سفرنامه یزد - محله فهادان به روایت تصویر

گاهی با خود درگیر می شوم، که چرا باید نوشت، چرا وقت و چشمانم را به نوشتن وقف کرده ام، چرا باید نور چشمانم را صرف خطوطی کنم که مثل بادی در هوا می وزند و می گذرند، و معلوم نیست واجد ارزشی باشد یا نباشند، ولی باز می بینم بهتر از نوشتن نیست، و این نوشته هاست که می ماند، و باقی بر باد فنا خواهند رفت، و به فراموشی سپرده خواهند شد، در خلال جنگ حسرت داشتن دوربین عکاسی بر دلم ماند که آن صحنه های منحصر به فرد را ثبت کنم،

محله فهادان یزد

در حالی که برای ثبت لحظات این تنها دوربین ها نیستند که می توانند آن را ماندگار کنند، آن روزها عقلم به این جا نمی رسید که می توان در نداشتن ها، از قلم کمک گرفت و ثبت کرد، اگر آنروز به نداشتن دوربین غبطه می خوردم، امروز غبطه دیگری بر آن افزوده است که چرا آن لحظات را به قلم نکشیدم، و امروز برای ثبت آنچه چشم ها بعد از طی هزاران کیلومتر دید، آنچه حس شد، و آنچه ارزش ماندگاری اش را قلبم شهادت می دهد، می گویم باید نوشت، و می نویسم، برای ایساتیس [1] ، برای مردم ایز [2] ، برای مردم بر خاک نشسته ایی که از تلاش باز نمی ایستند و کویر هنوز نتوانسته است با خشونت بی مثال خود، او را تسلیم خود کند،

اینجا یزد است، و دوست دارم برای ایزد شهر ایران بنویسم، دوست دارم دنیا را پا به پای ادبیات لنگ خود، به مرکز هنر گِل ببرم، هر چند لنگ لنگان؛ هر چند می دانم حرکت با یک پای لنگ سخت، و حوصله ها را سر می برد، اما می خواهم با همین پای لنگ بروم، و برای مردانی که در حاشیه کویر، زندگی را گرم سروده و تفسیر کرده اند، بنویسم، اینجا نقطه ایی خاص است، و هر چه در دل آن فرو می روی، وحشت افزاتر است، جایی که فکر کردن به زندگی در آن هم، هولناک است، چرا؟! زیرا اینجا آب، مساله عمده است، که زنده بودن ما بدان بستگی دارد، شهری در کنار مخوف ترین بیابان های خشک جهان، جایی که آب حکم کیمیا را دارد، و به قول دوست یزدی ام که بر مقاله ایی در زندان اسکندر نوشته بود :

"شهر مرا سالهاست، نقاش طبیعت بر دامن کویر رفو کرده است، شهر من خشکانه ای در دل خاک ایران است، من زاده سرزمینی هستم، که آسمان نیز باران را از آن دریغ می دارد، و آب، به دشواری در آن سبز می شود، مردان شهر من سال هاست، آبشان را از ته حلقوم کویر در می آورند، من زاده سرزمینی هستم، که مردمی دارد به سرسختی پولاد، و به قدرت ایمان، مردانی که زیر نور پیه سوزها، مشقت می نویسند، و قلم های شان، رنج و کوشش را بر سینه های کاریز نقش می زنند."

از دیدار مسجد جامع شهر یست [3] که فارغ شوی، وارد در محله ایی قدیمی می شوی که به"محله فهادان" شهرت دارد، اینجا خشت و گل و گاهگل کولاک کرده اند؛ و وقتی که در آن قدم می زنی و از آن می گذری، "کوچه آشتی کنانش" تو را به قنات "زارچ" می برد، تا چشم دل تو در تونل های زیر زمینی طولانی اش عشق، را با آب حس کند، آبی حیات بخش در دل کویر، آبی پاک که در زیر شهر نیایش در جریان است، و تو هفتاد پله را باید در زیر زمین های این شهر عشق پایین بروی، تا زلالی آب گوارای کویر را بچشی، آبی که از کیلومترها دورتر، چاه به چاه کنده و پیش آورده اند، تا در نقطه ایی از زمین بیرون آمده، زندگی و امید را به کویر نشینان هدیه کند.

بوی کاهگل ارزشش از هر ادکلن فرانسوی برای من بیشتر و بینی نواز تر است، زیرا این بوی عشق است که مردان کویر در دل این خاکِ به گل تبدیل شده هنر خیز و هنر پرور به ودیعه نهاده اند، و یونسکو به مدد ما آمده است تا بتوانیم این را حداقل برای خود حفظ کنیم. این دیگر نوشته های یک ملت نیست که مهاجمین آن را بی مصرف قلمداد کرده و حکم به بی ارزشی و نابودی اش دهند، لذا در اینجا می توان خطوط نوشته شده توسط گذشته های خود را در دل خشت و گل و کاهگل خواند، که به ظرافت حرف های زیادی را نوشته، و به یادگار گذاشته اند، تا تو سلول های خاکستری مغز خود را بکار اندازی و کد و رمزهای آنها را رمزگشایی کنی،

آنان حرف های خود را در کوچه های تنگ، پیچ در پیچ و کوتا و بلند و پوشیده و باز به تواتر تکرار کرده اند، تا تو بتوانی بالاخره هر چه هم که از هوش کمی برخوردار باشی، بفهمی، مردان شهر ایزدیس حرف های خود را در این خاکدان خاک نوشته اند تا چشم طمع ورز مهاجمین آن را نبیند و همچون داشته های دیگرش به غارت نبرند، و بماند تا ما امروز شاید بتوانیم بخوانیم و درس بگیریم.

