از تو و هر آنچه منسوب به توست بیزارم

زمانی دلبری بودی و دلبری می کردی

امروز همانی، اما دشمنی و دشمنی می کنی

آنروز صدایت، تصویرت، برایم مهر بود

امروز بیزارم از تو و صدا و تصویرت

بیزارم از تو هرچه بوی تو دهد

بیزارم از هر آدرسی که به کوی تو ختم شود

بیزارم از هر که راوی نام و یاد تو باشد؛

حتی طاقت شنیدن نامت را هم ندارم،

دیدن رویت و بوییدن بویت برای روانم سم است

آنروزها اگر سخن از آتش می گفتی، انگار برایم سخن از گُل بود

امروز اگر سخن از گُل بگویی، انگار از خار می گویی و در چشم و گوشم فرو می کنی

می خواهی از گُل بیزارم کنی، از گُل بگو

تو را به هرچه اضافه کنند از آن بیزار خواهم بود

نامت شربت شیرین را به کامم تلخ خواهد کرد

رسمت، رسم های نکویم را به بیزاری می کشد

حضور در بهشت را به بهای همنشینی با تو نمی خواهم

جفا کردی و نابودمان کردی، هر آنچه ریشته بودیم، پنبه اش کردی

از تو و هر آنچه منسوب به توست بیزارم

 

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت 12:7 PM توسط سید مصطفی مصطفوی  | 7 نظر