بشکند این چرخ دنده های هشدارِ تیک تاک کننده

کاش چرخ دنده های خرد کننده این ثانیه شمار گذشت عمر، می شکست و دیگر گذشت این لحظات بدترکیب و بدقواره را مدام فریاد نمی کرد و هشدار نمی داد، لحظاتی که سخت و جانفرساست، و روح و جان مان را فرسایش می دهد، عمری که مثل ابر می گذرد، و این ساعت دیواری هم با تیک تاک های خود آتش دلهره ی گذر این عمر لعنتی را لحظه به لحظه گزارش می کند، انگار می خواهد ما را زودتر از موعد مقرر بُکشد؛ اما کاش می کُشت، که زجرکُش می کند، یکی نیست به این ساعت دیواری بِگه خوب گذشت که گذشت، اگر نگذرد که ما دِقمرگ می شویم، اگر نگذرد و تمام نشود که زیر این شکنجه بیش از پیش له می شویم، گذشت این لحظات، غم ندارد، شادی آفرین است، بُگذار بِگذرد و شکنجه ها به پایان برسد؛ خدا که خود معترف است [1] که ما را در شکنجه آفریده است، هم نمی خواست تا ابد در این شکنجه بمانیم، تو چرا نگرانی و هی با تیک تاک هایت دل آشوبِ مان  می کنی، و دایم می گویی دارد می گذرد و گذشت، گذشت که گذشت، کاش خیلی زودتر از این ها گذشته بود.  

بشکند این چرخ دنده های هشدارِ تیک تاک کننده

[1]- لَقَد خَلَقنَا الإِنسان‌َ فِی‌ کَبَدٍ (سوره بلد آیه 4) (خداوندگارم بعد از کلی قسم خوردن می فرمایند) حقیقتا ما انسان را در زحمت و مشقت خلق کرده ایم