آزادی و انسان گرایی در تفکرات متفکر هندی مانبندرا نات روی Manabendra Nath Roy

 آقای مانبندرا نات روی (1887-1945 ) از شخصیت جنجالی در تاریخ مبارزه هند علیه استعمار انگلستان و از متفکرین هند مدرن است. او یک انقلابی ملی گرا و سوسیالیست بود که در زندگی مبارزاتی خود دوره مبارزه مسلحانه هم دارد و زمانی از مارکسیست های فعال هند بوده است و در رده های این نحله فکری بالا رفته و به مقاماتی هم رسیده و حتی برای مبارزه مسلحانه به امریکای مرکزی رفت تا سلاح لازم را برای مبارزه با انگلیسی ها تهیه نماید. از لحاظ فکری او در مقطعی ناسیونالیست بوده و ایده خاصی ندارد. در مقطعی مارکسیست و سوسیالیست می شود و در مقطعی رادیکال هیومنیزم می گردد، که این آخرین فاز زندگی اوست. حاصل اندیشه ورزی او ترکیب اندیشه لنین، هابز، هگل و حتی اندیشه سودمندگرایی بنتان در او اثر داشته است.

از دهه 1940 به بعد مارکسیسم را کنار گذاشته و به سمت انسان گرایی می رود که این بحث در اروپا در مکاتب آلمان و فرانسه مطرح بود. اگرچه در انسان گرایی مارکسیسم تاکید روی جمع گرایی است ولی در انسان گرایی اروپایی تاکید روی فرد گرایی قرار دارد. این دیدگاه معتقد است که مذهب بهانه یی برای توجیه نارسایی ها و ناتوانی های بشر می باشد و بشر مفهوم خدا را خود خلق کرد تا این نقصانش را توجیه کند. اما روی به معنویت اعتقاد دارد و او معنویت را باعث رشد فرد می داند که به اخلاق گرایی برسد و اخلاق را معادل همان معنویت تعریف می کند.

اگرچه او یک انقلابی مبارز برانداز بود ولی بعدها با مارکسیسم و انقلابات آن مخالف شد. او راه را در اصلاح می بیند و اصلاح را هم از طریق آموزش (Education)، که آموزش هم باید طوری باشد که انسان ها اخلاقی و معنویت گرا تربیت کند.

مشکل او با مارکسیسم این است که مارکسیسم می گوید هدف وسیله را توجیه می کند. او با این ایده مارکسیسم مشکل دارد که برای نفع جمع می توان هر کاری را انجام داد. روی با استفاده از هر وسیله یی برای رسیدن به هدف مخالف است. او می گوید اگر واقعا سوسیالسم معتقد به عدالت (Justice) است نباید برای رسیدن به عدالت از هر وسیله یی استفاده کند. روی این سوال را مطرح می کند که آیا می توان برای رسیدن به هدف عمده اخلاقی، از راه های غیر اخلاقی اقدام کرد؟!! روی معتقد است که برای رسیدن به اهداف عمده صرفا در مواقعی و به صورت موقت می توان اصول را زیر پا گذاشت و ولی اگر کلا برای رسیدن به هدف از هر وسیله ایی استفاده کنیم این نه ممکن است و نه مناسب.

او معتقد است که چنانچه از وسایل نا مناسب غیر اخلاقی برای رسیدن به هدف استفاده کنیم این خود باعث می شود که اخلاق و ویژگی های انقلابی خود را از دست دهیم و وسیله نامناسب و غیر اخلاقی خود باعث شکست هدف درست و مقدس هم می شود؛ و به همین دلیل است که حکومت های سوسیالیستی در جهان کنونی نتوانسته اند در کشورهایی که موفق و پیروز هم بوده اند، عدالت اجتماعی را به ارمغان بیاورند در حالی که شعار و هدف آنان عدالت اجتماعی است؛ و همین عدم موفقیت در به وجود آوردن عدالت اجتماعی باعث سرخوردگی معنوی و عاطفی و تضعیف روحیه ارتش پروتاریایی سوسیالیست ها شده است.

