محمد (ص) نعمتی، که ای کاش این یکی را خداوند هرگز از بشر نمی گرفت

 به جهان خرم از آنم، که جهان خرم از اوست       عاشقم بر همه عالم، که همه عالم از اوست

شهر پیامبر در مدت بیش از ده سال بارها شاهد و ناظرِ بر فرود حضرت جبراییل به عنوان فرشته ایی اختصاصی برای وحی رسانی بود که از آسمان با باری سنگین بر حضرت مصطفی (ص) وارد می شد، تا با ابلاغ منویات، دستورات و تذکرات خالق بزرگ، هر بار سبکبال به آسمان ها باز گردد، فشارِ این بار، گاه آنقدر بر سینه مبارک پیامبر ما سنگین می آمد که او را می فشرد که بدنش به لرزه می افتاد و گاه خانه نشینش می کرد، ولی در این روزها، ماه صفر با سرعت خود را به بیستم و هشتمین روز خود می رساند، تا یثربِ اهلِ حجاز، و مدینه النبی (ص) ما مسلمانان، آماده شود، که شاهد پایان جریان طولانی نبوت و نزول وحی و فرشته وحی بر انبیا از آدم (ع) تا خاتم (ص) باشد، و همچنین پایان زندگی آخرین نبی خدا (ص)؛ تا فرشته پیام رسانِ خداوندی دیگر آن بارهای سنگین را نیاورد و دوران ارتباط این چنینی نوعِ انسان با آسمان ها، برای همیشه قطع شود و رسما ختم نبوت اعلام گردد و زین پس هر انسانی مدعی نزول وحی بر خود شد، همه گذابش بدانند و از دایره خارج.

اما در آن دوشنبه ی بیست و هشتمین روزِ ماه صفر، فرشته ایی از فرشتگانِ خداوند بر خانه ی وحی قصد فرود داشت، که این بار باری بر دوش نبی مکرم اسلام نمی نهاد بلکه باری بزرگ از دوشش برمی داشت تا او نیز سبکبال شود و همچون فرشتگان به سوی آسمان ها و دیدار حضرت حق پر بکشد و از این دنیا و اهلش خلاص شود. او فرشته ایی است که بر هر بنده یی فقیر و غنی، عالم و عامی، جاهل و دانا، حاکم و محکوم، امام و ماموم، مظلوم و ظالم و... روزی در پایان عمرشان و در ساعت مقرر فرود می آید، بی آنکه در این راه استثنایی قایل باشد، او می آمد تا افسانه ی مانایی اَبنا بشر و افسانه آب حیات را باطل کند و بگوید که هیچ انسانی ماندگار و مانا نیست و همه فانی اند و باید به سوی خدای خود باز گردند، حتی آخرین برگزیده خداوندِ باری تعالی، حضرت خاتم پیامبران (ص)، که با همه ی خصوصیات معجزه واری که داشت، او را لایق و واجدِ هر فضیلتی کرده بود؛ از جمله ماندگاری و عمر طولانی.
او که بسیاری از پیشینیان (ع) از آمدنش خبر داده بودند، اما از رفتنش کسی سخنی به میان نیاورد؛ اما او نیز باید می رفت؛ او که به واسطه مرتبه از ایشان بالاتر کسی در بین اَبنا بشر وجود نداشت و ندارد، و همه اولیا و صالحان در ذیل او در مرتبه قرار می گیرند و آیندگان تنها میراث دار مکتب اویند و نه حتی دریافت وحی او. اگرچه این رفتن برای خود او کاملا جا افتاده و روشن بود، و برایش آماده بودند، ولی برای پیروانش هرگز این رفتن عادی نبود و بر این صعود بسیار متعجب شدند، و ناباورانه اوضاع شان بهم خورده بود. گویا علیرغم همه ی تعالیم او باور نداشتند "که ما همه از اوییم و به سوی او باز می گردیم
 (24)" آنان که ضعف شان در ایمان و عمل را خداوند قبلا دیده بود که "آيا اگر او بميرد يا كشته شود از عقيده خود برمى‏ گردید (10)"
آری این بار این فرشته ی حق حضرت عزراییل بود که برای آزادی روح دربندِ بدنِ خاکیِ دُردانه ی حُسنِ خُلق (14) و معجزه مکارم اخلاق به زمین فرود می آمد تا به ختم زندگیی اقدام کند که به میلیون ها نفر زندگی بخش بود و خواهد بود. گرچه دوره ی این معجزه خداوندی به هزار مشکل و درد برای او و پیروانش گذشت و سایه جنگ و نبردهای تحمیلی پی در پی برای او و اهلش آزاردهنده بود، ولی با حضورش، امیدها برای اهل حق تازه و زنده بود، و با رفتنش به جز دوران هایی کوتاه، دوران نمایندگانِ مدعی خدا و پیامبر (ص) آغاز شد و آنان به دورغ چنان نمایندگی ایی از خدا و رسولش (ص) کردند که انسان با خواندن تاریخ اقدامات، سطح تفکرشان و هم اکنون نحوه عملکردشان، اگر خدا و رسولش (ص) را نشناسد از هر چه خدا و رسولی بیزار می شود؛ و خوش به حال آنانی که بتوانند از بین گرد و خاک به پا شده از ظلم، بی خردی و معرکه نامبارک این انسان ها خبیث، حقیقت وجود نبی (ص) و خالق خود را بشناسد و به این میزانِ نامیزان در مورد خدا و رسولش (ص) قضاوت نکند، که این بی خردان ضلالت پیشه هر آنچه خواستند در این چهارده قرن، کردند، گفتند و... و تاریخ مملو از جنایات و انحرافاتی است که به نام اسلام، خدا، رسول (ص) و... انجام شده و می شود.
