فرومد، دیار سربداران - رهاوردی از سفر به خراسان

(17 الی 21 تیرماه 1395)

خراسان گنجینه فرهنگ و ادب ایران، گنجینه ایی که برداشت از آن به کاستی اش نمی انجامد، و با هر برداشتی به غنا و تلالو این گوهر تابناک افزوده می شود و آگاهی از تاریخ آن هر ایرانی را به وجد می آورد و شادی و سرور از داشته هایی این چنینی وجود انسان را آکنده می کند. برداشتن لایه های غبار پوشیده بر این گنجِ فرهنگیِ بی پایان، باعث زنده شدن ایران و آشکار شدن بزرگی و عظمت مردمانی می شود که پایمردی آنان مثال زدنی است، مردمی که اسیر ظلم زمانه نشدن شان حیرت انگیز است؛ مردمی از داشته های دنیا، یک لا قبا که زره و کلاه خود آهنین و هیکل قدرتمند و عضلانی و شدت ظلمِ ظالمینِ و جورِ جابرینِ حاکم بر آنان، آنها را از قیام علیه این غارت گران باز نداشت و فرهنگی تابناک را در تاریخ ظلم ستیزی این مرز و بوم رقم زدند و افتخاری تاریخی را در روند فرهنگی این ملت سرودند که باید پاسش داشت، و ارجش نهاد.

چیزی که انگار اکنون از صدر ماموریت مسولین فرهنگی این کشور به کناری رفته و در آثار تولیدی صاحبان بودجه های کلان فرهنگی این عصر دیگر حکایتی از این فرهنگ افتخار آمیز در فرآورده های تولیدی اشان دیده نمی شود و اگر هم دیده شود، تناسبی با واقعیت، اهمیت و عظمت آن ندارد؛ و کورسوهای حرکات جزیره ایی، یک تنه و انفرادی سردمداران فرهنگ این مرز و بوم نیز در کشاکش رقابت های مذهبی و سیاسی داخلی به سیاهی می رود؛ به عنوان مثال در مهد فرهنگ ایران یعنی نیشابور شخصی همچون شهرام ناظری که او را می توان از ژنرال های فرهنگی این کشور نامید، حتی نمی تواند نوای اشعار شعرای ایرانی، به همراه نوای موسیقی ناشی از آلات موسیقی ایرانی را طنین انداز کند و کنسرت موسیقی او به نام اسلام، شهدا و خانواده شهدا لغو می شود[1] و لابد او نیز باید برنامه های موسیقی سنتی - ایرانی خود را همچون خوانندگان لس آنجلسی! در ترکیه و دبی برای ایرانیان اجرا کند؟!! که این جای تاسف بسیار عمیق دارد.

بعد از ساخت سریال ارزشمند تلویزیونی"سربداران" که غباری از تاریخ حوادث گذشته بر این خطه فرهنگی برداشت، دیگر کمتر اثری از این دست در پهنه تولید فرهنگی و هنری ما خودنمایی کرد، به قول مرحوم پدر "دیگر آن شیری بود که به ننه اش مرد[2]" و در حالی که ایران بزرگ که به وسعت چندین کشور است، اکنون به گربه نشسته ایی بر نقشه کنونی ایران کاهش یافته و اگرچه این باقی مانده بخش مهمی از این سرزمین را پوشش می دهد، اما بخش مهم تری از آن هم جدا افتاده، و بدتر از آن این که در همین ایران باقی مانده هم، فرهنگ ایرانی ما غریب و بی یاور مانده است.

