یادداشت های شبانه (به قول مرحوم دهخدا چرند و پرند)

دهلی نو (هندوستان) ساعت 2 شب مورخ 23/9/87 برابر با 13/12/2008 امشب یکی از دوستان خانواده حجاج را به صرف شام دعوت کرده بود لذا ما هم در این محفل گرم که از گرمی روح و هدف این دعوت ناشی می شد بهره ها بردیم با این که ساعت ها از شب گذشته بود انگار کسی دوست نداشت که این خانه را ترک کند و دوست داشتند هنوز هم در انجا بمانند و خلاصه جمع گرمی بود. با این که در این ساعت های اخرین شب به منزل برگشتیم لیکن دلم نمی خواست با خوابیدن این لحظه ها را از دست بدم و دلم هوای نوشتن داشت و در حالی که صبح ساعت 8 به سفارت رفته و ساعت 20 بود که باز می گشتم و بعد هم میهمانی پنچ ساعته هم  باز دلم هوای خوابیدن نداشت احساس می کردم باید بنویسم و از این فرصت استفاده کنم و در حالی که سکوت شبانه همه جا را فرا گرفته از این وضعیت استفاده کنم. زمانی که از هیاهوی روز خبری نیست و تنها واق واق سگ های زیاد مارکت دیفنس کلونی می اید که تمام شب بر سر محدود خود با هم دعوا می کنند. داشتم گرم نوشتن (تایپ کردن ) بودم که ناگهان کامپیوترم ری استارت کرد و یک صفحه از حرفهای دلم را باخود برد و و دیگر نیاورد و ان را از دست دادم، داشتم از شکستن حصار ها صحبت می کردم داشتم از امام خمینی می گفتم که در اوج مقامات معنوی و مادی باز گاهی علیرغم طعنه مدعی حصار شکنی می کرد و در اوج علم، عرفان، تقوا، فلسفه و...  باز پای منبر روزخوانی روضه خانش مرحوم کوثری می نشست و روضه هایی را گوش می کرد که بالا تر از ان خود به ان اگاه بود. حیفم می اید دورود و رحمت خدا را نثار روح تمام روضه خوانان نکنم منبر انان را موعضه ای و ذکر مصیبتی بود و اگر علمی کسب نمی کردی و طالب انان تکراری بود (روضه ها) لیکن همچون موسیقی نوع نواختنش هر دفعه تازه می امد و روایت را هر بار به نوعی خاص بیان می کرد که انگار تازگی دارد و موعضه ها و داستان های انان نیز برای افرادی مثل ما بدیع و اموزنده بود انان ان موقع خود ناقل داستان هایی بودند که برای انسان پند امیز بود و خود را و روش زندگی می اموخت. در این زمینه انسان پای منبر انان چه معنویتی می یافت لیکن امروز به نظر من بر اثر اشتباه ما جای انان را مداحان گرفته اند این چیزها پای منبر انان یافت نمی شود مداحان تلاش دارند که اشک از مردم بگیرند و برای همین هم (منظورم با همه اشان هم نیست) لذا پای منبری های جسما و روحا تحت فشار قرار می دهند این روضه خوانان در مناطق دور افتاده تر کارهای دیگری از جمله رتق و فتق کردن کارهای مذهبی از جمله کفن و دفن ، تا حدودی سوالات مردم و... را انجام می دادند ولی اکنون این ها دیگر نیست لیکن امروز بشریت و هر روز به موعضه نیاز دارد خدا رحمت کند مرحوم شهید مطهری که او هم عجوبه ای بود  در حالی که روشنفکری باز اندیش بود در عین حال فیلسوفی توانا و موعضه گری قهار بود به طوری حتی برای روضه خوانی خود دست به تغییر صدا هم نمی زد و همانطور که جریان انچه بر بزرگان شیعه گذشته است را می گفت جمعیت از گریه از جا کنده می شدند یادم می اید وقتی یک بار روضه حضرت قاسم فرزند امام حسن مجتبی (مظلوم امام دوم) را می خواند وقتی این شعر را می خواند که "بر فرس تند رو هر که تورا دید گفت برگ گل سرخ  را باد کجا می برد"  انسان تمام قلبش فرو می ریخت این کار موعضه گران بسیار معنویت را در دل انسان دلزده از مادیت روشن و برجسته می کرد، چیزی که دیگر در پای منبر مداحان امروز من که نمی توانم بیابم البته نمی خواهم کار انان را نادیده بگیرم و در کل معتقدم که تمامی حرفه ها و نحله ها در جهان متنوع باید باشند و کسی حق ندارد شیوه و روشی را از بین ببرد و باید هر پدیده ای خود سیر بالا و پایین و فراز و فرود خود را طی کند و طبیعی ادامه یافته ویا از بین برود. خدا رحمت کند شیخ اسماعیل ابراهیمی را که منبر های وی با این که بچه بودم قلب انسان را به پرواز در می اورد خدا رحمت کند میرزا بابا میری را که اگرچه در زمان وی بسیار کوچک بودم لیکن هنوز او را بر منبر تکایا می توانم تجسم کنم، خدا رحمت کند مرحوم مادر برزگم خانم ماه طلا مصطفوی را که هرگز یادم از صدای روضه دل انگیزش که برای حضرت زینب می خواند نمی رود انجا که عاشورا  را با تمام وجود خود به تصویر می کشید و در حالی که هیچ قصدی گریاندن جمع را نداشت لیکن صدای ناله از جمع به اسمان  می رسید خدا رحمت کند مرحوم مادرم را که صدای مصیبت او را در منابر امام حسین (ع) هرگز فراموش نمی کنم. این را بگویم که من در مراسم های عزاداری امام حسین  (ع) حضور دایمی داشتم و پای این منابر بزرگ شده انم و کودکی خود را با مرحوم مادرم و بعدها چون عصا کش مادر بزرگم بودم در این مراسمات گذرانده ام و از وقتی که توان رفتن داشتم به همراه مادر بزرگ و مرحوم مادرم در این مراسم ها بودم  و انان  را از یادم نمی رود. بگذریم داشتم می گفتم که انسان گاهی اسیر می شود اسیر چیزهایی که گاهی حتی خوب هم مثل علم، نظافت (مثل که وسواس ها گروگان ان می شوند و لذت زیستن را از دست داده و زندگی را بر خود و اطرافیانشان تنگ می کنند و همیشه نگهبان چیزی می شوند که حفظ مطلق ان در جهان نسبی تقریبا محال است) و.... لذا باید این حصار ها را که به دور خود کشیده ایم بشکنیم کرد.  امام این کار می کرد و در اوج اوج علم وی گاهی مثل عوام  زانو در محلفی می زد که خود از مسایل مطرح شده در ان کاملا اگاه بود تصور کنید که دریا در مقابل قطره زانو بزند این فاصله یک مرجع با یک روزضه خان است (البته در مقیاس علم که درمقیاس تقوا گاهی یک قطره از دریا با ارزش تر است که امام هم در تقوا و هم در علم دریا بود) زانو زدن این مرد بزرگ که جهان به رفتار و حرکت به دیده حیرت می نگریست چنین سیاست مدار دینداری با ان همه عظمت علمی پای روضه یک روضه خوان خود خیلی کار است، اگر اشتباه نکنم شنیده بوده  که در این موضوع حتی در این راستا به امام خرده میگیرند که امام پاسخ می دهد بگزار در این موضوع ما عوام باشیم . 

