نامه ایی به راهزاد عزیز، شهیدی از عمق تاریخ هزاران ساله ایران عزیز

این نامه ایی است به سرباز شجاع و هموطنم، شهید "راهزاد" جمعی "گارد جاویدان" ارتش آماده هخامنشی، او که منتخبی بود از میان همقطارانش، تا در رکاب جناب مهندس "ارتاخه"، سرتیم مهندسی اعزامی توسط داریوش اول باشد، که در سده ششم قبل از میلاد حضرت مسیح (ع) با ماموریت حفر کانال سوئز، به سرزمینی که اکنون مصرش می نامند، اعزام شود؛ این سرباز فداکار میهن در این ماموریت بزرگ بعد از نزدیک به ده سال تلاش و زحمت، در آستانه افتتاح کانال، بر اثر ابتلا به مالاریا دار فانی را وداع گفت، تا به هنگام حضور داریوش بزرگ در سال 497  (ق.م) که برای افتتاح این پروژه بزرگ مهندسی زمان، از شوش به مصر آمده بود، حضور نداشته و شاهد شکوه به ثمر نشستن این کار تیمی و شاهکار مهندسی بزرگ زمان نباشد. و اما نامه....

 

نامه ایی به راهزاد عزیز، شهیدی از عمق تاریخ هزاران ساله ایران عزیز

راهزاد عزیز اکنون من در زمانی با تو سخن می گویم که دیگر سخنی از زحمات تو و همقطارانت در راه احداث کانال سوئز نیست، و دیگر مصر هم در حوزه حاکمیت ایران قرار ندارد، و سال هاست که آنها راه خود را کلا از ما جدا کرده اند. اکنون بین ما و مصر کشور های زیادی قرار دارند و راهی را که تو بدون روادید در خاک وطن خود طی کردی را اگر اکنون ما بخواهیم برویم باید حداقل سه روادید از کشورهای مختلف بگیریم تا به جایی برسیم که تو بدون روادید بدانجا رفتی و آنجا را در نهایت جایگاه ابدی خود کردی.

البته انتظار دیدار مان را هم نکش که بسیار فراموشکاریم و سربازان شهید راه وطن خود را در اولین فرصت فراموش می کنیم، تو را که چه عرض کنم، ما حتی دکتر علی شریعتی را که مبارزی توانا، دانا، حرکت آفرین و... و از نسل مبارزین افتخار آفرین خراسان بود، و خیل نسل جوان و دانشگاهی این کشور را علیه استبداد به حرکت درآورد و... را نیز متاسفانه به فراموشی سپردیم؛ در حالی که بعد از پیروزی بسیار به او و امثال او نیازمند بودیم، او که تنها کمی قبل از پیروزی به شهادت رسید و اکنون جسد مطهرش تنها کمی آنطرف تر در دمشق به انتظار نشسته تا همسنگری از هم مبارزین غیرتمند زمان مبارزه او را طبق وصیتش به ایران منتقل و دفن نماید، ولی انگار همه مبارزین همراهش هم حتی او را به فراموشی سپرده اند، چه برسد به دیگران، و انگار نه انگار که روزی مبارزین آن موقع مذاکره و صحبتی با او، گرفتن عکسی با او، داشتن نوار و یا کتابی از او و... را برای خود پرونده و سابقه ایی از سوابق مبارزاتی می دانستند و... حال او را از یاد برده اند که هیچ، حتی با او کاملا احساس بیگانگی هم می کنند؟!!، و همین روزهاست که تنها خیابانی را که به نام اوست نیز به اشارتی به نام شهیدی دیگر و یا مناسبتی دیگر تغییر نام یابد، تا آثاری از او برجای نماند همانگونه که از مصدق قهرمان دیگر مبارز این آب و خاک که صنعت و منابع نفت این کشور را در اوج زمان استبداد ملی کرد و در این راه دچار حصر خانگی شد و در همان حصر نیز جان داد، نامی نمانده است و...، پس انتظار تو نیز انتظاری نسبتا زیادی خواهد بود، فراموش مان کن، این برای تو هم راحت تر است.

باید به اطلاعت برسانم که امروز مغانی (1) پیدا شده اند که حتی در جایگاه والای تو به عنوان شهید راه وطن نیز تشکیک می کنند، و مثل سیب زمینی بین شهدا خوب و بد کرده، و ریز و درشت دستچین و بین آنان رتبه بندی می کنند، چرا که تو شهید راه وطن هستی و در راه اعتقاد آنان کشته نشدی، و تنها کسانی را شهید والامقام می دانند که در راه اعتقاد آنان کشته شود، کاری که هیچ ملتی با قهرمانان مدافع خاک و ناموس خود نمی کند و عقلا بی آنکه از دین و مرام سربازان شان بپرسد به شجاعت شان در راه خاک و ناموس بسنده می کند.

آنروز که در تب بالای ناشی از مالاریا می سوختی و دور از خانواده ات در حال جان دادن بودی و یک چشمت به سرزمین حاصل خیز نیل بود در سیطره ات قرار داشت و نهایتا هم به گهواره مهربان جسم فرسوده ات تبدیل می شد، و چشم دیگرت به انتظار دیدار خانواده ات، که امید داشتی در آخرین لحظات شاید آنان را ببینی، اما باید می دانستی که این تنها قسمت تو از این روزگار نیست و نخواهد بود چرا که حتی امروز نیز میلیون ها هموطن تو و من از وطن دور افتاده اند و در دورترین نقاط دنیا می میرند، در حالی که همان وضعی را دارند که تو به هنگام مرگ داشتی.

