خدایا در دایره ات، تنگ گرفتار آمدیم!

خدایا اگرچه شهادت می دهم که"لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین"و جز تو خدایی نیست و تو از همه بدی ها و عیوب منزّّّّه و پاکیزه ای و این من بودم که در حقّّّّ خود ستم کردم ؛ ولی بگذار این بار طور دیگری بگویم آنچه در دلم هست و می خواهم با تو در میان بگذارم .

در جایگاه خدایی ات محکم، استوار، پابرجا، قدرتمند، عزیز، جباری و هر طور که بخواهی هستی و هیچ موجودی را هم به تو گزندی نیست و به هیچ یک از مخلوقاتت توانایی ندادی که گردی بر ساحت کبریایی ات بنشانند. همه را همچون اسیری در بند قدرت بی پایان و ملک وسیع خود گرفتی و از ملک تو هم امکان فراری نیست. اصلا به غیر ملک تو،  سرزمینی نیست که بدانجا فرار کنیم و کاش شریک یا همتایی همچون خود می داشتی که اگر بنده یی از بندگانت از تو قهر می کرد، بدو پناهنده می شد؛ کاری کرده یی که از تو به تو قهر کنیم. کاش درگاه دیگری بود که اگر می خواندیم و جوابمان نمی دادی، بدو روجوع کنیم و پذیرای مان باشد، اگر از تو ناراحت می شدیم آغوش دیگری بود که به رقابت با تو برخیزد و بندگان شاکی ات را دریابد. ولی بی رقیبی. خلق بسیاری (گیرم که ناحق) به تو شاکیند و محکمه یی نیست که از تو بدانجا شکایت برند. می بینی که مجبوریم شکایتت را نیز نزد خودت آوریم. این است رسمش؟!
تو در پاره یی موارد از جمله این مورد
 با خودکامه گان و مستبدین این دنیا شبیه شده  یی، آنان نیز طرحی ریخته اند که از خودشان به خودشان شکایت برد و خود می دانی در محکمه ی دنیایی شان چه حکمی خواهند داد و نرفتن به چنین محکمه یی نیز، به ز رفتن خواهد بود، البته در محکمه عدل تو هنوز حاضر نشده ام و امیدوارم که در صورت حضور به عدل برخورد نکنی و اگرچه در این دنیا از محکمه بندگانت عدل و بی طرفی می خواهم ولی در محکمه آن دنیایی تو  می خواهم که به مهرت قضاوت کنی که اگر به عدالت برخورد کنی و حساب بکشی، حسابی بدهکار خواهم بود. خدایا دیگر این که بر کارت هم ناظر و بازرسی نیست و تنها خود ناظر و داور اعمال خود و دیگرانی و در این خصوص هم با جباران این دنیا شبیه شده ایی، اگر چه بعض آنها حداقل به صورت صوری هم که شده بر خود ناظرانی گماشته اند، تو صورت کار خود را هم درست نکرده یی، و هیچ ناظر بی طرف که چه عرض کنم، ناظری طرفدارت هم را بر کارت نگماردی که حداقل صورت کارت را درست جلوه دهی، هیچ کمیسیون حقوق بشری هم در خصوص تو فعال نیست که گزارشی از اعمالت را منتشر و فشاری به تو آورد. شباهت دیگری که با مستبدین این دنیایی داری، مادام العمر بودنت است و اگر نخواهی هیچ تغییری در خدایی ات و رسم و تقدیرت متصور نیست، دوره خدای ات هم پایانی ندارد. شرایط را طوری چیده یی که بنده ات به این نتیجه برسد "بخواهی نخواهی همین است" اگرچه معترفم که دستگاه بی نظیری را برایمان تدارک دیده ایی ولی اصلا مجلس خبرگانی هم نداری که در صورت عدم رضایت بندگان از خدایی ات، خلع و خدای دیگری جایگزینت کنند، حتی مجلس خبرگان صوری، بی اثر و بی خاصیت هم برخود نگماردی که بنده ی ناراضی ات به امید تغییر در آن بنشیند تا شاید روزی کارایی یابد و تغییری صورت دهد. تو مطلقا قابل انتخاب نیستی و کاملا تحمیل شده یی، حتی یکبار مستقیم و یا غیر مستقیم در هیچ انتخاباتی شرکت نکرده یی که انتخاب شوی؛ که اگر این بود و طی انتخاباتی، انتخابت کرده بودیم، حداقل امروز خود را سرزنش می کردیم که "خودم کردم که لعنت بر خودم باد" و بدین صورت خود را تخلیه ی روانی و خالی می کردیم.
