تا سیاست هست، این دنیا درست شدنی نیست
دوست سالخورده و مهربانم جناب "فردین"، نویسنده کتاب "خیام و عقاب الموت" که هر وقت تو را ببیند، هزار نکته شیرین و آماده به گفتن دارد، و این روزها چنان در خود غرق است که وقتی صداش کنی، با صدایت یک هوا به خود می لرزد، و به راستی باید به وقت مواجهه با او، نکته نغز سهراب سپهری را در نظر داشت و جلو رفت، که "به سراغ من اگر می آیی نرم و آهسته بیا که مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من" ،
می گفت "این دنیا درست شدنی نیست، اگر بود در زمان اسکندر درست می شد، در زمان داریوش درست می شد و..."، و از قول شکسپیر نویسنده قهار انگلیسی نتیجه می گرفت که "این دنیا هیاهوییست برای هیچ"، [1] و نمی دانم خواب نما شده بود و یا در کدام دنیای خویش غرق بود که بی مقدمه و بی هیچ سخنی از سوی من، عنوان داشت "ول کن مصدق را، ول کن سیاست را، برو و درگذر"؛
گفتمش "ای مرد دنیا دیده، من که می خواهم ولش کنم، اما او مرا ول نمی کند، تا درب اتاقم هم آمده، و می گوید "همه ی دنیا و آخرتت را از من بخواه"؛ آری او که عاجز از ساختن است، و در ویرانی ید طولایی دارد، که نه می توانم حذفش کنم و نه می توانم تحمل، و در پس هر جنایت و ویرانی حضور دارد و نقش آفرینی می کند، و باز مدعیست که دنیا و آخرت بدو بسپاریم؟!!"،
و فردین باز حکیمانه گفت، "از او بگذر که او عروس هزار داماد است و هر روز بر قامت فردی جدید حلول کرده و به رجز خوانی، به گزاف مشغول است"، در ظاهر گفتم باشد، اما در دل گفتم هرگز ممکن نیست، از او گریزی نیست که ریسمان ها بر دست و پای ما بسته است، که اگر قصد بریدنش هم کنی، برای بریدنش شاید یک عمر کم باشد،
شاید از تو یک عمر نبرد خواهد، تازه اگر موفق به بریدن آن هم شوی، باز در شکلی دیگری و در حلولی جدید بازتولید می شود. بگذار بگذریم، و "ما را رها کنید در این رنج بی حساب، با قلب پاره پاره و با سـینه ای کباب" [2] که البته دوستم طنز سازم مسعود، به خنده می گفت "با قلب پاره پاره و یک سینیِ پر از کباب".
و شاید اینگونه به دوست سالخورده سیاستمدار و سیاست دیده ام باید می گفتم که، تا سیاست (تزویر) هست، دنیا درست شدنی نیست، اما با این حساب آنگونه که سهرابِ سپهر کاشان فرموده اند "تا شقایق هست زندگی باید کرد".
[1] - Much Ado About Nothing
[2] - ما را رها کنید در این رنج بی حساب، با قلب پاره پاره و با سـینه ای کباب، عمری گذشت در غم هجران روی دوست، مرغم درون آتش و ماهـــی بــــــرون آب، حالی نشد نصیبم از این رنج و زندگی، پیری رسید غرق بطالت پس از شباب، از درس و بحث و مدرسه ام حاصلی نشد، کـــــی می توان رسید به دریا ازین ســـراب، هرچـــه فراگرفتم و هرچـــه ورق زدم، چیزی نبود غیر حجابی پس از حجاب، هان ای عزیز فصل جوانی به هوش باش، در پیری از تو هیچ نیاید به غیر خـــواب، این جاهلان کــــه دعوی ارشاد مـــی کنند، در خرقه شان به غیر "منم" تحفه ای میاب، ما عیب ونقص خویش و کمال و جمال غیر، پنهان نمـــوده ایم چو پیــــــری پس خضاب، دم بر نیار و دفتر بیهوده پاره کن، تا کی کلام بیهده گفتار ناصواب، (امام خمینی)
- توضیحات
- زیر مجموعه: مطالب نویسنده
- دسته: سخن این و آن
- تاریخ ایجاد در 01 ارديبهشت 1397
- بازدید: 4321