یکی از دلایلی که او در جامعه هند مطرح نشد مخالفت او با عقاید گاندی بود. اگرچه گاهی به لحاظ تفکر به تفکر گاندی نزدیک می شود. روی با نظریه جبر تاریخی (historical Determination) که در سوسیالیسم مطرح است، که انسان را مقهور می بیند و جبر را حاکم، مخالف است. او تاریخ را سابقه مبارزه انسان برای آزادی می داند و معتقد است که تاریخ را انسان ها می سازند و نه این که تاریخ انسان را بسازد.

او در مورد سنت و مذهب می گوید انسان موقعی که در مقابل نیروهای طبیعت خود را ناتوان یافت، تصویر خدا را برای خود ساخت تا این ناتوانی را توجیه کند. ولی وقتی انسان در رنسانس علمی قرار گرفت این رویه را کنار گذاشت. روی در خصوص مفهوم معنویت تحت تاثیر هندویسم بود و آن را قبول داشت. ولی آنچه او را آزار می داد هندویسم جاری بود ولی به اخلاق و معنویت معتقد بود. او در آموزه های ودایی به دنبال اخلاق بود ولی در عین حال معتقد بود که خدایان ساخته دست بشرند. روی معتقد بود که انسان به جای پناه بردن به خدایان می تواند به دامن علم و معرفت پناه ببرد.

روی هم نه به مذهب و نه به مارکسیسم اعتقاد نداشت و لذا  نیوهیومنیزم را مطرح کرد که از طریق دانش علمی و تجربه اجتماعی غنی و تقویت و پرورده و چاق می شود و ایده ال این هیومنیزم را در اشتراک منافع، قلمروی از برادری انسان های آزاد که معنی جامعه سالم و بهتر در آن تحقق می یابد می دید. انسان هایی که از لحاظ اخلاقی و معنوی آزاد باشند. فرد گرایی مبنای اندیشه روی است. جامعه انسانی یک جامعه معنوی است که از خرافات دور است و در آن اخلاق حضور قوی دارد. او با فرهنگ غرب مخالف بود و معتقد بود که به انسان ها اجازه نمی دهد که فردیت خود را بروز دهند. او شورا را که از پایین شکل گرفته باشد را مبنا حاکمیت می داند. جامعه او یک جامعه جهانی است و محدود به مرزهای ملی نمی شود، محدود به هیچ مکتبی نیست و معنویت، اخلاق، فردگرایی و خردگرایی و علم و معرفت بنای کار جامعه اوست.

او در پاسخ به این که اول ایده یا ماده؟ ؛ پاسخ می دهد که انسان یک موجود اخلاقی است و مادی نیست. مارکسیسم و کپیتالیسم به نیازهای مادی و بیولوژیک انسان می پردازند و این در حالی است که ایده و اخلاق قبل از آن وجود داشته است. تفاوت فرد گرایی روی و غرب هم از همین نقطه سرچشمه می گیرد که فردگرایی روی هم مادی و هم معنوی است ولی فرد گرایی غربی تنها مادی است؛ و در فرد گرایی روی فرد اهمیت دارد ولی در فرد گرایی غرب این سازمان است که اهمیت دارد.

این نیز در تفاوت هندویسم و سوسیالیسم باید گفت که در هندویسم فرد محدود به کاست است ولی در سوسیالیسم فرد محدود به کلاس اجتماعی است. در حالی که کنگره هند یک تشکیلات سوسیالیستی بود و در صحنه مبارزه حضور داشت، روی به سوسیالیسم حملات شدید داشت و در همان حال به هندویسم و ملی گرایی هم می تاخت و همین باعث شدکه روی نتواند در جامعه هند که مغلوب این دو بود، جایی برای خود باز کند.