ای کاش رنسانسی هم در جوامعِ اسلامی اتفاق افتد و از وضعیت شرم آوری که در آن دچار شده ایم، نجات یابیم و ما مسلمانان هم بازگشتی به اصلِ اسلام داشته باشیم و بتوانیم اسلامِ اصیل را از زیر غبارِ نشسته شده بر آن، که ناشی از قرن ها رسوباتِ حاکمیتِ حکومتِ های حاکمانِ ظالم است که به اسم اسلام سلطه ی جورِ خود را بر مسلمانان و انسان ها تحمیل کردند، بیرون بکشیم و به اسلامی روی آوریم که سردمدارش محمد (ص) با آن سیره و روش خاص خود است.
اما محمد (ص) را با هیچ پیشوا و رهبری در جهان اسلام و جهان غیر اسلامی نمی توان مقایسه کرد که او منحصر بفرد و خاص بود، زیرا او خود به آیات الهی که بر او نازل می شد، معتقد بود و باور یقینی داشت، و همین باور در رفتار و کردار و منش او ساری و جاری گشته بود، اگرچه انسان سطحی نگر ممکن است نعوذبالله او را بی سیاست در حکومت داری و ضعیف در تحکیم قدرتش بداند، زیرا در اندک زمانی تمام ریشته هایش به دست انسان های معمولی دیگر در حکومت داری و سلوک با خلق خدا پنبه شد. اما ظاهرا او دنیایی و چون اهل دنیا فکر نمی کرد و هوای نفس از او به دور بود. او عاشق انسان ها بود، حتی کسانی که در جهل، ظلم و نفس حیوانی غوطه می خوردند و سال ها با همین خصوصیات زندگی کرده و جنایت ها در حقِ خود و اهل خود آفریده بودند. آخرین برگزیده خدا بر زمین اولا فردی خود ساخته و ثانیا خوب خود را از طریق وحی و آیات خداوندی نازل شده بر خود و پیشینیانش می شناخت و می دانست که :
"
 محمد جز فرستاده‏اى كه پیش از او [هم] پیامبرانى [آمده و] گذشتند، نیست (1)"
"[كه] پروردگارت تو را وا نگذاشته و دشمن نداشته است
 (2)"
"و قطعا آخرت براى تو از دنيا نيكوتر خواهد بود
 (3)"
"و بزودى پروردگارت تو را عطا خواهد داد تا خرسند گردى
 (4)"
"مگر نه تو را يتيم يافت پس پناه داد
 (5)"
"و تو را سرگشته يافت پس هدايت كرد
 (6)"
"و تو را تنگدست ‏يافت و بى‏نياز گردانيد
 (7)"
او می دانست و طبق دستور خداوند در ملاعام هم اعلام می کرد که "بگو: جز اين نيست كه من بشرى مثل شما هستم [با اين تفاوت‏] كه به من وحى مى‏ شود كه خداى شما خدايى يگانه است. پس هر كس به لقاى پروردگارش اميد دارد بايد عمل شايسته كند و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نسازد
 (8)"
و او به همه ی این مراتب به خوبی هم آگاه بود، و هم ایمان و یقین داشت، و قصد تفسیر به رای آن را نیز نداشت و کسانی را نیز مامور به تغییر و تفسیر این آیاتِ روشنِ حق تعالی به نفعِ ریاست و منفعت خود، نکرده بود و لذاست که امت خود را به جای دعوت به خود، به خدایی دعوت می کرد که او را بدین کار مامور کرده بود. او خود را ابتدا عبد و بنده خداوند و سپس رسول و پیام آورش خطاب می کرد و مالک مُلک و ملکوت را تنها خدا می دانست، و بدین شهادت مردمش را هم تشویق می کرد که بدان اقرار نمایند و ایمان آورند، تا بتوانند به اسلام وارد شوند (21).
