پیرانی با آرزوهای بلند و پایان نایافتنی

مدت هاست که دیگر آرزوها برای مان دست نایافتنی می نماید، و به رویایی تبدیل شده اند، گاه نسیمی، نفسی، روزنه ایی، اشعه ایی، بارشی و... به وجدمان می آورد و از شادی لبریز می شویم، اما آنقدر زود گذرند که طعم آن را نچشیده، کام به تلخی می رود.

گویند "آرزو بر جوانان عیب نیست"، اما در این معرکه از جوانان خبری نیست و در آرزوهای بلند و پایان نایافتنی پیرها غرق شده ایم و انگار خداوند دنیا را برای آنان خلق کرده تا به تک تک آرزوهای شان دست یابند و همچنان بی امان بتازند و زیر سم اسب چموش خواست های بی پایانشان همه له شویم و خانه و خاندان بر باد شود.

طلسم دروغ را انگار شکستی نیست، تا بشکند و پرده از تزویر بگشاید، و در چنین دمی، مستی مغرور بر اسب سرکشی سوار و می تازد، و فریاد استغاثه مظلومانه ما در کشاکش نفس های بلند و شیهه اسب تازنده اش گم می شود، تا کسی نشنیده، فریادهای استمداد ما به خاموشی رود.