یاد آر ز شمع مرده یاد آر - مشروطه خواهان

 زان کس که ز نوک تیغ جلاد

مأخوذ به جرم حق ستائی 

پیمانه ی وصل خورده یاد آر

یاد آر ز شمع مرده یاد آر

شعر علامه علی اکبر دهخدا در وصف شهدای مشروطه (صور اسرافیل و ملک المتکلمین)

 

 حاج میرزا نصرالله فرزند میرزا محسن بهشتی (معروف به ملک‌المتکلمین) از وعاظ، و روزنامه‌نگاران معروف دوره مشروطه بود که به همراه میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل پس از دستگیری توسط قوای ضد مشروطه وانتقال به باغشاه، در دوم تیر ماه 1287 به طرز فجیعی به شهادت رسیدند، در صحنه اعدام محمدعلی شاه قاجار حضور یافت و سخنانی علیه بازداشت‌شدگان ایراد کرد. ملک المتکلمین در پاسخ گفت:

«ای پادشاه کوشش من برای این بود که مملکت ایران از این تاریکی جهل و نادانی و فقر و پریشانی بیرون آمده در ردیف ملل بزرگ جهان جای گیرد»

و خطاب به مردمانی که در آنجا بودند ادامه داد:

"من نمی‌دانم این خون فاسد که در عروق شما جاری است چقدر عزیز است که نمی‌خواهید یک قطره آن را در راه شرافت و افتخار و نجات وطن و بدست آوردن آزادی بریزید، شما به پستی و دون همتی و تحمل ظلم چنان عادت کرده‌اید که به هر حقارتی تن در می‌دهید. بر هر فرد آزادیخواه علاقه‌مند به مشروطه واجب است که این درخت کهن استبداد را ریشه کن کند والا او بنیان ما و مشروطه را بر باد خواهد داد."