واحد تحلیل در تفکر روی فرد انسان است و نه جامعه و نه کاست. آزادی روی از آزادی فرد آغاز می شود. روی با کمونیسم و سوسیالیسم مخالف است که در این نظامات مبنا کلاس اجتماعی است و در حالی که روی افراد را مبنا قرار می دهد. به دلیل رویه حزب کنگره او از آن جدا می شود و جزب خود را تاسیس می کند. او معتقد است که فرد نباید هویت شخصی خود را در جامعه و طبقه گم کند. در دیدگاه او اصالت به فرد داده می شود نه به ملت و نه به کلاس اجتماعی. او مبنای بین المللی نیشن استیت ها را زیر سوال می برد و معتقد است که هم این نظام و هم جامعه کمونیستی هردو به آزادی فرد ضربه می زند او می گوید دمکراسی واقعی از نظام سوسیالیستی و کپیتالیستی بیرون نمی آید.

موقعی که او به مارکس اعتقاد داشت فکر می کرد که مارکس یک انسان گراست (هیومنیست است) که دغدغه بشر را دارد که سخن از عدالت اجتماعی و استثمار و... می گوید ولی او با آگاهی یافتن به عمق مارکسیسم در دهه 1940 از آن جدا شد و به بطلان این تفکر و اعتقاد بیجای خود پی برد. او معتقد بود که مارکس نقش طبقه متوسط را نادیده می گیرد ولی نقش آنان در جامعه خیلی مهم است و تاکید ناموفق مارکسیست ها روی پروتاریا این را به خوبی نشان داده است. پروتاریا عقب مانده ترین طبقه هر اجتماع است و طبقه متوسط خیلی موثرتر از طبقه کارگر و یا همان پروتاریا هستند. روی بین مارکسیسم و کمونیسم فرق قایل است و کمونیسم را جدای از مارکسیسم می داند. روی می گوید مارکسیسم مالکیت خصوصی را منسوخ کرد تا عدالت اجتماعی بدست آید و هدف توزیع عادلان ثروت بود که به آن دست نیافت و دیکتاتوری توسط مارکسیست ها تنها از افراد گرفته شد و به طبقه منتقل گردید. اقتصاد متمرکز کمونیسم نیز که بیشترین خیر را برای افراد باید به دست می داد نیز ناموفق بوده و نتیجه نداده است.

روی بر این اعتقاد بود که فلسفه نیز باید بر اصول علمی استوار باشد و فلسفه علمی مدرن مخالف هر گونه دوالیسم است. او دین را ناشی جهل می داند. او شدن و بودن را مهم دانسته و شدن را ضرورتی برای بودن می داند  و این که باید سیستم اجتماعی بنا کرد که بیشترین آزادی را به افراد جامعه اعطا نماید. ارزشی وجود ندارد که  جدای از انسان آن را تصور کرد. ارزش هایی همچون علم، حقیقت، آزادی تنها در کانون زندگی انسان است که معنی پیدا می کنند و پیشرفت جامعه از طریق رشد تک تک افراد آن است که اندازه گیری می شود. حرکت برای تحصیل آزادی (Freedom) و حقیقت (Truth) مهمترین ساختار و اساس روند رشد انسان است. هدف تمام تلاش های منطقی و حساب شده انسان چه در بعد فردی و چه در بعد جمعی، دست یابی و یا افزایش دائمی آزادی است. او معتقد است انسان منطقی، حسابگر و عالم می تواند جهان را بهتر از این که هست تبدیل کند و انقلاب واقعی وقتی اتفاق می افتد که آزادی کامل را برای افراد جامعه به ارمغان آورد. روی دیدگاه مارکس را که انسان را موجودی اقتصادی می بیند را رد می کند و به انسان اخلاقی معتقد است. روی این اعتقاد که اخلاق از مذهب نشات می گیرد را رد می کند و می گوید حتی انسانی وحشی هم فرق بین خوب و بد را می داند و تفاوت حیوان و انسان را در همین درخواست برای داشتن آزادی می داند.

