چند قدمی با جلال آل احمد در اورازان تالقان
روزگاری بود که بزرگان علم و ادب ایران هرچه بر بار و بزرگی اشان افزوده می شد، خود را مقابل خَلق و خالق، به سان خَس و خاشاکی بیش نمی دیدند، شاید طبق همین اصل بود که نویسنده فهیم و شهیر [1] ایرانی جلال آل احمد، وقتی در دریای جمعیت حج گذار قرار گرفت، خود را بسان خس و خاشاکی شناور در موج دریایی از انسان ها یافت که غرق در عبادت خداوندگار خود بودند، و بر ره توشه سفرش به سرزمین حجاز نام "خَسی در میقات" نهاد تا روشن و واضح کرنش خود در برابر آنان اعلام دارد.
روستای اورازان با دو امامزاده که جد اهالی روستا هستند
سید علاالدین و سید شرف الدین که در منطقه قزوین و کرج شهرت دارند.
البته این روزها دیگر این واژه "خس و خاشاک" نیز به برکت سخنان کسانی که بر جای بزرگان دین و سیاست تکیه زده اند، بار منفی به خود گرفته و از نشانه "تواضع و فروتنی" خود، به نشانه "توهین و تحقیر" دیگران، تغییر وضعیت داده است و بعضی بجای خود، دیگران را "خس و خاشاک" [2] و "بزغاله و گوساله" [3] می بینند و خطاب می کنند، این را هم شاید روزگار بر زبان شان جاری کرد، تا تفاوت بین نسل انقلابی و انقلاب کرده، و نسل بر سفره انقلاب نشسته، متمایزتر شود و برای اهل بصیرت نشانه ها افزایش یابد.
این تنها "صفا و مروه" [4] در مکه نیست که انسان را چنان جذب می کند که پا در جای پای همسر مهربان بت شکن بزرگ (ابراهیم)، جناب هاجر گذاشته و بین دو نقطه به حالت هروله [5] دوید، "بالا تالقان" [6] هم گلیرد و "اورازان" دارد [7] که همچون صفا و مروه اند و می توان به زیارت شان رفت و هروله کنان بینشان دوید، و از انوار کِشنده این سو از بلندی های اسرار آمیز البرز مرکزی و رود شاهرود [8] ، بهره جست، همچنان که بین "بسطام" [9] و "خرقان" [10] در آن سوی البرز مرکزی که باز سرزمین شاهرود [11] است، نیز می توان در مسیر "عرفان و بصیرت" شیخ بایزید بسطامی و شیخ ابوالحسن خرقانی سیر عرفانی صفا و مروه ایی داشت، و هروله کنان بین آن دو نیز دوید، تا پا جای پای مردانی بزرگ نهاد که در راه رهایی، آزادی و بصیرت ما عمر و بعضا جان گذاشتند [12].
شوکت و جلالِ پهنه ادب و ادبیات ایران یعنی جناب "آل احمد" هم بسان بزرگان علم و ادب دیگری از این سرزمین همچون سهروردی [13] ، روزبه دادویه (عبدالله ابن مقفع) [14] و... عمر پربرکتش به پنجاه نرسید و اگرچه "شمس آل احمد" مصمم است که برادرش توسط "ساواک" [15] سر به نیست شد، و در مصاحبه ایی که با اهالی اورازان داشتم آنها هم به صورت جسد جلال در زمان مرگش استناد می کردند و بر این نظر شمس مستقر بودند، اما سیمینِ جلال (همسرش) این مرگ را بدین علت ندانست؛ و گذشته از اختلاف نظر این برادر و زن برادرش، آنچه مسلم است او به پنجاه هم نرسید (11/آذر/1302-18/شهریور/1348) و در45 سالگی [16] در همان چلچله عمرش در اَسالِم گیلان دنیا و اهلش را ترک کرد و جسدش به تهران منتقل شده و به امانت [17] در مسجد فیروزآبادی شهرری تهران دفن شد تا همچون دیگر استوانه ی متفکر و ایدئولوژیک این انقلاب "دکتر علی شریعتی" در امانت بماند و به آرزوی رسیدن به وصیتش به انتظار زمانه، به تماشا بنشیند تا ببیند وارثین، دوستان، وکلایش و شاید همسنگران دوران مبارزه و قلمش برای اجرای وصیت او چه خواهند کرد.
جلال آل احمد نویسنده و ادیب ایرانی
اما کاش این دو متفکر قدرتمند و بزرگ این انقلاب که علاوه بر تعلق به قشر روشنفکری در عدم اجرای وصیت شان هم عاقبتی مشترک داشتند، و اجسادشان بعد مرگ در امانت ماند، نه جلال آل احمد و نه دکتر علی شریعتی به امید بازماندگان، رفقا و نسل پیروز این انقلاب، وصیت هایی چنین سخت، جان فرسا، مالاطاقت غیرقابل اجرا و... نمی کردند! که نسلی از همرزمان و انقلابیون را به چالش بکشند و در امتحانی چنین سخت و غیر قابل اجرا ! رسوا کنند. بهتر بود شریعتی هم به جای وصیت برای دفنش در "حسینه ارشاد تهران" ، وصیت می کرد شامیان جسدش را به شهر حلب در سوریه ببرند و به جای حضرت زینت در دمشق، در کنار شیخ مظلوم و شهید، جناب شیخ اشراق، حکیم شرق، سهروردی بزرگ ابدی دفن کنند که او نیز غریب و بیکس در مسجدی در حلب طعم توطئه، حسادت و خشک مغزی ما مسلمانان را در جوانی چشید و جوانمرگش کردند تا به یادگار جهل، کینه، خشک مغزی اهلِ علمِ دین حلب را در تاریخ علم این آب و خاک جار زند.
