحبی سرکش، و متکبری تمامیت خواه؛ این مردمِ نجیب، لایق این حد از تکبر و نِخوت نیستند، برای آنان خدمتگذاری متواضع باشید، نه آقا و سرور و صاحب، آنان را به شیوه اخلاف، مَوالی [2] خود نبیند، و مپندارید.
اما برغم آنچه رفت، متاسفانه تو گویی جریان "اصولگرایی" در ایران، چنین برداشت غلبه جویانه ایی از یکدست شدن قدرت خود در ایران پیدا کرده، و با قبضه قدرت در تمام شئون آن، چنین حسی به آنان دست داده است، اصولگرایان نمی دانند که برای این پیروزی نه خونی داده اند، و نه جنگی کرده اند؛
تنها در یک رقابت نابرابر سیاسی، با سو استفاده از ظرفیت های دو پلهوی قانونی، شبه قانونی و غیر قانونی، و سو استفاده از ظرفیت نهادهای انتصابی، از طریق بهره گیری از رسمِ رایج "حرام خواری های سیاسی" بود که، بعد از رحلت بنیانگذار ج.ا.ایران، با سو استفاده از کرسی های قدرتی مثل شورای نگهبان و... که همواره در اختیار آنان بوده است، دیگر مراکز قدرت و ثروت و رسانه را به مرور، و همچون یک کودتای خزنده قبضه کرده اند، و این در واقع به واسطه یک رانت ناجوانمردانه بود، که به قیمت نابودی ارزش های اساسی انقلابی، ایرانی، موجی از مهاجرت های دسته جمعی، اعتراض های سرکوب شده و... باعث شد تا اصولگرایان به این مرحله از غرور برسند، آنان ناجوانمردانه همه انقلابیون، و گروه هایی مختلفی که آنان را نمایندگی می کردند را، از گردونه قدرت، ثروت، تصمیم سازی و رسانه دور کرده، که این چنین اسب غرور را می تازند.
اصولگرایان که اینک خود را "حزب الله"، "جریان انقلابی"، "جریان ارزشی" و... می نامند، یادشان رفته است که حتی بنیانگذار این انقلاب نیز چون آنان، اینچنین متکبرانه به مردم ایران نگاه نمی کرد، و رسما خود را "خدمتگذار" مردم می دانست، و اصولگرایان حاکم فعلی، اگر دین داشته باشند، می دانند که در اصطلاح دینی، به این مردم که چنین رهبری هم آنان را "ولی نعمت" خود می دانست، "عیال الله" می گویند، و اگر مردم، طی یک انتخابات آزاد بدون دخالت های بی حد و حصر نظارت استصوابی، رضایت دهند، امثال آنانی که خود را "حزب اللهی"، "ارزشی"، "انقلابی" و... می نامند، تنها می توانند برای دوره ایی محدود، نقش خدمتگذارانی را، در خدمت به "عیال الله" بازی کنند، چه رسد به این که تعیین کنند، چه کسانی باشد، و چه افرادی نباشد.
هر چند که تاریخ شکل گیری و بازی سیاسی اصولگرایان نشان داده و می دهد که آنان همواره جریانی معتقد به تمامیت خواهی و قبضه انحصاری قدرت بوده، و هستند، و خالی کردن انقلاب 57، و دیگر خیزش های رهایی بخش ایرانیان، از محتوای آزادیخواهانه، جمهوری خواهانه و مردمی اش را، همواره رهبری کرده اند، و نسبت به معیارهای اساسی انسانی، اخلاقی، حقوق بشری و حتی قانونی و دینی، پابندی آنچنانی ندارند، آنان خود را "حزب" خدا می خوانند، و در غیبت خدا، به جای او، خدایی کردن را در سرلوحه کار خود دارند، و قدرتی که نیم بندِ انگشت از خداوند کمتر است، را برای خود قائلند!