دیدگاه‌ها  

#2 مصطفوی 1400-01-06 11:10
یاد آر ز شمع مرده یاد آر!
مریم اطیابی
بازخوانی مجله کرگدن
نخستین شماره چهارده ماه پس از استقرار مشروطیت در روز شنبه ۱۴ دیماه ۱۲۷۶ در هشت صفحه با سرمایه‌ی میرزا قاسم تبریزی که بعدها در کابینه‌ی « مخبرالسلطنه» کفیل و سپس وزیر پست و تلگراف شد، انتشار یافت.شعار اصلی روزنامه: حریت، مساوات، اخوت و اهداف آن تکمیل معنی مشروطیت، حمایت مجلس شورای ملی، معاونت و حمایت روستائیان، مظلومان، ضعفا، فقرا و کارگران بود.
« س- برای چه نوشته‌اید شیرینی خواستند؟...این دو ریال پول دو جلد کتاب را که ملت می‌دهند، حکم مالیات را دارد...
ج- این چطور مالیاتی است که نان خانه‌ی رییس انطباعات است... چگونه این وجهی را که بدون سبب و جهت، ملت بیچاره مظلوم به رییس انطباعات می‌پردازند بنده مالیات بدانم... ای وکلای محترم ملت، آیا دولت و مملکت ایران مشروطه، صاحب «کنستی توسیون» (حکومت قانون به زبان فرانسه) است یا خیر؟ آیا معنی مشروطه این است که مطبوعات آزاد نباشد؟ آیا ما که نوشته‌ایم شیرینی خواستند، افترا و بهتان بوده؟ آیا در تبریز رییس انطباعات برای اجازه طبع کتب یک کله قند و دو جلد کتاب نمی‌گیرد؟ آیا قند شیرین نیست یا با سایر مواد شیرینی فرق دارد؟»
و لابد که وقتی میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل ۲۰ شهریور ۱۲۸۶ از سوی مخبرالسلطنه وزیر «معارف و اوقاف» نامه‌ای دریافت کرد با این مضمون که« جناب میرزا جهانگیرخان مدیر روزنامه صوراسرافیل دام مجده. لزوماً زحمت می‌دهیم صبح یکشنبه بیستم در مدرسه مبارکه دارالفنون تشریف بیاورید که ملاقات شما لازم است.»
باید ادیب، لغت‌شناس، سیاست‌مدار و شاعری چون علی اکبر دهخدا وجود داشته باشد که پس از این احضار در کنار رفیق خود بنشیند و پس از شنیدن شرح آنچه گذشت، قلم به دست بگیرد و در ستون «چرند و پرند» چنین طنازانه اما گزنده و تلخ از ماجرای شیرینی گرفتن رییس انطباعات بنویسد!
تا پس از چاپ روزنامه «صوراسرافیل» کودکان دور شهر بچرخند و فریاد بزنند « روزنامه، ماجرای شیرینی گرفتن وزیر انطباعات!»
« خانم ان شاء الله خدا همه مریض‌ها را شفا بده. اورژانسی بودند؟» با بهت به راننده نگاه می‌کنم و می‌گویم :« کی؟» و او پاسخ می‌دهد:« همین مریض‌تون دیگه! مگه نمی‌خواستید بیمارستان لقمان برید؟» و من می‌گویم: « بله اما من کوچه‌ی کناری بیمارستان پیاده میشم، کوچه‌ی ابراهیمی!» با یک « خدا رو شکر، همه سلامت باشند» راننده بحث گرانی و هزینه دوا و درمان را آغاز می‌کند. و من بی‌اختیار با دیدن یک خانه‌ی قدیمی کنار یک بوستان به یاد پارک «امین‌الدوله» واقع در پیچ شمیران، خیابان شهید مشکی می‌افتم.
همان پارکی که روز به توپ بستن مجلس شورای ملی به دستور محمد علی شاه و به فرماندهی کلنل ولادیمیر لیاخوف، سید محمد طباطبایی، سید عبدالله بهبهانی، ممتازالدوله، حاج امام جمعه خوئی، حاج میرزا ابراهیم آقا، مستشار الدوله و حکیم الدوله از کوچه‌های پشتی بهارستان خود را به پارک امین‌الدوله رساندند و به آن پناه آوردند اما "محسن امین‌الدوله" ، (داماد مظفرالدین شاه ) و پسر علی امین‌الدوله (صدراعظم مظفرالدین شاه) که از حضور آنها ناراحت بود و فکر می‌کرد بودن آنها سبب تخریب پارک‌اش می‌شوند، ورود آنها را به خانه خود پنهانی بوسیله تلفن به ستاد قزاقخانه خبر داد و بی درنگ عده‌ای قزاق و اوباش برای توقیف آنها اعزام شدند. حاج میرزا ابراهیم آقا در همان پارک به ضرب گلوله کشته شد.
مجتهدان سید محمد طباطبایی، سید عبدالله بهبهانی، حاج امام جمعه خوئی را هم پس از کتک زدن بسیار و کندن موها و ریش‌هایشان با دست، خونین حال به باغشاه (باغی پرآوازه در غرب تهران قدیم (میدان حر کنونی) و بیرون از دروازه‌های شهر که در زمان قاجار گهگاه محل اقامت پادشاهان این سلسله بود.) بردند.
پیش‌تر امین‌الدوله به بهانه ناامنی خانه از ملک‌المتکلمین و میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل ( روزنامه‌نگار) و قاضی ارداقی (از پیشگامان آموزش نوین در ایران) که در گوشه دیگری از این پارک بودند، خواسته از آنجا بیرون بروند.
آنها اندکی در خانه سید حسن حبل‌المتین در همان حوالی توقف می‌کنند و سپس از آنجا خارج می‌شوند اما در همان لحظه "قاسم آقا میرپنج" این سه نفر را شناسایی و دستگیر می‌کند.
روز پس از کودتا، ملک‌المتکلمین و میرزا جهانگیرخان‌ را در باغشاه اعدام می‌کنند. جهانگیر خان ۳۲ ساله در وقت کشته شدن فریاد زده بود:« زنده باد مشروطه، ای خاک ما برای حفظ تو کشته شدیم.»
حالا خیابان کمالی، خیابان مخصوص، بن‌بست شهید سیدمحمد ابراهیمی، چسبیده به یکی از ورودی‌های بیمارستان لقمان مقصد را نشان می‌دهد آرامگاه جهانگیر خان صور اسرافیل و ملک‌المتکلمین را! https://b2n.ir/d95224
#1 مصطفوی 1398-06-07 16:42
«از هر قطره خون من، ملک‌المتکلمینی به وجود خواهد آمد!»