گذشته از دست اندرکاران فرهنگ و هنر این کشور که شرح داستان غمبار آنان رفت که نمی توانند و یا نمی خواهند به وظیفه خود در قبال سرزمین، تاریخ و اجدادشان عمل کنند، امروز ما مردم عادی نیز از نقش خود در این خصوص به دور افتاده ایم و حتی سفرهای چندین میلیونی سالیانه امان در این پهنه فرهنگی نیز، آن رهاورد مورد انتظاری که باید و شاید را برای مان به ارمغان نمی آورد. سفرهای مان به جای این که به مقصد هرات، سمرقند، بخارا، مرو، بدخشان، خُتن، فرغانه، قندهار، پیشاور، مزار شریف، بلخ، بادکوبه، نخجوان، باکو، تفلیس، لنکران و... باشد، دبی، انتالیا، پوکت، بالی، مالزی، اروپا و امریکا و... را هدف گرفته است و علاوه بر میلیون ها ایرانی که به این مقاصد مسافرتی می روند و نمی دانم چه چیز خود را در آنجا جستجو می کنند، مسافرین داخل هم که سالانه و میلیونی سفر دارند هم فارغ از اهداف اصلی سفر در غفلت از فرهنگ و تاریخ خود سیر می کنند.

 اکنون این جاده ها هستند که مسیر حرکت و توقف ما مردم را نیز در سفرهای داخلی تعیین می کنند، دیگر همچون گذشته نیست که مسافر در سفرها با مردم و سرزمین های واقع در مسیر حرکتش گره می خورد و سفرنامه ها مملو از برخوردهای فرهنگی و حکمت آمیز بین مسافر و اهالی مسیر بود؛ امروز اتومبیل ها، قطار ها، هواپیماها ما را از مسیرها و مردمش دور کرده اند و این وسایل سفرند که ما را در مسیر جاده هایی از پیش تعیین شده با سرعتی شگفت آور به حرکت در می آورند و از زمین و زمینیان مسیر مسافرت کنده و ناگاه در مقصد فرودمان می آورند تا جایی غیر از آنچه در مسیر جاده هست (آن هم سرسری و از روی تعجیل)، ندیده به مقصد برسیم و حتی می توان مدعی شد که چیزی از مسیر و حاشیه اش نمی بینیم و درک نمی کنیم، اما کافی است جاده تو را اسیر خود نکند و گاهی هم از این مسیر اجبار و روتین فاصله بگیری تا بدانی از کجا، از کنار چه ملتی، چه تاریخی و چه سرزمینی گذر می کنی، و آنان با تو چه نسبتی دارند.

 سال ها بود که در مسیر رسیدن به مشهد و سرزمین شگفت آور و معجزه ساز توس، تنها به مقصد و زیارت امام رضا (ع) می اندیشیدم و از کنار روستای فرومد[3] می گذشتم، منطقه ایی که یادآور خاطرات زیادی از تاریخ گذشته امان است، خاطره قیام سربداران، خاطره هجوم مغولان، خاطره تجاوز و ظلم آنان، خاطره خون ریزی و غارت این قوم وحشی در خاک ما، و در انتها خاطره قیام مردم این منطقه علیه ظلم حاکمان بدکاره ایی که مردم این سرزمین را به هیچ انگاشتند و ظلم و غارت خود و عساکرشان را به اوج رساندند. در اینجا می توان ردپای قیام مردمی را دید که به ساز و برگ و هیمنه و توحش متجاوزین و همکاران داخلی اشان مقهور نشدند، اینجا می توان مسیر عبور کسانی از ما مردم را دید که بر وضع اسفبار خود آگاهی یافتند و ریشه یابی کردند و بر ریشه آن شوریدند و به موفقیت هم رسیدند، همراهی مردم عادی، عرفا، شعرا و دانشمندان در این مسیر الگویی است یادگرفتنی و تجربه ایی است آموزنده.

