مهر زمانی برای زایشِ مهر
مهری برایم نوشت که اکنون که نگارین مهر در پیش است و خجسته پاییزِ نگرانی ها و بی مهری هاست، تو نیز دل تنگی ها و بی مهری ها را بر برگ های درختانِ در معرض پاییز ببند تا با خزان آن، از آنان نیز فارغ شو. ولی نمی دانم چرا ایام شادی برایم شادی نمی آورند و ایام غم نیز (گرچه در غم غرقم) غم در پی ندارند، کاملا بی حس و احساس شده ام. انگار دلم توان دریافت این امواج را ندارد، گیرنده هایم کر و کور، و این امواج را نمی گیرند.
مهری که سر آغاز شادی و شعف بود و با فروغ مهر آفرینش از علم و آگاهی، جنبش و زندگی، از شروعی دوباره و حرکتی پر شتاب، از فرایندی میمون، از حمله یی عظیم به سپاه جهل و هزاران خیر می گفت، ولی آمدنش دل فسرده ام را هم تکانه یی نیست. مهر با مهرآفرینانش، مهر با همه خیر و برکتش، مهر با خاطرات مهر انگیزش، مهر با همه ی دوستی ها که به ارمغان می آورد، مهر با همه ی برون ریزی عشق ها که اتفاق می افتد، می آید ولی با مرور روزهای خوش آن تنها دردهایم را تازه می کند و فریاد دریغ از فقدان مهر و پایان مهر از دلم بر می خیزد و انگار روزگار مهر به پایان رسیده و لذا آمدن مهر هم برایم مهری ندارد.
مهری که مرا از درون و برون نو می کرد و تازه می شدم، اما دیگر تازگی به ارمغان نمی آورد. پوست سِتبر شده از بی مهری ها دیگر توان لمس پدیده یی چون مهر را هم ندارد. آمدنش را حس نمی کند، انگار آمدن و رفتن ها هم دیگر معنی و مفهومِ خود را از دست داده اند و انگار زندگی ام به دور باطلی تبدیل شده که این آمد و شدها را بی معنی و فاقد تغییر کرده است.
انگار سپاه غم چیره شده که دلم در آستانه مهر تنها از بی مهری ها سخن می گوید. و روزگار هم بی وقفه بر سَندان این غم محکم می کوبد و بر این نکته پای می فشارد که شما را با مهر کاری نیست و از مهر بی بهره خواهید بود، مهر برای شما خلق نشده و به دیگرانی اختصاص دارد که چون شما نیستند، تغییری بنیادین نیاز است که شامل مهر شوید؟!!.
ولی در این هوای مسموم بی مهری و تازیانه های غم بار و دردناکش، باز ته دلم انگار نوایی دلنشین از مهر می گوید و تکرار مهر و چشیدن مهر و حکومت مهر، این ندا از انتهای وجودم نوید مهری دوباره می دهد، نوید روشنی و علم، نوید رفع جهل و سپاه جهل، نوید سرور و شادی، نوید کنار رفتن ابرهای سنگین و سیاهِ غم انگیز بی مهری ها، نابخردی ها، نادانی ها، نابرخورداری ها و...
انگار سپاه سرور و شادی، سپاه علم و تحقیق و سوال، سپاهی از ابرهای روشن و سفید، سپاهی مملو از عقل و درایت و تدبیر، سپاه هدایت و تحلیل، سپاه علم و حکمت در حال شکل گرفتن است و اگر محتشم و یا داروغه یی دوباره به تاراج آن برنخیزد و تار و مارش نکند، خواهند آمد تا مدار غم را بر هم بریزند و به مهر و غم خاصیت خود را بازگردانند و ترازویی برپا کرده تعادلی برقرار کنند تا سپاه غم و شادی این چنین سایه سنگین خود را بر دیگری تحمیل نکنند و نظام عدل الهی را برهم نریزند که غم و شادی هر دو نعمتند و برای ادامه حیات دلِ انسان لازم. بقای این به آن و آن نیز به این است و تعادل آنان نوید زندگی انسانی می دهد ما را.
ولی انگار حقیقت دارد و باد مهر در حال وزیدن آغاز کردن است و برگ ها به رقص در آمده اند و خواه بپذیرم و یا نپذیرم، حس کنم یا نکنم، این خون شادی است که در رگ برگ ها به جریان درآمده و طربناک از گذشت آخرین روزهای داغِ تابش سخت و دهشتناک، لحظه را به جشن نشسته اند و بی خود غم فردا را نخورده، به امیدِ موجود شادند و از مهر دمی می گیرند و سرود و ترانه ی مهر می نوازند.
+ نوشته شده توسط سید مصطفی مصطفوی در 9:18 AM | یکشنبه سی ام شهریور 1393
- توضیحات
- زیر مجموعه: مطالب نویسنده
- دسته: دل نوشت ها و نظرداشت ها
- تاریخ ایجاد در 21 خرداد 1395
- بازدید: 2044