بدعت و بدعت گذارن، مستی در حین نوشیدن شراب نماز
نماز مغرب شده بود و مثل همیشه دوست داشتم، نمازم را سرموقع بخوانم و خلاص، و این تکلیف از گردن وانهم، از نماز این قسمتش را بیشتر دوست دارم که با خواندن سوره حمد و قنوتی، چند خواسته را در قالب دعایی قرآنی و یا به زبان و لهجه خود با خداوندگارم مرور می کنم؛
برای خرید بیرون رفته بودیم، و چون موسم نماز رسید، دوستم گفت "اگر موافق باشی مسجدی برویم و نماز خوانده، و سپس به خانه بازگردیم" ، من هم بی درنگ گفتم "چرا که نه" و از خداخواسته، به استقبال این پیشنهاد رفتم، زیرا در این لحظه مخالفتی با این به جماعت خواندن نداشتم، به خصوص که در مقابل مسجد جدیدی بودیم و من امام جماعتش را نمی شناختم، پس با دلی آسوده تر می توانستم به او اقتدا کنم.
در حالی که اذان مغرب در حال گفتن بود، دوستم گفت "راستی وضو داری"، گفتم "بله آماده خواندن نماز و دَررفتنم"، و با این کلمه "دررفتن" در انتظار بودم که دوستم لابد پاسخ خواهد گفت، "پسر حدیث است که اگر کسی در مسجد احساس دلتنگی کند و تقاضای دررفتن داشته باشد از منافقین است"، که دیدم خوشبختانه دوستم به راحتی از کنار این کلمه گذشت و ادامه داد "من هم وضو دارم ولی تجدید وضو هم همیشه خوب است" و با این جمله راهی درب ورودی مسجد شدیم، و سراغ وضوخانه را گرفتیم، جوانی که انگار مواظب کفش ها در نزدیکی درب ورودی بود، بی درنگ از خواسته دل ما مطلع شد، و سریع خود را به ما در آستانه درب رسانید، و با اطلاع از درخواست مان، آدرس وضوخانه را در پشت مسجد داد.
وارد وضو خانه که شدیم، پیرمردی اصفهانی سخت مشغول صابون زدن دست هایش بود، که با سلام بلند و پر طمطراق پر محتوا و محبت آمیز دوستم، انگار این پیرمرد هم به وجد آمد و سریع با دوستم ارتباط برقرار کرد و نفهمیدم چطور وارد بحث اذان شدند و با یک شادی و رضایتی و در حالی که می خواست بالیدن خود را از این امر ابلاغ کند، گفت: "می دانی این اشهد ان علی ولی الله را همین دویست سال قبل، صفویه وارد اذان ما کردند"،
ولی دوستم که مقید به رسیدن نماز جماعت است و به هیچ قیمتی نمی خواهد یک رکعت آن را خود و همراهانش از دست بدهند، با تعجیلی که داشت این سخن او را بی پاسخ گذاشت و بی توجه به احساسات این پیرمرد برای رسیدن به نماز جماعت، بی عنایت خاصی به این گفته پیرمرد همشهری اش که تا اینجا تنها برای شستن دست هایش، بعد از استفاده از دستشویی، انگار چند دقیقه بود که مشغول بهداشت دست هایش بود و آب هم نعره زنان می رفت، وارد سرویس دستشویی شد، و من ماندم این این پیرمرد، دیدم این طوری که بد می شد، بی هیچگونه ملاحظه ایی پاسخش را گفتم، پاسخی که ممکن بود ضدحالی برای پیرمرد باشد و یا حتی با من دعوایش شود.
