ایستگاه راه آهن شاهرود در آینه تصاویر
دیر زمانی نه چندان دور در زمان عارف قزوینی [1] مفهوم وطن چندان وسعت نداشت و مردم آن زمان وطن را به ناحیه ایی متعلق می دانستند که در آن متولد می شدند، و از وطن بزرگتر غافل شده بودند، اما این روزها دیگر وطن در بین ما به یک محدوده ده و یا شهر محل تولدمان محدود نمی شود و به مرزهای جغرافیایی سیاسی گفته می شود که چنانچه بیگانه ایی بخواهد در آن وارد شود باید بیاید و درخواست روادید ورود و یا همان ویزا کند، تا اگر خواستیم در آن وارد شود، و یا گاه وطن از سوی فرهیختگان و آگاهانی از این مرزهای جغرافیایی نیز فرارفته و گسترش یافته و شامل حوزه تمدنی ایرانیانی می شود، که در زمان باستان می زیستند، برای این ایرانیان، ایران دیگر گربه نشسته بر نقشه های جغرافیای سیاسی کنونی نیست، بلکه از "میان رودان" در عراق کنونی آغاز تا "کاشقر" در سین کیانگ چین و "کشمیر" یا ایران کوچک در هند و از آن سو تا تاجیکستان و از این سو تا ورای "قفقاز" و گرجستان گسترش می یابد.
لوگوی زیبای راه آهن ایران
اما یک ملت چگونه احساس هموطنی می کنند؟ یکی از دلایل این احساس "ارتباطات" است که در گسترده ایی چنین وسیع، آنان را به لحاظ فرهنگی، اقتصادی و.... به هم مرتبط می کند، تاریخ نشان می دهد که تمدن های بزرگ، سرزمین های دیگر را از طریق ارتباطات، در ضمیمه خاک خود حفظ می کردند، لذاست که "راه شاهی" ارتباطات بین امپراتوری های باستانی ما را در شوش و دیگر نقاط آن در شمال، شرق و غرب ایران باستان و بزرگ متصل می کرد. در دوره معاصر نیز ارتباط راه آهن در قوام جغرافیای سیاسی کشوری که اکنون ایران نامیده می شود، بسیار موثر بود، و آنگاه ایران کنونی معنی خود را بهتر نشان داد که بین خرمشهر و زاهدان و جلفا و مشهد با تهران که سال هاست پایتخت ایران شده بود، ارتباط ریلی برقرار شد و از آن زمان دیگر جدایی ها از این خاک کاهش یافت، زیرا تا پیش از این در زمان قاجار خاک ایران، که ارتباط ریلی نداشت، بسیار آب رفت و کوچک و کوچکتر شد.
نمی دانم آنروز که بنیانگذار سلسله پهلوی بنیان راه آهن ایران را در شکل کنونی آن نهاد، چقدر این منظور را مد نظر خود داشت، ولی آنچه مسلم است، بلافاصله بعد از این که او شورش های جدایی طلبانه جزایر خودمختار در گوشه و کنار این آب و خاک را فرو نشاند، و آنان را تابع قانون یکدست در مرکز و پایتخت ایران کرد، تا هر کسی در هر استانی ساز خود را نزند و قانون خود را به اجرا در نیاورد، و هر کسی در محدوده خود حکم به سلیقه خود نراند، بلافاصله فکری برای ارتباط آنان با مرکز کرد و ارتباط استان ها را نیز از طریق ریلی با تهران برقرار نمود، به طوری که تلاش او برای گسترش صنعت ریلی کشور بسیار قابل توجه و نشان از هدف گیری بسیار درستش در این زمینه داشت. شاید او از تجربه هند آموخته بود که از یک تنوع فرهنگی و زبانی مشکل ساز رنج برده و می برد و انسجام ملی اش در خطر همین تنوع زیاد است، و این ارتباط راه آهن بین مناطق مختلف آن کشور وسیع و پرجمعیت است، که به یکی از مظاهر وحدت ملی در این کشور تبدیل شده، و من خود در یکی از خطوط ریلی هند سفر شخصی داشتم، و از کلکته (ایالت بنگال غربی) در شرق، تا امریتسر (ایالت پنجاب) در غرب آن کشور سفر ریلی کردم و با تن و جان خود حس کرده و دیدم که چطور یک هندی می تواند، تنها با پانصد روپیه (هر روپیه اکنون نزدیک به 50 تومان است) این فاصله را در سال 1387 طی کند.