اما آنان فراموش کرده اند که طبق نص قانونی که آنان را بر مصادر قدرت قرار داد، هر فردی در این کشور از حقوق، مالکیت، و حق برخورداری مساوی از امکانات کشور برخوردار است، حتی رهبر انقلاب در این کشور، تنها یک رای برای خود قائل بود، و همه به صورت مشاع در تمام شئون کشور، مالکیت و حق اعمال تصمیم و تغییر دارند، و کسی، با هر عنوانی نمی تواند جایی را به تیول خود، گروه و ایده اش در آورده، بر آن حکمرانی به استبداد کند، و اصولگرایان به رغم این حقیقت قانونی، عرفی و البته شرعی، و حق الناس و امانتی که در دین بدان تاکید شده است، طی یک فرایند ظالمانه ی "خالص سازی" دهه هاست که به بیرون کردن اغیار از ساختار قدرت، ثروت، اجتماع و... مشغولند، همان کاری که "جنبش اصیل منطقه!" ایی آنها، یعنی طالبانِ پشتون؛ با غیر پشتوها در افغانستان کنونی می کند، و همه افغان های غیر پشتو را به ظلم و تعدی مضاعفی گرفتار کرده است.
مردم ایران و به خصوص جریان اصولگرا باید بدانند که این ویروس کُشنده ی "تمامیت خواهی" کم کم می رود تا به معظلی غیر قابل حل تبدیل، و به سان سرطانی نابودگر، موریانه وار نسوج جامعه صدمه دیده ی ایران از جولان این ایده را جویده، و هرآنچه برای برپایی اجتماعِ با دوام، واجب است را، متلاشی، و شالوده کشور، و کشورداری، در یک جامعه انقلاب کرده، و خواهان آزادی و کرامت انسانی را بر هم ریزد، و آنرا به نابودی و ناکارآمدی کامل مبتلا کند؛
کسانیکه با محور قرار دادن خود، گروه فکری، ایده و اعتقاد خود، منکر وجود، و حقوق دیگران در هر عرصه ایی شده، ظالم هستند چرا که دیگران را از حق طبیعی، قانونی، شرعی و عرفی خود، بی حق کرده اند، و تمام تجربه بشر در زندگی اجتماعی را زیر پا نهاده، و ارزش های انسانی (مروت، جوانمردی، مردمداری و...)، اخلاقی (امانت داری، حیا، رحم و...)، قانونی (قانون اساسی، حقوق بشر و...)، اجتماعی (حد و حدود داری، پایبندی به قانون و...)، حتی دینی (حق الناس، قوانین حاکم بر سنت دینی بیعت، تعهد، قوانین دینی حاکم بر اصل امانت داری و...) را نادیده گرفته، و در هم ریخته، منکر آزادی، کرامت و حق تعیین سرنوشت انسان ها می شوند.
در حالیکه بدون وجود این ارزش های اساسی، آنچه باقی می ماند، نه انسان است، و نه جامعه ایی انسانی، بلکه اقلیتی حاکم و مادام العمر و زورگو خواهد ماند، که بر هرم بزرگی که در قاعده اجتماعی آن باقی مردم قرار می گیرند، حُکم خواهند راند؛ و مردم به بردگانی تبدیل شده که محکوم به گوش به فرمان بودن، خواهند شد، درست همان حکایت چوپان و گله، که توسط آن صاحب منصب طالبانی، خطاب به خراسانیان فرهیخته و ساکن در ایرانشهر باستانی هرات بیان شد، که با اشاره به نعمت حاکم منصوب "امیرالمومنینِ" قندهار نشین خود، ملا هبت الله، چشم در چشم هرویان دوخت و گفت : "چوپان خوبی بر شما نهادیم!". [3]
واقعیت این است که تئوریسین های گفتمانی که خود را انقلابیون کنونی نام می نهند، و به واقع بعد از پیروزی انقلاب 57، به صورت خزنده، انقلابی در انقلاب جمعی و سراسری ایرانیان ایجاد، و مفاهیم اساسی همچون روح حاکمیت مردم در قانون اساسی، رکن رکین جمهوریت، رکن برخورداری انسان ها از حق تعیین سرنوشت، ولی نعمت بودن مردم، اصل مجلسِ عصاره فضایل ملت، مجلس در راسِ امور، رهبری خدمتگذار، حاکمیت مستضعفین، پابرهنگان، کوخ نشینان و... را قلب ماهیت کرده، و اکنون با قبضه تمام منابع قدرت در کشور، از سلاح، بانک و رسانه گرفته تا تمام منابع معنوی آن، شرایطی را ایجاد کرده اند، که در یک تفسیر آشکارا انحرافی و ناجوانمردانه، در حال قبضه کردن کل موجودیت کشور، به نفع یک جناح سیاسی و فکری هستند، و کشور با همه داشته هایش، توسط اصولگرایان خالص سازی و مصادره می شود.