او گرچه جایگاهی بلند و مقدس داشت و الحق هم که لایق آن بود، ولی کسی را به خاطر مخالفت با خود تنبیه نکرد. کسی به خاطر مخالفت با اوامر و منویات او از حقوق اجتماعی اش محروم نشد؛ اگر بر جمعی که او در آن حاضر بود، وارد می شدی و او را از قبل نمی شناختی، قطعا باید می پرسیدی که "محمد (ص) کدامیک از شماست" تا به شناختش نایل می شدی؛ زیراکه نه بر جایی بلندتر از دیگران جلوس می کرد و یا فاصله یی با جمع داشت، و نه جایی خاص برای نشستن در جمع داشت، نه خوراکی مخصوص برای خوردن، نه دوست و همراهانی خاص برای ارتباط، و نه لباسی مجزای از مهاجر، انصار و یارانش برای پوشیدن و متمایز شدن و... و لذا برای نا آشنایانِ چهره ی معمولی، اما متبرکش، قابل شناسایی در جمع یاران و غیر یارانش نبود.
او هرگز سعی بر جلب تمام چشم ها و نظرها را به سمت خود نداشت، تا آنان را خیره و مسحور خود نگهدارد، و یا خود را مرکز نظر و قبله ی خلقِ خدا کند، که به هر نقطه که روی گردادند و هر جا وارد شدند، او را ببینند، بلکه مایل بود که روی ها تماما به سوی حضرت حق، باری تعالی باشد، و خلق خداوند به هر مکان و جایی که بودند، تنها خداوند را ببینند، نه او را. نمی دانم، شاید نهی شدن تصویرگری و مجسمه سازی در اسلام بر اساس همین نظر پیامبر (ص) بود، که تصویر و یا مجسمه اش به بتی بر دیوار هر مکانی تبدیل نشود؛ تا او از نظر دور و تنها خداوند در نظرها باشد.
 گرچه اگر به قبله هم تبدیل می شد، باز در افق و در موازات قبله ی حق تعالی بود، ولی باز نمی خواست که او قبله شود، و تنها قبله ی بی کم و کاست را حق تعالی می دانست. و لذا در حالی که هم لایق مراد بودن، بود و هم به واقع پیام، رفتار، شخصیت، گفتار و افکارش پتانسیل این وضع را داشت، که با دیدن چهره اش، شنیدن سخنش، لحن کلامش، خُلق و اخلاقش و... تجسم خداوند بود و همه و همه حق،  در راستای حق، منادی حق و ظهور حق؛ اما باز او مردم را به خود نمی خواند، و تمام سعیش سوقِ مردم به سوی خداوند باری تعالی بود، او مردمش را مرید خود نمی خواست بلکه در حالی که لایق مریدی بود و الحق هم مراد بود، لیکن تمام سعی خود را می کرد تا نظرها را از مخلوق به سوی خالق معطوف دارد، او نمی خواست خود قبله یی باشد، که نظرها را از صاحب قبله دور کند، بلکه تمام سعیش این بود که نظرها را با منتهی درجه راستی به سوی قبله ایی حقیقی تر، یعنی حضرت خالق آشنا و ارتباط را برقرار نماید.  
او در این ماموریت هدایتِ خلقِ خدا، نه کسی را رقیب خود می دید که به نابودی و یا محدودیتش اقدام کند، نه حزبی داشت که بر نابودی و یا محدودیت حزب مقابلش مامور کند. او سعی و تلاشی برای حذف مخالفینش در بین مهاجرین و انصار و ساکنین مدینه النبی و یا مکه ی فتح شده نداشت، و کاملا در جهت تحمل و هدایت رقبا و دشمنانش حرکت می کرد، و خداوند نیز او را به نیروی تحملِ "غیر" مسلح کرده بود (19)؛ نیروی خوفیه ایی هم برای شناسایی رقبا و دشمنان خود تشکیل نداده بود و بر خطراتی که حتی جان مبارکش را تهدید می کرد هم بی توجه بود و به غالب این خطرات بر خود نیز از ناحیه وحی مطلع می گشت، تا جاسوسان خبره و حرفه ایی مستخدمِ دستگاه های مخوف.