جالب این که
 اگر بنده ات شاکی باشد و یا شاکر در تو تفاوتی نمی کند. تو اصلا به ما نیازی نداری، کاش نیازمند بندگی امان بودی و با این وضع تجارتی به راه می انداختیم و مثلا ما بندگی می کردیم و تو هم مابه اذایش را می دادی، آن هم به انتخاب خودمان، نه هرچه تو صلاح بدانی. ما بندگانت در تو بی اثر بی اثریم. به فرض که علیه تو شعار بدهیم و قیام کنیم و به خیابان ها بریزیم و به گلوله آتش تبدیل شویم ... هیچ ضرری متوجه ات نخواهیم بود. تو هیچ اعتباری از تعداد بندگانت، تعداد شاکرین به درگاهت، و یا نفوس معتقدینت، و یا ثروت و مکنت و... نمی گیری اصلا بی اثر، بی اثر و محکوم محکومان آفریدی. بدتر از همه این که کاری کرده یی که اگر بنده فراموشکارت بشناستت دیگر توان فراموشی ات را هم حتی نداشته باشیم، زیرا در همه خلوت و جلوت حضوری موثر داری و جایی برای ندیدنت نیست که نبینیم و فراموشت کنیم. نافرمانیت هم کاری از ما حل نمی کند و تنها عقوبت تو را برایمان به ارمغان خواهد آورد. ما محکوم به پرستش تو شده ایم، البته اعتراف دارم که بر تو ارجح بر پرستش موجودی نیافته ام، و نه راه پس داریم و نه راه پیش. نه توان پایان خود داریم و نه در شروع آن نقشی داشتیم. جالب اینکه اگر در این زندان دنیا عرصه بر زندانی تنگ آمد نمی تواند از جان بگذرد و در موقعیتی به زندگی اش خاتمه دهد، و یا خط و خشی به خود هم وارد کند که گناه شمرده شده و این خود خیانت در امانت و عقوبتی به میزان خود دارد.
بر هیچ چیز مالکیت مان ندادی و همه چیز را به امانت نزد ما سپرده و این امانت را هم به مرور و یا ناگهان می گیری و حساب ریزش را هم داری و تخلفی هم در امانت تو بر ما متصور نیست. تمام سود ما را هم در حرکت به سوی خودت قراردادی و هیچ خیری در حرکت عکس نگذاشتی. در دستگاه منظم و بسته تو نه از اختلاس برای بندگان مقربت خبری است و نه از برخورداری های بی حساب و کتاب. این است شرایط اشرف مخلوقاتی که آفریدی و این است خدایی که تو می کنی و هستی. ای کاش نمی شناختمت که در آن صورت گرفتارت هم نمی شدم. آنگاه همچون دیگر حیوانات نفهم دیگرت سر در آخور دنیا کرده و به لمباندن اطعمه و اشربه و مقام و ثروت مشغول می شدم که در آن صورت دوره عمر می گذشت و تمام و راحت می شدم. حال که بر ما منت نهاده و نعمت عقل و معرفت دادی، گرفتارمان کردی و باید تا ابد هستی خود را همچون طوقی بر گردن داشته و ادامه دار باشیم.