تبلور این شرایط را میتوان در تراوشات فکری و گفتاری این جماعت اقلیتِ حرام خوار سیاسی، اما حاکم شده را، به عینه دید، هرچند پیش از این نیز این افکار در قالب های دیگری، شبه فقهی، شبه انقلابی، شبه دینی و... گفته شده بود، اما این حرکت و ایده خطرناک، هرگز از دید نخبگان و دلسوزان به دور نبوده، و مبازه ایی دامنه دار از زمان مشروطیت تا کنون با آن صورت پذیرفت، تا تفکراتی همچون تفکر شیخ فضل الله نوری حاکم نشود، و برای مقابله با آن اقدامات اساسی، از جمله در این سی ساله اخیر صورت گرفته است، که منجر به زندان رفتن ها، محرومیت کشیدن ها، در حصرها ماندن ها، خالص سازی شدن ها، اخراج ها، ممنوع الکار و فعالیت و مسافرت شدن ها و... و شد؛ و البته خیزش ها و اعتراضات سراسری و گاه میلیونی، که هر از چند گاهی، اعتراض و نارضایتی خود را از این روند به روشنی اعلام می دارند.
این جمله منصوره معصومی اصل، که در خصوص یکه تازی و میدان داری در ارگان رسمی "قرارگاه جهاد تبیین" یعنی شبکه افق صدا و سیما بیان شد، که به جریان به اصطلاح بصیرت افزا، تعلق دارد، و روی آنتن زنده صدا و سیما که : "این مملکت مال حزب اللهی هاست" در واقع برداشتی رک و راست از عقاید تمامیت خواهانه ی، تئوریسین اصلی تفکر اصولگرایان، یعنی محمد تقی مصباح یزدی، و همفکران و مجریان این نظریه، همچون احمد جنتی و... است که آنرا به زبان ساده و بی هیچگونه پرده پوشی بیان کرد، و می کنند.
حقیقت دردناک و غمبارِ به حاشیه راندن جریانات آزادیخواه، دگراندیش، کرامت انسانی طلب، و هواخواه حاکمیت مردم و...، که توسط ایده ی ایدئولوگ هایی همچون شیخ فضل الله نوری ها، محمد تقی مصباح یزدی ها و...، مورد تهدید بوده و هست، و به دنبال روی کار آوردن جریانی است که پایه های فکری آن بر سلطه، تمامیت خواهی، و به محاق بردن مفاهیم اساسی انسانی، آزادی های خدادادی استوار است و...؛
روندی است که در دوره معاصر از انقلاب مشروطه آغاز، و تا به حال، به رغم افت و خیزهایش ادامه داشته و دارد، و منجر به خیزش ها، انقلاب ها و حرکت های جمعی بسیار بزرگی در ایران شده است، که این خیزش ها بر پایه همین تضاد بین منافع حاکمیت، با مردم شکل گرفته، و می گیرند.
روند کنونی نشان می دهد، هر چه پیش می رویم، ایران و ایرانیان در دام تمامیت خواهان، بیش از پیش غرق می شوند، چه کسانی که به مخالفین و دگر اندیشان توصیه به گرفتن گذرنامه و رفتن و مهاجرت از کشور می کنند، چه کسانی که طرح خالص سازی را در دانشگاه، صدا و سیما، ارگان های دولتی و غیر دولتی، نهاد های تعلیم و تربیت کشور و... دنبال می کنند، و کل کشور را متعلق به جریان حزب اللهی! می دانند، و دیگران را از حقوق انسانی و قانونی خود محروم کرده و می کنند، آنان دچار ظلمی آشکار بر مردمِ صاحب این کشور، عیال الله، و ولی نعمتان خود شده، و چنانچه به معاد ایمان داشته باشند، باید بدانند که به خاطر این حق الناسی که از اهل این کشور دریغ می کنند، مورد مواخذه خداوند قرار خواهند گرفت، و چنانچه اعتقادی به معاد و خدا نداشته باشند، بیشک دست طبیعت یقه ظالمین را خواهد گرفت.
