طوافی بر گرد دیار آشنای کویر (6) سفرنامه مسیر بافق - زرند - کرمان
با پشت سر کذاشتن روز پر بازدیدی چون 27 اسفند 1396، آخرین مقصد ما مسجد و میدان زیبای امیر چخماق یزد بود، (اگرچه می گویند این جمله مناسبی نیست، اما) بار سنگین نماز مغرب و عشا را از دوش خود در این مسجد زیبا زمین گذاشته، و به هنگام خروج از مسجد، از بین کتاب های حراج 50 درصد تخفیف در ورودی این مسجد، کتاب "قصه های هزار وی یک شب" صد هزار تومانی را به 50 هزار تومان خریدیم، که این حرکت میمون و مبارک ترویج کتاب خوانی را که از طریق پرداخت این سوبسید آغاز شده را در نقاط دیگری هم در مسیر خود در این ایام نوروز دیدیم، باشد که متقاضی خرید این کتاب در جمع ما که در اثر دوستی با دوست کتابخوانش تشویق به مطالعه شده است، بدین طریق به اهل مطالعه بپوندد؛ و با این خرید مبارک و میمون، خود را سریع به استراحتگاه رساندیم، تا دمی بیاساییم و صبح فردا (28 اسفند 1396) دل از شهر یزد و زیبایی هایش کنده، و روانه مقصد بعدی خود یعنی کرمان شویم.
به سفارش یکی از اهالی این شهر، از بین دو مسیر منتهی به شهر کرمان یعنی مسیر های یزد - رفسنجان – کرمان و یا یزد - بافق – زرند – کرمان، مسیر دوم را انتخاب کردیم و صبحگاهان یزد زیبا را با کراهت تمام مجبور به ترک شدیم و به شوق دیار کرمان در دو راهی "خویدک" به سوی کرمان از مسیر بافق حرکت تند خود را آغاز کردیم، با خروج از یزد راه خود را در حاشیه کویر پیش می گیریم.
"فهرج" اولین منطقه مسکون قابل ذکر بین یزد - بافق است که ما به عشق دیدن "معدن سنگ آهن چغارت" به سوی بافق، از آن گذشتیم، تا در آهنشهر بافق به نظاره بزرگترین گود برداری های کشور و برداشت از معدن روباز آهن برویم، جایی که اگر آقای محمد رضا عارف که خود اهل یزد است، به دیدار این معدن در استان خود رفته بود در آن مناظره تلویزیونی کاندیداهای ریاست جمهوری، در سال 1392 ، آن گاف را نمی داد و به سوال مجری صدا و سیما در خصوص عکس معدنی این چنینی، به درستی پاسخ می گفت؛
حال ما به سوی بافق می رویم، شهری که مرا به یاد شاعر اهل سوز و گذازِ دوره صفوی جناب وحشی بافقی می اندازد، شاعری که روزگارش را در اندوه، سختی، تنگدستی و تنهایی گذراند و حزن و اندوه در اشعارش موج می زند، که حکایت از سختی زندگی این بزرگ مرد و دانای کویر دارد. شاید آن نویسنده گمنامی که نوشت : "... عمر می رود و جوی می ماند، پول می رود و بانک می ماند، نفت می رود و دود می ماند، حالا "برلب جوی نشین" و گذر دَرد ببین، آه نکش ...، درد دَر می ماند ..." تحت تاثیر اشعار محزون جناب وحشی بافقی بود، که این چنین به استقبال شعر حافظ بزرگ رفت که فرمودند، "بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین". و یا اشتراک وضعیت با این مرد کویر داشته است.