توبه از عهدی که از روز ازل بستیم ما
حماقت بار و ندانسته به زیر بار رفتیم ما
ندانستیم، کین بار گران خم می
 کند گردن ما
حال می فهمیم کین بار گران را که چه بود
کوه هم از بی طاقتی اش توان برداشت نبود
کنون چاره یی جز به تحمل نبود ما را؟
 

خداوندگارا! متاسفانه به تمامی موارد رضایت و نارضایتی ات هم واقف نیستم و نمی دانم باید به رسم عمله و عساکر دربار مستبدین این دنیا، تنها مدح تو را بگویم و یا این که در دربار تو آزادی بیان کامل وجود دارد و صحبت با تو محدودیت ندارد و به هر زبانی و در کمال آزادی می توان با تو سخن گفت. اینجا اهل دنیا که در مقام خدایی نشسته اند تنها مجیز گویان را می پسندند و غر غر کنندگان را نمی پسندند و از درگاه خود می رانند و یا به عقوبت شان گرفتار می کنند. آنان حتی اگر به فردی ظن مخالفت و یا پتانسیل خطر برند، به زیر خط محدودیت های بی شمار می برندش و اگر هم بتوانند، نابودش می کنند؛ اما تو چطوری؟ آیا پذیرای انتقاد از خود هستی؟ آیا بنده ی محکوم زیستن در ملک و سرزمینت می تواند به شکایت از تو لب بگشاید و عقوبت نشود؟. می تواند به تو و عدالت تو شک کند و عقوبت نشود؟ می تواند با تو دعوا کند و سوال از هزار کار نکرده ات کرده و سیاست نشود؟ ما تنها باید شاکر نعمت هایت باشیم (که البته اعتراف می کنم که بی شمارند) و یا این که می توانیم نسبت به نداشته ها و کم و کاست هایمان شاکی هم باشیم؟  آیا حق اعتراض به درگاهت داریم؟ مثلا می توانیم به صبر طولانی ات در مقابل ظالمین افسار گسیخته این دنیا و فرصت طولانی که به آنان در ادامه ظلم شان می دهی و یا عدم عکس العمل سریع تو نسبت به آنان از تو شاکی باشیم و عقوبت نشویم؟  آیا می توانیم به آنچه که می خواهیم و تو به اشاره یی می توانی "کن فیکون" کنی و نمی کنی؛ شاکی باشیم و داد بزنیم و علیه تو راهپیمایی کنیم...  خدایا آیا درگاه قضاوت تو هم مثل دادگاه های این دنیایی است که "هر چه بگویی در دادگاه علیه خودت استفاده می شود"؟ و... 
خدایا با این که فکر می کنم می شناسمت و ذهنم همواره مشغول توست، ولی باز نمی شناسمت. خدایا وسیع و بی منتهی هستی و تنها جرعه یی از شناخت تو ما را نصیب شده است. هزار سوال بی جواب در موردتت دارم. شاید اگر معرفتی بود هرگز به شکایتت زبان نمی گشودم و به زبان مناسب دیگری با تو سخن می راندم. خدایا مهم نیست که این زبان تیز را به عقوبت جواب دهی یا به لطف و مرحمت، ولی گوش دیگری غیر تو نیافتم که مناسب شکایت از تو باشد. اصلا اینجا شکایت و گله از خدایگان دنیا رسم نیست که اگر شکایت کنی از زندگی ات می افتی و باید آماده هر جسارتی باشی، خدایگان این دنیا بندگانی دارند که به نیابت از آنان سخت عقوبت کننده و جسور در ظلم به غیرند؛ ولی نمی دانم تو چطوری آیا بدین شکایت، عقوبت تو و یا نمایندگانت را به دنبال خواهد داشت؟؛ خطر کرده و به شکایت آمدم، خواه برانی و خواه بپذیری، این گدای معرفت و مطاع دنیا را درگاه دیگری یافت نشد که توانا به
 رفع حاجت باشد تا بدان رو کند، که اگر بود، شاید بی درنگ به شکایت از نداشته هایم بدو روی می کردم.
