صدای قدم های بهار

باز صدای قدم های بهار می آید؛ بهاری دگرگون کننده و تازه کننده؛ نایِ زمین و آسمان، تغییر را فریاد می زنند، که چشم ما به توست ای انسان، که چگونه با ما همراه خواهی کرد؛ باید که شکست پیله یِ زمستانِ سردِ ناخوشی ها را؛ باید که شست چهره ز پوست های مرده از سرما را؛ باید که روبرو شد با بهار و گرمی لذت بخشش؛ بهار با باران های زنده کننده اش می آید؛ بشویید دل ها را از غم که باز بوی غنچه و باغ پیچیده است؛ از هم اکنون بلبلان فریاد به شادی برداشته اند، که بهار دلنشین در راه است؛ گرد آیید به دور بزرگان که قصه های بُزُرگی در سر دارند، تا باز گویند شرح عشق و عشقبازی ها دوباره؛ دوباره باید از سر نوشت روزگار را.

 +  نوشته شده توسط سید مصطفی مصطفوی در شنبه شانزدهم اسفند ۱۳۹۳

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.