نام بافق همچنین مرا به اوایل دهه هفتاد خورشیدی می برد، و به طور مشخص به یاد مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی می افتم مردی که با اتصال راه آهن بافق – بندرعباس چشمان زیادی را خیره طرح ها خود برای توسعه ایران و منطقه کرد، و راه آهن را به بندری متصل کرد، که یادگار شاه عباس کبیر و مرد قدرتمند صفوی است، و به نام و احترام او بندرعباس نامیده می شود، که اینک چون نگینی بر حاشیه تنگه هرمز، بخش عظیمی از واردات و صادرات کشور از آن طریق صورت می گیرد. اقدامی کارساز، که کار بزرگ پهلوی ها را در ساخت راه آهن از این سو تکمیل کرد، و همطرازان جایگاه هاشمی را در چند کشور شمالی، به ایران کشاند، تا شاهد اتصال شان به آبهای گرم باشند، و راه آهن سرخس - مشهد را در همین راستا در شرایط بی پولی دولت بعد از جنگ تحمیلی، کشید، تا پاره های تن ایران بزرگ تمدنی، در آسیای مرکزی و قفقاز خود را وصل به خلیج فارس ببینند، و دلشان شاد که اینجا برادری چون اکبر هاشمی دارند که در طرح های توسعه کشورش، علاوه بر ایران، به منطقه هم نگاهی هوشمندانه و از سر تعقل دارد؛
دوران هاشمی و خلف او سید محمد خاتمی را باید دوران طلایی روابط ایران با همسایگانش دانست، که اگر سیاست های این دو ادامه می یافت، ایران اکنون یک کشور محبوب بین همسایگان، و در حال توسعه و پیشرفت بود و چون نگین انگشتری، اتصال دهنده همه ی کشورها به هم بود؛ او چنان در این مسیر حرکت درستی را پیش برد که دشمنان عرب ما در حاشیه خلیج فارس را شرمنده کمک های شان به صدام برای نابودی ما کرد، و جذب ایران کرد، و اگر دست های قدرتمند این مرد بزرگ از صحنه سیاست ایران قطع نمی شد و به او میدانی در شان او داده می شد، و تازه به دوران رسیده های حسود همرزم او، حسادت توانمندی و قدرت او را در تفکر و کار را نمی کردند، و به حاشیه اش نمی راندند، حتی می توانست کشتی غرق شده روابط خارجی ما با همسایگان توسط احمدی نژادی ها را هم، دوباره به آب برگرداند، و امروز شاهد هجوم خطرناک جوانان جاهلی مثل حاکمان عربستان برای یارگیری از دوست و دشمن، به قصد نابودی ایران نبودیم.
اما نابخردان، ناجوانمردانه مردان سازندگی و خادم کشور را به تیغ ترور شخصیت گروه های بی هویت و گوش به فرمان سپردند، و هم او را به همراه بزرگان دیگری در حصر و در معرض تیغ رد صلاحیت نابجا، و... قرار دادند، تا این کشتی در گِل مانده غرق شود؛ یادم هست وقتی دور دوم ریاست جمهوری ایشان به پایان رسیده بود و کارهای ناتمامی بود که باید تمام می شد، و علیرغم این، طبق قانون دیگر ایشان نمی توانست کاندیدای ریاست جمهوری شود، شنیدم مرحوم حیدر علیف رییس جمهور وقت جمهوری آذربایجان متقاضی ادامه ریاست جمهوری ایشان شده و گفته بودند (نقل به مضمون) "شما هاشمی را دارید چرا می خواهید فرد دیگری رییس جمهور شود، ادامه کار او برای ایران مفید است"، که به ایشان پاسخ گفتند، قانون اساسی ما اجازه دوباره کاندید شدن او را نمی دهد، این مرد سیاست بازمانده از دوره شوروی سابق که اکنون سکان کشور جدید خود را عهده دار بود، بی تعلل پاسخ گفته بود "قانون اساسی خود را اصلاح کنید"،
آری قدر مردان بزرگ ما را خارجی ها بیشتر از ما می دانستند، قدر سید محمد خاتمی را مرحوم نلسون ماندلا رهبر قیام ضد تبعیض افریقای جنوبی، بهتر از ما می دانست، که ما حتی اجازه ندادیم، این سرمایه کشور، به تشییع جنازه این بزرگ مرد مبارز افریقایی برود. راه هاشمی در دوره خاتمی ادامه یافت و کشور رشد و ثبات اقتصادی پایداری را در این دوره طی کرد، به طوری که دشمنان ایران از نابودی این کشور و انقلاب ناامید شدند، و امثال منافقین خیانتکار و اسراییلی ها از روی حِقد و کینه خاتمی را مورد حمله قرار داده که او به عنوان منجی انقلاب وارد شده و تداومش را بیمه کرده است.
