مادر! خاک مزارت هم شفا بخش دردهای دلم است

آه ای مادر عزیزم!

روحت شاد باد، دلم به هوای دیدار و مهرت پر می کشد، هنوز که هنوز است به دعای خیرت در حق خود محتاجم،

سال هاست که از لحظه ایی که بانک رحیل سر دادی گذشته است، و اکنون از تو تنها قبری برایم به جای مانده تا قبله گاهم باشد و در کنارش آرامش گیرم، و خاطراتی که مرورش تنها برایم شرمندگی می آورد، هرچه مرورش می کنم آنچه از جانب تو می بینم، هزاران هزار لحظاتی است که محبت و عشق را نثارمان کردی و زحمت و رنجی که متحمل شدی و... اما از سوی من نه جبرانی بود و نه توفیق خدمتی متقابل، اکنون می فهمم که بهشت هم برای زیر پای تو کم است. کاش ارزشمندتر از آن چیزی بود تا خداوند باری تعالی تقدیم زیر پایت می کرد.

مادر جان! دوازده سال پیش که در چنین روزی مرا رها و پشتم را خالی کردی و رفتی، تلو، تلو خوردن را آغازیدم و هنوز که هنوز است نتوانستم قرار یابم و پشتم به تکیه گاهی سفت، آشنا نشده است، جای خالی تو را همواره حس می کنم، و تنها خاک مزار توست که شفا بخش دردهای دلم است. روحت شاد، ملتمس دعا

 

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۵ ساعت 15:9 شماره پست: 936  توسط سید مصطفی مصطفوی  | 

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.