درمسیر سفر به شرقِ فرهنگیِ خود از غرب به شرق که حرکت کنید، کافیست کمتر از بیست کیلومتر از بزرگراه شاهرود سبزوار جدا شوید و به روستای فرومد درآیید، روستایی تاریخی در مسیر جاده ابریشم که حامل مخزن عظیمی از خاطرات اجدادمان است، مسجد جامع این روستا یک اثر مهم معماری منحصر به فرد بجای مانده از گذشته های افتخار آمیز آن به زمان حاکمیت خوارزمشاهیان می رسد.[4]

آرامگاه شاعر و مبارز سربدار جناب ابن یمین فرومدی

و مزار بی زایر شاعر ایرانی جناب ابن یمین فرومدی[5] چون نگینی در این روستا می درخشد او که در قیام سربداران نقش مهمی داشت و دیوان شعرش را در نبرد سرنوشت ساز هرات (که شرح غمبار این شکست را باید در تاریخ خواند) از دست داد و در آخر نیز از معرکه این جنگ به طرز معجزه آسایی جان سالم به در برد و بمحل سکونت خود روستای فرومد بازگشت و ماوا گرفت و ماندگار شد تا امروز ما را به آن شرایط دلالت دهد، این شعر ابن یمین را حتما باید شنیده باشید که : " آن کس که بداند و بداند که بداند/ اسب خرد از گنبد گردون بجهاند! "[6] اما او در نهایت بی توجهی ما در حاشیه این مسیر حرکت میلیونی ما ایرانیان که راهی مشهد هستیم، بی زایر در این نقطه خفته است، و فراموشکاری ما مردم را بی صدا فریاد می زند و ما را به هوشیاری و عدم فراموشی تاریخ خود فرا می خواند.

 

آرامگاه حسن جوری از مشایغ و رهبران قیام سربداران - مختصر اما با معنویت

در کنار این شاعر حکیم، رهبر قیام سربداران جناب شیخ حسن جوری[7] که خود در سِلک عرفای تاثیر گذار و حاضر در صحنه عصر خود بود و در سیاست و وضعیت منطقه و مردم خود شریک شد، اما البته نه حتی شریک در ظلم حُکام سربدار بلکه در مقابل خطای دوستان خود نیز ایستاد و رهبری قیامی را به عهد گرفت که بعد از راهبرش جناب شیخ خلیفه مازندرانی[8] بی سکاندار شده بود. حدود بیست سال پیش وقتی در کنار قبر این بزرگمرد بی مدعا و فارغ از دنیا و ثروت آن عمر خود را در خدمت به ایزد بزرگ و خلق خدا صرف کرد، حاضر شدم، آرامگاهش همچون خانه باغی گلی و واگذاشته شده بود که موش ها کف این سایبان بناشده بر قبرش را سوراخ سوراخ کرده بودند و کف این مکان را تل های خاکی از آثار این جوندگان پوشانده بود و حتی سریال سربداران هم باعث نشده بود که فکری به حال آنجا شود و موش ها آنجا را به ویرانه ایی بدل کرده بودند، ولی اکنون کلبه ایی ساده و اما آبرومند بر قبرش قرار دارد و همین کافی است که مراجعین مرقدش در آن صحرا برای وقوف چند لحظه ایی بر مزار این عارف سالک سایبانی بر سر داشته باشند.

اکنون مزار بی تکلفش از نقش مهم و تاثیر گذار او در قیام سربداران حکایت می کند که اختلاف نظر او با امیر و سیاست پیشه سربداران زمان یعنی خواجه وجیه‌الدین مسعود سربداری[9] به کشته شدنش به اشاره همین حاکم همسنگر سربدار او منجر شد، و ناگفته نماند که به گواهی تاریخ همین حذفِ نابجا و نابکارانه منتقدی همچون شیخ حسن جوری توسط سیاست پیشگان تکیه زده بر حاصل دست سربداران هم به نابودی این نهضت حتی توطئه گر این صحنه در مقابل بازماندگان مغول و دست نشاندگان آن یعنی حاکم هرات انجامید و حاکم دست نشانده مغول بعد از غلبه بر سربداران چنان خونی از آنان ریخت که حکایت قیام توابین به رهبری مختار ابو عبید ثقفی و خیانت یارانش به مختار در آخرین لحظات و شکست مختار و سرانجام کشتار تسلیم شدگان از یاران مختار توسط مصعب ابن زبیر[10] را در جریان فتح کوفه، برایم تداعی کرد.