ایشان بر هیچ دشمنی هجوم نَبُرد، مگر این که از ناحیه آنان قبلا مورد هجوم قرار گرفته بود، البته نه هجوم با کلمات و بیزاری جستن ها و یا انتقادات کلامی، بلکه هجوم با شمشیر که در این صورت بود که جهاد اعلام می کرد و به مقابله بر می خواست. این شاید به این دلیل بود، که منتقدین و متنفرین از خود را دشمن نمی دید، او خود را از آنِ همه ی خلق عالم می دانست و هادی و دلسوز بر همه، که البته به این امر هم مامور شده بود، که رحمت خداوندی باشد، برای همه ی عالم از دوست و دشمن (15) و همچون بارشِ باران بر تمام خلایق ببارد، که او امتداد رحمت خداوندی بود.
او انگار خود را اصلا نمی دید و چنان در درد هدایت خلقِ خداوند غرق بود، که خداوند بدو هوش داریش داد، هان ای محمد (ص) چه می کنی و چرا بر جان خود اینقدر بی توجهی؛ "گویی ـ اگر آنها به این گفتار ایمان نیاورند ـ می خواهی خود را از غم و اندوه به جهت اعمال آنها، هلاک کنی
 (11)" و یا خداوند او را چنین معرفی کرد که : "رسولی از خود شما به سویتان آمد، که رنج های شما بر او سخت است و اصرار به هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است (12)"
او علیرغم داشتن علم به بسیاری از جریانات موجود و آنچه در آینده اتفاق خواهد افتاد، به هوای نفس خود غلبه کامل داشت (16) و رقیب و حریف را به خاطرِ خطرات بالقوه و بالفعل اشان محدود و محصور نمی کرد. او فرمان "اطیعوا الرسول" خداوند را بهانه یی برای نادیده گرفتن حقوق دیگران و خرد بشری و عقل همراهانش نکرد و در جمع و در ملاء عام به نظر کارشناسی دیگران گردن می نهاد و این را نشانه قدرت خود نمی دانست که هرچه باید شود، گفته ی او باشد و یا از زبان او امر شود و یا بگوید که تنها اوامر و خواست های او باید نصب العین دیگران شود.
و هرگز این دستور خداوند را بهانه یی و توجیهی برای قلع و قمع مخالفانش قرار نداد، از طرفی نیز نه با کسی رقابتی داشت که به بزرگی افرادی از دوست و دشمن حسادت کند و دیگران را، کسانی نمی دید که جای او را تنگ کرده باشند، که او تنها در مدار تقوا و اخلاق بود که او سعی در پیشروی داشت و لذا در این مسیر هم دوست داشت دیگران از او سبقت بگیرند و یا همپایش باشند و لزومی به زدنِ سرهای بلندتر از خود نمی دید و اصولا هدفش این بود که در این صحنه سرها را بلند ببیند و مردمان و خلق خدا در این زمینه قد بکشند و بلند قامت باشند و حتی از او بلندتر شوند. مسابقه در این صحنه در تقوا بود و نه در قدرت طلبی و حفظ و تحکیم آن و اثبات بزرگی خود و تحمیل آن بر دیگران به هر وسیله ایی.
اولویت او حکمرانی بر این مردم هم نبود لذا بزرگانی مثل ابوسفیان حتی بعد از مغلوب شدن هم بزرگ ماندند و پیامبر سعی بر کوتاه کردن قد آنان نکرد و حرمت بزرگی اشان را حفظ کرد و حتی از بیت المال به آنان بیشتر از دیگران داد و خانه هاشان را امن قرار داد و... و لذاست که با رحلت جانسوز پیامبر (ص) در کمتر زمانی، بزرگان قریش که قبلا حاکمیت مکه را داشتند به حاکمیت های خود بازگشتند، ولی اینبار به برکت فتوحات اسلامی نه مکه، بلکه جزیره العرب و حتی عراق عجم را نیز به همراه شامات تحت سلطه خود داشتند. این نشان می دهد که به لحاظ سیاسی پیامبر به قلع و قمع رقبا هرگز اقدامی نکرد که اگر می کرد این چنین بنی امیه نمی توانستند قدرت خود را در زمان غلبه پیامبر (ص) حفظ کنند و بعدها در کمترین زمان ورق را به نفع خود برگردانند.
