آنان که دچار استبداد شدند و آنان که نشدند

سوال اساسی که وجود دارد این که چرا ما باید در طول تاریخ خود همیشه دچار مشکل استبداد و خودکامگی افرادی شویم که حقوق مردم را به بازی زیاده طلبی و مطامع خود و گروه و عساکرشان بگیرند، و چرا ملل ما باید بین دو قطب آشوب، بهم ریختگی، حملات خارجی و انقلاب و یا استبداد و خودکامگی سرگردان باشیم.

به نظر می رسد ما دچار یک مشکل تاریخی ساختاری و شخصیتی هستیم که در طول تاریخ این بیماری ما را همراهی می کند، تکرار این بیماری نشان از عدم درمان اصولی آن است، ظاهرا هر موقع ما دچار بیماری شدیم به مُسَکِنی اکتفا کردیم و لذا بعد از مدتی به شرایط قبلی باز گشته ایم.

شاید بیماری ما این است که دچار پرستش قدرت شده ایم، از این رو قهرمان ملی ما "رستم پهلوان" و قهرمان مذهبی ما "حضرت ابوالفضل (ع)" است و هر جا قدرت تجمیع شد ما گرد او جمع شدیم و برای این که دچار عذاب وجدان نشویم هم به فراهم نمودن توجیهات دینی، مذهبی و سیاسی اقدام کردیم و مثلا برای مصلحت تن به خفت ها و نارواها دادیم.

 آنچه در تاریخ ما روشن است ما اکثرا به دنبال منجی هستیم تا بیاید و ما را نجات دهد، لذا وقتی در تاریخ هندوها (برادران آریایی خود) که نگاه می کنیم می بینیم که خدایان هندو قرن هاست که در صور مختلف حلول می کنند و ظاهرا برای ما هم همنطور است و از چاه به چاله استبداد و از چاله به چاه استبداد شیف کردیم.

دلیل تکرار این وضع اشتباه در نگاه ماست و برای درمان این وضع باید تفکر خود را عوض کنیم در غیر این صورت این تسلسل همچنان ادامه خواهد یافت. نگاهی به تاریخ تفکر ملل دیگر که کمتر مثل ما دچار استبداد شده اند خود می تواند در این راستا راهگشا باشد. ملت امریکا اگرچه تاریخی کوتاه دارند ولی در این مدت کمتر دچار استبداد شدند یکی از متفکرین امریکایی به نام "وین دایر" در کتاب "زنده باد خودم" صفحه 127 نشر احدی چاپ 1376 علت عدم سقوط امریکا به دامن استبداد را این چنین تشریح می کند :

"هیچ موجود انسانی نباید به دلیل جمع آوری ثروت و یا کسب قدرت، بهتر از دیگری به شمار آید. تاریخ جهان بارها نشان داده که وجود افراد بسیار قدرتمند برای جامعه خطرناک است. اطمینان دارم که دلیل اصلی این که هیچ مستبد و قدرت نظامی در امریکا سر کار نیامده این است که به عنوان یک ملت سنت های پر قدرتی در امنتاع از پرستش قدرت داریم و قانون اساسی ما تجزیه و توازن قدرت به عنوان ضمانتی علیه قدرتمند شدن افراطی یک شخص و یا یک شاخه دولت در نظر گرفته است اما نمی شود یادآور نشد که آزادی ما بستگی به حفظ این سنت ها به هر قیمتی دارد که در هر نسلی تهدیدی نسبت به این سنت ها بروز می کند و اگر آنها را از دست بدهیم هیچ کس جز خودمان قابل سرزنش نیست که اگر استبداد همراه با پرستش کورکورانه قدرت در جامعه ما زیاد شود که به نظر من رو به افزایش است بزرگترین تهدید نسبت به آزادی نه از طرف دولت های خارجی و یا اقلیت های سیاسی داخلی بلکه به خاطر پرستش قدرت در میان اکثریت پدید می آید."