نقشه ریلی ایرانی که اکنون بیش از 13 هزار کیلومتر راه آهن دارد
و یا شاید رضاشاه از چینی ها آموخته بود که بلافاصله بعد از الحاق تبت به سرزمین چین فعلی، ارتباط ریلی این بلندترین نقطه دنیا در هیمالیا و یا "بام دنیا" را با پکن برقرار کرد، تا آنرا بتواند در سرزمین خود حفظ کند. نمی دانم رضاشاه از که آموخت، ولی این مسلم است که او به درستی آموخت، و هدف گیری کرد و در این زمینه بسیار درست حرکت کردند، و کاملا به هدف زد و امروز صنعت ریلی این کشور به نام اوست.
اما من بعد از بیش از بیست سال که از جنگ ایران و عراق گذشته بود و در زمان جنگ از این سرویس ارتباطی استفاده می کردم، مجددا توفیق یافتم بر خطوط ریلی که او بنیان گذاشت سفر کنم، خطوطی که انگار چنان بنیادش را درست و محکم نهاده که بعد از دهه ها، تغییر آنچنانی هم نکرده است، آری باز دوباره پای بر خطوط آهنی گذاشتم و با نفس های کارگرانی هم نفس شدم که با کمترین امکانات بیش از چهار هزار کیلومتر راه آهن را کشیدند و خاطرات بیل و کلنگ آنان که در این صنعت نوپا و جدید به کار گرفته شده بود و من خاطرات آن را از نسل قبلی ها بسیار شنیده بودم، که چطور با ماهیچه های بدن خود و چهارپایانِ شان در خدمت ساخت این بنای وسیع، شگفت انگیز و ماندگار قرار گرفتند تا آنرا رقم زدند، هم داستان شدم.
عکس های از ایستگاه راه آهن شاهرود با موبایل خود گرفتم که ناشی از معطلی نیم ساعته من، برای رسیدن قطاری از مشهد بود، تا مرا به تهران منتقل کند، و همین انتظار باعث شد خاطرات قطار و ریل تازه شود و چند لحظه ایی با این مردم هم درد، هم فکر و هم نفس شوم، و تصاویری از بازمانده های زحمت آن در ایستگاه شاهرود بردارم، تصاویری از زیرساختی که همچنان قدیمی و اما محکم است و راز ماندگاری اش شاید ناشی از اخلاصی باشد که در عمل مردانی بزرگ بود تا این وطن، ساخته و یا ماندگار بماند کسانیکه این حماسه سازندگی ایران را در دوره ی سخت جنگ جهانی اول و دوم، عاشقانه و پر شور سرودند.
تابلویی در ایستگاه راه آهن شاهرود
ورودی ایستگاه راه آهن شاهرود از سمت شهر
خروجی بنای ایستگاه راه آهن شاهرود به سمت سکوی سوار شدن مسافر
مسجد آیت الله بروجردی ایستگاه راه آهن شاهرود
یادمه اون موقع ها وقتی نماز صبح بود و ما در مسیر کوهستانی و سرد بین تهران و اندیمشک سفر می کردیم تا خود را به منطقه جنگی برسانیم، و در خواب ناز بودیم علاوه بر بلندگوی قطار و ایستگاه که مردم را به نماز فرا می خواند، و زمان ایستادن بدین منظور را اعلام می کرد، ناگهان مامور واگن با کلید مخصوص خود به شیشه درب کوپه ها می کوبید و داد می زد "آقا نماز" "آقا نماز" و... و به این ترتیب همه را به بیرون رفتن از محیط گرم قطار برای گرفتن وضو در آب سرد ایستگاه و خواندن دو رکعت نماز صبح فرا می خواند، آنقدر خواب شیرین ارزشمندی بود که انسان دوست نداشت حتی برای نماز هم آن را بشکند، نمی دانم هنوز هم به این رویه غلط ادامه می دهند یا نه ولی روش درستی برای فراخوانی به خواندن نماز نبود.