این را نعوذبالله نباید به حساب بی خردی و بی سیاستی پیامبر (ص) گذاشت که او مظهر عدل و انصاف و مامور به عمل به آنچه خدا می خواست بود و طبق همین ملاک هم عمل کرد، بی آنکه بخواهد دغدغه یی از این داشته باشد که چه می شود، سعی کرد خود انسان، مسلمان و اسوه باشد، تا این ملکات فاضله را به اوج خود برساند و فارغ از این که چه خواهد شد، چراغی باشد ابدی در تاریخ تاخ و تاز انسان که به هر مصلحت و ضرورتِ ناچیزی از جمله ادامه ی حکومت، حکم به تعطیلی بسیاری از ارزش ها از جمله عدل، انصاف و اخلاق ندهد.
او می خواست با این سیره و روش، در طول تاریخ آینده بر دهن هایی کوبیده باشد که به اسم اسلام و یا خدا می خواهند از جاده عدل، انصاف و اخلاق خارج شوند و آن کنند که خود صلاح می دانند، در حالی که به روشنی حقوق حقه مردم را باطل می کنند. این همان ضعفی است که در حکومت های اسلامی بعد از او دغدغه حاکمان شد، که هر سری را رقیب یافتند به هر تیغی که در دسترس دیدند (زر، زور و تزویر)، کوبیدند و می کوبند تا حاکمیت خود را تضمین کنند. به همین تیغ است که حسین ها (ع) یا باید در مدینه النبی (ص) و مکه مکرمه محصور و تحت نظر مزورانه عُمالشان باشند و اگر گرایشی به سمت سیاست و حرکتی مشکوک داشتند، در صحراهای دور دست تبعید شوند و یا به زهری کشته، یا اگر زیادی اصرار کنند، و حرکتی داشته باشند در صحرایی دور افتاده در محاصره اش انداخته و با اهل و خانواده اش قتل و عام شوند.
حاکمان جور اسلامی همچون اموییان همه ی مهاجر و انصار را از مناصب و دستگاه های حاکمیتی جامعه حذف کردند و تنها کسانی می توانستند بمانند که ابتدا از خود خالی شده و تمام دین، عدل، انصاف و اخلاق را پشت درب های ساختمان های حاکیتی وا می گذاشتند و داخل قصرهایی تو در تو می شدند و چشم به دهن امثال معاویه ها می داشتند و بدون هیچ سوالی، مطیع حاکمِ مطلق اسلامی می شدند و حکم او را بر چشم می نهادند و هیچ خللی در آن نکرده، بی چون و چرا به اجرایش اقدام می کردند و اگر شکی هم در آن احساس می کردند، از دستگاه حذف می شدند. منتقدین این وضعیت هم یا محصور در "ربذه" می شدند تا نتیجه اعتراض خود را به مرگ در حصر با مظلومیت بچشند تا دیگر کسی جرات نکند، اطاعتِ بی چون و چرای حاکم مطلقه ی وقت را به چالش بکشد.
اما در حکومت محمدی (ص) و علوی (ع) منتقدین به هر انتقادی حتی فحش و ناسزا به حاکم علوی و محمدی مجاز بودند و "ابن عمر" می توانست در حین سخن گفتن حاکم مسلمین در مسجد کوفه و در ملا عام به خلیفه علوی و خود علی (ع) فحش و ناسزا بگوید و به رفتار علی (ع) اعتراض کند و زنده و آزاد از آن مکان خارج شود، بی آنکه حتی بعدها برای او پرونده یی ساخته شود و خود و اهلش مورد آزار و اذیت یاران علی (ع) قرار گیرند و یا این که از هیچ حق اجتماعی محروم شود، به اندازه بقیه از بیت المال همچنان سهم داشت و تنها زمانی با این نوع انسان ها از سوی حاکمیتِ علوی (ع) برخورد می شد که دست به قبضه شمشیر می بردند و سپاه می آراستند.
اما در حکومت اموی حاکم هر شهری شهروندانش بلند و مرتبه و غیر بلند مرتبه، مهاجر و یا انصار، خاندان پیامبر و یا غیر خاندان او، عرب یا موالی و... را تحت نظر داشتند و هر که کوچکترین خطری برای خلیفه از ناحیه اش احساس می شد، روند محدودیت او آغاز، و خیلی هم به این وضع معترض می بود، محدودیت ها افزایش می یافت،
 تا به مرحله خون ریزی اش برسد و از جلوی پایِ حاکمِ اسلامی به ظلم نشسته بر منبر پیامبر خدا (ص) قربانی شود.   