روی معتقد است که برای زندگی اولویتی بالاتر از زیستن نیست و همانگونه که جامعه انسانی با انسان ها ساخته می شود، پس مهمترین وظیفه جامعه نیز خدمت به فرد است و به همین دلیل زندگی انسان، همان دلیل اجتماع انسانی است. تلاش برای زیستن و بودن اولین اولویت انسان هاست. ظرفیت قضاوتی که انسان دارد اساس و اصول اخلاق و ارزش های اخلاقی را تشکیل می دهد. نیاز به همکاری برای رفع نیازهای انسانی، اساس به وجود آمدن اجتماع انسانی است، بنابراین هدف اجتماع کمک به اشخاص است و هر سازمانی که مانع این امر باشد، سازمانی مفید نخواهد بود. هیچ شکی در ضرورت آزادی فردی و رهبری زندگی جمعی وجود ندارد؛ برخی مقررات برای زندگی جمعی  ممکن است لازم و ضروری باشد ولی آنها مانع آزادی فردی می شود.

فرد بر اجتماع اولویت دارد؛ و آزادی و توسعه ابتدا به وسیله فرد کسب می شود و هر رفاهیاتی نهایتا به افراد می رسد؛ و نهایتا بهبود جمعی ناشی از بهبود فردی است. هدف آموزش نیز آزادی است. همانطور هدف تلاش محاسبه گر و منطق جمعی و فردی نیز رسیدن به آزادی است. برحسب اصل سوم دمکراسی آزادی فردی تنها هدف جمعی کشور است.  منطق خصوصیت اساسی طبیعت انسان است. انسان مهمترین عنصر اجتماع است و او تعیین کننده تاریخ انسانیت است. بنابراین بر حسب اصل سوم نظریه انسان گرایی روی، تنها هدف جمعی و کشوری محقق کردن آزادی افراد است و آزادی بالاترین استاندارد اخلاقی است. روی معتقد است که برای اخلاقی بودن کافی است که انسان باشیم و سلسله ارزش ها با آزادی و سپس اگاهی و در پس آن حقیقت است. به عقیده روی آزادی و خوب بودن نهایتا به هم مرتبطند.

در فلسفه روی "دلیل و منطق"  (Reason) نقش اساسی دارد و همین تعیین کننده تاریخ و اقتصاد است که در ایجاد جهان آزاد نقش ایفا می کند. یک نظم اخلاقی نتیجه جامعه نظم یافته بر اساس منطق و حساب و کتاب است. ضرورتا انسان یک موجود منطقی  و نهایتا اخلاقی است.

در خصوص آموزش (Education)  روی معتقد است که هیچ جامعه ایدالی در سایه عدم حضور افراد تحصیل کرده شکل نمی گیرد. مگر این که مردم قادر به تشخیص بین درست و غلط باشند. روی معتقد است که کسانی که می خواهند دمکراسی را در عملا محقق کنند باید این حس را داشته باشند که دمکراسی بدون تعلیم و تربیت غیر ممکن است.  روی تعلیم و تربیت اجباری در دوره ابتدایی را قبول  ندارد و هر اجباری را مغایر آزادی می داند و تعلیم و تربیت باد به انسان کمک کند تا منطقی فکر کند و تصمیم بگیرند که مسایل شان را چگونه حل کنند و هیچ دولتی توانایی فراهم کردن چنین آموزشی ندارد. آموزش و پرورش تحت کنترل دولت تنها یاد می دهد که چگونه آهنگ ملی را در زیر پرچم ملی کشور بخوانند و تاریخ ادیت شده و منتخب دولتی کشور مطالعه شود و به موفقیت کشور فکر شود. و هیچ آموزش و پرورش دولتی در هیچ کشور دنیا به معنای واقعی دمکراتیک نیست. روی سه نوع تعلیم و تربیت را نام می برد:

1-   تعلیم و تربیت شهروند بودن       2- تعلیم و تربیت سیاسی     3- تعلیم و تربیت آزادی