افسوس (و یا خوشبختانه) که نیست و رقیبی نداری که محرک حرکتت در قبال ما شود. گاه که چه عرض می کنم، بیشتر اوقات "رانده و رجیم خاص درگاهت" ما را به بندگانی همچون خودمان ارجاع مان می دهد؛
 دروغ که نزد تو بی معنی است، چند صباحی سرکار قرارمان می دهد و دخیل به پنجره فولاد دنیاییانی از بندگانت می بندیم ولی بی اثر، و تنها خود را ضایع کرده و حتما موجبات خشم تو را هم به خاطر شریک قایل شدن برایت فراهم می آوریم ولی باید اعتراف کنم که این امامزاده های دنیایی از نوع خودمانند، و شفا که نمی دهند هیچ، چشم بیمارمان را کور هم می کنند و در زخم چرکین ما انگشت به بی خردی و نا شکیبایی و جهل می کنند و بیشتر از تو دورمان می کنند، و باز خسته نشده و عبرت نگرفته و همچنان در سوراخ هایی که هزار بار از آن گزیده شده ایم، انگشت می کنیم؛ عبرت نگرفته و تکرار غمبار نیاز و رجوع به غیر از تو مکرر تکرار می شود.
ولی ای رحیم بی همتا! از آن سو نیز خود شاهدی بر اعمال خود که بارها از تو هم خواسته ایم و اجابت نکرده ایی، گفتند در حرم و حریم کعبه ات حاضر شویم و در آنجا هنگام رویت خانه ات و یا در صفا و مروه ات و... تو را بخواهیم، و حاضر شدیم و خواستیم و نشد. گفتند در شب قدر که نمی دانیم چه شبی است، اجابت دعا می شود، باز شب ها برای درک قدر بیدار ماندیم و خواستیم، باز نشد که نشد. به بندگانت رجوع می کنیم و از سراب واره های این کویر دهشت انگیزمان می خواهیم، نمی شود که نمی شود و حتی در مقابل ناراحتی تو را هم فراهم می کنیم. پس خدایا ما باید چه کنیم؟ تو که قصد اجابت نداری. از بندگانت هم که نمی توانیم بخواهیم و اگر بخواهیم هم اثری ندارد که ضررهای زیادی متوجه ما می شود؛ تو جای ما بودی؛ چه می کردی؟ خدایا در دایره انحصاری ات، تنگ گرفتار آمدیم. می شنوی! گرفتار.
البته اینکه برخی از مستبدین دنیایی از منش و شیوه تو با بندگانت الگو گرفته و به ناحق در جایگاه تو نشسته و مثل تو شده و
  در حد تو با بندگانت سخن می کنند و برای خود حق قائلند، امری است مذموم و واضح و به حساب شان دیر یا زود خواهی رسید، این را مطمئنم. ولی باید اعتراف کنم که تو با آنان بسیار متفاوتی که تو در دهش بی نظیری و مستبدین مثل زالو تنها گیرنده اند و آنچه تو داده یی را به ظلم از بندگانت می ستانند. تفاوت آنان با تو این است که تو آنچه خود داده یی را می ستانی و یا کم می دهی، ولی آنان بی شرمانه چیزی نداده و آنچه تو داده یی را از بندگانت می ستانند و محروم شان می کنند.
خالقا! این را هم بگویم که هر چه در این جهان روی دهد
 از کم و کاست را از چشم تو می بینیم و این بر کودکان ما هم حتی واضح و مبرهن بود و شاهد مثال آن هم این که، آنگاه که در کودکی پدران مان موی سرمان را با ماشین اصلاح از ته می تراشیدند و بی ریخت مان می کردند، در کوچه ها با هم می خواندیم که " کچلا جمع شوید تا برویم پیش خدا یا به ما مو بدهد یا بزند گردن ما"


+ نوشته شده توسط سید مصطفی مصطفوی در 3:48 PM |  لینک ثابت   •  2 نظر جمعه نوزدهم اردیبهشت 1393