اما پیامبر (ص) ما و ساختار حکومت علوی (ع) گروه فشاری هم نداشت که دایم به این و آن به خاطر عدم هماهنگی با او درگیر باشند و به پای مخالفانش بپیچند و بر عکس، فرماندهان و جنگجویان سپاه و کارداران صحنه ی جامعه او نیز تنها به وفاداران و گوش بفرمانان او و خاندانش اختصاص نداشتند و همه، و حتی امویان و... که بعدها دمار از روزگار خاندانش در می آوردند، هم در سپاه و ارکان حکومتش حضور فعال داشتند و عناوینی هم از ایشان می گرفتند (18)، طلحه الخیر، زبیر سیف الاسلام و... از آن جمله اند.
او در بین مردمش بود و دربِ خانه اش برای تظلم خواهی همواره باز بود و در حضور در بین مردمش غرق بود، و همواره به نظرات و تفکرات شان گوش می داشت و از جمله به نظرات امتش نسبت به خود بسیار حساس بود و لذا حتی در آخرین روزهای زندگی اش مردم را اختصاصا به مسجد النبی (ص) فرا خواند و از ظلمی که ممکن بود او بر آنان روا داشته باشد، سوال کرد، و از قضا هم پیرمردی پیدا شد که از خوردن تازیانه یی بر بدن خود به ظلم، از ناحیه رسول رحمت (ص) شاکی بود و... که او را نیز از خود راضی کرد و رفت.
به حدی درب خانه اش به روی هر ظلم دیده و ندیده ای باز بود، تا آنجا که مُخِل آسایش او و اهلش شده بود تا این که خداوند به دادش رسید، و هماو به وسیله وحی به مردم دستور داد که : "ای کسانی که ايمان آورده ايد، به خانه های پيامبر داخل مشويد مگر شما، را به خوردن طعامی فرا خوانند، بی آنکه منتظر بنشينيد تا طعام حاضر شود، اگر شما را فرا خواندند داخل شويد و چون طعام خورديد پراکنده گرديد، نه آنکه برای سرگرمی سخن آغاز کنيد هر آينه اين کارها پيامبر را آزار می دهد و او از شما شرم می دارد ولی خدا از گفتن حق شرم نمی دارد و اگر از زنان پيامبر چيزی خواستيد، از پشت پرده بخواهيد اين کار، هم برای دل های شما و هم برای دل های آنها پاک دارنده تر است، شما را نرسد که پيامبر خدا را بيازاريد، و نه آنکه زن هايش را بعد از وی هرگز به زنی گيريد، اين کارها در نزد خدا گناهی بزرگ است
 (22)" و یا آنقدر در تحمل دیگران پیش رفت که مردم جرات داشتند که بر او صدا بلند کنند و خداوند باز به دادش رسید و دستور داد "ای کسانی که ايمان آورده ايد، صدای خود را از صدای پيامبر بلندتر، مکنيد و همچنان که با يکديگر بلند سخن می گوييد با او به آواز بلند سخن مگوييد، که اعمالتان ناچيز شود و آگاه نشويد (23)"
اما پیامبر ما در آخرین لحظات عمر شریفش هم دغدغه امت خود را داشت و قطعا می دانست که حاکمان بعد از او با ما چه خواهند کرد؛ امام صادق (ع) آخرین گفتار پیامبر را بر منبر مسجد مدینه النبی (ص) و دل مشغولی ها و توصیه هایش را این راستا چنین روایت می کنند : "پیشوایان بر امتم را تذکر می دهم که بر مسلمانان بی رحمی نکنند. سالخوردگان را بزرگ شمرند، بر محرومان رحم آورند، عالمان و دانشمندان را بزرگ دارند. مبادا آنان به ذلت بیفتند. جامعه را به فقر و ناداری نکشانند که کفر به دنبال دارد، درهای حکومت را به روی مردم باز بدارند، تا مردم آزادانه سخن شان را بگویند و زورمندان به جان ضعیفان نیفتند
 (9)" آری او با چنین توصیه های به گوش هایی که هرگز بدان شنوا نبودند، ما را ترک کرد و از آن منبر که به چنین انسانی متعلق بود کسانی بالا رفته و می روند که به مردم هیچ اعتقادی ندارند و تنها به بست و توسعه قدرت و ثروت خود می اندیشند و به حفظ آن به نام خدا و رسولش (ص) بسیار کوشا و مُجِدّند و باز بی شرمانه داعیه محمد (ص) دارند و بر بیرق های خود نام خدا و پیامبر (ص) را به ظلم و دروغ نصب می کنند تا ما را استحمار کنند و به استضعاف و استعمارمان بکشند.