این عاقبت هم داستان غریبی است، و گویای حکایت ما که در هنگامه قیام و مبارزه، همه زیر یک چتریم، و بعد از نبردی سخت و کسب پیروزیی گرانبها، خرابکاری ها، زیاده طلبی ها، انحصارها، مصادره نتایج به نفع خود و... شروع می شود، از جمله حکایت غمبار حذف که حتی به رهبران نهضت هم سرایت می کند و همین حذف ها باعث نابودی همه ما شده است، اگر یاران مختار او را ترک نمی کردند شاید اسیر شمشیر حاکم زبیری نمی شدند و او اینچنین در یک روز هزاران تن از تسلیم شدگان را سر نمی زد؛ و اگر حاکم و سربازان سربداری به حذف شیخ حسن جوری اقدام نمی کردند شاید به شکست در مقابل حاکم هرات گرفتار نمی شدند و او نیز این چنین هزاران سرباز سربدار را در یک روز گردن نمی زد؛ و انگار این حکایت تکراری تاریخ تشیع شده است و پایانی بر آن متصور نیست.     


  [1] - http://www.tabnak.ir/fa/news/592963/  

[2] -  این ضرب المثل حکایت دوری از گنجی دارد که دیگر دست نایافتنی است، به سان شیر با مزه و مقویست در پستان مادری که برای فرزندش کیمیاست اما با درگذشت مادر شیر و چشمه جوشان آن هم از بین می رود و با مادر به زیر خاک دفن می شود و فرزند محروم از آن می شود.
[3] - https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%D9%88%D9%85%D8%AF روستایی درمسیر جاده شاهرود – سبزوار
[4] - http://fa.journals.sid.ir/ViewPaper.aspx?id=164520
[5] - http://parsi.wiki/dehkhodaworddetail-071fa5cb50bd4231960c3b7935e4a6ba-fa.html
[6] - آن کس که بداند و بداند که بداند    اسب خرد از گنبد گردون بجهاند!       آن کس که بداند و نداند که بداند      بيدار کنیدش که بسی خفته نماند!          آن کس که نداند و بداند که نداند           لنگان خرک خويش به منزل برساند!       آن کس که نداند و نداند که نداند         در جهل مرکب ابدالدهر بماند!
[7] - https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%DB%8C%D8%AE_%D8%AD%D8%B3%D9%86_%D8%AC%D9%88%D8%B1%DB%8C شیخ حسن جوری
[8] - http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13921104000021 شیخ خلیفه بنیانگذار سربداران
[9]سربداران
[10] - همان گونه که مصعب ابن زبیر شش هزار نفر از یاران مختار را بعد از شکست و کشته شدن مختار گردن زد، حاکم هرات نیز چهارهزار سربدار را که بعد از شکست وجیه الدین مسعود تسلیم شده بودند را گردن زد و سیلی از خون آنان بر پا کرد. http://www.military.ir/forums/topic/15427/ 