شاید بهتر بود دکتر شریعتی هم با آن همه علم جامعه شناسی که نزد بزرگان این علم در فرانسه آموخته بود و آن همه همنشینی که با اهل مذهب داشت و آن همه بصیرتی که بدست آورده بود، عاقلی به خرج می دادند و پیش بینی آینده می کرد، و وصیت می کرد تا او را نیز در کنار شهید مظلوم حلب، حکیم سهروردی دفن کنند و هوسش نمی کرد تا در "حسینه ارشاد" و در جایی دفن شود که سال ها مقر تبلیغ و سخنرانی های انقلابیش بود. شاید اگر دکتر هم دچار اوهام نمی شد و کلاه خود را قاضی می کرد و احساساتی وصیت نمی کرد، این وصیت را به اجرا نزدیک تر و سهل تر می دید، تا این که از یاران مبارز خود طلب انتقال جسدش به مام میهن کند، حال اینکه صاحب این قبرستان را به سختی می توان راضی کرد که مرده ایی از غیر را، در آنجایی دفن کرد که خود می خواهد و وصیت کرده است، اینجا هر جا که گفتند باید دفن شوی، و یا سر کیسه را شل کرده میلیون ها به بارگاهی داد و اجازه ورود به صحن و بارگاهی را گرفت، و برای خود تعیین جا کرد و آنجا که می خواهی دفن شوی.
فتوا و نظر مراجع وقت مانع از این شد که به وصیتنامه جلال هم جامه عمل بپوشانند و جسد او را به اولین کارگاه تشریع جسد انسان در اولین دانشگاه تحویل دهند تا جوانان این مروز بوم از روی جسد جلالت ماب این نویسنده شهیر ایرانی، راز و رمز درمان بیماری های جسمی بشریت را بکاوند و بیاموزند، و او نیز به واسطه شعف و شادی علم آموزی جوانان باهوش و ذکاوت این آب و خاک، به آینده ایران امیدوار تر، آخرین لحظات حضور جسمانی اش در این جهان را طی کند و خلاص.
روستای اورازان در دل دره ایی که در ذیل آن روستای گلیرد است.
نمی دانم شاید برای همین ها بود که دلتنگ بودم، تا به سان همان زیارتی که از گِلیرد کردم، به زیارت اورازان هم بروم، و خاکی را زیر پای خود لمس کنم که مردانی بزرگ آن را زیر پای خود گذاشته و در آن تربیت شده بودند، و در فضایی نفس بکشم که آنان کشیدند. مدتی بود که از روستای گِلیَرد تالقان، که روستایی در دل کوه های مرتفع البرز مرکزی و محل تولد استاد سید محمود تالقانی است، که به درستی "ابوذر زمانش" نامیدند، بازدیدی داشتم و با نفس های مردی هم نفس شدم که از زمانه خود بسیار جلوتر می زیست و در دوردست ها افق هایی می دید که دهه ها بعد ما دیدیم؛ دوست داشتم همچون این دو پسر عمو (آیت الله سید محمود تالقانی و جلال آل احمد)، بین "گِلیرد" و "اورازان" رفت و برگشتی داشته و با جناب خَسِ اورازان همنفس شوم و در اسرار این ارتفاعات با شکوه، در دره زرخیز "بالا تالقان" رهی یافته و از زمزمه های اسرار آمیز کناره نشینان رود با شکوه "شاهرود" در این نقطه بزرگپرور، بهره ایی گیرم، تا اینکه این مهم باز به همت برادری گرانقدر مُیَسر گشت و راهی روستای اورازان شدیم که روزگاری با قدوم نویسنده ایی توانا مزین بود. نویسنده ایی که شهرت او و نوشته هایش مرزهای ایران را درنوردیده و شهرت جهانی یافته است.
در کوچه های شیب دار روستای کوچک اورازان و در سایه زار گردو های بلند به دنبال گمگشته ایی بودم که از این سبزه زار درخت های گردو و چشمه های آب سحرآمیز و شهد عسل شیرینش نشئه هایی یافت تا بنویسد و متن هایی خلق کند که خلقی را مدهوش تراوشات ذهنِ خلاق و پرمغز رئالیست خود نماید، به دنبال نشانه ایی و یا جای پا، یا نفسی از خَسی بودم که در میقات حاضر شد و در دریای انسان های آنجا خود را بسانِ خاشاکی بیش ندید، بله جلال آل احمد البته از یک خاندان بسیار مذهبی و اهل علمِ دین بیرون آمد، به طوری که هرچه در قبرستان روستایش گشتم، نشانی از خاندان "آل احمد" نیافتم، که حتی سنگ قبری از رگ و ریشه اش در این روستا سخن گوید، از خادم "معصوم زاده ایی" که سخت از کرامات این خفتگان بر مزار اورازان می گفت و به شستشوی سنگ مزار اجدادش کوشا بود، از جلال و ایل و تبارش پرسیدم، او گفت که جلال در تهران بوده و اجدادش هم همه از جماعت اهل علمِ دین، و لذا در نجف و قم مدفونند.
ورودی روستای اورازان از جاده سمت روستای گوران
از خانه و کاشانه جلال سراغ گرفتم، دیدم خانه اش به تملک دیگری در آمده و اینک آن خانه از آنِ جلال و اهل و تبارش نیست، و صاحب خانه ی جدید جلال، اینک در این هنگامه تنش بین عربستان - ایران [18] به حج رفته تا در جایی حاضر شود که صاحب خانه اش (جلال) نیز برای گذاردن حج حاضر شد، و خود را خَسی بیش در میان خَلق و در مقابل خالق ندید، نمی دانم این "سید" بزرگوار که اینک صاحب خانه جلال شده است، هم چون صاحب خانه اش، خود را خَسی در میقات خواهد دید، یا "حاجی" ایی برخواهد گشت که دیگران را چون بزرگان این روزها "خَس و خاشاک" خواهد دید، به تواتر دیده ام که اگر فردی را این روزها در خیابان با کلمه "حاجی" خطاب کنی، به او بَر می خورد که "من از خدا برگشته!" [19] نیستم و گاه به شوخی می گوید "حاجی خودت و پدرجدت هستید"، نمی دانم او در بازگشت از حج بر میراث "آل احمد" که اینک در تَمَلُک اوست، پاسدار خواهد بود یا این که نه، به تاراج آن خواهد نشست و خانه اش را خراب کرده، برجی چند طبقه بر آن خواهد ساخت، تا چشم بازدید کنندگان و جویندگان جلال را گریان کرده و بر شکوه ساختمان تازه سازش خیره خواهد کرد. نمی دانم این "پسر عموی ما" (من هم از ساداتم) تن به فروش خانه جلال به وزارت ارشاد [20] خواهد داد تا این بنا به نام جلال حفظ شود و گویای قدوم و نفس های جلالت ماب جلالِ ادبیات ایران باشد یانه؛ همانطور که منزل تالقانی در گلیرد این روزها دل ها را مدهوش قدوم و نفس های "سید محمودِ" تالقان و گلیرد می کند.