 

+ نوشته شده در پنجشنبه یکم بهمن ۱۳۹۴ ساعت 21:40 شماره پست: 876 

دیدگاه‌ها  

#1 مصطفوی 1399-01-17 13:56
چه چیز دست دیکتاتور را می‌بندد؟

Posted: 03 Apr 2020 11:46 PM PDT

محمدحسین کریمی‌پور

دوستی دانا و مجرب دارم. جز میانسالی و خوش محضری ، تمام مشخصاتش با جغد پیر عاقل قصه ها می خواند. تعریف می کرد:
“سالها طول کشید که از کارشناسی در یک شرکت کوچک متعلق به یک هولدینگ بزرگ، پله پله به ریاست هولدینگ رسیدم. چندسالی به اصلاح وضع پرداختم. سوددهی بیشتر و‌مشکلات کمتر شد. مجمع راضی بود. اما من می دانستم آن ساختار کهنه در دنیای نو‌، دوام نمی آورد. مشاوری برگزیدم و طرح یک انقلاب شرکتی بنیادین را تهیه کردم. وقت موسعی نهادم و تک تک متنفذین مجمع را با این برنامه رادیکال همراه کردم. وقتی مجمع همراه و‌ طالب شد، شرط توفیق این برنامه را تغییر مدیریت عنوان کردم. همه مخالف بودند. فکر می کردند بهترست این برنامه را خودم اجرا کنم. برایشان توضیح دادم این محالست. گفتم اجرای این برنامه محتاج تغییر بسیاری از مدیران عالی و میانی است که توانایی و‌مهارت کافی برای دنیای نو‌ ندارند. منافع برخی از فعالان اقتصادی مرتبط با مجموعه را هم تحت تاثیر قرار می دهد. اینهایی که خانه خراب می شوند، رفقای ۲۰ ساله من هستند. همسر این معاون عزیز (که دوسال تا بازنشستگیش مانده و‌تا خرخره قسط دارد) را خانم‌خودم به او معرفی کرده بود. بچه های آن یک نازنین، مرا عمو صدا می زنند. همانی که به ترغیب من کارخانجاتی احداث کرد که مواد اولیه اش، ضایعات ما بود و حالا قرارست بدبخت شود. من نمی توانم برای ارتقاء منفعت هولدینگ، چشمم را بر زاری این آدمها ببندم. اگر اینکار را هم بکنم، شبکه ارتباطات و اعتبار مدیرتیم چنان مختل می شود که از کار می مانم! اجرای انقلاب کار کسی است که دست و‌پایش به تاریخچه هزار بند، بسته نباشد.“

در سیاست هم همین است. مطالعه آنچه از محمدرضا مانده، نشان می دهد او‌ با ایده ضرورت تحول عمیق در قواعد ، روابط و تیم حکمرانی نا آشنا نبود. آرزو‌داشت حکومتی بهتر و کارآتر داشته باشد. اما حتی وقتی تحولی مناسب را در برنامه داشت، آنقدر نسبت به آدمهای شاخص و شبکه تقسیم منافع ، ملاحظه داشت که غالبا رفرم، مملو از استثنا شده، از اثر می ماند.

هستند موارد نادری از دیکتاتورها که علیه سیستم فاسد خود شوریدند و هزینه این شورش بنفع کشور را با از کف دادن قدرت، پرداختند. ژنرال یاروزلسکی آخرین حکمران کمونیست لهستان یکی از این مردان نادر بود. فرمانده مقتدر ارتش را رئیس حکومت کرده بودند تا نهضت را له کند. پس از کشت و‌کشتار ، او‌ اقدام مردم علیه حکومت مطلقه حزب را برسمیت شناخت و ترتیب انتخابات آزاد را داد. مخالفین کمونیسم آنقدر بالغ بودند که برای جلوگیری از جنگ داخلی، خود ژنرال را کاندیدا کردند. یاروزلسکی اولین رئیس جمهور لهستان آزاد شد. اما یکسال بعد داوطلبانه استعفا داد و انتخابات را تجدید کرد. شاید او‌ می دانست بر کشوری که در آن میلیونها کمونیست قدیمی، شخص او را مسبب لغو‌ امتیازاتشان می دانند، نمی تواند حکومت کند.

این قصه ها آوردم تا یادآور شوم که دیکتاتور پیر، در قبال چهره ها و‌ دسته های شاخص حکومتش، اسیر ملاحظات تقسیم قدرت و‌ثروتیست که خودش در بنای تدریجی آن شریک بوده. شاهی که به مردم مستظهر نیست به سرداران، قاضیان، دیوانسالاران و شیوخ تکیه می کند. او دوام سلطه خود را در دوام شبکه در هم پیچیده امتیازات آنها می بیند. شاه، اسیر شبکه تیولات عمله قدرت خود می شود. در خرقه سلطنت، اقتصاد سیاسی، کار روح را می کند. الباقی پوست و‌استخوانی بیش نیست.

قاعدتا معمار کهنه کار قفس که پایه قدرتش را در دوام تک تک میله ها و زنجیرها می بیند و‌جز این محاسبات نمی شناسد، میل قلع قفس نخواهد کرد. در بین دیکتاتورها، محمد رضا قاعده و یاروزلسکی استثناست.

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.