دیدگاه‌ها  

#5 Guest 1402-10-20 07:29
سربداران به محض اینکه به قدرت رسیدند، هر صبح جمعه اسبی را آذین می‌بستند و به بیرون سبزوار می‌بردند که وقتی حضرت ظهور می‌کند ، پای پیاده وارد شهر نشود.
این رسم تقریبا ۴۴ سال برقرار بود و البته از سال سوم به دستور شیخ حسن جوری، اسب حضرت دیگر به صاحبش برنمیگشت بلکه در آخور جداگانه ای نگهداری می‌شد تا حضرت در زمان ظهور گله ای از اسبان برای مردانی که با او ظهور میکنند داشته باشد.
در زمان خواجه شمس الدین علی تعداد این اسبها به ۳۱۳ اسب رسید که ایشان گفتند همین تعداد کافیست و یاران حضرت همین تعداد بیشتر نیستند ولی مشکل این بود که برخی اسبها سنشان بالا رفته بود. به همین دلیل دستور داد از آن به بعد به جای یک اسب، هر هفته ۷ اسب را آذین ببندند و به آخور امامی بیاورند، و به جایش هفت اسب را بفروشند و پولش را به نایب امام که خود ایشان بود بدهند که در زمان ظهور برای مردان حضرت، شمشیر و کمان بخرد.
روستاییان هم با خوشحالی هر هفته ۷ اسب پیشکش میکردند و البته هر هفته با شوق فراوان هفت اسب امامی را با قیمتی بعضاً چند برابر قیمت واقعی، بازخرید میکردند که در ثواب جمع آوری پول برای ظهور امام شریک باشند. به گونه ای که گاها یک اسب امامی (که رایگان هم به دست آمده بود) به قیمت یک گله ۴۰-۵۰ اسبی توسط اهالی یک روستا یا گروهی از پهلوانان و ارادتمندان خریداری میشد.

این رسم تا زمان خواجه علی موید برقرار بود تا اینکه ایشان وقتی دید بسیاری از مردم سبزوار و نیشابور و خراسان در خفا دارند به حکام سنی گرگان و هرات می پیوندند و حتی نیشابور را از دست داد و در سبزوار محاصره شد، از امیر تیمور گورکانی کمک خواست.
وقتی تیمور محاصره سبزوار را شکست، شیخ علی موید در روز جمعه در حالیکه افسار یکی از اسبهای امامی را در دست داشت، پای برهنه و پیاده به استقبال تیمور لنگ رفت، زمین ادب بوسید و خودش را بنده و خراج گذار او اعلام کرد و تیمور و یاران نزدیکش سوار بر اسب امامی در سبزوار وارد شدند و تمام ۳۱۳ اسب را هم مصادره کرد. البته متاسفانه معلوم شد که پولهایی که طی سالها بابت بازخرید اسبهای امامی به شیوخ سربدار پرداخت میشده، به علت نامعلومی گم شده و پولی در خزانه امامی نبود که به تیمور تحویل شود و این یکی از دلایل خشم گرفتن تیمور بر شیخ علی بود. به هر حال داستان اسب امامی تا مدتی دیگر خریداری نداشت.
بعدها تیمور دستور قتل شیخ علی موید را هم داد
و در تمام ایران و آسیای میانه و عراق و ترکیه، از کشته ها پشته ساخت.
در ایران مرکزی، خاندان ایرانی آل مظفر (که همدوره حافظ بودند و دومین امیر آنها شاه شجاع ممدوح حافظ بود ؛ برخلاف پدرش امیرمبارزالدین) را برانداخت.
برخی میگویند غزل معروف حافظ
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
در مدح امیر تیمور گورکانی است
این برگ تاریخ گواهی است بر استفاده از ابزار دین و رواج خرافات در همه دورانها
@mala_pire
#4 Guest 1402-09-09 18:11
از متن وصیت‌نامه استاد اسلامی ندوشن:

«خواست من است که چون روز محتوم فرار رسد جنازه را از دانشگاه تهران گذرانده به نیشابور انتقال دهند و از آنجا ببرند و در دامنه کوه بینالود به خاک بسپارند. خراسان پرتاریخ‌ترین ایالت ایران است و نیشابور فراکشیده‌ترین شهر ایران. اگر فوت من در خارج از ایران صورت گرفت جنازه به ایران انتقال داده شود.

آنچه از من برجای مانده کتاب‌هاست؛ امتیاز چاپ و تجدید چاپ آن را به نهاد آرامگاه فردوسی واگذار می‌کنم. عواید حاصل از آن‌ها به عنوان حق‌التالیف، صرف گل‌کاری و زیباسازی محوطه آرامگاه و جاده مشهد به توس خواهد شد. امیدوارم که این خواست‌ها به خوبی اجرا شود. از خانواده، همسر، دوستان و خوانندگانم خداحافظی می‌کنم. بر روی گور من علاوه بر اسم، تاریخ تولد، و مرگ، این بیت حافظ نوشته خواهد شد:

اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

سهند_ایرانمهر صدای_نوین_خراسان @sokhanranihaa
#3 Guest 1402-07-24 05:13
عاقبت ظلم ظالمان....

