روزگاری بود که تصاویر ارنستو چه گوارا [1] ، این چریک مبارز و نمادین امریکای جنوبی و مرکزی، و ستاره و نشانِ مبارزاتی او، بر کلاه و لباس جوانان، بدنه اتومبیل ها، دیوارِ شهرهای و... این آب و خاک موج می زد، تا نشان از آزادی خواهی، روشنفکری، مبارزه علیه سلطه، نبرد برای برقراری عدالت، جستجو برای برابری و شعارهای زیبای دیگری از این سنخ باشد، که آرزوی جوامع برای کسب استقلال، داشتن حق تعیین سرنوشت، و حاکمیت مردم بر مُقدرات خود را در خود داشت،

جوانان انقلابی آن موقع با خود می گفتند اگر به آرمان مبارزانی امثال چه گوارا، دست یابیم، دیگر شرایط زیست آزاد و مستقل، ما را در بر خواهند گرفت، اما هرگز به سرچشمه های فکری امثال چه گوارا ها، و این که به چه سر انجامی ختم خواهیم شد، نگاهی نینداختند، تا بفهمند که بر ملل تحت سلطه، ذیل حکومت های برخاسته از نظریه مارکسیسم و کمونیسم، در ذیل مبارزات انقلابی امثال چه گوارا ها، چه می آید، و چه فرجام در انتظار ملت های تحت سلطه کمونیسم و مارکسیسم خواهد بود.

نظام هایی با مشخصات سیستم اطلاعاتی – امنیتی قدرتمند و سیطره جو، ارتش قوی و متجاوز، ایدئولوژی قدرتمند و مهاجم شاخته می شدند که در زیر چرخ های خود، تمام آنچه غیر از خود را له می کردند، و مثل غلتکی سنگین، صاف و نابود کرده و پیش می رفتند و...، از مشخصه های نظام های برخاسته از مبارزه چنین مردان و زنانی بود، که فقری همه گیر بین همه ی مردم، به غیر از اعضای ارشد حزب حاکمِ کمونیست، تقسیم می شد، دایره ایی از مرزهای ایدئولوژیک و سیاسی ترسیم می گردید که فرار از آن غیر ممکن، و ملت ها را در مقیاس بزرگ ملی، در زندان هایی مخوف و اشتراکی، محکم در اسارت نگه می داشت،

و در اسارت ایدئولوژیک، و خفقانی غیر قابل تصور، غرق و نابود می کرد، ایدئولوژی که معلوم نبود، کدام مشکل انسان را حل خواهد کرد، و هزار درد بی درمان دیگر، دامنگیر کسانی بود که در ذیل نظام های فاسد چپگرا زندگی می کردند، و به زیر مهمیز این ایدئولوژی خطرناکِ امثال چه گوارا ها، مائو تسه تونگ ها، جوزف استالین ها، فیدل کاسترو ها و... درآمده، و در این سیستم بسته و پلیسی، به واقع جایی برای انسانیت، اخلاق، حقوق بشر، آزادی، کرامت انسانی، حق تعیین سرنوشت، و رهایی نبود.

انقلاب 57 را نیز پیش از پیروزی، به چنین سمی مبتلا، و مسموم کرده، وارد معده سیاست ایرانیان کردند، تا بعد از کسب پیروزی و آزادی از دیکتاتوری شاهنشاهی و سیستم حاکمیت فردی، این سم در درون جامعه انقلابی - ارزشی، بعد از پیروزی غوغا به پا کند، و درس آموختگان دانشگاه هایی همچون پاتریس لومومبا [2] و...، چون اسب تروا، موج آزادیخواهی، جمهوریت طلبی، کرامت انسانی خواهی، برخورداری از حق تعیین سرنوشت، و هر آنچه از ارزش های حقوق بشری، که ایرانیان را، به عنوان پیشروترین ملت های منطقه لایق کرده بود و به دنبالش می کشید، و در این خصوص، فعالیت های طاقت فرسا کرده بودند را، به محاق و فراموشی برده، و به پای ایدئولوژی های سیطره جو، مبارز، و خالی از اخلاق و منطق و... قربانی کرد، و ایرانیان روزی چشم باز می کردند و دیدند، از هر چه شرقگرای کمونیستی، در مبارزه با بلوک غرب، افراطی تر، بی منطق تر، کاسه ی از آش داغترند و...؛

همانگونه که در کشورهایی با منش و ایدئولوژی شرق، با پیروزی چه گوارا ها و...، ارزش های انسانی به فراموشی رفت، و نظام های مخوف استالینیستی، مائوئیستی، لنینیستی، کاستروئیستی [3] و... ملت ها را به نظام مخوف امنیتی – اطلاعاتی، نظامی - پلیسی، تک حزبی و تمامیت خواهانه، سیستم حاکمیت متمرکز و طبقاتی و... مبتلا کرده، و در این اسارت ایدئولوژیکی، انسان و انسانیت، و حقوق بشر را از چنین مردمانی ستانده، و به نابودی و فراموشی برد،

