استبداد، تفکر و تعقل و باقی ماجرا

این مصیبت ما مسلمانان است که سردمداران ما در طول تاریخ اکثرا در مقابل دشمن خارجی، نرم و صلحجو و منعطف ظاهر می شوند، ولی در داخل مسلمین وقتی به منتقدین خود و از جمله متفکرین و علمای صاحب سبک و سخن که می رسند، بسیار غضبناک و غیر منعطف خود را نشان داده و چهره درهم می کشند، و حتی دُردانه های علم، تقوا و تفکر در هر صنعت و علمی در صورت زاویه گیری با تفکر رایج آنان، را یا خانه نشین و عزلت گزین کنجِ خانه ها و بینامی کرده، و یا از دیار و مراکز علمی خود می گریزانند و آواره می کنند و یا بعضا وقاهت به اوج رسانده، ماموران را مامور به کشاندنِ آنان را به جوخه ی دار می کنند.

گرچه تاریخ اسلام گواه بسیاری سلاطین پلید از این دست را دارد، اما شاید یک نمونه بارز تاریخی این امر جناب صلاح الدین ایوبی باشد که در عین جنگجو بودن با صلیبی ها، در بخشش آنان نیز شهره آفاق بود، اما هموست که گوش به دهان های بی مقدار علمای دربارش سپرد و شیخ شهاب الدین سهروردی و یا همان "شیخ اشراق" و یا بعدها "شیخ مقتول" را در عنفوان جوانی (38 سالگی) از جامعه علمی ما مسلمانان و بشریت گرفت و او را به دلیل تفکراتش که بالاتر از حد مغز کوچک او، و علمای دربارش بود، را به چوبه دار و یا زندان طاقت فرسای مرگ آفرینش سپرد، تا این ثروت بشری در بدترین حالت ضایع شود و از بین برود.
این دست از سلاطین اسلامی از آیه "رُحَما بینهم" انگار چیزی نشنیده اند و به مصداق "یومن به بعض و یکفر به بعض" اصلا شاید آن را قبول هم ندارند، که این خداوند است که در قرآن انسان را سخت به تفکر، تعقل و علم ورزی می خواند و نتیجه این تفکر، تعقل، سیر در تاریخ گذشته و امم گذشته، علم ورزی و... لزوما ممکن است آنی نباشد، که سلاطین وقت و نظریه پردازان علمی اش بدان پای می فشارند و اساس خود بر آن نهاده اند، و با قبول دستور خداوند به تفکر و تعقل و علم ورزی، لاجرم باید این را نیز پذیرفت که خداوند دگراندیشی را به عنوان یک حق برای انسان به رسمیت شناخته زیرا این خداوند است که او را صاحب عقل، خرد و ملزم به تفکر و تعقل و علم ورزی کرده است.
همواره در مکتب این دیکتاتوران مسلط بر مسلمانان، طبقه ایی به نام طبقه علما (متفکرین هر علم) وجود ندارند، بلکه مثل طبقه بندی اجتماعی زمان باستان طبقات از حکمران و خاندان و منصوبینش شروع، به معبدداران و نمایندگان خدا، سپس جنگ آوران، تجار و صنعت گران و صاحبان املاک، و نهایتا طبقه عامه ختم می شود و جایی برای اهل فکر و عقل ورزی وجود ندارد که از مصونیت ابراز نظر علمی خود برخوردار باشند؛ که همه باید اهل عَمَل و در خدمت سلطان و منویاتش بوده، تا خواست های او به منصه ظهور رسد، حتی اگر از زبانش خواسته ای بیان هم نشود، عده ای ذهن خوانی کرده و مطابق آن به تنبیه و تشویق دیگران می پردازند و منویات سلطان ملاک و معیار و صراط مستقیمی است که همه و از جمله صاحبان علم و تفکر باید به این صراط کشیده و مهر قبول و رد گیرند.
متفکرین (که خداوند انسان را در هر طبقه ایی متفکر و صاحب عقل می خواهد) در این سیستم جایی ندارند و اگر هم بروز یابند منفور درگاه بلند بالای جاری، از حکمران وقت تا پایین ترین خطکش بدستان این صراطِ سلطانی قرار گرفته و در صورت نشر نظرات علمی و دگراندیشانه خود، باید مخفیانه و زیر تیغ تکفیر سلطانی زندگی کنند تا در گمنامی بمیرند و صدها سال بعد قافله ی عقل بشری به نظری جلب شود که مثلا "ملاصدرای شیرازی" صد سال قبل، آن را در خَفَقان علمی زمان خود بیان داشته و به جرم همان گفته آواره بیابان ها گردیده است، زیرا آن موقع درگاه سلطانی و معبد داران دربارش آمادگی تجربه موج تفکر پیشرو "صدرایی" را نداشت.

 

نوشته شده توسط سید مصطفی مصطفوی در 17:10 PM |

+ نوشته شده در یکشنبه هفتم تیر ۱۳۹۴ ساعت 3:52 AM توسط سید مصطفی مصطفوی  | نظرات