زوال حكومت ١٢٠ ساله مغولها در ایران از یک روستا شروع شد.
۱۲۰ سال مغولها هرچه خواستند در ایران کردند، جنایتی نبود که از آن چشم پوشیده باشد. از کشتن ۱۰۰هزار نفر در یک روز گرفته تا تجاوز و غارت ‏برخی از قبایل...

مغول‌ها پس از فتح ایران ساکن خراسان شدند ولی چون بیابانگرد بودند، در شهرها زندگی نمی‌کردند.

مغول‌ها همه گونه حقی داشتند، مجاز بودند هرکه را خواستند بکشند، به هرکه خواستند تجاوز کنند و هر چه را خواستند غارت کنند.
ایرانیان برایشان برده نبودند، احشام بودند.

در تاریخ دورهٔ مغول چنان یأسی میان مردم ایران وجود داشت که حتی در برابر کشتن خودشان هم مقاومت نمی‌کردند..

ابن اثیر می‌نویسد:
یک مغول درصحرایی  به ۱۷ نفر رسید و خواست همه را با طناب ببندد و بکشد هیچکس جرات نکرد مقاومت کند جز یک نفر که همان یک نفر او را کشت...!

‏داستان از روستای باشتین و دو برادر که همسایه بودند شروع می‌شود چند مغول بیابانگرد به خانهٔ این ‌دو می‌روند و زنان و دخترانشان را طلب می‌کنند برخلاف رویه ۱۲۰ سال قبلش دو برادر مقاومت می‌کنند و مغولان را می‌کشند مردم باشتین اول می‌ترسند ولی مرد شجاعی بنام عبدالرزاق دعوت به ایستادگی می‌کند...

‏خبر به قریه‌های اطراف می‌رسد حاکم سبزوار مامورانی را می‌فرستد تا دو برادر را دستگیر کنند عبدالرزاق با کمک مردم روستا ماموران را نیز می‌کشد...

‏در نهایت حاکم سبزوار سپاهی چندصد نفره را به باشتین می‌فرستد، ولی حالا خیلی‌ها جرأت مقاومت پیدا می‌کنند...

عبدالرزاق فرمانده قیام می‌شود ‏در چند روستا، مردم مغولان را می‌کشند و خبرهای "مغول‌کشی" کم‌کم زیاد می‌شود...

عبدالرزاق نام سربداران را بر سپاهیان از جان گذشته‌اش می‌گذارد. فوج ‌فوج مردمانِ ‌بستوه آمده از ستم مغول‌ها به باشتین می‌روند تا به عبدالرزاق بپیوندند و در برابر سپاه ارغونشاه (حاکم سبزوار) بایستند...

‏عبدالرزاق بر ارغونشاه پیروز می‌شود و سبزوار فتح می‌گردد و پس از ۱۲۰ سال ایرانیان بر مغول‌ها فائق می‌شوند.

آنروز حتماً پرشکوه بوده است.


طغای ‌تیمور ایلخان مغول یک ایلچی مغول را می‌فرستد تا سربداران از او اطاعت کنند سربداران او را هم می‌کشند و  به جنگ طغای می‌روند و او را شکست می‌دهند و این نقطهٔ پایان ایلخانان مغول است.

