کاش بصیرتی می دادی

خدایا شانه هایم به حمل هزاران بارِ گران به اختیار، بی منت آماده است؛ ولی بار سبکی به اجبار  هم دوشهایم را می آزارد. ای کاش معرفت به خود را اکتسابی نمی کردی و آن را خود از اول در نهادم به ودیعه می گذاشتی و آنگاه انجام و عدم انجام اعمال حرام و مباح را به خودم وا می گذاشتی و می دیدی که در سایه معرفت به تو اجازه سر سوزنی عدول از موازینت به خود نمی دادم.

این که امروز در قالب واجبات بدان امر یا نهی می شوم، در شرایط بی بصیرتی به تو، همچون بار گرانی است که از ترس تو به انجامش مشغولم و این اجبار از ترس به انجام عمل آزارم می دهد و آن را حتی در قالب تجارت حسنات و سیئات هم تجارتی بی بهره و سراسر ضرر می دانم. ای کاش بندگی ات ناشی از ترس از تو نبود و به خاطر عشق به تو بود؛ که در سایه عشق است که همه چیز ارزش می یابد و عمل در سایه ترس چه ارزشی خواهد داشت؟!
 شکر ترا که بصیرتی عنایت فرمودی که هنگام گزاردن پنج گانه، بدانم که همواره در نعمت تو غرقم و این باعث شرم و تاسف است که تنها در پنج زمان به ذکر تو مشغولم، در حالی که لایق و واجب به ذکر دایمی.

 

+  نوشته شده توسط سید مصطفی مصطفوی در 12:26 PM | دوشنبه سی و یکم شهریور 1393

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.