نگاهی به اندیشه روشنفکران عرب (شیخ محمد عبده)

 

نامورترین شاگرد سید جمال اسد آبادی که در سال 1266 هجری در مصر از پدری ترکمن و مادری عرب متولد شد. عبده بعد از فراری شدن از مدرسه علمیه "طنطا" با عقاید "سنوسیان" آشنا شد، که مشغولیات تعلیمی آنان نه فقه و نه نحو عربی، بلکه اخلاق محور بود، اگرچه عمده جامعه آنروز مصر معتقد بودند، صرف ادای شهادتین و فارغ از اعمال، انسان بهشتی می شود؛ ولی سنوسیان معتقد بودند که بزرگترین ارزش زندگی انسان "درستکاری" است و نباید اسلام را به عنوان سرپوش تبهکاری خود قرار داد. اساس هر عقیده درست قرآن، و بهترین عبادت فهم آن است. او بعد از آشنایی با این نحوه تفکر به تحصیل در مدرسه علمیه طنطا متقاعد شده و به آن بازگشت، و بعد از طنطا در "الازهر" هم تعلیمات خود را پی گرفت، ولی جامعه بسته و ارتجاعی الازهر باز او را از درس دینی زده کرد، ولی باز این نکته که "در اسلام چیزی به نام علم حرام وجود ندارد" او را به بازگشت به جهاد علمی بازگرداند.

نگاهی به اندیشه روشنفکران عرب (شیخ محمد عبده)

عبده در حال فراگیری فلسفه و ریاضیات و امور سیاسی مصر در نزدیک یکی از اساتیدش بود که سید جمال وارد مصر شد، و در تحول روحی عبده نقش اساسی بازی کرد. شیوه تفسیر و قدرت سید جمال در مباحث عرفانی و فلسفی و اخلاق اجتماعی اسلام، عبده را شیفته سید و تفکرش کرد. حضور سید جمال و بالا گرفتن جنبش میهن پرستی مصر عبده را به نوشتن در روزنامه "الاهرام" ترغیب کرد و در پایان دوره تحصیل در الازهر در سال 1294 وارد کار تدریس شد.

عبده معتقد به روش اعتدالی و محافظه کارانه بود و به نظر او مردم مصر گرفتار بیسوادی و نادانی بودند، و لذا تربیت اخلاقی و آمادگی فکری، باید بر مبارزه سیاسی مقدم می بود، و راه رفع مفاسد اجتماعی نیز نه جهش انقلابی، بلکه اصلاح تدریجی دینی می دانست.

ولی تحولات سیاسی و تجاوز و مداخله انگلیس و فرانسه در مصر باعث شد که عبده علیرغم تفکرات اعتدالی و محافظه کارانه ایی که داشت، در جریان جنبش "عُرابی پاشا" به یک انقلابی تبدیل، و وارد جریانات انقلابی شد، و لذا بعد از شکست این جنبش، عبده نیز به سه سال تبعید به بیروت محکوم شد، و از بیروت با سید جمال عازم پاریس شد و روزنامه "عروه الوثقی" را در پاریس راه انداختند.

در کشاکش تحولات سیاسی در مصر که به بازگشت عبده به مصر منجر شد، شیخ محمد عبده به ریاست دانشگاه الازهر و مفتی مصر منصوب شد، و اصلاحات خود را از این پایگاه بزرگ آغاز نمود، پایگاه اجتماعی خوب عبده و نظر مثبت لرد کرومر (حاکم انگلیسی)، و ریاست عبده بر چنین دستگاه مذهبی – تعلیمی بزرگی باعث پیشرفت کار او شد و فتاوی اصلاح گرایانه اش جنبه عملی گرفت، ولی دو قشر با عبده مخالف بودند یکی خرافه گرایان دستگاه مذهبی مصر، به خاطر فتاوی عبده، و دیگری استقلال طلبان که ارتباط او را لرد کرومر را نشانه وابستگی اش به انگلیس می دیدند، نهایتا هم در سال 1905 در اثر سرطان درگذشت.

رشید رضا شاگرد مشهور عبده، زندگی او را به سه بخش تقسیم می کند      1-  دوره بحران فکری در برخورد با شیوه های فکر و تعلیم در مصر               2- دوره ایی که با سید جمال آشنا شد و از شیوه های تقلیدی تعلیم رها شد          3- دوره آگاهی، که او با فرهنگ غرب آشنا شد.

عبده در ارتباط با تفکر اروپاییان بود و به ترجمه و مطالعه روش آنها با سید جمال همراهی می کرد، اگرچه از سید جمال در این زمینه عقب تر بود، اما او در این مسیر دو کار را کرد      1- آشتی دادن تفکر نو با اندیشه های اسلامی              2- کوشش برای شکستن زنجیرهای تعصب و تقلید، بطوری که باعث بدبینی و سستی اصول اخلاق نشود.

