بهمنی جاوید در تاریخ آزادی خواهی و حق طلبی ملت ایران، اما چرا

سال 1357 هجری شمسی بود که در همین روزهای بهمن ماه،  تلاش مردم ایران برای سرنگونی حاکمیت پادشاهی در حال به نتیجه رسیدن بود و سلسله پهلوی در زمان زمامداری دومین زمامدارش "آقای محمد رضا" به پایان رسید، حاکمیتی که 50 سال بر ایران حکومت کردند، که در مقابل سلسله های پادشاهی قبل از آن که دویست ساله و کمتر و بیشتر طول دوره حاکمیت داشتند، پهلوی ها خیلی زود حاکمیت را واگذار کردند.

آنچه مسلم است این سلسله پادشاهی با عدم علاقه و خواست مردم زمان خود مواجه شدند و اگر حاکمیتی مورد تنفر مردمش قرار گیرد، لاجرم باید صحنه را ترک کند و تنها می تواند برای مدتی ادامه حاکمیت جابرانه دهد، که به اختناق و زور متوسل شود که برای آن هم باید از چنان نیروی قهریه قدرتمند و پر تعداد و معتقدی برخوردار باشند که بتوانند بر خیل مردم خود تا مدتی فایق آیند.


اما حاکمیت پهلوی اگرچه از نیروی مخوف و مسلط امنیتی همچون ساواک و ارتش مقتدر و مسلح برخوردار بود ولی آن ارتش برای برخورد با مخالفت های داخلی ساخته نشده بود و بیشتر به دشمنان خارج از مرز توجه داشت و برای عملیات نظامی علیه نیروی مسلح منظم خارجی تربیت شده بودند و لذا علیرغم تسلط امنیتی
اطلاعاتی ساواک بر امور داخلی کشور، ارتش و یا نیروی نظامی و یا شبه نظامی مسلطی نداشت که با مردم ناراضی داخلی برخورد کنند و عمر خود را تمدید کند.
آن روزها شدیدا مطرح بود که شاه به حریم مذهبی و اعتقادی مردم تجاوز کرده و رهبران دینی را محدود کرده و می کند و لذا مردم معتقد آن دوره نمی خواست که چنین رژیمی را بر سر خود مستدام ببیند.
این مردم او را دیکتاتور می دانستند و معتقد بوند که آنان را در روند تصمیم سازی کشور بی اثر کرده و همه چیز را مستقیم و یا غیر مستقیم (از طریق عوامل و نهادهایش) به تصمیم خود رقم می زند و... و لذا حضور او در حاکمیت ظلم و بی احترامی به خود تلقی می کردند و سقوط و پایانش را خواستار بودند.
ایرانیان بعد از انقلاب مشروطه و بعد از آن همه تلاش های آزادی خواهی و جمهوری خواهی دیگر نمی خواستند که همچنان زیر حاکمیت فردی و دیکتاتوری فردی باشند و این قابل تحمل برای آنان نبود که از دیکتاتوری قجری خلاص شوند و زیر حاکمیت دیکتاتوری فردی، این بار به اسم پهلوی باشند.
حاکمیت یک فرد بر مقدرات کشور و خارج کردن مجلس شورای ملی و دیگر نهادهای مدنی از کارکرد های بالقوه و بالفعل آنها در فرایند دمکراسی، و تبدیل این نهادهای مردمی به یک نهاد قانون گذاری و... گوش به فرمانِ همایونی که از طریق یادداشت های شفاهی و کتبیِ او و... قیام و قعود کنند و اجرای نمایش دمکراسی (و یا به قول امروزی ها مردم سالاری) و پوشاندن مشت آهنین دیکتاتوری فردی با دستکشی مخملی، از طریق نمایش های انتخاباتی بی محتوا و...، مردم را زجر می داد و لذا ادامه این وضع را نمی خواستند و قیام کردند.
تشکیل حاکمیت یک دست و حتی ایجاد یک ساختار سیاسی مهندسی شده و مصنوعی که نمود بارز آن تشکیل حزب رستاخیز (که همه موظف به عضویت در آن بودند)، شرایط مردابی در کشور ایجاد کرده بود که مردم خواستار پایان این وضع بودند، در حالی که در این کشور گرایشات سیاسی و مذهبی متنوعی وجود داشت، این باعث می گردید که مردم دیگر این نمایش سیاسی کاری را برنتابند و قشر متوسط شهری که این روند سیاسی مصنوعی را می دید و می فهمید؛ بر علیه آن قیام کرد.