انقلاب و انقلابیون 57 را نیز پیش از پیروزی، مسموم چنین تفکراتِ خطرناکی کردند، و بدنه ی انقلابیِ پنجاه هفتی ها، با همین مسمومیت، وارد دوره ی بعد از پیروزی شدند، نشان آن هم، آن همه کشتار و جنایت بود که انقلابیون پیروز، در حق هم، در یکی دو، سه ساله ی اول، بعد از پیروزی بر هم روا داشتند، این خود نشان قدرتمندی از شیوه و روش کشتارهای لنینیستی، مائوئیسی و استالینیسی و... داشت، که به تسویه های خونین حزبی، ایدئولوژیکی مشهور است و می توان گفت در نتیجه همین مسمومیت های خطرناکی بود، که امروزه نیز می توان رگه ها و نتایج این مسمومیت، و ادامه ی کار این سم را، در فرایند یک نوع مبارزه بیمارگونه ی ضد غربی، خالص سازی های درونی و یکدست سازی های ایدئولوژیک و...، که بر دوش ملت ایران گذاشته شده است، مشاهده و دنبال کرد.

مبارزه ایی که بدون در نظر گرفتن منافع و امنیت ملی این مردم، آنان را در جنگی فرسایشی و بی پایان با غرب، مشغول و مستهلک کرده، تا سنگینی بار این مبارزه را، با جان و تن این مردم قرین و همراهِ همیشگی کند، و در نتیجه ی چنین مبارزه مالیخولیایی، هرچه پیش رفتیم از ارتباط و دوستی و همسایگی کشورمان با همسایگان کاسته، خود را در نظام بین الملل تنها یافته و برای نخواستن ما دعوا بود، و بلوکی (حتی بلوک شرق) به ما، به عنوان بازیگری مثبت در نظام بین الملل نگاه نکرد، و هرگز از ثبات و استحکامی قابل اتکا برخوردار نشدیم، تا سرمایه ایی حتی از سوی شرق، یا غرب (که اینجا خانه او بوده است)، و یا حتی از سوی جنایتکاران پول شوی جهانی شاهد باشیم که به سوی کشور ما روان شده و... دردی از دردهای ما را التیام بخشد، و ایرانیان زیر بار گران مبارزه با غرب، که آنرا همراستا با شرق می توان تفسیر کرد، در حال له شدن و نابودی می توان دید،

مبارزه ایی که در نظام سیاسی – بین المللی ناشی از صحنه ی خونین جنگ سرد، بین بلوک شرق و غرب شکل گرفت، و برای برخی، با سقوط نظام شوروی به پایان رسید، اما برای ما ایرانیان، حتی در زمان سقوط و فروپاشی بلوک شرق نیز، تا کنون ادامه داشته و دارد، و ما را در خود غرق و له کرده است، و گویی ما آن مبارزه را، به نیابت از چپگرایان چه گواراییِ قاره امریکا، مائویست های شرقِ آسیا، و لنینیست های شمالِ آسیا و اروپا و... ادامه داده، و می دهیم، تا له شدن یک ملت، زیر چرخ چنین مبارزه ی نیابتی با غرب را، با چشم خود دیده، و خساراتش را همواره بتوانیم برشماریم و ببینیم،

در ذیل چنین شرایطی بود که به غیر از حمایتی که از بوسنیایی ها در مقابل صرب های شرقی انجام دادیم، بعد از آن، نه از چچنی های مسلمان حمایتی توانستیم بکنیم، نه از ایغورهای در چنگال مائویست های چینی، نه از مسلمانان روهینگیایی به تنگ آمده از تفاله های نظامی مخوف زیر نظر چین در میانمار و...، اما هرچه بخواهی از ثروت و امکانات این کشور، برای نابودی مزدوران غرب، در اسراییل، هزینه کردیم، و امروز بزرگترین کمک را به مسکو، در خلال درگیر کردن غرب در غزه را شاهدیم که بعد دو سال مقاومت مردم اوکراین در مقابل تجاوز روس ها، مسکو نشینان نفسی تازه می کنند تا در سرزمین های دیگر پیش بروند و شرقگرایان قوت و روحیه ایی کسب کنند.

تصویری از انستو چه گوارا، و فیدل کاسترو بر دیوار

واقعیت این است که، با تسخیر سفارت امریکا در تهران، که مثل هر سفارتخانه ی دیگری، مشغول به کارهای ذاتی و ماموریتی خود بود، و چنانچه پیروزمندان انقلاب 57، به واقع خواهان پایان کار و فعالیت این سفارتخانه در کشور ما هم بودند، راه درست و منطقی بستنِِ سفارتخانه آنان، درخواستی رسمی از امریکا بود، که ظرف 24 ساعت، در یک ضرب الاجل تند و سریع، تمام موجودیت دیپلماتیک خود را از خاک ایران برچینند، و به خارج از آن منتقل نماید، و ایران را وا بگذارند و بروند و...، اما چنین نشد و در یک فرایند پرهزینه، رسوا و محکوم، امریکایی ها را از ایران اخراج کردیم، که هزینه های آن عملیات نابخردانه هنوز که هنوز است، از جیب ملت ایران پرداخت می شود و خواهد شد.