ای کاش بشر و از جمله ما مسلمانان این اسوه حسنه (13) را خوب می شناختیم و وا نمی گذاشتیم و بی خود به این و آن متوسل نمی گردیدیم (17). در حالی او انسانی است از جنس ما، ولی کاملا در رفتار، کردار، اعمال و افکار اسوه نیکی هاست، لذاست که خداوند نیز دستور داده است که، در حالی که "خداوند و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستند، ای کسانی که ایمان آورده اید! بر او درود بفرستید و سلام گویید و تسلیم فرمانش باشید(20)." که او لایق درود و اطاعت است.
اما چرا ما به هفتاد و دو فرقه تبدیل شده ایم؛ زیرا او را واگذاشته ایم و به دنبال این و آن به راه افتاده ایم، این خود معمایی است عجیب. با این کار روز به روز شکافِ بین امت ثبت شده به نام او افزوده می شود و اختلافات به خون و خونریزی از هم مبدل شده است، اهم هدف راهداران راه های موجود، جدایی و تمایز راه هاست، سعی در حفظ و تفکیک دایمی این راه ها دارند، اَهم اعمال و اوراد توصیه شده در هر فرقه ایی همان مواردی است که رهروان فرق را بیش از پیش از هم متمایز کرده، بدان مان می خوانند که با انجام آن کوس جدایی همواره در نوا باشد و مرزها حفظ شود، اهم محرمات نیز نزدیکی هاست و... امروز به لعن این و آن مشغول مان می کنند تا کینه ها همچنان باقی باشد و درگیری ها بماند و گسترش یابد، تا همچنان هفتاد و دو فرقه بمانیم و دستگاه های تفرقه سخت مشغول گسترش و شدت آنند تا انسان ها در تنفر از هم مانده و در این آب گل آلود خداوندان هوی و هوس حکومت خود را تدارک و تحکیم کنند و به حفظ آن مشغول باشند.
مدعیان جانشینی نبی مکرم اسلام (ص) دیگر همچون او فکر نمی کنند و سخت به خالص سازی کادر و سپاه
 در رکاب خود از یاران گوش به فرمانی فکر می کنند که در اطاعت از آنان هیچ خللی فکری و عملی نداشته و سخت به تصفیه آنانی مشغولند که به تملق و چاپلوسی اشان مشغول نیستند، و امت اسلام را علاوه به هفتاد و دو فرقه، در هر فرقه یی به وفاداران و غیر وفاداران به خود تقسیم کرده اند.
حال آن که سپاه محمد (ص) که تدراکش بروز بزرگترین حرکت، جنبش و عملِ حکومتی زمانِ آن حضرت بود را در همان حالی که علی (ع)، سلمان، ابوذر و دیگر مهاجر و انصار تشکیل می دادند، مروانیان، بوسفیانیان، عباسیان زبیریان، صلحه الخیرها و... هم بودند و پیامبر اسلام (ص) بی هیچ ظن و گمان بدی نسبت به آنان، در کار اسلام و جامعه اسلامی سهیم شان کرده بودند.
لذاست که علیرغم این سیره نبوی (ص)، بسیاری از جانشینان او در مسیر خالص سازی ها و تسویه دگر اندیشان و... سعی بلیغ داشته و در جداکردن سره از ناسره، کشیدن دایره هایی که به تفکیک امت اسلامی ترسیم می شوند، سخت همت داشته و در اثر همین ظلم هاست که کار امروز ما مسلمانان به جایی رسیده است که بدترین جنایات به نام پیامبر (ص) و خدا و تحت پرچمی و بیرقی انجام می شود که نام مبارک آن اسوه تقوی، پرهیزکاری، رحمت، اخلاق و... و یا حتی خداوند بر آن نقش بسته است، به انجام می رسد.
واقعا انسان از آن وجود شریف شرمگین می شود که برخی خود را به او منتسب می کنند، در حالی که از اعمال و افکار آن حضرت در عمل و فکرشان بویی به مشام نمی رسد، ولی خود را خلیفه و جانشینش او می دانند و همسنگ و بلکه بالاتر از او برای خود اختیار و قدرتِ دخل و تصرف در اموال و جان بندگان خداوند قایلند.