اما غم و قصه دلسوزان این کشور از آنجا شروع شد، که بزرگان حسود همسنگر هاشمی و خاتمی، و کسانی که او را در این هجوم ها له کردند، در مقابل کشور را در مسیر بچه بازی های نابخردانه و خام جبهه پایداری ها و آبادگران انداختند و همین خط مشی بود که امروز طعم تلخ اقتصاد و روابط خارجی ورشکسته و کشور از مدار سازندگی و توسعه و پیشرفت خارج شده و... را دولت آقای روحانی و این مردم باید بچشند و این سیستم متوقف و بر گِل نشسته را باید مثل بعد از جنگ تحمیلی، دوباره به ریل باز گردانند، اقتصادی بدتر از جنگ زده ها که باید دوباره به حرکت در می آمد، در حالیکه اکنون نه بنیانگذار انقلاب زنده است، و نه شرایط حضور بزرگان و استوانه های انقلاب بعد از امام تکرار شدنی است، بلکه همه یا مرده اند و یا از صحنه سیاست کشور به کناری نهاده شدند،
و کسانی سکاندار قدرت شده و یکه تازی می کنند که گوش به هیچ مصلحی ندارند، و البته شاید نقش بارزی هم در جنگ و پیروزی های انقلاب نداشتند، و لذا بعضی معتقدند کشور اکنون برای بازیابی خود حتی شرایط بعد از جنگ تحمیلی را هم ندارد، زیرا شصت درصد اقتصاد کشور خصولتی و... است، که این خصولتی ها دست کسانی است که با دولت همراهی نمی کند و خود را خودمختار می دانند، که هیچ، کار شکنی و خرابکاری هم می کنند،
لذا شاگرد مُبرّز هاشمی (دکتر حسن روحانی) مانده و بدهی ها، او مانده و اقدامات انجام نشده، او مانده و پرونده های بین المللی بزرگ، او مانده و روابط خارجی ویران، او مانده شرکت های له شده در برابر واردات از چین، او مانده و بحران آفرینان رقیب، او مانده و امامان جمعه خود مختار، و صدا و سیمایی میلی که با او نیست و علیه دولت عمل می کند، و حتی بی طرف هم نیستند، او مانده و هزار درد بی درمانی که می شد با هفتصد میلیارد دلار درآمد نفتی کشور در زمان دولت کریمه (نهم و دهم) حل کرد، ولی نشد، و تل انباری از بی قانونی ها، خودمختاری ها، غیر قابل کنترل ها، "سلاح" و "رسانه" و "پول" یکجا جمع شده و... که بر دوش بازماندگان از هاشمی مانده است، و باید کشور و اقتصاد از ریل خارج شده را به ریل باز گردانند؛
کسانی که روزگاری کشور و اقتصاد جنگ زده را بر مدار رشد قرار دادند، امروزه در روزگاری سکاندار هدایت کشور شدند که دیگر با شرایط دولت هاشمی بعد از جنگ بسیار متفاوت است، زیرا هاشمی زمانی دولت را در دست گرفت که قوه قضاییه را با سیاست خارجی و داخلی کشور کاری نبود، سپاه و بسیج وارد سیاست نشده بودند، دولت در انتخاب وزرای خود دست باز بود و هزار قید را نباید مد نظر قرار می داد، هنوز دولت و دارایی هایش به فروش نرفته بود، هنوز این همه بانک و موسسه اعتباری که معلوم نیست مربوط به چه کسانی است، مثل قارچ خلق نشده بودند، که دارایی مردم را به غارت ببرند، و آنقدر نفوذ داشته باشند که حاکمیت را مجبور کنند بدهی های این موسسات سرطانی را به جای غارت کننده ها، به دوش دولت و بیت المال مردم بیندازند؛ و هنوز دولت بر اقتصاد تسلط داشت و حال اقتصاد در دست خصولتی هایی نیفتاده بود و...