اما با وقوع چنین حادثه ی غمباری، باید می فهمیدیم که این انتخاب، و نحوه اجرای آن، و تسخیر این چنینی حریم محترم و قانونی حضور امریکایی ها در ایران، بر خلاف تمام معاهدات و عرف بین المللی است، و در آن شرایط سخت پیروزی، خود نشان از وجودِ سمِ مهلکِ نبردِ بی منطق با امپریالیسم غرب و امریکا است، که در بدنه این انقلاب و انقلابیون تزریق شده، و جوشان نگه داشته شد، تا زمینه ساز انحراف اهداف انقلاب آزادیبخش ایرانیان، از نتایج طبیعی آن، یعنی خلاصی از استبداد داخلی، و سلطه خارجی شود، و قدم به قدم آنرا به یک انقلاب ضد غربی، تحت سلطه شرق، تغییر ماهیت داده، مسیر و ریل عوض کنند.

 باید می فهمیدیم که اگرچه در ذیل شعار "نه شرقی، نه غربی" زندگی می کنیم، اما انتخاب سفارت امریکا برای حمله به آن، در آن شرایط انقلابی، خود نشان از سمی داشت، که در بدنه مسموم انقلاب و انقلابیون تزریق شده، و آنان را به حرکتی چنین نابخردانه وا می دارد، و دیری نخواهد پایید تا، آنان که راه و مسیر مشکوک تسخیر سفارت امریکا به این طریق هزینه ساز را، به چند دانشجوی پرشور و انقلابی و جوان نمودند، روزی نظامیان برخاسته از ایدئولوژی این انقلاب را نیز، به نبردِ دوشادوش با سربازان شرق و روسیه، در صحنه های خسارتبار تقابل با غرب  می کشانند، تا ایرانیان را از ثروت خود تهی، از قافله پیشرفت، کسب و برخورداری از مواهب انسانی، همچون آزادی، استقلال و... جدا کرده، و در نبردهای بی منطق، و فاقد حکمت حکمرانیِ بین شرق و غرب، غرق در نبرد و جنگی خسارتبار و بی پایان نمایند؛

این در حالی بود که بعدها معلوم شد که شرق چقدر غیر قابل اتکاست، چرا که چریک های مبارز فدایی خلق، تئوریسین های بزرگ حزب با سابقه توده، و رهبران گروه های جورواجور متکی به ایدئولوژی شرق و...، بعد از شکست در صحنه های سیاسی مابعد پیروزی انقلاب 57 نیز، کشورهای غربی را به عنوان پناهگاه و لانه امن خود انتخاب، و در دوره فرار از ایران، بدانجا رحل اقامت گزیدند، تا مبارزان وابسته به شرق، روزگار پیری خود را در دامن کشورهای غربی سپری کرده، و در کنار سلطنت طلبان، ملیگرایان، مشروطه خواهان، مبارزین مذهبی، مجاهدین خلق و... و هر آنکه دستی در مبارزه ضد حاکمیتی در ایران داشتند، در کنار هم، غرب را لانه امن خود یافته، و در این شرایط، شرق حتی برای شرقگرایان نیز جذابیتی نداشت، تا به آنجا پناه برند،

و چه غمناک است حکایت لانه ی امن غرب که، حتی امروزه نو انقلابیون ضد غربی، در حاکمیت اسلامی شرقگرای ایران نیز، که عرصه ایران را برای خود و یا فرزندان شان تنگ و یا نامناسب می بینند، کانادا، فرانسه، انگلستان، آلمان و... را مقصد خود قرار می دهند، اما به رغم این، که نشانه آشکاری از بی اساس بودنِ تکیه به شرق است، باز نوانقلابیون ایران، از شرقگراترین کشورها، و مردم شرقی نیز، در مبارزه با غرب، داغتر، مشهورتر و فعالترند!

از شرقگرایانی که ایرانیان را طوافگر کعبه هایی در مسکو و پکن می خواستند، و مبارزات این مردم برای داشتن حق تعیین سرنوشت، آزادی، استقلال و... را به حاشیه و انحراف مبارزه با غرب بردند، و در باتلاق آن غرق کردند، تا نو انقلابیونی که بعد از مرگ بنیانگذار ج.ا.ایران قدرت گرفتند، و در کشور و نظام نو انقلابی اش ریشه دواندند نیز، از این سم مهلک بی بهره نماندند، و در حالی که فرزندان و وابستگان شان در غرب زندگی می کنند، پدران و مادران در راس قدرت کشور، عَلَم مبارزه با غرب را سخت به دوش می کشند!

این است که ایدئولوژی و گفتمان انقلاب 57 را که، در عدم وابستگی توامان به غرب و شرق معنی می یافت، و با نه گفتن به هر دو امپریالیسم متجاوز غرب و شرق، معنی وجودی پیدا می کرد را، امروزه باید در موزه های گفتمان انقلابی قرن بیستم جستجو کرد، و امروز اهداف و برنامه های ما ایرانیان، به مبارزه ایی بی امان با غرب محدود، و ایران و ایرانیان را به پای مقاصد امپریالیسم نو ظهور شرق در پکن و مسکو، قربانی و سلاخی می کند، و روسای این کشور انقلابی، برای سفر به مسکو و پکن، مسابقه دارند، و از هم سبقت می گیرند، دیکتاتور مسکو نشین نیز در میانه ی سفرش به کشورهای ثروتمند حاشیه خلیج فارس، که با این همه خدمتی که به او در تهران می شود، باز آنان را به ما ترجیح می دهند، و یا در نیمه راه سفر خود به افریقا، توقفی در تهران هم دارد،

