×

Warning

JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING

JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING

JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING

JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING

JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING

Error loading library: joomla, Library not found

Error loading library: joomla, Library not found

Error loading library: joomla, Library not found

Error loading component: com_k2, Component not found

Error loading component: com_k2, Component not found

Error loading component: com_tags, Component not found

Error loading component: com_jmap, Component not found

Error loading component: com_k2, Component not found

نجوایی با جبرییل امین، مخزن الاسرار پیام های بین آسمان و زمین

آه ای جبرییل امین! تو مخزن اسرار خلقت انسانی، و اکنون تو بعد از خداوندگارم، بایگانی سیار اسرار خلقت مایی و بهتر از هرکسی از تاریخ و نوع پیام های رد و بدل شده بین زمین و آسمان از بدو خلقت آدم تا حداقل 1400 سال پیش با خبر و آگاهی، تو حضوری قوی بین آسمان و زمین داشتی و نقش آفرینی خود را در این باره کرده ایی، تو پیام های بیشماری از آسمان برای بشر آوردی و با تمام پیامبران در ارتباط بودی و به قولی با 124 هزار تن از برگزیدگان بشر مرتبط شده و پیام رسانی کرده ای، نمی دانم آیا تو هم یکبار مصرفی و با ختم نبوت تاریخ مصرف تو هم به پایان رسید و اکنون به ابد پیوستی، یا این که نه هنوز هستی و باز تاریخ بشر را ورق می زنی و خواهی زد و تماشگر وضع بغرنج سلسله وار مایی. فقط این را می دانم که ماموریت پیغام رسانی ات با ختم نبوت به پایان رسید و دیگر بر بشری نزول وحی نخواهی کرد و پیامی از این دست از آسمان نخواهی آورد.

 

 

نمی دانم چه حالی داشتی هنگامی که آخرین پیام ها را بر محمد (ص) نزول دادی و بدین سان پیغام رسانی را ختم کردی، شاید احساس شادی کردی از اینکه دیگر شاهد تکرار رنج های ما  نخواهی بود، یا این که دوست داشتی همچنان بیایی و بین زمین و آسمان پیام رسانی کنی، یا اینکه نه، از همین که آمدن های سابق هم نالان و ناراضی بودی؛ نمی دانم آخرین پیام را چگونه ابلاغ کردی و به هنگام بازگشت به آسمان آیا خوشحال بودی یا ناراحت، آیا دوست داشتی سلسله های دیگر از پیامبران را ملاقات می کردی و حکایت تو با آدمیان ادامه می یافت، یا اینکه نه و از چنین ماموریت تکراری خسته بودی و براین ختم پیغامبری خوشحال. 

آری کسی از حالات تو نگفت، که چطور بارهای سنگینی که قلب انسان هایی همچون محمد را می فشرد و می لرزاند، را حمل کردی، فقط گفتند که آمدی، ولی این که چگونه ایی و به چه سان، و چه آوردی، مشخص نیست، هزاران آیات وحی که کلید رهایی و آزادی ما از بندهای گوناگون این دنیا بود را تو آوردی و به صاحبش رساندی، ولی باز هر بار این مفاتیح راهگشا در بین ما گم شدند و به دست ما نرسیدند، اما تو که گم نشدی، هستی و بر آنچه آوردی آگاهی، از پیام های نابی که بر آدم، ابراهیم، موسی، عیسی، اسحاق، یعقوب، یوسف، الیاس، دانیال، زرتشت و... آوردی آگاهی، و همچنین بر آنچه در آخر بر محمد نزول کرده و آخرین پیام را ابلاغ نمودی، حقیقتا تو بایگانی اخبار بزرگ این عالم و عالم بالایی، تو می دانی که محتوای پیام ها چه بود و با دل این پیامبران چه کرد، تو حالات آنان و عاقبت اقوام شان را دیدی، سینه تو مخزن اسراری است که بر میلیاردها نسل بشر پوشیده است.