لذا وقتی نام هاشمی را می شنوم با اشتباهات منفی بزرگ و کارهای مثبت بزرگش، هر دو می بینم، اما نمی دانم او تقاص چه اشتباهی را پس داد و دچار چنین مرگی نابهنگام شد، وگرنه به گفته نزدیکانش او در بهترین شرایط سلامت جسمی، در بهت و حیرت همه از بین رفت، و خبر مرگش را در ناباوری تمام همه شنیدند، او که قادر بود ده رهبر و رییس جمهور و مقام همسایه را در افتتاح طرح های اقتصادی خود به ایران بکشد و به بیابان ها ببرد، اینک و در این شرایط هول انگیز که، هم دشمنان ساخته شده، و طبیعی ما تیغ به نابودی ایران تیز کرده اند، نیست، و جای او خالی است، و حتی یارانش را نیز به انحای مختلف در حصر و محدودیت قرار داده اند،
تا شرایط برای چند مقام درجه سوم و چهارم، کم مقدار در سیاست مثل حداد عادل، مهدی چمران، الهه راستگو، نادر طالب زاده، فاطمه رهبر و... مهیا شود که در آخرین انتخابات ریاست جمهوری در جمنا بنشینند و "تکیه بر جای بزرگان به گزاف زنند" و کاندیدای کوتوله خوشتراشی مثل خودشان را به خورد ملت دهند، که امروز و دیروز از شر کاندیدای قبلی آنان در دولت های بی برنامه، قانون گریز و... نهم و دهم کشور گرفتار شده، این فرد امروز روی دست مدافعان دیروز مانده است، و نمی دانند با گره کوری چون او چه کنند، و باز مدافعان دیروز او دست بردار نیستند و کسی را در بین این به اصطلاح اکابر اصولگرا مردانگی ندارد که به خاطر این اشتباهات جبران ناپذیر، بنیان برافکن و این گاف عظیم از مردم عذرخواهی کند [1] .
بگذریم از این تاریخ تاسفبار، غم انگیز، خسارت بار و مملو از اشتباه اصولگرایان که لجوجانه بر اشتباهات خود ماندند و اقتصاد، فرهنگ، سیاست، اجتماع کشور را به سوی نابودی بردند؛ اما فعلن که از ما کاری بر نمی آید، لذا بگذار در این کویر و در امتداد راه خود از کنار همان راه آهن بافق – بندرعباس که سال ها بار و بندر کشور در آرزوی احداث آن بودند، با قطار باری همراه شویم که در موازات ما در حرکت است، و ما را به سوی بافق همراهی می کند، تا در نهایت یا بار خود را از بندر عباس و یا از چاله ایی بزرگ بردارد، که عمق آن نشان از برداشت مداوم سنگ آهن طی سالیان متمادی دارد، که به ذوب آهن اصفهان بردند، تا همچنان ایران در لیست صدر نشینان تولید آهن جهان باقی بماند.
ظهر شده بود که به بافق رسیدیم، شهر با درخت های خرما در بلوار ورودی خود، حکایت گرما را می کند، و منطقه رویش درخت های خودرو طاق و گز در آستانه شهر بافق، که منطقه حفاظت شده اعلام شده، نشان از شعور مسولین حافظ محیط زیست و طبیعت بافق می دارد، که به حفاظت ازین سبزی زیبا بر گرد شهر خود همت گماشته اند؛ نماز را در امامزاده، مصلی و مزار شهدای و... مرکز شهر بافق خواندیم، و برای دیدار از معدن چغارت راهی آنسوی شهر شدیم، ولی بدبختانه با این پاسخ مسولین معدن مواجه شدیم، که از دوم فروردین 1397 معدن برای بازدید عموم باز خواهد شد، لذا مثل روغن پی، ماسیدیم و راه زرند را گرفته به سرعت بافق را ترک کردیم، تا این بدهی بافق به ما باقی بماند.