تو گویی اینجا سواحل جزیره کریمه برای مسکو نشینان شده است، که گاه گاهی حتی قرآن تاریخی را ممهور به مهر کاخ کرملین، در توبره سفر خود دارند، تا در توقفی در تهران، آنرا به عنوان هدیه ایی فاخر تقدیم به پایتخت نشینان ایران کنند، و حاکمان تهران فراموش کرده اند که، چنین قرآن هایی در موزه های مسکو، سن پترزبورگ و... بسیار است، چرا که سربازان تزار و ارتش سرخ، بارها و بارها، سرزمین های اسلامی در ایران، قفقاز، و آسیای میانه را غارت و چپاول کرده اند، و از این نوع غنایم، بسیار برده اند، و برای اعطای آن به خودمان، و به سران کشورهای اسلامی بسیار در توبره دارند،

این است که بدون خرج از کیسه ی خزانه کاخ کرملین، بارها می توانند در دیدار با تولیت داران حرم قدس، از این هدایا بدهند، و بر ما منت گذارند، تا در کشورمان وسعت عمل یابند، در حدی که در یک دخالت آشکار در امور داخلی ایران، سفیر مخصوص حاکم مسکو نشین، به دیدار تولیت دارِ آستان قدس رضوی می رود [4] ، چرا که مسکو نشینان چنان دندان های ما را شمرده اند، که می دانند در انتخابات آتی کدام تولیت داری، میدان دار انتخابات آتی خواهد بود، تا هشدار امیرکبیر دوباره مصداق تاریخی و روز یابد که "كار به جايى كشيده كه از امپراتورى روس براى امام جمعه تهران انفيه دان الماس مي فرستند، هر كه را مي بينى عادت به لقمه حرام كرده، معلوم نيست ايران را كى بايد حفظ كند!"

[1] - ارنستو چه گوارا (۱۴ ژوئن ۱۹۲۸ – ۹ اکتبر ۱۹۶۷) پزشک، مؤلف، چریک، دیپلمات، نظریه‌پرداز جنگی و انقلابی مارکسیست اهل آرژانتین و یکی از شخصیت‌های اصلی انقلاب کوبا بود. چهره و ظاهر او به ‌طور فراگیر به‌عنوان یکی از نمادهای پاد فرهنگ انقلابی و یک نشان حماسی جهانی شناخته ‌شده در فرهنگ عامه تبدیل شده‌است

[2] - دانشگاه پاتریس لومومبا یا دانشگاه دوستی ملل روسیه یا دانشگاه دوستی خلق روسیه واقع در شهر مسکو پایتخت فدراسیون روسیه در فوریه ۱۹۶۰ میلادی در دوران اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تأسیس شد. این دانشگاه به بخشی جدایی ناپذیری از حمله فرهنگی شوروی به کشورهای غیر متعهد تبدیل شد. در بخش ماموریت‌های این دانشگاه نوشته شده این دانشگاه رهبرانی را برای بهتر شدن جهان تربیت می‌کند. این دانشگاه تا سال ۱۹۹۲ میلادی و قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، پاتریس لومومبا نام داشت. و در بین تمام دانشگاه‌های روسیه بیشترین تعداد دانشجوی خارجی را دارد. هدف اعلام شده از تأسیس این دانشگاه، فراهم نمودن فرصت تحصیل برای جوانانی از آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین به ویژه از خانواده‌های فقیر برای تبدیل شدن به متخصصین مجرب بود نهاد هایی که به عنوان بنیانگذار دانشگاه از آنها یاد شده‌ : اتحادیه کل اتحادیه‌های کارگری اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، کمیته همبستگی افریقا-آسیایی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و اتحادیه دوستی و روابط بین فرهنگی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی.

[3] - واژۀ کاستروئیسم (Castroism) دلالت دارد به مشی سیاسی فیدل کاسترو و رفقا و پیروانش. کاستروئیسم نوع خاصی از انقلابی‌گری کمونیستی است. ترکیبی از ایدئولوژی کمونیسم و سنت انقلابی آمریکای لاتین، موجب پیدایش کاستروئیسم در نیمۀ دوم قرن بیستم شدند. وقتی فیدل کاسترو مُرد مرحوم رضا بابایی نویسنده و متفکر ایرانی نوشت : "باورهای غلط، از انسان‌های خوب، جنایت‌کار می‌سازد. او شرافتمندانه چهل سال ظلم کرد و کشور را به بن‌بست کشاند. تا جهانیان بدانند که ، آنچه کشوری را آباد می‌کند؛ نیت‌ها نیست، روش‌هاست."

