گاهی ناچار با کراهتی زندگی می کنیم

با برخی که صحبت می کنی و از مکنونات قلبی اشان سخن می گویند به این نتیجه می رسی که  گاهی انسان ها خود را در چنبره فردی گرفتار می یابند، مبتلایان به هر دری می زنند تا روزنه ایی برای اصلاح وضع خود، خلاصی یا تنفسی تازه یابند، ولی راه را بسته می یابند و شرایط ناامیدشان می کند، در این زمان است که برخی مستاصل، از حرکت ایستاده و تلاش را به کناری نهاده به انتظار فرجی، مثلا مرگ طرف می نشیند تا با مرگش موانع برطرف و گشایشی حاصل شود. اما همین فردِ مسلط وقتی مرگ را در چند قدمی خود می بیند به تکاپو افتاده تا از آخرین فرصت های زندگی استفاده، و شرایطی را بچیند که همین امید را از گرفتار آمدگان در چنبره اش بگیرد و به دنبال مهیا کردن شرایطی می افتد تا بعد از مرگش هم روال به همان نحوست که هست، ادامه یابد.  

 

موقعی که افراد منحرف زندگی شما را ترک می کنند

امور درست در زندگی اتان شروع به اتفاق افتادن می کنند

 

گرچه نشستن به انتظار مرگ یک انسان (حتی اگر به این نحسی هم که باشد)، خصلتی است نکوهیده و به دور از مروت، مردانگی و...، و چنین منتظری همواره خود را در درونش نکوهش و ملامت می کند که چرا باید اینچنین باشی؟!، اما این هم کراهتیست در کنار کراهات دیگر که انسان ناخواسته با آن همراه و قرین است و علیرغم میل، وجود دارد.

 

+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم آبان ۱۳۹۴ ساعت 8:24 شماره پست: 835