 از سخنان عبده در کتاب "رساله التوحید" می توان سه نکته را در تفکرش متوجه شد :            1- غیرت او در حق اسلام که آن را واجد توانایی حل مشکلات مسلمانان می دانست                        2- اسلام پشتیبان تعقل است و ایمانی درست است که بر تعقل استوار باشد                  3- دلیل جمود فکری مسلمانان را یکی افراط مدافعان عقل که می خواستند همه بندها را بگسلند، و در مقابل واکنش خارج از قاعده مدافعان شرع در برابر این افراط، و روش فرمانروایان خودپرست کشورهای اسلامی که با گرد آوری علمای قشری، نادان و خرافه پرست به زیر حمایت خود، و پیروی کورکورانه از آنچه از پیشینیان رسیده، ترغیب می کردند و راه را بر معارف عقلی و جدید می بستند.

عبده از یک سو می خواهد، مسلمانان به عقل روی آورند، و از سوی دیگر آنها را از طغیان عقل می ترساند و اجتناب می دهد.

عبده در مواجهه جهان نو با جامعه اسلامی دو نگرانی داشت           1-  اینکه اهل دین نتوانند افکار خود را با جهان نو سازگار کنند و دینداری در حکم مانع پیشرفت تلقی شود و رهبری اصلاحات به دست غیر مذهبی ها بیفتد           2-  اصلاحات اجتماعی یگانگی مردم مصر را بر هم ریزد، و به دو گروه الف)پشتیبانان اجرای ظاهری دین و شریعت و ب) گروه عقل گرایان که به شکستن سنت ها و تقلید از غرب، دچار شوند.

او راه مقابله را با این وضع را احیای فکر دینی و بازگشت به سرچشمه های اصلی شریعت از راه مبارزه با تقلید می دانست.

شیخ محمد عبده از متفکرین بزرگ اهل سنت است که در تفکر تسامح و تساهلش علیرغم نفرت پراکنی دولت عثمانی علیه شیعیان، و جامعه مصر که علیه شیعیان شده بود، نهج البلاغه را مورد عنایت قرار داد و در باب فصاحت کلام آن نوشت و به جامعه خود آن را معرفی کرد و در این بین به امام علی (ع) هم ابراز ارادت کرد.

او معتقد به اصلاح دینی بود و می گفت تنها با اصلاح آموزش های دینی و تربیت عمومی می توان اصلاح را وارد بدنه جامعه کرد، و این از طریق اصلاح دانشگاه الازهر (به عنوان بزرگترین مرکز دینی اسلامی) و تربیت عمومی می توان اصلاح را وارد بدنه جامعه کرد، او تفکر ضد سلفی و وهابیت داشت و اگرچه شاگرد سید جمال بود، ولی در بعض موارد از سید جمال متفاوت فکر می کرد و نوعی تفکر اشعری توام با اعتدال را مطرح می کرد.

او می گفت اسلام دین دولت نیست و نظریه سیاسی ندارد، اسلام برای حکومت نیست، اسلام نهاد مستقل برای دولت و روحانیت ندارد و در اسلام کلیسا وجود ندارد، که روحانیت بر آن حاکمیت کند.

تفکر شیخ محمد عهده اخلاق را مهم می دانست و قشری گری جامعه خود را مد نظر داشت و غایت انجام عبادات (نماز، روزه و...) را در اسلام پرورش ارزش های اخلاقی می دانست.

او تصوف را برای واسطه تراشی بین خدا و مردم مورد شماتت قرار داد. و عرفان را برای عامه مردم زیان آور می دانست.

عبده معتقد بود که قوانین مثل گیاهان در هر سرزمینی نخواهد رویید، و مثلا قوانین اورپایی در مصر قابل فهم هم حتی نیست.

عبده با دفاع از ضرورت پیشرفت، به گروه ناامید از توانانی اسلام برای تحمل پیشرفت، می خواست مطمئن سازد که اسلام هنوز توانایی تحرک را از دست نداده و در مقابل با توجیه پیشرفت بر اساس احکام قرآنی می خواست سلاح دینی گروهی که با سلاح اسلام در ستیزه با پیشرفت در آمده بودند، را از آنان باز ستاند. او یقین داشت که اسلام می تواند هم عامل پیشرفت و هم ضابطه آن باشد، هم مسلمانان را به پذیرش آنچه تمدن امروزی درست و سودمند است، فرا می خواند و هم آنان را از نتایج زیانبارش ایمن دارد.