سیف فرغانی که از شعرا و مشایخ قرن هفتم و هشتم هجری بود، این‌ قصیده را خطاب به سپاهیان مغول سروده است:

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغ‌تان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمع‌ها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

آنکس که اسب داشت غبارش فرو نشست
بادِ سُم خران شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در مملکت که غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد.
http://telegram.me/bavarh
#2 Guest 1401-05-30 18:48
اعتبارِ ملّی ما

روشنفکرانِ ما ازین نکته غافل‌اند که سه عنصر از عناصرِ فرهنگِ ایران‌زمین، همواره، در طول تاریخْ میدانِ گسترشِ اعتبار و حیثیتِ ملّی ما در جهان بوده است:
۱) شعرِ فارسی
۲) موسیقیِ ایرانی
۳) عرفانِ ایرانی
ما امروز در پیِ شکار سایهٔ مدرنیسم به ویران کردنِ این سه بنیاد برخاسته‌ایم و خیال می‌کنیم که دنیا عاشق چشم و ابروی ماست و منتظر است که ما یک جیغِ بنفش بکشیم و تمام جوایزِ ادبی دنیا را به درِ خانهٔ ما روانه کنند با فرمایشاتی نبوغ‌آمیز ازین نوع:
من آرزوهایم را اتو می‌کنم
عشقم را لایِ شناسنامه‌ام می‌گذارم
و با جدولِ ضربِ آمیزشِ پارادایم‌های ناهمگون، پشت سر هم استعاره خلق کردن و آن را شَقُّ القمر پنداشتن.
محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی، صفحهٔ ۲۹۶

محمدرضا_لطفی
۱۷ دی ۱۳۲۵ گرگان
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۳ تهران
#1 Guest 1401-05-26 09:41
سرانجام جمهوری درویشان