جلال هم از "سادات" است و همچنان که دوستم به شوخی و دو پهلو می گوید "آدم از خاک، و سید از نور است، آدمیت ز سیدا دور است!" البته انشاالله منظورش این نیست که انسانیت و آدمیت از سید ها دور است، و منظورش این است که خاک و پستی، از سیدها به دور است! همچنانکه اورازان روستای سادات است، همه پسر و دختر عمویند و خود را از وابستگان به خاندان رسول خدا می دانند، آنطور که شنیدم مُلک این روستا همه اش وقف به اولاد ذکور است و کسی حق فروش به غیر اورازان را ندارد و دختر عموهایم از سهم الارث بی نصیبند، [21] و متاسفانه وقف را دامی همیشه گسترده برای فرزندان رسول خدا و متولیانش می بینم که اگر در وقف خیانت کنند، در پیشگاه خدا و خلق شرمنده خواهند شد، کاش اورازانِ جلال و جمیع آل احمد و ساداتش، هم وقفی نبود و این روستا هم مثل روستاهای پررونق دیگر تالقان، در این روزگار رونق، رونقی مضاعف می گرفت.
خانه جلال آل احمد در روستای اورازان
اما حیف که این آرزویی بیش نیست و در اینجا کسی مالک مُلک خویش به تمام معنا نیست، همه مستاجر مِلکی اند که رویش قرار دارند، با این وقفنامه، همه بی پایه و اساس و تا به ابد لِنگ در هوا خواهند بود. به حال پسر عموهایم در اورازان که مستاجران دائمی مُلک آبا و اجدادی خودند، گریه ام گرفت، که با یک صیغه وقف تا ابد نسل اندر نسل مستاجر مِلک آبا و اجدادی خود شدند. رفلکس فقر و همچنین این ناامنی در مالکیت را می توان در ساختمان های تازه ساز و قدیمی اشان در اورازان دید، آنان سازه های سه طبقه خود را بر قوطی های آهنی نهاده اند که یک طبقه را هم به زور می تواند نگه دارد، چه برسد به سه طبقه ساختمان، چراکه سرمایه گذاری روی مِلک وقفی مثل خرج کردن در مِلک استیجاری است و انگیزه ایی برای سرمایه گذاری روی مِلک مدعی دار نمی توان یافت، زیرا که اینک اوقاف صاحب آن است و هر روز به قانونی جدید و یا فتوایی می تواند دست بر آن نهاده و تو را از جا برکنند.
گذشته از این ناامنی مالکیتی که گریبان گیر اهل و فامیل جلال در اورازان خواهد بود، اما زندگی خود جلال نیز حکایت عجیبی دارد، مثل بعض فرزندان دیگر صاحبان با شهرت "منبر و محراب"، و خدایگان وعظ و خطابه که چه مسیرهای عجیب و غریبی را که نرفتند، که در نگاه اول از آنان بعید دیده می شود، ولی انگار این رسم روزگار است که اگر تو در مذهب غرق شوی، دست هایی هستند که اگرچه از پس تو ممکن است بر نیایند، اما فرزندانت را از این غرقآب بیرون خواهند کشید و در وادی دیگری غرق خواهند کرد، که تو هرگز فکرش را هم نمی توانی کرد، یعنی آنگاه که تو غرق در قرآن و دعا، روز، ساعت، دقیقه و ثانیه و سالروز تولد فرزندت را شادمانه به همراه اسم مبارکی که برایش برگزیدی بر جلد قرآن و یا کتاب دعایی می نویسی تا یادت نرود، ولی شرایط به گونه ایی رقم خواهد خورد که او وقتی بزرگ می شود جایی برای خود در این وادی شدیدا مذهبی نمی یابد، و ترکت می کند و در وادی دیگرانی رحل اقامت متفکرانه می گزیند که اگر می دانستی حتی نامش را بر جلد قرآنت نمی نوشتی و آرزو می کردی کاش چنین فرزندی نداشته و اگر داشتی ساعت و ثانیه اش را به فراموشی می سپردی، اما چه حیف که چنین آرزویی اصلن متصور هم نمی تواند باشد.
خانه جلال آل احمد در روستای اورازان در تالقان
با صاحب خانه جدیدش
آری اگرچه جلال در خانواده عالمان دین به دنیا آمد همچون نورالدین کیانوری به رادیکال ترین گروه ها با مشی مادیگرایانه راه یافت و پیش رفت، و از بزرگان شان شد، به طوری که به گفته یکی از پیران روستای اورازان حتی اهل خانه جلال از ازدواجش با سرکار خانم سیمین دانشور هم خرسند نبود، چه برسد به افکار جلال، که با آن مشکل داشتند، اما جلال به "سیمین" و افکارش عشق می ورزید و از او به نیکی یاد می کرد و در وادی تفکری اش اسب زین کرده قلم را می دواند و پیش می رفت. و این زوج اگرچه صاحب فرزندی [22] نشدند، ولی جلال تا سال 1348 با سیمین خود ماند، تا بعدها در سال 1390 همسرِ دانشورش نیز ما را ترک کند و به جلالش بپیوندد.