ای کاش ملاقاتی با تو برایمان میستر بود، تا بنشینیم و از حقیقت پیام هایی بگویی که بین آسمان و زمین رد و بدل کردی، کاش امروز بر ترک منابر وعظ و خطابه ما تو می نشستی و از زلال آنچه حاملش بودی می گفتی، کسی که به راستی مخزن الاسرار غیب و رازهای بین خدا و پیامبرانش است، کسی که پیام را لمس کرده و بی واسطه از آفریدگار گرفت و بر زمینینان آورد، و از پیام هایی می گفتی که در بین ما اکنون گم شده است؛ همانگونه که می دانی، امروز ملغمه ایی از هزاران پیام وجود دارد که به اسم آنچه تو آوردی و تحویل دادی در بین ما شایع است، که هزاران سوال بی پاسخ در مورد آنها وجود دارد، و ما در سرگردانی و تحیر از محتوای آن، وظیفه جدا کردن حق از باطل را به عهده گرفته ایم و مثل دیوانه ایی زنجیر پاره کرده نالان و گریان برای یافتن حق به هر سوراخی دست می بریم و از هر سوراخی که نیش می خوریم، آه از دل مان به آسمان می رود و نه تکیه گاهی بر زمین داریم و نه ریسمانی که ما را به آسمان و امثال تو وصل کند. کاش خود آنچه را آوردی می نوشتی و امروز به برکت رسانه های جدید منتشرش می کردی، تا همه بدانند به صد و بیست و چهار هزار برگزیده خدا چه گفتی، و مخرج مشترک این پیام ها چه بود، به نظرم آنچه می توان روی آن قسم خورد پیام توحید است که وجه مشترک این پیام ها بوده است،

ای جبرییل امین! در طول تاریخ به هر زمزمه ایی دل سپردیم و برای درک زیبایی اش چشم روی هم گذاشتیم، ولی چون چشم گشودیم دیدیم که نسل هاست که غارت شده ایم و عمرهاست که از دست داده ایم، به هر فریادرسی که پناه بردیم ناگاه خود را پشت میله های اسارتش یافتیم، حال آنکه قرن ها از اسارتمان گذشته بود و نسل ها از ما در تاریکی اسارتبار اعتماد به این و آن، تباه شده بود، همه غارتگران گفتند چشم ببندید و تسلیم باشید، و ما همین کردیم و چشم بستیم و دل سپردیم، ولی چون به خود باز آمدیم، دیدیم که سال هاست که ما را با چشمان بسته به بیراهه و انحراف برده اند و ما به غلط به آنان اطمینان کردیم و چشم بسته تسلیم این و آن شدیم.

آه ای مَلک مقرب خداوند! شما چه حالی داشتی وقتی اسارت و غارت ما را هر بار می دیدی، شما چه کردی وقتی گم شدن پیام ها را در هیاهوی غارتگران و اسارتگران روزگار دیدی، وقتی که هر بار کلید آزادی و رهایی ما را از اسارت و غارت آوردی و در پیش چشم همگان به رسولی دادی، و در چشم بر هم زدنی آن را دوباره از دست دادیم و باز سرگردان و حیران زیر پای چکمه پوشان غارت و بیداد رها ماندیم و لگدمال شدیم، و باز چشم به راه کلید دیگری، که تو از آسمان آوری، و هر بار تو این امانت گران قیمت را آوردی و ما باز آن را در هیاهوی فتنه فتنه گران از دست دادیم و باز همان شدیم که بودیم.

نمی دانم در این همه تکرار که دیدی دل مکدر نشدی؟ و یا مثل نسل غارتگر نظامیان این روزگار ما، بر هر فتنه ایی خوشحال که ماموریت همچنان برقرار است، و شغل دفن و کفن با وجود مرگ و میر آدمیان، همچنان پابرجاست و چربی حق ماموریت های مکرر بر نان آنان روغن فرد اعلا به ارمغان خواهد آورد و حکایت بخور بخور برقرار است، اما نه تو باید مستغنی از این سود و زیان باشی وگرنه امین بودنت زیر  سوال خواهد رفت، شاید ماشین وار پیام رساندی بی آنکه از آن تاثیر گیری و یا بر آن تاثیر گذاری و همچون سیم مسی جریان موجی را از آسمان به زمین وصل کردی و همین.

خلاصه امروز نیز کمافی السابق در این بازار مکاره کلید داران خیالی بهشت و جهنم، و در این بازار گرم نمایندگان قلابی آفریدگار بی همتا، باز بشر کلید اصلی را گم کرده و لگدمال جریاناتی است که منافع خود را در گرو کانالیزه کردن گوش ها و چشم های ما می بینند، و حکایت دین و معنویت فروشی، همچنان برقرار و صداهای اصیل و پیام های نابی که تو آوردی همچنان در هیاهوی فتنه گران و فتنه جویان گُم است، زیرا همچنان بوق ها در دست همانانی است که در تنها چهل روز غیبت موسی، گوساله را به جای خداوند بالای سکو نهادن و بشر را به پرستشش راضی و ناگزیر کردند.

کاش تو کتاب خاطرات آنچه آوردی و آنچه گذشت را می نوشتی و منتشر می کردی.

اما افسوس که بعد از محمد از تو هم خبری نیست، تو هم گذاشتی و رفتی و باز نگشتی