عبده و سیاست:

عبده بعد از بازگشت از تبعید رفتاری اعتدالی و محافظه کارانه اتخاذ کرد، در این دوره سیاست از نظر او مترادف بود با فریبکاری، نفاق انگیزی و دشمنی با دین و دانش و فکر،

شیخ محمد عبده معتقد بود که خلافت باید از ترکان به اعراب باز پس داده شود. اگر برخی از اندیشه های سیاسی عبده را تا فرجام منطقی آنها پی گرفت، به علمانیت (جدایی دین از سیاست) می رسیم. او معتقد بود که اقتدارات حکومت اسلامی خصلت مدنی دارد نه شرعی؛ و امتیازات خلیفه، حاکم، قاضی و مفتی از شرع بر نمی خیزد، اما شرع اقتدارات آنان را معین می کند، لذا خلافت اسلامی مساوی خداسالاری (تئوکراسی) نیست. زیرا در تئوکراسی احکام شریعت مستقیمن از جانب خدا به حاکم ابلاغ می شود و در این حالت رعیت نه به حکم بیعت، که مستلزم عدالت حاکم و کوشش او درحق رعیت است، بلکه به حکم ایمان دینی باید از او اطاعت کرد، و در تئوکراسی مومن هرگز نمی تواند با حاکم اسلامی عناد ورزد، حتی اگر او علیه شریعت اقدام کند، حال آنکه در اسلام اطاعت از حاکم گنهکار مجاز نیست.

عبده می گفت " این امت و نمایندگان آن است که او (حاکم اسلامی) را به مقام خود بر می گمارند، و امت حق نظارت بر او را دارد، و هرگاه صلاح خود دانست، او را از کار برکنار می کند. بدین سان رییس حکومت از هر حیث در حکم حاکم مدنی است".  

عبده معتقد بود غیر مسلمانان مصر به همان اندازه مسلمانان در زمره ملت مصر هستند، پس هیچ مسلمانی قبطیان مصر که مسیحی هستند را نباید از خود پست تر بداند. او هر فرد در جامعه را دارای حق و تکلیف می دانست، لذا معتقد بود اگر در جامعه ایی آزادی نباشد حقی هم نخواهد بود. و زیستگاهی که ساکنان آن حقی نداشته باشند و جان و مالشان در آن ایمن نباشد، جایگاه مردمی عاجز خواهد بود که راه به جایی نخواهند برد.

تناقضی که در تفکر عبده در باب حاکمیت مصر وجود دارد اینکه او هم از لزوم آزادی سخن می گفت و هم در همان حال معتقد بود که یک فرد نیرومند باید حاکمیت را برای ایجاد شرایط، در دست گیرد، لذا با ملیون مصری در این خصوص اختلاف داشت، حال آنکه او باور داشت که کسی که در وطن خود از حقوق اساسی بی بهره است به وطن دلبستگی ندارد، در حالی که استبداد با درهم شکستن غرور و شرف انسانی ، افرادی به مراتب پست تر از افراد بی بهره از حقوق و آزادی پدید می آورد؛ دروغ گویان و چاپلوسان بیشتر در دامن استبداد و جامعه استبدادی پرورش می یابند تا در سایه آزادی و جامعه آزاد.  این تناقض دامنگیر همه مسلک هایی است که از یک سو آزادی را می ستایند و از سوی دیگر راه دستیابی به آزادی را حکومت افراد خودکامه می دانند.

به روایت رشید رضا همین تفکر شیخ محمد عبده باعث شد که بین عبده و سید جمال الدین اسدآبادی اختلاف ایجاد شود، چون سید جمال تنها راه احراز پختگی و رشد سیاسی و استقلال راستین را فعالیت سیاسی می دانست. محمد عبده مرد اندیشه و میانه روی بود و سید جمال مرد پیکار و سختکوشی. سید جمال آزادی سیاسی مسلمانان را تنها راه تحرک فکری آنان می دانست، و عبده بیشتر پروای تربیت اخلاقی و دینی مسلمانان را داشت.

اما عبده و سید جمال مکمل همدیگر بودند و هر دو به بازگشت مستقیم به منابع اصیل فکری دینی و توجیه عقلی احکام شریعت و هماهنگی آن با مسایل عصر و پرهیز از پراکندگی و فرقه بازی و پافشاری بر سر احیای اجتهاد و کوشش برای شناخت روح و جوهر دین اسلام در ورای قواعد خشک و بینش قشری علمای چاکر حکومت، هم داستان بودند.     

[1] – مطالب برگرفته از کتاب "سیری در اندیشه سیاسی عرب" نوشته حمید عنایت – چاپ سیزدهم – انتشارات امیر کبیر - 1394

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.