[4] - در آستانه برگزاری دوازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، دیدار نماینده ولادیمیر پوتین رییس جمهور روسیه با حجت الاسلام رئیسی، تولیت آستان قدس رضوی و کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم حاشیه ساز شد. به گزارش پایگاه خبری فریادگر، بسیاری از رسانه ها در خصوص دیدار عجیب و بی منطق ابراهیم رئیسی با نماینده ولادیمیر پوتین مطالبی نوشته و پرسش هایی مطرح کرده بودند. در این دیدار، حجت الاسلام ابراهیم رئیسی با رستم مینیخانوف، رئیس جمهور تاتارستان و نماینده ویژه ولادمیر پوتین در امور ادیان مذهبی به بحث و گفت و گو نشست. دیداری که با توجه به اخبار رسانه های مختلف، در آن دیدگاه و مساله خاصی مورد بررسی قرار نگرفت و حرف های مطرح شده نیاز به یک دیدار حضوری با هیئت نمایندگان را توجیه نمی کرد. در این نشست که علاوه بر مینیخانوف، سامی گولین مفتی اعظم تاتارستان، لوون جاگاریان سفیر دولت روسیه در ایران، آلبرت کاریموف معاون نخست وزیر و وزیر صنعت و تجارت، رومان شایخوتدینوف معاون نخست وزیر و وزیر اطلاعات و ارتباطات، تالیا مینولینا مسئول توسعه سرمایه گذاری و سرگی ایوانف مسئول کمیته امور گردشگری جمهوری تاتارستان حضور داشتند،

بریتانیایی ها از طریق فعالیت های کمپانی هند شرقی [1] وارد تجارت در سرزمین هایی شدند، که به عنوان حاکم نشین های مسلمان، به خصوص حکومت گسترده و وسیع گورکانیان )که اکنون به "مغولان هند" نیز مشهورند(، بر این سرزمین ها تسلط و حاکمیت یافتند؛  این کمپانی امتیاز انحصاری تجارت در این منطقه را از سال 1600 میلادی، از ملکه الیزابت اول (ملکه بریتانیا) دریافت داشت.

ضعف حاکمیت های مسلمان، قدرت دریایی و اقتصادی بریتانیایی ها و... قدم به قدم کار را به جایی برد که، این کمپانی حق دفاع از خود را نیز از حکام سلطان نشین های مسلمان و... دریافت داشتند، و تسلط خود را چنان تحکیم کردند که شبه قاره هند، قدم به قدم، تحت سیطره کارکنان این کمپانی قرار گرفت، بعدها بریتانیا رقبای پرتغالی، اسپانیایی و... را نیز، از این منطقه اخراج کرده، و حاکمیت بر این منطقه را از آن خود کردند.

کمپانی به عنوان یک شرکت سهامی عام، با سهامدارانی از جمله دولت بریتانیا، حتی از دیگر قسمت های اروپا از جمله هلند نیز در آن سهام داشتند، کار به جایی رسید که این کمپانیِ عمدتا بریتانیایی، در سال 1804 ، دارای ارتش 260 هزار نفری حرفه ایی، در این مناطق برای حفظ منافع و راه های تجاری خود گردید، و همین نیروی نظامی مقدمه حکمرانی کلی آنان بر شبه قاره هند را مهیا نمود.

در سال 1858 حاکمیت بریتانیا سلطه بر شبه قاره را از کمپانی هند شرقی تحویل گرفته، و از این پس سلطه مستقیم حاکمیت بریتانیا، بر شبه قاره هند آغاز گردید، اما این کمپانی تا سال 1874، موجودیت اقتصادی و تجاری خود را بر شبه قاره هند حفظ کرد.

استعمار مستقیم پادشاهی بریتانیا که حاکم آن از طریق ملکه تعیین می شد، از سال 1858 آغاز و در سال 1947 پایان یافت، این زمانی بود که انقلاب آزادیبخش مردم هند، به رهبری حزب کنگره، و با حضور رهبرانی همچون، مهاتما گاندی، جواهر لعل نهرو و... بر این سلطه مستقیم بعد از 89 سال پایان دادند؛

در دوره این تسلط ثروتمندترین کشور جهان، یعنی هند تحت حاکمیت سلسله گورکانیان، به یک کشور فقیر تبدیل شد، البته در دوره حاکمیت بریتانیایی ها، هند دارای طولانی ترین خطوط راه آهن در جهان گردید، و آنها امکانات زیادی نیز در این کشور تاسیس و راه اندازی کردند، که از جمله آن ساختار سیاسی حزبی است که مقدمه دمکراسی است و هنوز هند از وجود آن بهره مند می باشد، این حزب رهبری مبارزات مردم هند علیه سلطه بریتانیایی ها را عهده دار گردید.

حزب کنگره ملی هند، که بعدها به عنوان سردمدار مبارزه مدنی، پارلمانی، مسالمت آمیز و غیر خشونت بار، با سلطه بریتانیایی ها، هدایت مبارزه را برعهده گرفت، در سال 1885 توسط چند هندی، از جمله یک ایرانی تبار پارسی (زرتشتی)، به نام دادا بهایی نوروزی (نورجی مشهور است) و چند بریتانیایی تبار ساکن هند، تاسیس گردید، این همان پایه و اساس کار حزبی در هند شد، که به برکت آن بعد از 75 سال، دوره پیروزی، این حزب موجود، و اکنون از احزاب عمده هند می باشد، یعنی حزبی با سابقه 133 سال عرصه دار سیاست و حکومت در هند بوده و هست.