قشر متوسطی که دست به قیام زد نیز خود توسط حاکمیت پهلوی در اثر گسترش صنعت، آموزش و پرورش، دانشگاه ها، توسعه صنعتی، پیشرفت کشور، سرازیر شدن ثروت به سوی عده ای از مردم و... ایجاد شده بود، خود علیه آنان شد و توسعه صنعت چاپ و توسعه ارتباط با خارج از کشور به بیداری طبقه متوسط انجامید و به همین دلیل شهرها اساسی ترین مراکز قیام علیه رژیم گذشته شدند.
گسترش نفوذ و توسعه سلطه ساواک بر زندگی مردم باعث ایجاد نا امنی ذهنی و روانی مردم شد و این شرایط مردم را به سمت خلاصی از این وضعیت فرا می خواند، لذا می توان گفت که اگرچه سلطه امنیتی سازمان های همچون ساواک، تا حدی می تواند برای رژیم های دیکتاتوری فردی مفید باشد، ولی این خود شرایط آزار دهنده ایی برای مردم ایجاد می کند که آنان را به سوی خلاصی از این وضع فرا می خواند و همین خود محرک خیزش مردمی می گردد.
محرکین مراکز توسعه فکری
سیاسی مردم به قیام (و از جمله دانشگاه ها که از اولین مراکز قیام بودند) بعضا کسانیند که رژیم گذشته شرایط تحصیل آنان را در دانشگاه های کشورهای اروپایی فراهم کرده بود، وجود پروازهای مستقیم بین ایران و اروپا، توسعه ارتباط ملل اروپایی با مردم ایران و آمد شد جوانان مستعد ایران به این نوع کشورها و... باعث شد که سردمداری، حرکت های اعتراضی و قیام را همین افراد به عهده گیرند که از جمله آنان می توان به معلم شهید انقلاب اسلامی آقای دکتر علی شریعتی و... اشاره کرد که خود درس خوانده غرب بود و آشنا به فضای سیاسی آزاد و فضای علمی آن مناطق بود و مجهز به علم و آگاهی به کشور بازگشت و همین آگاهی باعث شد که ایرانیان را به وضعیت خود مطلع کنند و به اعتراض اقدام و راهنمایی نمایند.
وجود دیکتاتوری فردی از عوامل بسیار موثر بر قیام این ملت بود چرا که تلاش های رژیم گذشته برای توسعه علمی، فرهنگی، صنعتی و اقتصادی بر کسی پوشیده نیست و رژیم گذشته در یک فرایند گزینشی ثروت و رفاه را برای قسمتی از ملت خود که خصوصا در شهرها زندگی می کردند به ارمغان آورده بود و می رفت که شهرهای ایران به توسعه یافته ترین شهرهای منطقه و بلکه جهان تبدیل شود، ولی عیب این سیستم تحمیل خواست های فرهنگی و وارداتی و همچنین توهین به شعور ملت ایران از طریق حاکمیت جابرانه فردی بر آنان، و نادیده انگاشتن خواست آزادی خواهی و حق تعیین سرنوشت توسط آنان بود و... که مردم را به نادیده گرفتن مزایا و برجسته شدن و بودن این ظلم فرا می خواند و همین موجی از نارضایتی ایجاد کرده بود که مردم را به قیام خواند و بعد از سال ها مبارزه آشکار و پنهان به رژیم سلطنت مطلقه پهلوی پایان داد.
انحصارات حکومتی از مشکلاتی بود که مردم را آزار می داد، چشمان این مردم به وسعت دست عمال و اطرافیان حکومتی بر اموال عمومی و دست اندازی به ثروت این کشور مشکوک و حساس بود. به انحصار در آمدن ثروت عمومی در دست خاندان سلطنتی و... خود باعث احساس غُبن در بین مردم این کشور شد.
فقر عمومی مردم در مقابل قشر برخوردار، توهین بزرگی برای این مردم تاریخدار و متمدن بود که از شهر نشینی و تمدن سازی آنان قرن ها و هزاره ها می گذشت، و لذا اقدامات رژیم گذشته که در بحث آموزش و پرورش که پیشرو بود، نادیده انگاشته می شد و در زجر فقر آنان گم می شد.

 

  + نوشته شده توسط سید مصطفی مصطفوی در 7:41 AM |  یکشنبه بیست و هشتم دی 1393

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.