روی تعلیم و تربیت را اساس دمکراسی و تنها راه ساخت انسان های منطقی می داند. با آغاز فرایند تعلیم و تربیت قدم های دیگر برای بوجود آمدن جامعه دمکراتیک برداشته خواهند شد. او آگاهی مردمی را تنها راه تظمینی در مقابل خطر سیستم های حزبی می داند. تعلیم و تربیت علمی مردم را خود اتکا، منطقی، جستجوگر  بار می آورد؛ لذا گروه های سیاسی و احزاب نمی توانند مردم را گمراه کنند. یک تعلیم و تربیت مناسب در مقابل سو استفاده افراد و گروه هایی از افراد، مردم را بیمه می کند. توسعه این گونه تعلیم و تربیت مردم را در مقابل سو استفاده بیمه می کند. رای دهندگان تحصیل کرده می دانند که نباید دوباره به کاندیداهایی که بیشتر به دنبال منافع خود تا منافع جامعه هستند، رای دهند. روی معتقد است که تا زمانی که سطح اخلاق و فرهنگ مردم بالا نیاید، هدف تعلیم و تربیت نیز محقق نخواهد شد. آموزش و پرورش ناشی از سیستم دمکراسی های پارلمانی، تعلیم و تربیت نوع آزادی طلب نیست این یک سیستم آموزش و پرورش بردگی است.  این سیستم تعلیم و تربیت هزینه آموزش ابتدایی را فراهم می کند تا مردمی را تربیت کند که از حاکمیت  حمایت کنند و نه آزادی افراد.

 روی معتقد است که عدالت اجتماعی و برابری بر این که همه افراد باید آزاد و برابر باشند تاکید دارد؛ روی فکر می کند که دمکراسی سیاسی ایدال و مناسب نیست و دمکراسی اقتصادی و اجتماعی نیز به صورت برابری در کنار آن ضروری است. و در خلال یک آموزش و پرورش مناسب است که دمکراسی های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی محقق می شود. از نظر روی مهمترین مشکل جامعه مدرن بحران معنویت است و انسان عضو جوامع مدرن ایمان به خود را از دست داده و در گوشه کنار جهان عبادت عده یی به صورت جمعی؛ تبدیل به مذهب شده است و تمام احزاب هم به کرنش در مقابل قدرت روی آورده اند که در آن رهبران سیاسی به عنوان روحانیون مذهبی در آمده اند و انبوه مردم هم کورکورانه به تبعیت از آنان مشغولند. لذا ارزش های انسانی در جامعه مدرن جایگاه خود را از دست داده است. او هدف خود را درخواست برای پاسخگویی اخلاقی می داند. روی انسان را ملاک هر چیزی می داند و او ریشه انسانیت و جهان را سرمایه مشترک انسان آزاد و وحدت یافته می داند که به وسیله تلاش های جمعی انسان اخلاقی رها شده از قیود و انسان معنوی محقق می گردد. اندیشه روی فرضیه ای که معتقد به هدایت انسان به وسیله اعتقادات است، را رد می کند و معتقد است که به صورت پایه هر انسان طبیعتا و اصولا منطقی است و هر انسان می تواند آگاهی لازم را کسب کرده و مسایل فردی و اجتماعی را حل کند. این نگرش اخلاق را اساس تعلیم و تربیت فلسفی می داند و این تا موقعی است که ارزش های اخلاقی بر ارزش های فرهنگی انسان حاکمیت دارد. نگرش روی هرگونه دیکتاتوری و فاشیسم را که در تئوری های انقلابات اجتماعی است، را رد می کند و آزادی و برابری را به صورت همسنگ ضروری می داند. ساده ترین معنی تغییر اجتماعی را ساخت مرد و زن اخلاقی می داند. این نگرش معتقد است که تعلیم و تربیت صحیح به آزادی انسان ختم می شود. جامعه جدید مبتنی بر افراد آزاد، در محدودیت زمان و فضا قرار نخواهد داشت.

+ نوشته شده در شنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۲ ساعت 9:44 شماره پست: 381

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.