جلال آل احمد از جمله نویسندگان بزرگ ایران است که برای اهل مطالعه همچون "بزرگ علوی"، "صادق هدایت"، "جمالزاده" ، "محمود دولت آبادی" و... جاذبه ایی بسیار داشت، و دارد و کتب او در دستان جوانانی که در اوج دهه های 1340 ، 1350 انقلاب 1357 را زمینه سازی و یا به ثمر رساندند، دست به دست می شد و موضوعات کتبش مورد بحث و امعان نظر بود، "مرحوم سید علی" ما شاید تمام کتاب ها و ترجمه های او را خوانده بود، و هماو بود که اسم "جلال آل احمد" را در ذهن کودکانه من در همان زمان حک کرد، از بس با او شبانه روز مانوس بود، همین باعث شد تا من هم با دنیایی آشنا شوم که هنوز که هنوز است متاسفانه با آن بیگانه ام؛ دنیای "ادبیات داستانی ایران".
نام جلال آل احمد را زیر عنوان کتاب های زیادی در دستان معلولِ از کارِ برادر مرحومم، سید علی دیده بودم، دست هایی که زیر تیغ گیوتین برش چرم برای دوخت پاپوشی برای مردم، در کارخانه ایی که حتی من نامش را هم نمی دانم، در قم از دست رفت و او خسته از کار طاقت فرسای روزانه ناگهان چرتی زد و هیکل نحیفش از تعادل خارج شد و تا رفت خود را جمع و جور کند انگشتانش که به مدد این تن خسته آمده بودند تا دوباره تعادل را به این کارگر کوچک و خسته هدیه دهند، در سنین نوجوانی زیر تیغ دستگاه رفتند و قطع شدند و این کارگر کوچک هم باز به فتوای مراجع تقلید وقت، حتی از دریافت حق بیمه انگشتان قطع شده اش توسط کارفرما و یا بیمه، نیز محروم شد، چون آنموقع ها به فتوای مراجع، گرفتن دیه ایی این چنینی برای اندام های قطع شده نیز در لیست بلند اعمال حرام تشخیص داده شده و قرار گرفته بود، علمایی که اطاعت از حکم آنان اطاعت از حکم رسول خدا و خود خدا پنداشته می شد.
درب خانه جلال آل احمد در روستای اورازان
آری کتاب های جلال را در لای دو انگشت باقی مانده از این حادثه ی تلخ برای آن "کودک کار" آنروز، که توسط پدرم برای تحصیل علوم دینی به قم فرستاده شده بود و لاجرم به خاطر عدم ساپورت مناسب مالی و... سر از کارخانه تولید کفش در آورده بود، دیده بودم، کتاب های زیادی از جلال که او با حرص و ولع تمام می خواند و ورق به ورق، خط به خط پیش می رفت و انگار وقت نداشت که چشم از کتاب هایش بردارد و لحظه ایی بر چای و نهارش تمرکز کند و نوشیدنی و غذایش را هم انگار با مطالب و ورق های این کتاب ها صرف می کرد، و برای من که در سنین کودکی شاهد چنین حرص و ولع او در مطالعه بودم، علاوه بر علاقه سید علی به خواندن که هم برایم جالب و هم سوال برانگیز بود، کُلَن حتی این اسم "جلال آل احمد" یا اسامی کتاب هایش "دید و بازدید" ، "از رنجی که می بریم"، "سه تار" ، "زن زیادی" ، "سرگذشت کندوها" ، "مدیر مدرسه" ، "نون والقلم" ، "نفرین زمین" ، "پنج داستان" ، "اورازان" ، "تات نشین های بلوک زهرا" ، "در یتیم خلیج – جزیره خارک" ، "خسی در میقات" ، "هفت مقاله" ، "سه مقاله دیگر" ، "غرب زدگی" ، "کارنامه سه ساله" ، "ارزیابی شتابزده" ، "در خدمت و خیانت روشنفکران" ، "یک چاه و دو چاله" هم جالب و تفکر برانگیز بود و این که سید علی ما روی یک نویسنده که زوم می کرد تمام نوشته ها و ترجمه هایش را می خواند، انگار می خواست او و روند تفکرش را زیر و رو کند و از خاندانش هم بیشتر او را بشناسد و روند تفکرش را کشف کند؛ لذا من هم در کنارش با نویسندگان خارجی که برای اولین بار اسم شان را می شنیدم هم آشنا می شدم، نویسندگانی چون"آندره ژید" و "آلبر کامو" ، "داستایوسکی" ، "ژان پل سارتر" ، " اوژن یونسکو" ، "ارنست یونگر" که به همت جلال به ترجمه آثارشان به پارسی اقدام شد و نام کتاب های شان چون "قمارباز" (داستایوسکی)، "بیگانه" (آلبرکامو) ، "دست های آلوده" (ژان پل سارتر)، "بازگشت از شوروی" و "مائده های زمینی" (آندره ژید)، "کرگدن" (اوژن یونسکو)، "عبور از خط" (ارنست یونگر) که خود برایم جالب و نظرم را به خود جلب می کرد.