رضا احمدی

سربداران نمونهء منحصر به فرد در قرن هشتم هست زیرا شرایط یک دولت مستقل را دارا بود. که با قیام مردمی شکل گرفت . این قیام دارای ایده ئولوژی خاص خود بود. بر خلاف سایر دولتهاي محلی این دوره که مغول بودند و یا مشروعیت خود را از آنها کسب می کردند. دولت سربداران الهام بخش جنبش ها و دولتهای بعدی گردید. عمر این دولت حد فاصل سقوط دولت ایلخانی تا استقرار دولت تیموریان است. حکومت سربداران از در گیري داخلی بر سر قدرت و تهاجم همسایگان خود رنج میبرد
آغاز قیام
ظلم و ستم های پایان ناپذیر مغولان برایرانیان، زمینه ء مساعدی برای خیزش مردم بود. اندیشه های عدالت خواهانه و ظلم ستیز شیخ خلیفه و شیخ حسن جوری الهام بخش نهضت سربداران گردید و زمینهء قیام را فعال کرد.
خیزش باشتین علیه تحصیل مالیاتی، منطقه را بیدار کرد. هستهء اولیه به صورت قیام علیه ظلم طغاي تیمور در سال 737 آغازشد از سویی در این زمان طغای تیمور مشغول لشکرکشی درغرب ایران بود. سربداران از این فرصت بهره بردند و سبزوار و سپس نیشابور را تصرف کردند. و در ادامه در سال 754 طغای تیمور را شکست دادند. قیام سربداران مانند بسیاری از انقلابها برنامه ای نداشت.
انگیزه قیام
هر جنبشی برای حرکت، نیازمند انگیزه است. اقدام ایلچیان مغول و قتل آنها بهانهء نهضت شد. انگیزه ء اصلی قیام سربداران اقتصادی بود. سیاست های ظالمانهء مالیاتی و نیز تصرف زمین های مرغوب توسط اربابان و سرداران مغول، مردم را نابود کرد سربداران می خواستند به این ستم پایان دهند تا دیگر دسترنج زحمات آنها در خرمن به تاراج نرود.
ابتدا رهبری جنبش را عبدالرزاق باشتینی عهده دار شد و کنار او پهلوان حیدر قصاب ، خواجه ظهیر کرابی، وجیه الدین مسعود وعیاران و اهل فتوت بودند که به امارت سربداران رسیدند.
تشکیل حکومت
پهلوان عبدالرزاق، از ایلچیان حکومت بود که جانب روستاییان را گرفت و آنان را به خروج علیه مأموران مغول دعوت کرد. روستاییان مسلح شدند، عبدالرزاق را به فرماندهی خود بر گزیدند و خود را سربدار نامیدند.
وزیر مغول، نیروهای بیشتری برای سرکوبی قیام به منطقه اعزام کرد و این بار هم شکست خوردند. سربداران علاءالدین محمد هندو ایرانی را که وزیر مغول بود را کشتند. سپس اموال و خزائن وزیر را تصرف کردند. تشکیل امارت، نیازمند نیروی نظامی و سرمایه بود. آنها با حمله های نامنظم به اربابان مغول که اراضی مردم را به زور تصاحب کرده بودند، سرمایه ای جمع آوری کردند.سربداران دژ سبزوار را تصرف و به مرکز فرماندهی تبدیل وسبزوار را پایتخت دولت خود قرار دادند. و سپس عبدالرزاق را امیر خود قرار دادند. که او بیش از یکسال و چند ماه حکومت نکرد.
وجیه‌الدین مسعود
او دومین امیر سربداران بود. وجیه الدین برادر عبدالرزاق که در اثر نزاعی در سال ۷۳۸ برادرش عبدالرزاق کشته شد. وجیه‌الدین مسعود پس از به قدرت رسیدن ، شیخ حسن جوری را به سبزوار طلبید.با حضور شیخ حسن جوری در کنار وجیهه الدین، جمعیت عظیمی به امیر سربداران پیوستند.رضا احمدی:
امیران مغول در خراسان از جانب سبزوار احساس خطر می کردند. شیخ حسن جوری در جنگ زاوه ، در فتح نیشابور به صورت مشکوکی به شهادت رسید. وجبه الدین به ترویج مذهب شیعه همت گماشت و سکه با نام دوازده امام ضرب کرد.
پس از وجیه الدین
وجیه‌الدین مسعود توانست حوزهء نفوذ سربداران را گسترش دهد. او طی لشکرکشی به مازندران درشرایط جنگلی به کمین آفتاد و در 745 به قتل رسید. پس از مرگ وجیه‌الدین ده تن از زمامداران سربدار، که معمولا با کودتا و توطئه علیه یکدیگر به امارت رسیدند.رقابت بین جناح ها ی محتلف سربداران، موجب شد که عمر حکومت هریک از امیران کوتاه شود. در این حگومت به اثبات رسید که حتی اگر درویشان تارک دنیا اگر به قدرت دست یابند، قدرت طلب می شوند و رقیبان را با هر وسیله از میدان برمی دارند.
امیران سربدارن عبارتند از : آی تیمور محمد،، کلو اسفندیار، شمس الدین فضل الله،، شمس الدین علی، یحیی کرابی، ظهیرالدین کرابی، حیدر قصاب، لطف الله، حسن دامغانی، قلعه شغان، خواجه علی موید
علی بن مؤید سبزواری
آخرین حاکم سربداران است که وی به همراه درویش عزیز،، امورات را سامان می دادند. او در ترویج تشیع کوشا بود. علی موید برای اجرای شریعت،، ابتدا شهید اول را به خراسان دعوت کرد ولی او نپذیرفت متن لمعهء دمشقی را نوشت و به سبزوار فرستاد تا شریعت اجرا شود.
علی مؤید،، شریعت گرا بود و با طریقت گران درگیر شد. از بیرون هم آل کرت، با شعار مذهبی به جنگ علی مؤید آمدند و از علمای اهل سنت فتوا گرفتند که «دفع شیعه بر ملک اسلام واجب است» آل کرت از این فتوا برای بسیج نیرو مؤثر افتاد.پس از اشغال خراسان توسط تیمور، موید به تیمور لنگ پیوست و در لشکرکشی های او شرکت کرد و در سال 788 در نزدیکی خرم آباد کشته و حکومت سربداران به پایان رسید.
@tahkimmelat

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.