مانده ام باید بر وضع خود گریه کنم یا برعاشورا

ذیحجه که می آید، انگار شیپور محرم برایم زده می شود، اما من مانده ام بر محرم خود بگریم یا بر محرم حسین (ع)، وضع ما زیبنده گریه است یا او؛

خدایا این چه صحنه ایی است که هر روز باید عاشورایی دید و بر صحنه ایی تکراری به گریه نشست، آیا ناف ما را با گریه بریده اند،آیا پایانی بر عاشورا و این تراژدی نیست؟! همچنان شمشیرها عاشورا را به تکرار نشسته و دیگر این صحنه منحصر به فرد نیست و دایم برای خاندانی و یا حتی ملتی از بندگانت تکرار می شود و مردانشان را می کُشند و زنانِ شان را به همراه اهل خانه و اموالِ شان به غارت می برند؟! انگار نه انگار که زمانه عوض شده و انسان تکامل پیدا کرده و بشر در مسیر خود پیش رفته است؛ انگار ما مسلمین در همان سال 61 هجری گیر کرده و مانده ایم. در حالی که دیگران چهارنعل در مسیر خود پیش می روند، اما ما در همان بربریت عربِ ماقبلِ اسلام مانده ایم، و زبان خشن دشمن همینطور جگر مظلومین را مدام پاره پاره می کند، زیاده خواهی مهاجر، انصار و تابعین تمامی ندارد و همچنان هر روزه شهر و دیاری به غارت آنان می رود، بوزینگان از منابر رسول خدا (ص) همچنان بالا رفته و پایین نمی آیند، هنوز بر صدر نشسته و طعنه و زخمِ زبان حواله پاکانت روزگار می کنند، و بند بندِ دل مظلومین را از درد پاره پاره می کنند؛ هنوز آلودگان دم از پاکی می زنند و چنان سخن می کنند که انگار صاحب پاکی، آنانند و در عین ناپاکی خود را طلایه دار طهارت و خود را پاک کننده معرفی می کنند.

مظلومیت مظلومان و مستضعفین همچنان به شدت ادامه دارد و بلکه شدیدتر؛ خون ها هر روز تازه تر بر زمین می ریزد و گرمی و سرخی اش  هیچ چشمی را بر مظلومیت آنان نمی گریاند، و خصم هلهله کنان جشن خون بر بدن طعمه هایش بر پاکرده، و دیدن خون، غارت و جشن پیروزی خصم، حتی برای خود ما نیز عادی شده و جاری شدن این مایه حیات بشر بر زمین های خشک ناشی از خشکسالی های پی در پی مهر و محبت، هیچ تکانی به تن پوکیده از ضربات مان، نمی تواند داد؛ و در مقابل، زخم زبان فرزندان فتنه هر روز برنده تر و فریادشان رساتر و گوشخراش تر به گوش می رسد و...

چطور باید بر صحنه عاشورای سال 61 گریست، بر صحنه عشقی که آفریده شد و برای آفریننده اش نیز فخر و افتخاری ابدی به ثبت رسید، چطور باید بر سراینده این نوای موسیقیِ آزادگی و اوج فیض و ترفیع انسانی گریست؛ و من چرا باید بر این اوجگیری انسان از زمین و پلیدی هایش گریه کنم؛ او خود فریاد می زند به خدای کعبه قسم که رستگار شدم (فزت برب الکعبه) و من بدبخت باید گریانِ این رستگاری اش باشم؟!! در حالی که اگر برگردم و بر حال و احوال خود بنگرم باید بر وضع خود بگریم، و بر این همه دردی که از پس او شامل ما شد.

 بر اینکه هر روزه شاهد خون هایی تازه ایم، دل هایی چاک چاک را می بینیم، بدن های تیکه تیکه شده مظلومین را و... می بینیم، و همه واقعیت زندگی خود را وا نهاده بر عاشورا می گرییم. نمی دانم صاحب عاشورا بر من نخواهد خندید که این همه مظلومیت ها، خون ها، بدبختی ها، غارت ها، ظلم ها، نابرابری ها، ناحقی ها، انحراف های زندگی خود را وانهاده اید و بر من می گریید؟!! او نخواهد گفت بر احوال خود گریه کنید که بیشتر از من لایق گریه اید، بر وضع خود مویه کنید که من هم بر وضع شما عزادار و گریانم؟!!!

روزگار ما بهتر از روزگار اوست، مگر در روز او چه گذشت که امروز بر ما نمی گذرد؟! حق خوری، حق خوری است چه در سال 61 هجری اتفاق افتد، چه در سال 1400 هجری، خون به ناحق ریختن، خونریزی است، چه آن سال و چه این سال، غارت بیت المال مردم غارت است، چه آن موقع باشد و چه این موقع و... و فقط دست هاست که عوض شده است کار همان کار و حکم همان حکم است، که البته امروز مذموم تر و دردناکتر است، زیراکه قافله علم و تکامل، بشر را از این رو به آن رو کرده است و اگر آن روز مردمی از نافهمی بدان ظلم اقدام کرده و یا تن دادند، امروز دیگر انتظار آن نافهمی ها از ما نمی رود.

اما نه؛ انگار ارتقایی برای ما مسلمین در کار نبوده و همچنان بوزینگان بر منابر علم و معرفت ما در صدر نشسته و با صدای جغدوار خود نوای بلبل خوش زبان را به تقلید مشغولند و همه را به سخره صدایِ خشن و بی مقدار خود گرفته اند. آری امروز خود لایق گریه ایم و مویه بر دردهای ما واجب تر است از گریه بر خون های به ناحق ریخته شده آن سال هاست؛ غارت رهزنان امروز دردناک تر از غارتی است که بر خیمه های آن مردانِ خدا در آن روز شد، تخم کینه و فتنه امروز زهرآگین تر از فتنه آن روز است، حضور بوزینگان بر منابر رسول خدا (ص) امروز دردناک تر از حضور بوزینه گانی است که آنروز صحنه دار آن تراژدی بودند.