بادگیرهای فهادان دل در آسمان دارند تا همچون مناره ها هدایای آسمانی را شکار کرده و برای این خاک نشسته ها فرود آورند، و من تلاش می کنم تا دل بدهم، گوش بسپارم، ذهن روانه کنم، تا بلکه بشنوم نوای زندگی را در قلب خاک و گل.

سابات های بلند، دراز و کوتاه، این محله نشان از دقت و هوش و تفکر مردان سازنده اهل ایزدگرد دارد که در ساخت سرپناه مناسب برای اهالی کویر تمام هنر و تفکر خود را صرف کرده اند و توانسته اند بناهایی را با صرف کمترین مصالح مهم، بسازند، که بتواند مردمانش را از بلایای طبیعی حفظ و حراست کند.

فهادان امیدوارم ماندگار باشد تا خطوط نوشته شده هنریش، پیام ها را تا سال ها حفظ و به نسل ها ارایه دهد. محله ایی که مجموعه ایی از محل زندگی (خانه ها)، کسب (مغازه ها و بازار)، عبادت (مساجد)، مراسمات (تکایا) و... است که ارزش ماندگاری را دارد.

محله فهادان یزد به روایت تصویر:

Click to enlarge image Yazd-Fahadan (1).JPG

سفرنامه یزد - محله فهادان به روایت تصویر

[1]- نام دیگر شهر یزد

[2] - نامی برای شهر یزد

[3] - یکی از نام های شهر یزد

دیدگاه‌ها  

#4 مصطفوی 1397-01-16 23:02
دوستی در خصوص این پست برایم نوشت: سلام وقت بخیر دوست، سفرنامه یزد به روایت تصویر را خواندم، همانطور که اشاره داشتید" به روایت تصویر" با تصاویر و قاب هایی بس زیبا و البته حرفه ایی از نگاه دوربین‎
توصیف بسیار دلنشینی از مناره های مسجد جامع داشتید " .... مسجدی که منار ه هایش مثل معجزه ایی در آسمان سر کشید ه اند "‎
با سفر نامه تان به یزد ،خاطرات گذشته ما در دیدار از آن دیار برایمان یاد آوری گردید ، سپاسگزارم که این چنین موجب گشت و گذار در باغ خاطره ها را ، برایمان تداعی و فراهم نمودید‎
رسیدن فصل بهار ، فصل تجربه های سر شار از عطر و طعم زندگی ، بر شما عزیز گرامی و خانواده محترم مبارک باشد‎
ایزد یکتا یار و نگهدار شما‎
#3 مصطفوی 1397-01-16 23:02
دوستی در خصوص این پست برایم نوشت: سلام وقت بخیر دوست، سفرنامه یزد به روایت تصویر را خواندم، همانطور که اشاره داشتید" به روایت تصویر" با تصاویر و قاب هایی بس زیبا و البته حرفه ایی از نگاه دوربین‎
توصیف بسیار دلنشینی از مناره های مسجد جامع داشتید " .... مسجدی که منار ه هایش مثل معجزه ایی در آسمان سر کشید ه اند "‎
با سفر نامه تان به یزد ،خاطرات گذشته ما در دیدار از آن دیار برایمان یاد آوری گردید ، سپاسگزارم که این چنین موجب گشت و گذار در باغ خاطره ها را ، برایمان تداعی و فراهم نمودید‎
رسیدن فصل بهار ، فصل تجربه های سر شار از عطر و طعم زندگی ، بر شما عزیز گرامی و خانواده محترم مبارک باشد‎
ایزد یکتا یار و نگهدار شما‎
#2 مصطفوی 1397-01-16 23:02
دوستی در خصوص این پست برایم نوشت: سلام وقت بخیر دوست، سفرنامه یزد به روایت تصویر را خواندم، همانطور که اشاره داشتید" به روایت تصویر" با تصاویر و قاب هایی بس زیبا و البته حرفه ایی از نگاه دوربین‎
توصیف بسیار دلنشینی از مناره های مسجد جامع داشتید " .... مسجدی که منار ه هایش مثل معجزه ایی در آسمان سر کشید ه اند "‎
با سفر نامه تان به یزد ،خاطرات گذشته ما در دیدار از آن دیار برایمان یاد آوری گردید ، سپاسگزارم که این چنین موجب گشت و گذار در باغ خاطره ها را ، برایمان تداعی و فراهم نمودید‎
رسیدن فصل بهار ، فصل تجربه های سر شار از عطر و طعم زندگی ، بر شما عزیز گرامی و خانواده محترم مبارک باشد‎
ایزد یکتا یار و نگهدار شما‎
#1 مصطفوی 1397-01-16 23:02
دوستی در خصوص این پست برایم نوشت: سلام وقت بخیر دوست، سفرنامه یزد به روایت تصویر را خواندم، همانطور که اشاره داشتید" به روایت تصویر" با تصاویر و قاب هایی بس زیبا و البته حرفه ایی از نگاه دوربین‎
توصیف بسیار دلنشینی از مناره های مسجد جامع داشتید " .... مسجدی که منار ه هایش مثل معجزه ایی در آسمان سر کشید ه اند "‎
با سفر نامه تان به یزد ،خاطرات گذشته ما در دیدار از آن دیار برایمان یاد آوری گردید ، سپاسگزارم که این چنین موجب گشت و گذار در باغ خاطره ها را ، برایمان تداعی و فراهم نمودید‎
رسیدن فصل بهار ، فصل تجربه های سر شار از عطر و طعم زندگی ، بر شما عزیز گرامی و خانواده محترم مبارک باشد‎
ایزد یکتا یار و نگهدار شما‎

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.