این ساختار حزبی و گردش قدرت، ناشی از دمکراسی و گردش حاکمیت بر اساس رای مستقیم مردم، باعث گردید که هند، به رغم فراز و فرودهایی که بعد از استقلال از بریتانیا داشته است، در این 75 سال که از این ساختار سیاسی برخوردار گردید، هیچگاه نیازی به کودتای نظامی و... برای تغییر سیاسی نداشته، و همچون دیگر کشورهای استقلال یافته از این نوع، که بعد از جنگ جهانی دوم، همچون هند، استقلال خود را در همان سال ها بدست آوردند، طعمه دیکتاتوری های نظامی و... نگردید، حال آنکه که ده ها کشور از این نوع، با هند استقلال یافتند، و بعدها دچار دیکتاتوری های نظامی و غیر نظامی گردیدند.

وجود ساختار حزب کنگره یکی از نعمات حضور بریتانیایی ها در هند بود، که ویل دورانت نویسنده مشهور "تاریخ تمدن جهان"، از آن به عنوان "وارد کردن تشکیلات سازمانی به نهادهای رسمی هندوها" نام می برد، و در کنار آن به موارد دیگری هم اشاره کرده است که عبارتند از :

  • منسوخ شدن برخی رسوم و سنت های جنایتبار و ظالمانه در فرهنگ هندویی از جمله رسم "ساتی"(سوزاندن زنده زنده همسران بعد از مرگ شوهرانشان)، سست کردن نظام ظالمانه طبقاتی هندویی و...
  • منسوخ کردن نظام برده داری
  • احداث راه آهن سراسری هند، سیستم مخابرات و ارتباطات، هواپیمایی، دانشگاهی و مدارس مدرن و...
  • وارد کردن علم و فن آوری غرب به هندوستان، از جمله صنایع نساجی، ماشین سازی و...
  • گسترش زبان انگلیسی در بین مردم هند، به طوری که امروز بخش زیادی از در آمد خارجی هند، ناشی از کارگران هندی در خارج کشور می باشد، که یکی از دلایل فتح فرصت های کاری توسط هندی ها در جهان، تسلط این نیروی کار، به این زبان رایج بین المللی، از دلایل آن است.

و....

بی تردید، سلطه بریتانیا بر هند، باعث گردید تا ثروت زیادی از این کشور خارج شود، به طوری که فقر زیادی بر مردم این کشور تحمیل گردید، و میلیون ها هندی در دوره این سلطه، در اثر سیاست های بریتانیایی ها، کشته یا قتل عام شدند.

به عنوان مثال 10 میلیون هندی در دهه 1770 تنها در ایالت بنگال بر اثر استعمار انگلیس جان خود را از دست دادند. ویل دورانت معتقد است که "شرایط اقتصادی هند نتیجه اجتناب ناپذیر استثمار سیاسی آن است." از سال 1942 تا 1944 نیز قحطی دیگری به دلیل تصمیم استعماری دولت بریتانیا و شخص چرچیل در هندوستان به وقوع پیوست که حدود 5 میلیون هندی دیگر را به کام مرگ کشاند. چراکه به دستور چرچیل در این سال‌ها، تمامی کشتی‌هایی که برای انتقال مواد غذایی به هند مورد استفاده قرار می‌گرفت، به انتقال تجهیزات و آذوقه برای نیروهای نظامی انگلستان در شمال آفریقا به کار گرفته شدند و بدین ترتیب قحطی بزرگی اینبار نیز در ایالت بنگال هند جان میلیون‌ها هندی را گرفت.

1857 اولین حرکت آزادیخواهانه و اعتراضی بزرگ را نظامیان مسلمان و هندو، که در خدمت بریتانیایی ها بودند، تحت رهبری بهادر شاه ظفر (آخرین پادشاه سلسله گورکانیان هند)، انجام دادند که منجر به پایان حاکمیت آخرین سلطان سلسله گورکانیان گردید، و این حاکم مسلمان به دنبال این حرکت، دستگیر و به برمه تبعید شد، این حرکت اعتراضی و خونین، یک سال قبل از تحویل قدرت، از سوی کمپانی هند شرقی به، حاکم منصوب ملکه بریتانیا صورت گرفت، که 88 سال بعد، این مبارزه به ثمر نشست و هند استقلال خود را در سال 1947 با خروج بریتانیایی ها از جنوب آسیا، کسب کرد.

در مبارزه هندی ها علیه سلطه بریتانیا، به غیر از بخش عظیمی از مردم هند که در این مبارزه شرکت جستند، دو نام بیشتر از همه، عنوان و مطرح می گردد، اول مهاتما گاندی، و دوم حزب کنگره ملی هند. مهاتما گاندی به غیر از شهرتی که در داخل هند به عنوان "باپو" (پدر مردم هند) و رهبر سیاسی و معنوی آنان، بدست آورد، در بین آزادیخواهان جهان به عنوان یک رهبر صاحب سبک، در مبارزات آزادیخواهانه شهرت بسیار دارد، و به عنوان یک الگو و شاخص، در شیوه مبارزه مدنی، واجد سبک خاصِ عدم خشونت، در برابر دشمنان خود می باشد؛