خطوط ریلی به سمت شرق ایستگاه راه آهن شاهرود
محوطه ایستگاه راه آهن شمال شرق ایستگاه راه آهن شاهرود
ایستگاه راه آهن شاهرود نگاهی به غرب
تابلوها وقتی از قطار پیاده می شوی و نمی دانی در کدام جهتی
گویای جهتی است که در ایستگاه راه آهن شاهرود باید بروی
محوطه ایستگاه راه آهن شاهرود نگاه از غرب به شرق
روی ریل در ایستگاه راه آهن شاهرود نگاه از شرق به غرب
اینجا در هر سو که بروی به مسجد منتهی می شود
کافی است که از قطار پیاده شوی
ساختمان ایستگاه راه آهن شاهرود تصویری از روی سکوی پیاده شدن مسافر
ساختمان های راه آهن کشور را آنقدر محکم ساخته اند
که هنوز بعد از بیش از 60 سال سالم پا برجاست
آثار باستانی حاشیه راه آهن - قلعه ایی باستانی در نزدیکی شهر صد دروازه یا همان دامغان فعلی -
تمدن باستانی و فاقد هر گونه سلاحِ "هاراپا" و" موهون جودارو"
را انگلیسی ها هنگام احداث راه آهن در پاکستان کشف کردند،
تمدنی در همسایگی مناطق باستانی شهر سوخته در ایران.
اگر صندلی خود را کنار پنچره انتخاب کنی، طبیعت بکر و زیبای اطراف را خواهی دید، من کتاب "صد سال تنهایی" گابریل گارسیا مارکز نویسنده شهیر را در ایستگاه راه آهن شاهرود خریدم که در این مسیر بخوانم ولی طبیعت اطراف چشم هایم را رها نکرد که در خطوط کتاب فرو روند
طبیعت بکر و دست نخورده مسیر را در کنار پنجره قطار هنگام مسافرت از دست ندهید
ا
ایستگاه های قطار را نمی دانم چرا اینقدر زیبا می سازند
شاید این بخاطر زحماتی است که برای ساخت راه آهن می کشند
و وقتی به مقصد می رسند اوج شکرگزاری خود را با ساخت ایستگاهی مجلل نشان می دهند،
اینجا ایستگاه مرکزی راه اهن قطار شهر بمببی مرکز ایالت مهاراشترای هند است
اینجا ایستگاه راه آهن "هاورا" در کلکته مرکز ایالت بنگال غربی هند است
که از آنجا سفر خود را به امریتسر در ایالت پنجاب هند آغاز کردم
ایستگاهی زیبا در حاشیه رود هوگلی که به خلیج بنگال می ریزد
[1] - از عارف قزوینی نقل شده است که : «اگر من هیچ خدمتی دیگر به موسیقی و ادبیات ایران نکرده باشم ، وقتی تصنیف وطنی ساخته ام که ایرانی از ده هزار نفر ، یک نفرش نمی دانست وطن یعنی چه ؟ تنها تصور می کردند وطن ، شهر یا دهی است که انسان در آنجا زاییده شده باشد !»
- توضیحات
- زیر مجموعه: مطالب نویسنده
- دسته: لحظه نگار و یا سفر نگاشت
- تاریخ ایجاد در 02 آبان 1396
- بازدید: 7870