نام ها و صداهایی که در یاد می مانند - فخرالدین حجازی

این مردِ بزرگ را بیشتر از طریق چند نوار کاستی که از سخنرانی ایشان در اوایل انقلاب به دستم رسید، می شناسم ولی این چند نوارِ کاست سخنرانی او (که از انگشت های یک دست هم تجاوز نمی کرد) چنان جذاب بود که او و صدایش را برایم  ماندگار، آشنا و جاودانه کرد؛ در عین حال که هم اکنون جز ته صدایی از لحن جذاب و دلنشین او، حتی سخنی از آن سخنان را به خاطر ندارم؛ ولی او برایم خیلی آشنا و نزدیک می نمایاند؛ حال آنکه نه در آن زمان و نه اکنون افتخار آشنایی زیادی با او نداشته و ندارم و حتی تا آن زمان نیز تصویری از صورت این مرد نازنین را ندیده بودمِ نوارهای سخنرانی او به حدی خواستار داشت که شاید تنه به حرکت سخنوری معلم شهید دکتر علی شریعتی می زد.

 بعضی سخنان شان را ممکن است هر هفته چندبار هم بشنویم و یا چهره هایی را حضوری و مولتی مدیایی به تکرار ببنیم، ولی نمی دانم چه چیزی پشت صدا، تصویر، و حتی چهره رودروی شان است که آنان را برای انسان نا آشنا و غریبه می کند و حتی بعضا دیدن شان خشم انسان را هم بر می انگیزد و ناخودآگاه به دل نمی چسبند و شاید هم دیدن و شنیدن شان تنفر هم ایجاد کند؛ ولی در پشت صدای بعضی ها آشنایی موج می زند هر چند که این آشنایی به وسیله جمله یی و یا لحنی از پشت یک نوار کاستی باشد، انسان از طریق صدای گرم شان با روح و افکارشان ارتباط برقرار می کند و انگار که سال هاست که با هم آشناییم. این آشنایی کم ولی عمیق من با فخرالدینِ بزرگ همواره ذهنم را (حتی بعد از دهه ها که از آن می گذرد) هنوز به خود مشغول می کند؛ از جمله امروز که نمی دانم چرا اینقدر جلوی چشمم قرار گرفته بود.

 دو آشنایی دیگر هم با این بزرگ مردِ تاریخ انقلاب مان دارم که یکی مربوط است به شوخی رزمنده گان هشت سال دفاع مقدس با او که خاطره یِ آن را از یکی از آنها شنیدم و آن هنگامی بود که این سخنور بزرگ و این انسانِ پاکِ مربوط به نسلِ مهر، در بین رزمندگان اسلام در هشت سال دفاع مقدس در جبهه حضور می یابد و طبق تخصص خود سخنرانیی را در جمع بزرگی از آنان اجرا می کند در این سخنرانی که فخرِ دین ما مهد جمال روی و روح پاک رزمندگان هشت سال دفاع مقدس شده بود، یک بار دیگر احساسات پاکی را که از روحِ لطیف و مهربانش سرچشمه می گرفت (همان بروز احساساتی که بیانش در حضور امام خمینی ره کار دستش داد؛ داستان آن ذیلا خواهد آمد)، گل می کند و شروع می کند که "من خاک پای شما رزمندگان هستم . من بند پوتین شما رزمندگانم و..." در این اوج بود که یکی از جوانان شوخ طبع رزمنده حاضر در سخنرانی هم فرصت را غنیمت می شمرد و صحنه یی فرح بخش و طراوت آفرین را رقم می زند و با تکبیری سخنان فخرالدین عزیز را تایید می کند؟! و البته بقیه حاضرین نیز طبق روال با سه "الله اکبر" و... سخنانِ "سخنران" و منظورِ "تکبیر گو" را تایید و تکمیل می کنند و همه می دانیم که کارکرد تکبیر در بین سخنانِ یک سخنران در فرهنگ ما، در واقع تایید سخنِ سخنران است؟!! که البته که آقایِ فخرالدین، شما درست می گویید؛ آقایِ فخرِِ دین شما خاکِ پای ما رزمندگان هستی!!؛ شما بندِ پوتینِ ما رزمندگان هستی و... !!

و این چنین رزمنده یی، سخنرانی را که در اوج بیان احساسات گرم و صمیمانه خود قرار گرفته  بود و البته نیز در ابراز سخنرانی های پرشور و احساسی و سخنرانی هایی از این دست مشهور عام و خاص بود را از اوج به زمین باز می گرداند و موجب ادخال سرور در دل مومنین می گردد. اینجا خاطره خطبه شقشقیه علی (ع) برای انسان بازیابی می شود با این تفاوت که در آنجا  اسدالله (ع) در اوج خود در بیان خطبه یی شیوا قرار داشت و "وقت ناشناسی" از بین جمع خطبه یِ او را قطع، و علی (ع) را از آسمان به زمین فرود آورد؛ ولی در این جا و در کیس فخرِ دین، رابطه نزدیک و شوخ طبعی رزمنده یی فخرالدین ما را در حالی که در اوج عرفان به مجاهدان راه حق قرار داشت و به بیان احساس خود از این معرفت مشغول بود را از اوج احساس خدایی با شوخیی به زمین خاکی باز گرداند.