این "حزب الله" مد نظر تمامیت خواهان کیست که در مقابل خیل عظیم "عیال الله" قرار می گیرد و این چنین کشور را از آن خود می داند؟!
غور در نظرات رهبران اصولگرایی نشان می دهد که منظور آنان از "حزب الله" در واقع همان معتقدین، و گردن نهادگان و خادمان این روند هستند، که همان نظام خلافت را مد نظر دارد، که به عمد واژه "جمهوری اسلامی" را به کناری نهاده و این نظام را "حکومت اسلامی" خطاب می کنند، که در نهایت، و در صورت تحقق کامل آن، قدرت از مردم خلع، و بین طبقه ایی خاص و یا خاندان های حاکم، دست به دست می شود، و در دایره بسته طبقاتی، خاندانی، تفکری، گروهی و جناحی آنان چرخ خواهد زد. کاری که متجاوزین و سلطه یافتگان نیز بر ملل مغلوب انجام می دهند.
در دیدگاه اینان، مردم در واقع موجوداتی صغیر انگاشته، همچون گله های گوسفند دیده می شوند، که بصیرت، و صلاحیت تصمیم گیری در امور خود را نداشته، و لذا باید بر آنان چوپان و یا مولایی نهاد، و برغم اصل اسلامی "شورا بینهم" امری به رفراندوم مردم نباید گذاشت، و تصمیمات را باید به "مولا" و یا "چوپان" آنان سپرد، و مردم در نقش "مَوالی" ، به هر سو که مولا خواست برده خواهند شد.
این انحرافی آشکار در حاکمیت موازین اخلاقی، دینی، انسانی، اجتماعی است، که این مردم برای حاکمیت این موازین، و برخورداری از کرامت و عزت انسانی، چندین انقلاب بزرگ را، در یک سده گذشته، به انجام رسانده، و برایش خون های پاک و با ارزشی را تقدیم کردند.
[1] - منصوره معصومی اصل، عضو شورای مرکزی «شبکه راهبردی یاران انقلاب اسلامی» یا به اختصار «شریان» است، گروهی انتخاباتی که به نظر برای حذف محمدباقر قالیباف و نزدیکانش از مجلس بعدی تشکیل شده، و از همان روزهای نخست موجب اختلاف شدید بین تیم قالیباف و رئیسی شده است. دارای دکترای علوم قرآنی و مشاوره خانواده و قبل ازدواج و مدیر موسسه بیتالنور؛
[2] - اعراب فاتح بعد از رحلت پیامبر که بر مناطق خارج از شبه جزیره عربی حاکمیت یافتند، مردم غیر عرب تحت سلطه خود را موالی خطاب می کردند، یعنی شهروندانی درجه دوم که به واسطه مولای و سرور و صاحب شان رسمیت می یابند.
[3] - ذبیح الله مجاهد، سخنگوی طالبان با ستایش از کارهای والی طالبان در هرات گفت که "او چوپان خوبی برای مردم هرات است". سخنگوی طالبان که به هرات باستانی رفته بود، این اظهارات را در یک سخنرانی در ریاست اطلاعات و فرهنگ این شهر مالامال از فرهنگ و فرهیختگی بیان کرد. در لغت عربی "راع" به معنی "چوپان" است، از پیامبر حدیثی نقل کرده اند که : "کلکم راعٍ و کلکم مسئول عن رعیتیه" یعنی همه شما چوپان رعیت خود هستید
"در مملکتی که سلطان، ظالم و سلطنت مستبده شد، تمام افرادِ رعیت، ظالم و بدخواه یکدیگرند. به خوبی معلوم می شود که در چنین مملکتی، تمام افراد، فقیر و گدا می شوند و اصلا ثروت در این مملکت یافت نمی شود، یقینا در چنین مملکتی، افراد ملت، جاهل و بی علم می شوند."
جمال الدین واعظ اصفهانی،
از رهبران مشروطیت،
روزنامه الجمال، شمار 35،
26 ربیع اول 1326