قبل از ری استارت شدن دستگاه و از دست رفتن بیش از نیم ساعت نوشته هایم، من از خانه خدا داشتم می نوشتم که یکی از دوستان تعریف می کرد که در این خانه یک رازی نهفته است که وقتی انسان انرا برای اولین بار زیارت می کند عظمت ان چشم را خیره می کند و پاهای انسان در برابرش سست می شود. ما که به زیارتش مشرف نشده ایم  ولی هر که زیارتش کرده  اروزی دیدن  دوباره ان را می کند این دوست ما می گفت من ارادتی به این حرم نداشتم و برای رفتن به حج هم رغبتی نداشتم ولی وقتی رفتم به ان ایمان پیدا کردم ایشان می گفت طراحی خانه خدا طوری است که انسان کم کم با ان مواجه می شود (هنگام ورود به صحن مسجد) ولی وقتی ان را دیدی ابهت ان وجودت را تسخیر می کند.به نظر می رسد گاهی باید ردای روشنفکری را نیز شکست و  بر سنگی هم بوسه زد زیرا نیازی از انسان را تامین می کند حالی هوایی به انسان دست می دهد که دل و روح و روانش به ان نیاز دارد، حرف های درست و  روشنفکرانه ای که می گوید کعبه سنگی بیش نیست ولی در این سنگ انگار رازی نهفته است که انسان را مسحور خود می کند که دلش دوباره ارزویی ان را ناخوداگاه می کند. کمتر جاجی را می توان دید که نگوید خدا دوباره قسمت کند زیارت خانه خدا مرحوم مادرم بار اول که به حج رفته بود انقدر در عشق این مکان مقدس غرق شده بود که تا سالها از ان می گفت او از جای جای ان خاطره داشت و در حالی که این خاطرات برای ما که نرفته ومعرفتی به ان نداشتیم جالب نبود ولی برای خودش تعریف کردن ان هم لذت داشت و مرتب اسامی اماکن ان را ذکر می کرد .
گوشه ذهنم یک مطلبی را دارم که از اول اغاز این نوشته ذهن مرا
  قلقلک می دهد که از من بگو و ان ستار العیوب بودن خدا و منافع ان برای زندگی بشر است. امشب سریال حضرت یوسف پیامبر (ع) را نشان داد و با ان که جذاب بود لیکن اطلاع از مشکل یکی از دست اندر کاران این سریال مرا از استفاده از این سریال جذاب باز می داشت و در این جا بود که ذهن مرا به خود مشغول کرده و مرا از داستان باز می داشت و نتوانستم روی فیلم تمرکز کنم زیرا همیشه مشکلات این دست  اندر کار جلوی چشم من رژه می رفت  و با خود می گفتم که اگر این را نمی دانستم چقدر بهتر بود. حال تصور کنید در سطح جهان اگر ما از اسرار هم باخبر بودیم چگونه می توانستیم که همدیگر را تحمل کنیم و در این جاست که ندانستن نعمت است حال این که دانستن می گویند بهترین  برای بشر است.دیگر خوابم گرفته و بعد از ان وقفه ری استارت حالم گرفته شد. با این ویندوز ویستای کند. 

 

+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر ۱۳۸۷ ساعت 11:10 شماره پست: 21

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.