متاسفانه هم رشادت ها و کارایی ات و هم تو و ناله های دم آخریت را به فراموشی سپرده ایم و دیگر نه یادی از توست و نه سخنی؛ کلا حسی نسبت به تو نداریم تا قطعه شعری در رثایت بگوییم و یا موسیقی به یادت بسراییم و یا مجلسی به یادبودت بگیریم و...؛ تو حتی از محتوای قصه های مادرانه این آب و خاک هم حذف شدی و دیگر از تو سخنی در قصه های شان هم نیست. تو اکنون آنقدر با ما بیگانه ایی که حتی دستخط های باقی مانده از تو را نیز نمی توانیم بخوانیم و چنان باد تغییر بر تن مان خورده و تغییر مان داده است که حتی دستخط های تو نیز برایمان بیگانه اند، تو دیگر برایمان باستانی شده ایی و دست نوشته هایت را نیز به امریکا می فرستیم (2) تا دانشمندان آنجا بگویند که شما با ما از چه سخن گفته اید.

دیگر اسامی تان هم برایمان غریبه شده است و حتی از تلفظ صحیح آن نیز بیخبرم، زیرا دیگر آنرا نمی شنویم و به جز اسامی چند پادشاه آن دوره، نام های اجدادمان را نیز به فراموشی سپرده ایم. البته تو تنها سرباز از یاد رفته وطن نیستی، بلکه هزاران سرباز دیگر این وطن که قبور آنان در صحنه های گوناگون نبردهای طولانی و متعدد با دشمنان این آب و خاک که در آن دور دست ها به زمین مانده اند، از یاد رفته اند، مثلا سربازانی که در طی هفتصد سال (۹۲ ق.م - ۶۲۹ ب. م) نبرد بر سر قفقاز (3) به خون خفتند و در آخر هم البته قفقاز در اثر بی کفایتی قاجاریه از دست رفت و دیگر تا کنون به دامان وطن باز نگشت؛ همه از یاد رفته اند نه ذکری از فرمانده هان شان است و نه نامی از گُردآفرینان این جنگ ها، و یا رشادت های شان و... تا چه رسد به نام سربازان این نبردها و امثال تو.

ما از خود جدا افتاده ایم، از تاریخ مان، اجدادمان، زبان مان، رسم و رسوم مان و... همه را به فراموشی سپرده ایم، و به رغم این انگار صدایی در گوشمان فریاد می زند، هرچه این ها را فراموش کنیم، خدا را بیشتر یافته ایم؟!!، این در حالی است که همین خداوند که این چنین از جانب او می گویند، در قول آخرین پیامبرش (ص) می گوید هر که خود را شناخت مرا نیز خواهد شناخت (4).

راهزاد عزیز البته من هنوز همچون تو یکتاپرستم، و همان اهورامزدایی را می پرستم که اکنون به نام الله می شناسیمش، هماوست که یکتا خالق این جهان است و تو را سه هزار سال قبل به کردار، پندار و گفتار نیک فرا می خواند، هماو اکنون مرا به خیر دنیا و آخرت فرا می خواند، خداوندِ قادر و متعالی که تنها در نام با خدای تو متفاوت است و فلسفه و بنیان آفرینش هر دو "نور" است و معتقدم که "خداوند نور آسمان ها و زمین است".

راهزاد عزیز اکنون که تو (برادر آنروزیم)، و سید محسن (برادر امروزیم)، در یک صف در برابر خداوندمان صف کشیده اید تا به حساب اعمال تان رسیدگی شود، نقطه مشترک تان دفاع از این آب و خاک است، ظرفی که مظروف آن نسل ها انسان هایی است که آمدند و شکوفا شدند و رفتند و جای خود را به نسل های بعدی دادند و خواهند داد و البته که شهادت می دهم این ظرف لایق جان فدا کردن است.

 من نیز امید دارم که همچون شما ایستاده بمیرم، و در مقابل هیچ زیاده خواهی زانو نزده، و آزاد و مفتخر به این که نوچه هیچ لات منشی نشدم و یا مرید هیچ اسارتگری نبودم، تا خود را به امواج درخواست های بی پایان انسانی اش بسپارم که هر چه او خواست انجام دهم، بی توجه به عقل و شرع. راهزاد عزیز تنها کسی را که این گونه لایق مریدی می دانم، ذات باری تعالی است که خالی از هر گونه اشتباه، بخل، بدخواهی و... است و تنها این دیوار را لایق تکیه دادن و اعتماد می دانم.

راهزاد عزیز حرف های زیادی برای گفتن دارم که نه مجال گفتن است و نه این نامه آنقدر امن است که در آن گفته شود، پس تا سخنی دیگر بدرود، شادزی، مهر افزون، خداوند متعال و مهربان یاور و مدکارمان باد.

1-      http://www.isna.ir/fa/news/91091205668

2-      http://chn.ir/NSite/FullStory/News/?Id=106668&Serv=0&SGr=0

3-    https://fa.wikipedia.org

4-    قال رسول الله (ص): مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه

5-    سوره نور آیه 35 (الله نور السماوات والارض)

 

+ نوشته شده در چهارشنبه پنجم اسفند ۱۳۹۴ ساعت 14:21 شماره پست: 895