می‌خواهم ذکر بر دار کردن ملک‌المتکلین را بگویم. ذکر منصور حلاج را به یاد دارید؟ آن‌گاه که حلاج را سنگسار می‌کردند... آنجا که تنش را به سنگ و دشنه پاره‌پاره می‌کردند: «پس پاهایش بُبریدند. تبسمی کرد گفت: بدین پای سفر خاکی می‌کردم، قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند، اگر توانید آن قدم را ببرید. پس دو دستِ بریده خون‌آلوده در روی درمالید تا هر دو ساعد و روی خون‌آلوده کرد. گفتند این چرا کردی، گفت: خون بسیار از من برفت و دانم که رویم زرد شده باشد، شما پندارید که زردی من از ترس است، خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخ‌روی باشم که گلگونۀ مردان خون ایشان است. گفتند اگر روی را به خون سرخ کردی ساعد باری چرا آلودی؟ گفت: وضو می‌سازم. گفتند چه وضو؟ گفت در عشق دو رکعت است، وضوی آن درست نیاید الا به خون...»
و اما ذکر قتل ملک‌المتکلمین...
وقتی قوای محمدعلی شاه مجلس را محاصره کرد، اردشیر جِی، رهبر زرتشتیان و از دوستان ملک‌المتکلمین به او گفت صلاح نیست در مجلس بماند، با کالسکۀ او به سفارت انگلیس پناه برد. ملک‌المتکلمین پاسخ می‌دهد: «ملیون ایران برای به دست آوردن مشروطیت به سفارت اجنبی پناهنده شدند و این عمل تاریخ ایران را لکه‌دار کرد، دیگر نباید این کار تکرار شود و من مصمم هستم با مشروطیت زنده بمانم و با از بین رفتن مشروطیت کشته شوم». قوای قزاق به فرماندهی لیاخوف مجلس را به توپ بست و سرانجام مشروطه‌خواهان قلع و قمع شدند. همه می‌دانستند جان ملک‌المتکلمین در خطر است. به او گفتند حداقل به مریضخانۀ آمریکایی‌ها در آن نزدیکی برود. پاسخش این بود که قصد زنده نگاه داشتن مشروطیت است، نه زنده ماندن من! و پناه بردن به مریضخانۀ آمریکایی‌ها هم پناه بردن به اجنبی است.
قشون قزاق در تهران به شکار مشروطه‌خواهان رفت. یکی از آزادی‌خواهان، مستشارالدوله، که آن روز را دید و زنده ماند، می‌گوید: «ما از روز عاشورا چیزها شنیده بودیم، ولی من در پارک امین‌الدوله روز عاشورا را به چشم خود دیدم.» سرانجام ملک‌المتکلمین و میرزا جهانگیرخان را همراه با عده‌ای دیگر در شهر یافتند. با سرنیزه و قنداق تفنگ زخم‌ها بر پیکرشان زدند و به باغ شاه بردند. طناب به تنشان بستند و سر طناب را به زین اسب قزاق‌ها گره زدند، اسب به تندی می‌رفت و اینان باید پی اسب می‌دویدند.
وقتی اسیران در باغ شاه در غل و زنجیر بودند، لیاخوف روس به ملک‌المتکلمین گفت: «چندین مرتبه به تو پیشنهاد شد... از دشمنی و مخالفت با امپراطوری دست برداری و دوستی ما را بپذیری. این است عاقبت کسی که با امپراطور معظم روسیه مخالفت کند... تو را فردا خواهند کشت و به نتیجۀ اعمالت خواهی رسید.» ملک‌المتکلمین در تمام مدتی که از لیاخوف ناسزا می‌شنید هیچ جوابی نداد و اصلاً به او نگاه نکرد. او می‌دانست که فردا او و جهانگیر خان را می‌کشند، فقط برای جهانگیرخان ناراحت بود که هنوز جوان بود، فقط ۳۳ سال داشت. آن شب ملک‌المتکلمین استوار سخن می‌گفت و شوخی می‌کرد.
سرانجام ملک‌المتکلمین و جهانگیرخان را از زنجیر باز کردند و نزد شاه بردند. گفتگوی تندی میان شاه و او درگرفت. شاه به او گفت، «تو را به بدترین وضع می‌کشم تا عبرت دیگران شود». ملک‌المتکلمین پاسخ غرایی به شاه داد و در پایان گفت: «مرا به کشتن تهدید کردی... بدان از کشته شدن من نتیجه‌ای عاید تو نخواهد شد... از هر قطره خون من ملک‌المتکلمینی به وجود خواهد آمد...» شاه از این جمله خشمگین شد و گفت تو را طوری می‌کشم که خونت ریخته نشود و سپس حکم کرد او را بر دار کنند.
وقتی ملک‌المتکلمین را به قتلگاه می‌بردند، تمام مسیر به آسمان می‌نگریست. چون آن مظلومان را به قتلگاه وارد کردند، ملک‌المتکلمین، چنان‌که گویی از عالم بالا به او الهام شده این شعر را خواند: «ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما / تا خود چه رسد خذلان، بر قصر ستمکاران». دم آخر می‌خواست میرزا جهانگیر خان را در آغوش بگیرد، ولی دژخیمان مانع شدند و چون از وداع با او مأیوس شد، سر خود را به طرف آسمان بلند کرد و آهسته گفت: «در آنجا همدیگر را خواهیم یافت.»
دژخیمان که برای خودنمایی به آقای خود کمال قساوت را به کار می‌بردند طناب بلندی را که یک سرش را به توپ بسته بودند، به دور گردن آن آزادمرد دوران و مؤسس آزادی و مشروطیت و خداوند فصاحت و بیان انداختند و سر دیگر طناب را چند گرفته کشیدند... و باز یادی کنیم از حلاج که گفت: «در عشق دو رکعت است، وضوی آن درست نیاید الا به خون...»
پی‌نوشت: مهدی ملک‌زاده، پسر ملک‌المتکلمین که در همۀ این حوادث کنار پدر بود، مرگ او را در کتابی روایت کرده است، منبع من نیز همان کتاب است.
همچنین برای دیدن گور ملک‌المتکلمین و جهانگیرخان، در یکی از پس‌کوچه‌های تهران، به این لینک بنگرید:
https://t.me/tarikhandishi/615
مهدی تدینی

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.