دوشنبه 28 اسفند 1396 کم کم رو به پایان است و بعد از کمی رانندگی استان یزد رو به اتمام گذاشته و در حال ورود به استان کرمان هستیم، جایی در جنوب شرقی ایران، و در همسایگی استان سیستان و بلوچستان، و در شمال استان هرمزگان، نام کرمان را که می شنوم شکوه عظمت تمدن یافته شده در جیرفت را به یاد می آورم، که بعد از کشف، مورد حمله سودجویان قرار گرفت، و تا قبل از این که حاکمیت اقدامی کند، و به خود بجنبد، اشیا باستانی این تمدن چند هزار ساله در بازار های قاچاق جهانی عتیقه به فروش می رفت، تمدنی که تاریخ تمدن کشورمان را هزاران سال ارتقا بخشید و به عقب برد، و هنوز مکشوفات این سایت باستانی را مردم ایران ندیده بودند، که بازارهای بین المللی عتیقه جات پذیرای میراث فرهنگی کشور شد؛ صیفی جات جیرفت که در روزهای سرد سال کشور را به قدوم خود متبرک می کنند، همواره تهران پذیرای این محصولات در وقت و بی وقت سال است.
میرزا رضا کرمانی از شاگردان سید جمال الدین اسدآبادی از جمله کسانی است، که نام او با کرمان گره خورده است و از آنجا که تروریست خوب و بد ندارد و ترور و تروریست نگوهیده است، نمی توان حتی به قیمت شائبه طرفتداری از ناصرالدین شاه، او را تایید کنم؛ او از تیپ تروریست هایی بود که در تاریخ این آب و خاک شناخته شده است، که بعد از تروریست های اسماعیلیه که مریدان کور و کر حسن صباح و جانشینان او بودند، در تاریخ صد و پنجاه ساله اخیر باب ترور و حرکات تروریستی را در ایران باز نگهداشتند و به کشتن اکابر سیاست و تفکر این مرز و بوم (فارغ از این که ما مقتولین را خوب و یا بد بدانیم) ادامه دادند و این خط منحوس دامن خیلی ها را گرفت و در ساحت سیاست و تفکر از این مردم بی نوا، انسان های بزرگی را قربانی خود کرد، من کاری به خوب و بد بودن تفکر و سیاست افراد ترور شده ندارم، ولی آنچه مسلم است ترور و تروریسم را نباید تایید کرد، و در هر حال نشان از بن بست در توان مقابله، و گم آوردن دارد، که دست به این اقدام ناجوانمردانه می زنند، لذا یکی از کارکترهای ارزشمند که جوانمردی است و تاریخ این کشور مردمش همواره بر آن می بالند، به کناری گذاشته شده و...
این نحو حذف بزرگان (خوب و بد)، هیچگونه مناسبتی با طبع جوانمردی ایرانی ندارد و تروریست ها به شیوه موزیانه که حاکی از ذلیل بودن خود و منطق شان است، نسبت به حذف رقیب سیاسی و یا تفکری خود اقدام می کنند، و لکه ننگی بر دامان خود و تفکرشان در تاریخ تفکر و سیاست جهان و بشریت باقی می گذارند، لذا خط ترور محکومیت می خواهد و ترور و تروریست از هر مسلک و مرامی که باشد منفور و محکوم باید باشد، و این که مکرر آقای عبدخدایی که در ترور دکتر فاطمی دست داشته است را صدا و سیما تریبون و تصویر دهد و بدین وسیله از او و عملش تجلیل کند، عملی محکوم است و دامن انقلاب و انقلابیون را بی جهت آلوده می کند،
چون ما خود طعم ترور و تروریست را چشیده ایم و در ابتدای انقلاب هم شاهد ادامه این موج منفوری بودیم که از دوره قاجار به پهلوی و از آن به دوره انقلاب سرایت کرد و پشت صحنه اقدامات تروریست ها و مغز متفکر این عمل ناجوانمردانه، در شکلی منفور به جای مقابله فکری با اهل تفکر و سیاست، امثال شهید مطهری و شهید بهشتی را ناجوانمردانه ترور کردند و از این مردم گرفتند تا در نبود آنان این انقلاب ارزشمند بی سر شود. و ما از روی ناآگاهی شعار سر دادیم که امریکا در چه فکریه ایران پر از بهشتیه و این دروغی آشکار به خود بود، زیرا هیچگاه دیگر بهشتی تکرار نشد و خلا او کاملن احساس می شود، آری میرزا رضای کرمانی را با دست و پای زنجیر شده بعد از ترور ناصرالدین شاه در عکس کتاب های تاریخ ما قرار دادند و من موقعی که از کرمان می شنوم به یاد او هم می افتم.