گاندی توانست با الهام گیری از سنت فرهنگی و تمدنی هند، جامعه ایی مدرن را پایه گذاری و تاسیس نماید، به طوری که نهضت عدم خشونت را از درونمایه های فرهنگی و مذهبی همچون تفکرات هندوئیسم، جینیسم، بودیسم و... کسب کرده، شیوه مبارزه خود را بر آن بنا نهاد؛ در نهضت کسب حقیقت (ساتیاگراها)، یا جستجو برای یافتن حقیقت، درون مایه های مذهبی و فرهنگی هند را برداشته، و بسیاری از رسوم ناسازگار با روح انسانیت و جامعه مدرن را منسوخ کرد، که از جمله ی آن مبارزه با نظام ظالمانه طبقاتی است، که عده ی زیادی از بدنه مردم هند را که در طبقه نجس ها (دالیت ها و...) قرار دارند، به همراه بقیه که در نظام طبقاتی مذکور، اسیر بودند، قانونی و عرفی نجات داد، پیروان و همکاران او در دوره مبارزه در این راه، درس های زیبایی در این روش، از او گرفتند،

به طوری که دکتر آمبدکار، که خود از طبقه نجس ها (دالیت ها) بود، بهترین و مناسب ترین قانون اساسی را بعد از استقلال نوشت، که با یک سیستم تکثرگرا (پلورالیسم) تمام اقلیت های مسلمان، یهودی، مسیحی، پارسی و... را با اکثریت هندو، از حقوق مساوی قرار داد، و اقلیت مسلمان و دیگر اقلیت ها می تواند، فارغ از دین و آئین و... خود، حتی تا رده ریاست جمهوری هند هم، پیش رفته و تا کنون چند ریاست جمهور هند و... مسلمان بوده اند، (دکتر ذاکر حسین، زین العابدین عبدالکلام از آن جمله اند)،

اقلیت ها در قانون اساسی هند علاوه بر حقوق عمومی، از حقوق اختصاصی نیز برخوردارند، به طوری که سازمان حقوق شخصی مسلمانان (مسلم پرسنال لاو بورد)، مسلمانان را قادر ساخته است که اعتقادات مذهبی و فرهنگیشان را در قوانین خاص همچون طلاق، ارث، ازدواج و... وارد، حاکم و جاری نمایند، و از طریق حاکمیت سیستم سکولار، هندی ها را از تبعیض دینی بر ضد هم باز دارد، و سیستم دمکراسی را برقرار نموده، که این سیستم شرایطی را مهیا کرد، که تمام هندی ها با استفاده از 17 دوره انتخابات سراسری، تمام مسئولین حاکم بر کشور خود را، هر 5 سال یک بار، تغییر و یا تجدید نمایند، و هیچ مسئول مادام العمری توان ماندن در قدرت، بدون تجدید رای مردمی را نداشته باشد.

این حجم از پیشرفت بنیادی، هم ناشی از شخصیت گاندی و هم تربیت او (و دیگر رهبران هند) در خلال زندگی ذیل نظام دمکراسی جاری در زمان سلطه بریتانیا بر هند، آفریقای جنوبی و... میسر گردید و به کار هم گرفته شد، چراکه گاندی درس آموخته رشته حقوق از بریتانیا بود، که درس های کاری اش را در افریقای جنوبی آموخت و در هند نتیجه داد، این در کنار خصوصیات فردیِ چنین رهبرانی به بار نشست، که به تسامح و تساهل دینی، سیاسی، فرهنگی و... در رفتار خود در دوره مبارزه ساری و جاری ساختند،

به طوری که رهبر انقلاب هند، مهاتما گاندی جان خود را در دفاع از اقلیت مسلمان از دست می دهد، ترور او زمانی صورت گرفت (1948) که، در یک حرکت مدنی، روزه سیاسی گرفته بود، و علیه همرزمان دوره مبارزه خود، که بر اقلیت مسلمان سخت گرفته بودند، معترض و شاکی بود، و توسط یک هندوی افراطی، تنها چند ماه بعد از پیروزی انقلابش، ترور و کشته می شود،

مشخصه دیگر انقلاب هند، جریان سازی و راهبری حزب کنگره ملی است، که در آن تنوعی از مبارزین، با انواع تفکرات و نظرات را می توان دید، در این حزب فردی مثل جواهر لعل نهرو قرار دارد که تفکری بسیار نزدیک به مهاتما گاندی دارد، و در مقابل آن فردی به نام سردار پاتل وجود دارد که به عنوان "مشت آهنین" بعد از استقلال، در مسیر کشتار اقلیت مسلمان هند قرار گرفت، و با ایده ایی ملیگرایانه و هندو گرایی، تفکر رهبر حزب کنگره (گاندی) را نفی، و خشونتی که گاندی حتی علیه دشمنان انگلیسی اش جایز نمی داند را، سردار پاتل (در مقام وزیر کشور بعد پیروزی) در حق هموطنان اقلیت مسلمان خود جایز، و روا داشت.

یا در حالی که شخص گاندی از طریق مبارزات مدنی، نهضت مبارزاتی را پیش می برد، شخصی مثل باگات سینگ، از طریق ترور مقامات انگلیسی مبارزات خود را دنبال می نماید، که دستگیر و اعدام می شود؛ آنچه مهم است اینکه مهمترین عامل پیروزی نهضت ملی هند علیه استعمار انگلستان، تحرکات مدنی و البته گسترده مهاتما گاندی بود که، در اثر همه گیری، و غیر خشونت آمیز بودن، سازگاری آن با روح صلحجو و آرامش طلب هندی ها و... باعث گردید که مردم بسیاری را (که عموما مردم از خشونت فراری اند)، به خود جذب، و مبارزه را بدین طریق عمومی و گسترده کرد؛ و مخالفین گاندی با به خشونت کشیدن مبارزات، هم دشمن انگلیسی را به انجام اعمال خشونت آمیز بهانه دادند، و هم دایره مبارزان را تنگ نمودند.

