قانون و حکایت رفتن دیوها و آمدن فرشته ها

"دیو چو بیرون رود فرشته درآید" ، بیتی مشهور از شعر حافظ شیراز که بیانگر تقدم، و لزوم بیرون رفتن "دیو" برای ورود "فرشته" است؛ این در حالیست که در دنیای مادی ما تحقق "دیو" و یا "فرشته" به صورت مطلق و خالص غیرممکن، و در واقع دیو و فرشته ایی نمی تواند در این جهان تحقق یابد و لذا رفتن و آمدنی برای این دو نمی تواند تصور کرد؛ زیرا که این دو حقیقتی نسبی اند که در کنار هم لازم، موجود و ماندگارند.

 

دیو و فرشته و حکایت آمدن و رفتن آنها

از طرفی تحقق هر پدیده مطلقی تنها در وجود ایزد یکتاست که می تواند موجودیت یابد، و این جهان غیرمادی اوست که می تواند ظرفی برای وجود یک چنین فرشته و یا دیو مطلقی را مهیا کند؛ وگرنه پیمانه این جهانِ محدود و مادی، گنجایش هیچ مطلقی را چه از نوع خوبی (فرشته) و یا زشتی (دیو) ندارد؛. دنیای مادی ما مرکز نسبت هایی از بروز فرشته صفتی و دیو منشی است، که بهم مخلوط شده، و پدیده های این جهانی را شکل می دهند.

اما  بنظر می رسد ما ایرانیان فارغ از حقیقت مذکور، همیشه در طول تاریخ شرایط را سپید و یا سیاه دیده، و یا خواسته ایم که ببینیم؛ و رنگ های بین سپیدی و سیاهی، یعنی خاکستری را فراموش کرده و یا نادیده گرفته ایم، حال آنکه حقیقت این جهان خاکستری، و ممزوجی از سیاهی و سپیدیست.

شاید نارضایتی همیشگی ما به همین علت باز گردد، که انتظار قبول موجودیت، حضور و زندگی در شرایط خاکستری را نداریم، و همواره انتظار ظهور و بروز سپیدی و رفتن دیو را داشته و داریم، امری غیرممکن؛ زیرا واقعیت صحنه زندگی یا به سمت سپیدی و یا به سمت سیاهی به نسبتی گرایش دارد؛

انتظار بروز سپیدی و آمدن فرشته، و رفتن سیاهی و دیو، ما را به دنباله روی و جستجو برای یافتن قهرمانانی کرد تا در رسیدن به آن ما را کمک کنند، و شاید یکی از دلایل بدبختی و عقب ماندگی ما، و از چاله به چاه شدن های مکررمان باشد، که دخیلبند این قهرمانان شدیم و نتوانستیم جایگاه باید و شاید خود را بیابیم و همواره از این دست به آن دست شدیم، زیرا نتوانستیم که واقعی و رئال فکر کنیم، و به جای تغییر شرایط، به تغییر قهرمانان و پیشقراولان خود در این راه فکر کرده همواره چشم ما به دنبال منجی جدیدی بود، که ما را از وضعی نجات داده و به سوی سپیدی ببرد، در حالی که حرکت به سوی فرشته خویی نیاز به نجات بخش و منجی ندارد، بلکه این ماییم که باید جمعی تغییر کرده و به این سمت حرکت کنیم و این حرکتی همگانی، مداوم و درونی است که یکبار برای همیشه ما را نجات خواهد داد.

جهان مخلوطی از سپیدی و سیاهیست، و این حقیقت را باید به رسمیت شناخت که دیو به معنای نیروی بد و فرشته در معنای نیروی خوب، هرگز به تنهایی در این جهان بروزی خالص و مطلق نداشته و نخواهند داشت، بلکه این دو همیشه در کنار هم با درجاتی متفاوت حاضر بوده و خواهند بود، لذا روزشماری برای رفتن دیو و آمدن فرشته امری رویایی است و ما را در تغییر شرایط مان کمکی نمی کند، و شاید بتوان گفت که رفتن دیو و آمدن فرشته امکان تحقق ندارد، که این دو نیروی بد و خوب همیشه در جهان با هم بوده و خواهند بود.

تنها راهی که باقی می ماند، تعادل بخشی در حضور و تاثیرگذاری منفی دیوصفتی و مثبت فرشته خوییست که باید برای آن اقدامی موثر کرد؛ و با سازوکارها و تمهیداتی در نُرم گذاری اجتماعی میزان گرایش به سوی قطب فرشته خویی در پیوستار دیو صفتی و فرشته خویی را تقویت کرده و بدنه اجتماع را متعادل کرد. تنها کنترل کننده این دو نیروی متضاد، و تعادل دهنده آندو نیز قوانین مناسب و منطقی و امتحان پس داده ایی است که در فرایند رشد بشر، توسط ذینفع های واقعی اجتماع بشری کشف و استفاده شده، و صاحبان این دنیا یعنی مردم آن را برای خود مفید یافته اند، پناه بردن به سازوکار قوانینی که در روند نوشتن آن عصاره های ملت ها دست داشته اند، باعث می شود که این قوانین توسط مردم به اختیار درونی، و اجرا شود.

این می تواند موثرترین راه برای حرکت به سوی سپیدی و فرشته خویی باشد، نه رفتن این دیو، و آمدن آن فرشته. که این رفتن و آمدن ها اثری نخواهد داشت، و اگر کنترل کننده ها (مردم و قوانین) نباشند، این به آن، و آن به این تبدیل خواهند شد، رفتن به دنبال آوردن این، و یا برداشتن آن، کاری از پیش نخواهد برد، و رویا سازی برای حضور فرشته و بیرون راندن دیو، تنها به گرفتاری به دست قهرمانانی منجر می شود، که مدعی آوردن چیزیند که صورت تحقق آن خیالی بیش نیست؛ لذا باید به دنبال کسانی بود که سعی دارند تا با وضع قوانین و سازوکارهای مناسب، به کنترل و میزان کردن حضور فرشته صفتی و زدودن دیوصفتی باشند، تا این دنیا را انسانی تر کرد، چرا که دیو و فرشته ایی خالص در این جهان محدود و نسبی صورت تحقق ندارد.