همیشه آرزو داشتم با جلال آشنا و به او نزدیک شوم، اما حوادث پی در پی روزگار، ما را از کتاب و مطالعه دور می کرد و هیچگاه فرصتی نیافتم که با موضوعات کتاب هایش آشنا شوم، از استاد حسین صدری (نقاش و متفکر معاصر) شنیده بودم که کتاب "مدیر مدرسه" آل احمد جویندگان زیادی را در خود غرق کرده، و شاهکاری بزرگی است، اما تا قبل از این، وقتی که سفر حجی پیشی آمد و کتاب "خسی در میقات" جلال را از اینترنت عزیز و پر برکت! دانلود کردم و در دهلی پایتخت هندوستان به مطالعه اش نشستم، تا ابتدا حج را در آینه چشمان متفکر و بلند نظر جلال و شریعتی بخوانم، و سپس عازم حجاز شوم، خیلی با آثار جلال مانوس نبودم. اما هنوز که هنوز است کتاب سنگی بر گوری او را با آن عنوان جذابش در دستان مرحوم سید علی امان دیدم، را کامل نخوانده ام، کتابی که بعد از سفر به تالقان و روستای جلال ترغیب شدم که از اینترنت دانلود کرده و تورقی بزنم و گوشه هایی از داستان بچه دار نشدن جلال و سیمین را در روابط اجتماعی آنروز بررسی کنم، کتابی که آینه روزگاری است که جلال در آن با این پدیده دست و پنجه نرم کرده است، اما کتاب "اورازان" او را هم که حاصل سفرهای آل احمد به زادگاهش می باشد و او روابط و شرایط این روستا را به تصویر کشیده هم بسیار شیرین و جلب کننده است، کتابی که بعد از حضور در اورازان، و مشاهده محل از اینترنت (کتابخانه بی منت و سانسور، در درسترس ماست) دانلود کردم و خواندم، واقعا خواندنی است.
خانه جلال آل احمد در روستای اورازان تالقان
امروز جلال از همه زمان ها بی نشانه تر است، زیرا او فرزندی نداشت و سیمینِ دانشورش که او خود نیز عجوبه ایی در تفکر است، هم که تنها نشانه اش بود، نیز ما را ترک کرده و اکنون اگر کسی بخواهد جلال را بیابد، باید او را در سطور کتاب هایش جستجو کند، و آنجاست که او زنده ابدیست و خواهد بود، او فرزندی نداشت و همسرش هم دیگر نیست، اما ما ایرانی ها انگار دلمان در اماکن این و آن گیر است، و در این اماکن است که به جستجوی افراد می رویم، و با "افکارشان" کاری نداریم، مثلا اگر بخواهیم امام رضا را "زیارت" کنیم باید حتما به "مشهد" برویم و "قبرش" را زیارت کنیم! با افکار و زندگی او چندان کاری نداریم، و امام رضا و امام رضاها را در قبورشان جستجو می کنیم، تا در احادیث و تاریخ زندگی اشان؛ یا امام حسین را نیز به همین شیوه در محل دفنش می یابیم! تا در کتب "تاریخ" و یا "گفتارش" و...
من هم به همین سیاق در جستجوی جلال به تالقان و روستای "اورازان" رفته بودم، روستایی که زمستان جمعیتش به هشت و یا ده خانوار کاهش می یابد، و با توجه به صعب العبور بودن جاده اش، اگر حادثه ایی برای اهل این روستا در ایام برف و یخ اتفاق افتد، این تنها هلیکوپتر است که می تواند از شهرک (بزرگترین روستای تالقان) تلفنی درخواست شود، تا به دادشان برسد؛ اما این روزها اورازان دوران پرجمعیت خود را طی می کند و کوچه هایش از اهالی موج می زند، درختان گردوی کهنسال و سر به فلک کشیده اورازان اکنون مرده و زنده ی اهلش را در زیر چتر سایه گسترده خود گرفته اند و این روزها همه چشم به راه محصول پربرکت و مقوی آنند، در حالی که بعضی از درختان گردویش صدها سال است سایه گسترند و سخاوتمندانه بر آشنا و غریبه سایه هدیه می دهند.
اورازان از کلمه "اُو" گرفته شده است که در فرهنگ البرز و حاشیه نشینانش به آب، "اُو" می گویند، همانگونه که به گاو "گُو" ، به شب "شُو" ، به خواب "خُو" و... می گویند، چشمه های جاری در دره ایی که درختزاری بزرگ را در بالاترین نقطه یک بلندی ساخته تا حتی "گلیرد" و آنگونه که جلال از آن در کتابش یاد کرده "گیلیارد"، را هم در ذیل خود داشته باشد و "جلال" و "سید محمود" فارغ از این که کی بالاست و از "بالاده"، و کی از پایین دست و "پایین ده" است، کی درس دین خوانده و کی درس دنیا، با هم به تبادل افکار می پرداختند و به برکت این نشست و برخواست ها بین روشنفکر و مرد دین، دو انسان فرهیخته با دیدگاهی بوجود آمدند که هر دو به مسلک خویش شان، منزلت، جلالت دادند، تالقانی به سلک اهل علم دین و جلال به نویسندگان روشنفکر این آب و خاک جَلالَت بخشید. آری این دو از هم فراری نبودند و ذکر هر شب و روزشان فحش و تکفیر همدیگر نبود، آنان مجادله احسن کردند و زینت بخش محفل علم و ادب شدند و از تکفیر و جریان تکفیری دوری جستند و انسان شدند.
کوچه های روستای اورازان در تالقان زادگاه جلال آل احمد
گاهی در جریان مبادلات فرهنگی بین ملل مختلف جهان کلمه ایی خود را به نقاط دور دست دنیا می رساند، در هندوستان که بودیم آنها از واژه "تَندُور" برای تَنور استفاده می کردند، و همانجا ریشه این کلمه را در کشورمان و در زبان پارسی می جستم ولی نمی دانستم که این کلمه از کدام نقطه این آب و خاک به شبه قاره راه یافته است. هندیان مثلا مرغی را که در تنور و یا روی آتش کباب کرده بودند را "تَندُوری چیکن" می گفتند. اینجا در اُورازان هم وقتی به لطف بی حد و حساب سالخورده ایی در خانه اش در آمدیم که ما را به زور به صرف چای بر خوان خود فراخوانده بود و هر چه خواستیم امتناع کنیم، حریفش لطف و اصرارش نشدیم، وقتی برای دقت درک بهتر کلمات مملو از لهجه محلی اش نزدیک او و در وسط اتاق نشستم، زیر پایم چاله ایی حس کردم که از زیر فرش وجود خود را فریاد می کرد، پیرمرد که تعجب را در صورتم یافته بود، رو به من کرد و گفت "تَندُور" است، وقتی توضیح داد، دیدم چاله ایی است بزرگ که در آن هم نان و غذا می پزند و اتاق را همزمان در فصل سرما گرم می کنند.