دوست خوب و نویسنده ام جناب آقای هوشنگ مرادی کرمانی، نویسنده معاصر که نوشته هایش به زبان های دیگر ملل جهان نیز ترجمه شده و منجمله کتاب "شما که غریبه نیستید" را به روسی ترجمه کرده اند، و ما در ایران او را با سریال "قصه های مجید" می شناسیم، پسر بچه یتیم و باهوشی که بی بی خانم را با اقدامات بچگانه خود ذله کرده است.
یا نویسنده کتب متعدد از جمله"صد خطابه" آقای عبدالحسین خان بردسیری کرمانی معروف به میرزا آقاخان کرمانی (1270-1314)که نگاه دیگری به تاریخ و مذهب در ایران دارد و اگرچه او نیز معاصر است، نثر نوشته هایش انگار مربوط به گذشته است و شکاف بین دوره گذشته و دوره جدید را در نوع نگارش به منصه ظهور رسانده است. هماو کرمان را "گورستان فلاکت" و اهلش را "زنده بگوران نکبت" توصیف کرده است. اما این متفکر دگر اندیش در شعری خود را این چنین توصیف می کند" ز کشتن نترسم که آزاده ام زمادر همی مرگ را زاده ام"
کرمان سرزمینی زیباست که کوه هایش با کوه های ما در شمال متفاوت است، اما جنس کوه هایش مثل کوه های شمال شاهرود است، کوه های کویر در زمینی صاف، به ناگاه از زمین بیرون زده اند. حضوری اسرار آمیز روی زمین دارند، و این روزهای کوهنوردان کرمانی را به این کوه های سر به فلک کشیده و برف دار راهی کرده است، برف هایی که نوید آب می دهد، نوید آبادانی،
جواجوی کرمانی دیگر بزرگمرد این دیار است که اگرچه با اشعارش آشنا نیستم، اما او را فقط به نام خیابان هایی که به نامش کرده اند می شناسم، و در سفری که در خلال اردوی دانشجویی که در خلال دوره تحصیل در دانشگاه تهران، به جنوب کشور داشتم، در کنار دروازه قرآن شیراز توقفی داشتیم و اولین بار مقبره این شاعر بزرگ را آنجا دیدم و تنها همین ها در موردش می دانم.
و البته شهید باهنر، که او نیز از اهل کرمان است، و لذا کرمان هم قربانی تروریست هاست و هم خود تروریست دارد. کلوت های کرمان را بارها در برنامه های مستند دیده ام که با کویرهای سوزان امریکا در زیبایی و توانایی جذب توریست برابری می کند، و می تواند توریست های زیادی را به خود جلب کند، و بم و جیرفت که نگین کرمان هستند و آرزوی دیدن بم لااقل در این سفر بالاخره برآورده شد.
بیست و هشتمین روز اسفند 1396 را در کرمان به پایان بردیم، تا شبش را در شهر کرمان قرار بگیریم و فردایش سال را در این شهر تحویل کنیم.
تصاویری از یادواره این سفر:
http://mostafa111.ir/neghashteha/trip/1215-%D8%B7%D9%88%D8%A7%D9%81%DB%8C-%D8%A8%D8%B1-%DA%AF%D8%B1%D8%AF-%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D8%B1-%D8%A2%D8%B4%D9%86%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%88%DB%8C%D8%B1-7-%D8%B3%D9%81%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B1%D8%A7%D9%87-%DB%8C%D8%B2%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86.html#sigProId5aeedab32f
[1] - این شعر وحشی بافقی گویای این وضع است :
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را |
به یک پرواز بیهنگام کردم مبتلا خود را |
نه دستی داشتم بر سر نه پایی داشتم در گل |
به دست خویش کردم اینچنین بیدست و پا خود را |
چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم |
که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را |
گر این وضع است میترسم که با چندین وفاداری |
شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را |
چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه میداری |
نمیبایست کرد اول به این حرف آشنا خود را |
ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل |
کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را |
- توضیحات
- زیر مجموعه: مطالب نویسنده
- دسته: لحظه نگار و یا سفر نگاشت
- تاریخ ایجاد در 20 فروردين 1397
- بازدید: 8257