شرمتان باد ای "اشباء الرجال"، آن هنگامی که در دل های خود می دانید با او و پتانسیل های بالقوه و بالفعلش فاصله یی طولانی به بلندای آسمان و زمین دارید و باز برای خود قدرت و اختیار برابر و حتی بیش از او می خواهید و از امتش طلب جایگاهی برای خود می کنید، که نه تنها لایق آن هستید و نه در راستایش، بلکه مُذّل آنید. شرمتان باد ای جانیان و ای خبیث ها، آن گاه به اشاره ایی و یا فرمانی، انصارِ ناپاکتان چون درندگان در حالی که
 نام خدا و رسولش (ص) بر زبان دارند، بر بندگانِ خداوند روی می آورند و بر آنان سخت می گیرند، و این نام های پاک را برای توجیه افکار و اعمال تان مایه می گذارید. خداوند روسیاه دو دنیایِ تان کند که اسلام و مسلمانی را با اعمال و کردار و افکارتان زیر بیرقی حامل مقدس ترین نام ها، روسیاه کردید و می کنید.
و در آخر تنها می توان این گونه به شکایت این وضع نزد خداوند باری تعالی نشست که "خدایا به درگاه تو شكوه می ‏آوريم، از فقدانِ پيامبرمان‏ (كه درودهاى تو بر او و خاندانش) و از غیبت مولاي مان (عج)، و بسيارى دشمنان مان و كمى‏ نفرات مان
 (25)" آمین رب العالمین.


 1-      ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ (آل عمران، آیه 144)
2-
        مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى  (ضحی  آیه 3)
3-
      وَلَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَّكَ مِنَ الْأُولَى (ضحی، آیه 4)
4-
       وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى (ضحی، آیه 5)
5-
      أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَى (ضحی، آیه 6)
6-
      وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى (ضحی، آیه 7)
7-
      وَ وَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَى (ضحی، آیه 8)
8-
      قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا (كهف آیه 110)
9-
      "اذکرالله الوالی من بعدی علی امتی ،الا یرحم علی جماعة المسلمین فاجل کبیرهم و رحم ضعیفهم و قرعالمهم و لم یضرهم فیذلهم. و لم یفقرهم فیکفرهم. و لم یغلق بابه دونهم فیاکل قویهم ضعیفهم ثم قال: قد بلغت و نصحت و اشهدوا"  http://www.jamaran.ir/fa/NewsPrint.aspx?ID=24446
10-
    أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ  (آل عمران، آیه 144)
11-
    فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی ءاثرِهِمْ اِنْ لَمْ تُؤْمِنواْ بِهذا اْلْحَدیثْ أَسِفا (کهف، آیه 6)
12-
    لَقَدْ جاءَکُمْ رَسولٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّم حَریصٌ عَلیْکُمْ بِاْلْمُؤمِنینْ رَئوفٌ رَحیمٌ (توبه، آیه 128)
13-
    لقد کان فی رسول الله اسوة حسنة (احزاب، آیه 21)
14-
    وَ اُنَّکَ لَعلَی خُلِقٍ عَظیمٍ (قلم، آیه 4)
15-
    وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمین (انبیا، آیه 107)
16-
    وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهوی اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْیٌ یُوحی (نجم، آیه 3)
17-
    یا اَیُّها الَّذینَ آمَنوُا اِسْتَجیبوا للّه وَ لِلْرَّسولِ اِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ (انفال، آیه 24)
18-
    قُلِ اْعْمَلوُا فَسَیَرَیْ اللّهُ عَمَلُکُمْ وَ رَسوُلُهُ وَ الْمُؤْمِنون (به مردم بگو هر کاری می کنید خدا، پیامبر و مؤمنان می بینند) (توبه، آیه 11)
19-
    اَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکْ * اَلَّذی اَنْقَضَ ظَهْرَک  (شرح، آیه1)
20-
    اِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبی یا اَیُّهاَ الَّذینَ آمَنوُا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّموُا تَسْلیماً (احزاب، آیه 56)
21-
    اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسوُلُهُ  (نماز)
22-
    يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلَى طَعَامٍ غَيْرَ نَاظِرِينَ إِنَاهُ وَلَكِنْ إِذَا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنكُمْ وَاللَّهُ لَا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاء حِجَابٍ ذَلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ وَمَا كَانَ لَكُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلَا أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمًا  (احزاب، آیه 53)
23-
    يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ (حجرات، آیه 2)
24-
    إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ.(بقره، آیه 156)
25-
    للَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنَا صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ غَيْبَةَ وَلِيِّنَا [إِمَامِنَا] وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا (دعای افتتاح)

 

+  نوشته شده در جمعه بیست و هشتم آذر 1393ساعت 3:3 PM توسط سید مصطفی مصطفوی