در منطقه ما به آن را "چاله کرسی" می گفتند که به صورت چهار گوش به عمق بیست سانت در زمین کنده و با کاهگلی به زیبایی تزیین و صاف می شد، که طول و عرض آن به اندازه چهارپایه ایی چوبی بستگی داشت که کُرسی نام داشت و در آن قرار گرفته و فیکس می شد، تا کرسی به اطراف اتاق حرکت نکند و روی آن لحافکرسی بزرگی می انداختند و زیر لحاف می نشستند و پاها و نیم تنه خود را در آن فرو می بردند تا از گرمای لذت بخش حبس شده در زیر لحاف لذت برند، وسط این مربع عمیق که بهترین جا برای قرار دادن پا بود، چالکُرسی اصلی قرار داشت که مثل کاسه ایی بزرگ در آن زغال چوب افروخته می ریختند و ما چیزی جز مدفون کردن چند سیب زمینی برای "چالپُخت" شدن در آن نمی نهادیم و گاه هم ظرف غذایی بر آن می گذاشتیم که گرم شود، که این به قول مرحوم مادرم به سیاهی ذغال های منتهی و باعث خاموش شدن بیشتر آتش در آتشدان می شد و برای همین از این کار نیز حتی المقدور امتناع می کردیم. لذا ما برای پخت و پز از این چالکرسی پر از آتش استفاده نمی کردیم. اما اینجا در تالقان پخت و پز نان و غذا را هم در فصل سرد که غالب ایام سال است، در اتاق نشیمن انجام می دهند تا از حداکثر گرمای مواد سوختنی (چوب، گَوَن، تاپاله گاو و...) استفاده کنند.
بگذریم، اینجا بود که من به ریشه کلمه تَندُور که در زبان اردو و هندی راه یافته بود پی بردم و متوجه شدم که این کلمه از این خطه از ایران به شبه قاره هند راه یافته و اکنون به وسعتی زیاد در آنجا رایج و مورد استفاده است، شاید موقعی که پادشاه گورکانی هند، [23] جناب همایون شاه، وقتی به استمداد و کمک برای بازپسگیری تخت و پادشاهی اش به دربار پادشاه صفویان جناب شاه تهماسب در قزوین گریخت و پناهنده شده بود، از کباب های تَندُوری این منطقه خورده و مزه اش به او چسبیده بود و این روش تَندُوری و تندوری پختن را به هند برد که امروزه در آنجا خصوصا بین مسلمانان بسیار رایج است.
معصوم زاده و خیابان های روستای اورارزان مزین به پیکر، عکس و یا نام شهدایی است، که برای این آب و خاک جان خود را تقدیم کردند، تا دشمن بعثی به عنوان متجاوز پشت مرزهای این کشور متوقف بماند و برای اولین بار در سده های اخیر، متجاوزی به این کشور حمله کند و با پایمردی این شهدا، قطعه ایی از خاک ایران جدا نشود :
- بسیجی شهید سید حسن میر نورالهی متولد 1338 فرزند سید ولی 2/1/1361 در عملیات فتح المبین در شوش به شهادت رسید. او اکنون مدفون در امامزاده اورازان است.
- پاسدار شهید سید شعبان میر نوری فرزند سید رمضان متولد 1343 تاریخ شهادت 21/5/1362 محل شهادت دیواندره، که پیکرش مدفون در امامزاده اورازان است.
- پاسدار وظیفه (سرباز سپاه) شهید نیازعلی میرمطهری فرزند سید بابا متولد 1343 شهادت در جزیره مجنون تاریخ 27/4/1365، که پیکرش مدفون در امامزاده اورازان است.
- پیکر شهیدی گمنام نیز امامزاده اورازان را مزین به حضور خود کرده اند که در تاریخ 3/5/1366 در عملیات نصر6 به شهادت رسید.
اما در امامزاده اورازان عکس شهدایی دیگر هست که معلوم است اهل اورازانند ولی در جایی دیگر دفن شده اند که عبارتند از :
- شهید سید فرج الله میرکلبعلی متولد 1348، جزیره مجنون در سال 1365، شهیدی که مزارش احتمالا جایی دیگر است ولی اهل اورازان است.
- شهید سید ذبیح الله میرکلبعلی متولد 1342 محل شهادت سرپل ذهاب 1362 که او نیز اهل اورازان ولی مزارش جایی دیگر است.
- شهید سید شمسعلی میر نورالهی شهیدی که مزارش احتمالا جایی دیگر است ولی اهل اورازان است.
- شهید سید رحمت الله میر تقی شهیدی که اهل اورازان است و خیابانی را نامش زده اند.
[1] - کتاب های جلال آل احمد عبارتند : قصه و داستان (دید و بازدید 1324 - از رنجی که می بریم 1326 – سه تار 1327 – زن زیادی 1331 – سرگذشت کندوها 1337 – مدیر مدرسه 1337 – نون والقلم 1340 – نفرین زمین 1346 – پنج داستان 1350) مشاهدات (اورازان 1333 – تات نشین های بلوک زهرا 1337 – در یتیم خلیج – جزیره خارک 1339) سفرنامه ها و مقالات (خسی در میقات 1345 – هفت مقاله 1333 – سه مقاله دیگر 1341 – غرب زدگی 1341 – کارنامه سه ساله 1341 – ارزیابی شتابزده 1342 – در خدمت و خیانت روشنفکران 1356- یک چاه و دو چاله 1357) ترجمه ها (قمارباز از داستایوسکی 1327 – بیگانه از آلبرکامو 1329 – دست های آلوده از ژان پل سارتر 1331 – بازگشت از شوروی اثر آندره ژید 1333 – مائده های زمینی اثر آندره ژید 1334 – کرگدن اثری از اوژن یونسکو 1345 – عبور از خط اثر یونگر 1346 – چهل طوطی 1351 – تشنگی و گشنگی اثر اوژن یونسکو 1351) و...