خاطره دیگر هم که باز آن را شنیده ام مربوط به اوج گرفتن همین احساسات خدایی این مردِ بزرگ در حضور امام خمینی (ره) بود. فخرالدین در حالی ابهت چهره پدرگونه و عرفانی امام (ره)، فضای جلسه و ارادتی که به وجود شریف خمینی کبیر داشت، او را منقلب کرده بود شروع می کند به ابراز احساسات پاک، صادقانه و مهربانانه خود نسبت به آن مصلح قرن (ره)، که در این جا نیز  فخر دین ما با تشری از سوی روح خدا (ره) مواجهه می شود؛ که ختم کن این چنین دلبری کردن را، که ممکن است دلم را بلغزاند!. در واقع امام (ره) با این تشر به حجازیِ بزرگ ما، به هر چه تملق گو و زیاده گویی (منظورم فخرالدین نیست که عمل او متشابه تلقی گردید) در حضورش، نسبت به خود، پایان داد و نشان داد که خریدارِ چنین سخنانی نیست و روحش به چنین سخنانی سخت آزرده می شود؛ خواه از دهان رادین مردی مهربان و صادق همچون فخرالدین حجازی صادر شود و خواه از دهان فرصت طلبانی که به طمع جاه، مقام و ثروت به آن مبادرت می کنند.

خمینی کبیر (ره) با این تشر به اعمالی از این دست تا پایان عمر مبارکش پایان داد؛ چون او می دانست که متملقین، چاپلوسان و غلوگران و دست بوسان و آستان بوسان درگاه ها، هزاران واژه نامربوط را ساخته و قطار کرده و نثار صاحبان قدرت دنیاییِ خود می کنند تا از قبال آن به مطامع دنیوی شان دست یابند. اما روح الله کبیرِ ما قبل از رسیدن به قدرت، تربیت لازمه مقامی که می خواست بدان تکیه زند را کسب کرده بود و شرایط لازم برای رهبری دینی و دنیای مردم، را در وجود خود ایجاد کرده بود و لوازمش را حائز گردیده بود و نا آزموده، کار را خبره گشته بود و می دانست که متملقین در واقع تنها به سکه های زرین که از ناحیه چاپلوسی، تملق گویی و زیاده گویی بدان چشم دارند، فکر می کنند و قطاری از سخنان دروغ و غلو آمیز را نثار مردان در قدرت قرار گرفته می کنند و در حالی که به هیچ یک از این سخنان ایمان ندارند و زبان شان به دروغ و در طمع دنیا می چرخد، و هم خود و هم حاکم گوش فرا دهنده به این سخنان را، ضایع می کنند.

و البته نیز امام (ره)  ما به درستی دریافته بود که معمولا حکامی که گرفتار غرور و تکبرند؛ و آنانی که کرسی قدرت، سخت آنان را به تسخیر خود در آورده است، معمولا مقهور ترفند چاپلوسان، متملقین بی مایه و نابخردان فرومایه می شوند و این جماعت کثیف با جملات و اقداماتی از این دست، دل های ضعیف و فاقد تربیت و تقوای لازم صاحبان قدرت را تسخیر کرده و فرومایگان تسخیر و سحر کننده، به توسط این دل ربوده شده گان ضعیف و سحر شده، بازاری برای خود ایجاد می کنند که در این بازار تحت لوای سخنانی زیبا و البته فارغ از واقعیت و غلو، زشتی می آفرینند، خلاف هایی همچون اختلاس  و سو استفاده های بزرگ و کوچک از امکانات عمومی می کنند، دزدی های بزرک و کوچک از بیت المال انجام می دهند، کسب مقامات نامشروع توسط کم مایگان بی هنر، بی علم و پست در این شرایط مهیا می شود، فرصت های ملی و کشوری در همه ابعاد و در واقع غارت ثروت، امکانات، پست ها، و فرصت هایی که به مردم تعلق (بیت المال) دارد، در چنین فضایی فراهم شده و اتفاق می افتد و بازار ناشایستگی ها سکه می شود.

 و خدا به صاحبان قدرتِ بخت برگشته یِ مقهور جماعت طماع و حیله گرِ چاپلوس رحم کند، تا زمانی به این امر واقف شوند که دیر نشده باشد و طوری نشود که در جهل و یا عناد، به کارشان توسط خداوند پایان داده شود، و در واقع اگر به کاری که کرده و به سرشان آمده، واقف شوند و از گذشته و تباهی های بسیاری که ایجاد کرده اند، اگاهی یافته و بتوانند به نفس خود فائق آیند و از این همه تباهی که باعث آن شدند توبه کرده و در مجالی که اگر برای شان ممکن است باقی مانده باشد، به جبران قسمتی از مافات اقدام کنند، باز مورد لطف خداوند خواهند بود و گرنه خداوند در کمینگاه به کمینِ شان نشسته تا به تباهی شان رسیدکی کند.

 خداوند روح فخرالدین حجازی را قرین رحمت واسعه خود قرار دهد که با بیان سخنان مهر آمیز و بروز احساسات پاک درونی خود در حضور امام (ره)، واسطه خیری شد تا امام (ره) با خروشیدن به یکی از یاران صدیقش، کاری کند که تا پایان عمر شریفش جلوی متملقین و چاپلوسان سد شود و آنان حساب کار خود را بکنند، فخرِِ دین ما (ره) وسیله خیری شد، تا امام (ره) در آستانه شروع به رهبریتش با تشری به این "در" از "دیوارها" (چاپلوسان و متملقین) بخواهد که بدانند که عرصه سیمرغ؛ عرصه آنان نیست و باید بساط خود را قبل از پهن کردن، جمع کنند که سیمرغ (ره) را صیدی در حد و اندازه دام آنان نخواهد بود. 

+ نوشته شده در شنبه سی ام آذر ۱۳۹۲ ساعت 9:2 شماره پست: 365

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.