گفتم "شاید به همین دلیل است که بعضی از مسلمانان ما را اهل بدعت می دانند، چرا که هر کسی، هر چی دلش بخواهد به اذان و مناسک اضافه و کم می کند"، پیرمرد انگار کمی ماسیده بود، گفت "مثلا چه چیزی ما اضافه کردیم؟!!" گفتم "اگر صفویه اشهد ان علی ولی الله را دویست سال قبل اضافه کردند، ما هم اشهد ان فاطمه الزهرا عصمت الله اضافه کردیم"، گفت "چطور" ، گفتم "همین ماه رمضان قبلی با همین دوست عزیزم چند نماز را در مسجد محسنی رفتیم، که روحانی جوانی در آنجا برای ماه رمضان آمده بود و این شهادت را در اذان و اقامه اش با تاکید فراوان اضافه کرده و می گفت، و همینطور پیش برویم دوازده امام و چهارده معصوم و احیانا اشهد ان فلانی ولی امرنا را هم اضافه خواهیم کرد"، پیرمرد گفت "مگر ما به این موارد اعتقاد نداریم"، گفتم "ما به خیلی چیزها اعتقاد داریم اما باید همه را در اذان خود جار بزنیم، اذان سمبل وحدت مسلمانان بود، امروز شده سمبل تفرق آنان، آن هم به همین دلیل است که هرکه، هرچه خواست به مرور به آن اضافه کرد"،
در این سخن بودم که دوستم از سرویس دستشویی خارج شد و بحث بهم خورد و من هم وضویم کامل بود و در این بین جوراب ها را پوشیدم و او هم سریع وضو گرفت و از شر این بحث با رفتن از محل وضوخانه خلاص شدیم، و به اصطلاح دررفتیم، در حالی که هنوز پیرمرد مشغول شستن و طهارت دست هایش بود و وارد وضو نشده بود.
هنگامی به نماز رسیدیم که رکعتی از آن به پایان رسیده بود و ما هم سریع به جماعت اقتدا کردیم، ولی انگار در نماز هم این بحث مرا رها نمی کرد، با خود پیرامونش سخن می گفتم، "چه تضمینی وجود دارد که همین بخش های مختلف و این ترتیب و شکل نماز موجودمان را هم در مرور تاریخی خود تغییر نداده باشند، و این شکل موجود دست ساز یکی از این همین نوآوران حکومتی و غیر حکومتی نباشد، که سلسله پشت سلسله در این بوم و بر در طی 1400 سال آمده اند و هر یک به فراخور تفکر و ایده خود آن را کم و زیاد کرده باشند، یا اصلن در مورد ادعیه و آنچه از آن سنت و سیره نام می برند، همان چیزهایی نباشد که عده ایی احساس تکلیف کرده اند و بر مناسک ما اضافه و کم کرده اند،" تمام نمازم در این فکر و افکار غرق بودم که "آیا این نماز و یا حجی که برگزار می کنیم، و هرگاه کلمه ایی از آن بد گفته شود و یا شل و سفت شود و یا ترتیبش بهم بخورد باطل می شود، همانی است که پیامبر آن را بنیان نهاد و یا این که در طول زمان هرکه هرچه خواست به آن اضافه و کم کرد و..."، در این افکار سیر می کردم که نماز به پایان رسید و من که انگار در افکار خود غرق بودم و متوجه ذکر و رکوع و سجود خود نبودم، و مثل مرغ مقلد با جمع انسان های در حال رکوع و سجود، به رکوع و سجود می رفتم و به قول بچه ها که به لطیفه می گویند "اذکار فروع و اصول نماز را از بر می گفتم و می گذشتم". و زمانی به خود آمدم که بخش همراه با جماعت به پایان رسیده بود و باید بقیه را خود ادامه می دادم.
با خود فکر می کردم "براستی به غیر از حمد و سوره به کدام قسمت از نماز می توان اعتماد کرد، که یکی از این آقایان که احساس تکلیف کرده باشند و به نماز اضافه نکرده باشد"، و نتیجه می گرفتم که "تنها می توان به وجوب نماز که در قرآن اشاره شده اعتماد کرد و این که کیفیت آن چه بوده و چه بدان اضافه و یا کم شده، معلوم نیست". در این افکار و رویاها سیر می کردم که با تکبیر آخر به خود آمدم و از نماز خارج شدم، ولی باز با خود می گفتم "چه سیری در تاریخ و فلسفه نماز کردیم و در حالی که در نماز بودیم و در همان حال در نماز نبودیم، چه رفع تکلیفی بود امروز".
به راستی چه باید کرد، کاش تاریخ، حدیث و سیره و سنتی بود که می توانستیم قسم بخوریم این همان است که پیامبر خدا بر آن امضا کرده و بنیانش نهاده است.
- توضیحات
- زیر مجموعه: مطالب نویسنده
- دسته: دل نوشت ها و نظرداشت ها
- تاریخ ایجاد در 01 بهمن 1396
- بازدید: 5280