[2] - محمود احمدی نژاد (ریاست جمهوری دهم و یازدهم) بعد از پیروزی در میدان ولیعصر تهران در جمع هوادارانش، مخالفان معترض به نتیجه انتخاباتی که منجر به اعلام پیروزی او شد را "خس و خاشاک" نامید.
[3] - علم الهدی امام جمعه جنجالی مشهد که مبارزه او با موسیقی و اهالی موسیقی، او را به شهرت جهانی رسانده است، معترضان به نتایج انتخابات ریاست جمهوری را در راهپیمایی نهم دی 1388 بزغاله و گوساله خطاب کرد، امروزه اینان در جایی می ایستند و خطبه می خوانند که کسانی مثل سید محمود تالقانی به نماز می ایستادند و خطبه می گفتند.
[4] - دو نقطه در پای کوه های صفا و مروه که جناب هاجر برای جستن آب برای فرزندش اسماعیل دوید تا شاید آبی برای فرزند تشنه خود بیابد و امروزه در مراسم حج این مکان که اکنون در محوطه خانه خدا و کعبه قرار گرفته حاجیان می دوند تا اعمال حج آنها کامل شود.
[5] - حالتی بین دویدن و راه رفتن که نه دویدن است و نه راه رفتن، لازم است بین صفا و مروه در حالت هروله حرکت که نشان از استرسی است که هاجر داشت.
[6] - تالقان دره ایی است در مسیر شمالغربی – جنوب شرقی که مناطق مرتفع ترش که در مسیر رود شاهرود قرار دارد را "بالا تالقان" و مناطق پایین دست آن را که ارتفاع کمتری دارد و به سوی دشت شدن گرایش دارد را "پایین تالقان" می گویند. بیش از هشتاد روستاست که بزرگترین آن شهرک نام دارد که امروزه سمبل تالقان است. در سمت شمال به تنکابن ختم می شود و در جنوبش به آبیک و از سمتی به ساوجبلاغ و از سوی دیگر به الموت منتهی می شود.
[7] - گلیرد و آنچنان که جلال در کتاب خود که یادداشت های 1326 اوست، ذکر کرده، "گیلیارد" نزدکترین روستا به اورازان و محل تولد استاد سید محمود تالقانی و اورازان روستای محل تولد استاد جلال آل احمد هستند که در انتهای یک دره به سوی قله قرار دارند که بسیار به هم نزدیکند. دو روستا پر از چشمه های آبی است که شاید همین آب پر بها بود که انسان هایی چون اینان از نعمت آن سیراب شدند و بصیرت را به اوج رساندند.
[8] - رود شاهرود از دره تالقان که از ارتفاعات بالا تالقان منشا می گیرد که درحوالی جاده چالوس و تنکابن تغذیه می شود امتداد می یابد تا در طارم به قزل اوزن ریخته و راهی دریای قزوین شود. البته این روزها با احداث سد تالقان این آبها جمع آوری و حساب شده تر استفاده می شود، نمی دانم آیا آبی به دریا می رسد یا خیر.
[9] - بسطام در جاده شاهرود به آزادشهر و ده کیلومتری شهر شاهرود قرار دارد و محل تولد و آرامگاه عارف نامی شیخ بایزید بسطامی است
[10] - خرقان در حدود بیست کیلومتری شهر شاهرود و در جاده شاهرود - آزادشهر محل تولد و آرامگاه عارف شهیر ایرانی شیخ ابوالحسن خرقانی است
ر [11] - شهرستان شاهرود نیز در آنسوی شرقی منطقه البرز مرکزی قرار دارد که زادگاه ابن یمین فرومدی، شیخ بایزید بسطامی و شیخ ابوالحسن خرقانی و شیخ حسن جوری (سربداران) است اگرچه آثار رود شاهرود بر حاشیه شاهوار بلند ترین قله منطقه دیده می شود ولی در روند خشکی ایران این رود امروز خشکیده و آب هایی باقی مانده که این رود را تغذیه می کرد نیز توسط اهل بسطام، مجن، ابرسج و.... به مصرف کشاورزی می رسد تا راهی به شهر شاهرود نیابند، در حالی که هنوز خیابان کناره این رود خشک را این مردم خیابان ساحلی می نامند. این نشان می دهد روزگاری اینجا برای خود ساحلی بوده است.
[12] - هم برای جلال آل احمد شائبه قتل توسط ساواک وجود دارد و هم برای آیت الله سید محمود تالقانی که یکی از اهالی می گفت ایشان نیز قبل از مرگ از میزبانی سفیر روسیه باز می گشت که ناگهان گفتند تالقانی به رحمت خدا رفت. پس اهالی محل هر دو را اسیر توطئه ترور می دانند.
[13] - شیخ اشراق سهروردی بزرگ هم در سنین کم وقتی در جوانی به اوج علم رسید به حلب رفت و چون اهل حلب به علم او وقوف یافتند به دعوت پسر حاکم وقت یعنی فرزند صلاح الدین ایوبی در حلب ماند اما حکم کفر از فقهای حلب بخاطر فلسفه و تفکر خود گرفت و در زندان حاکم حلب خفه شد تا در سی هشت سالگی و در اوج پهنه علم را ترک کند و قربانی کج فهمی فقهای زمان خود شود.
[14] - روزبه دادویه و معروف به ابن مقفع نویسنده و مترجم جوان عصر اموی است که در بصره طعمه کینه شد و به خاطر نوشتن کتاب عقاید مزدکیان و... و فلسفه نور و ترجمه کتب از زبان پهلوی به عربی که امویان نیز بتوانند از علوم پارسیان و یونانیان استفاده کنند، در یک کینه کور در سن جوانی به چهل نرسیده بدنش تیکه تیکه کردند و در آتش تنور جهل سوزانده تا جهان به غم این مرد علم تا ابد عزادار شود. کلیله و دمنه که بخشی از "پنج تنتره" هندوان است و به برکت ترجمه این مرد امروز در دسترس تمدن هند و ایران و جهان باقی مانده است، که در حالی که خود اهل هند آن را گم کرده بودند، و بدین ترتیب از توفان نابودی جان سالم بدر برد.
[15] - سازمان اطلاعات و امنیت کشور در زمان پهلوی
[16] - نمی دانم این سن چهل چرا اینقدر حساس است و بسیاری از نوابغ خود را در همین سال های عمر از دست داده ایم، مریم میرزاخانی یکی از برون دادهای همین منطقه تالقان است که در سن چهل سالگی امسال در امریکا فوت کردند. در حالی که استاد یک دانشگاه بزرگ همچون هاروارد بود و انتظار می رفت که ریاضی را به جایی بهتر از این که هست برساند، او کسی بود که جایزه نوبل ریاضی را برای اولین بار برای جامعه زنان جهان مردم ایران به ارمغان آورد و از ایرانیانی است که مفتخر به دریافت چنین جایزه مهمی در ریاضی شد.
[17] - در قدیم که امکان های سرمایشی جدید، از جمله تابودت های یخچال دار نبود، مردگانی را که امکان دفن در مکان مورد نظرشان فعلا میسر نبود و در ساعت مرگ به علت تازگی جسد و امکان تعفن سریع آن، نمی توانستند آن را به محل مورد نظرش حمل کنند در تابوتی نهاد و در قبری موقت و سهل الوصول دفن می کردند تا گوشت هایش بریزد و استخوان هایش، مثلا به نجف، مشهد، کربلا و... منتقل و به وصیت متوفا عمل شده و دفن مجدد شود. اینان به امانت به خاک سپرده می شدند.
[18] - به دنبال اعدام شیخ نمر روحانی شیعه و مبارز عربستانی روابط ایران و عربستان تیره شد و با حمله عده ایی خودسر به سفارت و کنسولگری عربستان در تهران و مشهد خسارت جبران ناپذیری به روابط دو کشور و کشورهای عربی و اسلامی وارد شد و تنش به بالاترین حد خود رسید، اما امسال بعد از یک سال وقفه حجاج ایرانی عازم حج شدند و صاحب خانه جدید منزل جلال آل احمد هم وقتی ما از اورازان دیدن کردیم در جمع حجاج امسال بود.
[19] - سابق بر این متداول بود که کسی که به حج می رفت از بدی ها توبه می کرد وکارهای غلط خود را به کناری می نهاد و زین پس سعی می کرد مسلمان و انسان شود، ولی معترضان به این کلمه می گویند این روزها اگر دزدی به حج رود گرگ وارتر به مال مردم می زند و... انسان که نمی شود هیچ، در گناهش آلوده تر می شود، همانگونه که این روزها مشهور است اگر تخم مرغ دزدی به زندان برود، انگار به دانشگاه آموزش دزدی اعزام شده و بورسیه جا و مکان و خرج سفرش را می دهند تا در جمع شاه دزدهای ریز و درشت و متنوع زندان حاضر و بعد از بازگشت از زندان، حرفه ایی شده و به شتردزد تبدیل شود.
[20] - اهالی از درخواست وزارت ارشاد اسلامی می گفتندکه متقاضی خرید خانه جلال شده بود و مالک جدید از فروشش خودداری می کند.
[21] - خود جلال وقتی به این مساله می رسد در کتاب اورزان که حاصل یک سال حضورش در این روستاست و تمام رسوم و آدابش را نوشته است این کتاب در سال 1333 چاپ شد ولی ظاهرا در سال 1326 توسط جلال جمع آوری و نوشته شده است می گوید "تمام املاک ده از خانه و باغ و مزرعه و چراگاه وقف است و قابل فروش نیست. نه به بیگانگان و نه در میان خود اهالی. هیچکس زمینی را نمی تواند بفروشد. اما معاوضه می کنند و آنهم خود اهالی با هم."
[22] - جلال خود این موضوع را در کتاب "سنگی بر گوری" چنین مطرح می کند "ما بچه نداریم. من و سیمین. بسیار خوب. این یک واقعیت. اما آیا کار به همین جا ختم می شود؟ اصلن همین است که آدم را کلافه می کند ... و باز تو می مانی و زنت با همان سوال (بچه). بغض بیخ خرت را گرفته و حتم داری که زنت هم حالی بهتر از تو (در این خصوص) ندارد. و همین باعث می شود که از رفتن به هر جا که قصد داشته اید، منصرف بشوید، یا فلان دلخوری را بهانه کنید و باز حرف و سخن. و باز دعوا و باز کلافگی. و آخر یک روز باید تکلیف این قضیه را روشن کرد (دلخوری پیش آمده را باید حل کرد و به زبان امروزی ها به پاچه خواری خانم رفت و از دلش این دلخوری را بیرون کشید، تا صلح به خانه باز گردد)." پرانتزها سخن من است، نه جلال
[23] - که در تاریخ جهان و هند این سلسله پادشاهی را تحت که تحت عنوانMongolian Empire یا سلسله پادشاهی مغولان هند شناخته می شوند، اینان کسانی اند که زبان و ادبیات پارسی را به مدت چندین قرن در هند حاکم کردند، این سلسله با بابر آغاز و آخرین پادشاه آنان را انگلیسی ها بعد از تسلط بر شبه قاره دستگیر و به برمه و یا میانمار کنونی که مسلمان کشی در آن این روزها سکه است، تبعید کرده و در همانجا فوت کرد، و کورکانیان هند اینگونه توسط انگلیسی ها به پایان رسیدند.
- توضیحات
- زیر مجموعه: مطالب نویسنده
- دسته: لحظه نگار و یا سفر نگاشت
- تاریخ ایجاد در 19 شهریور 1396
- بازدید: 5714