رگه هایی از این شیوه مبارزاتی گاندی در عدم خشونت و حرکت گسترده مدنی، بعنوان یک الگو، در انقلاب مردم ایران در سال 1357 نیز دیده می شود، چراکه مردم و رهبران انقلاب ایران، عموما در این شیوه با گاندی اشتراک نظر داشتند، لذا مشارکت گسترده و عمومی شد، حال آنکه تحرکات مسلحانه و خشونت آمیز، توسط گروه های شبه نظامی، این دایره مبارزاتی را تنگ، و در اثر آن سطح خشونت افزایش می یافت. نهضت سیاه پوستان امریکا، به رهبری مارتین لوترکینگ و... نیز نمونه دیگری از الگوگیری مذکور، برای کسب آزادی و حقوق عمومی بود، که از این شیوه الگو گرفت.

مسلمانان هند نیز متناسب با حرکت جامعه، در طول تاریخ خود، فعال بوده و در فعالیت اجتماعی و سیاسی کشور مشارکت و همراهی کرده اند، به عنوان مثال در خلال نبرد آزادیخواهانه مردم هند علیه استعمار بریتانیا، بر شبه قاره، مسلمانان نیز نقش فعالی داشته اند،

به طوری که سلاطین اسلامی مثل تیپو سلطان، بهادر شاه ظفر و... از پیشگامان مبارزه با روند استعمار بریتانیا بر هند، در سال های اولیه استعمار بوده اند، و در خلال نبرد سیاسی و بدون خشونتِ "حزب کنگره هند" علیه این استعمار نیز، رهبران و نخبگان مسلمان دوشادوش دیگر اقشار مردم هند علیه این سلطه مبارزه کردند، که از جمله آنان می توان به مبارزات محمد علی جناح، علامه اقبال لاهوری و صدها رهبر و فعال موثر مسلمان، اشاره نمود، که در کنار دیگر رهبران حزب کنگره در مبارزات ایستادند، زندان رفتند، کشته شدند، و مبارزه کردند،

البته بعد از استقلال، و در جریان مبارزات استقلال طلبانه اتفاقاتی افتاد، که باعث فلاکت و بدبختی بیش از پیش مسلمانان هند شد، مسلمانانی که در زمان استعمار بریتانیا به شدت بیشتری سرکوب شده بودند، چرا که بریتانیایی ها با کنار زدن حکام مسلمان از حاکمیت، سلطه بر هند را بدست آوردند، اکنون بعد از استقلال نیز با جدایی کشورهای پاکستان و بنگلادش با اکثریت مسلمان، از سرزمین اصلی هند، موجب گردید که موقعیت اقلیت مسلمان در هند تضعیف، و در خطر قرار گیرد.

در جریان جدایی پاکستان و بنگلادش از هند، این اقلیت پر جمعیت مسلمان طعمه غارت، کشتار، جنگ، مهاجرت، فقر و... شدند، حتی مسلمانان دو کشور پاکستان و بنگلادش نیز در فقر و مشکلات فراوان غرق شدند، و جنگ های متعدد آنان با هند و... باعث مسایل و مشکلات بسیاری برای مسلمانان این کشورها، و هم رنج بسیاری برای مردم مسلمان باقی مانده در داخل هند گردید، که حکایت ظلم بر مسلمانان هندِ بعد از استقلال، در ایالت جامو و کشمیر و دیگر مناطق هند، که به دنبال این جدایی شدت هم گرفت، هنوز نیز ادامه دارد.

 گذشته از این، کشورهای جدا شده، خود به جولانگاه دیدگاه های خشن و افراطی اسلامی تبدیل شد، و به منبع تولید تروریسم اسلامی تبدیل گردیدند، به عنوان مثال گروه طالبان نمونه بارز گروه هایی تروریستی است که ریشه در پاکستان دارد، که برای سال ها، هم مردم مسلمان پاکستان، و هم مردم مسلمان افغانستان را طعمه کشتار و جنایت خود کرده و می کند،

گروه های دیگری از این نوع مثل سازمان های خشن و تروریست پروری از جمله "سپاه صحابه" ، "لشکر جهنگوی" و... در پاکستان شکل گرفتند که با تکفیر شیعیان به کشتار آنان و دیگر اقلیت های اسلامی، و مسلمانان میانه رو، مشغولند، گذشته از این، گروه های دیگری همچون القائده، داعش و... نیز به مناطق پاکستان، بنگلادش و هند بعنوان یک منبع تامین نیرو، پناهگاه، ایده پردازی و... نظر دارند، که همین امر باعث دخالت کشورهای دیگر در این مناطق اسلامی شده، که هجوم امریکا و ناتو را به افغانستان بعد از حمله تروریستی یازده سپتامبر به برج های دوقلو در نیویورک امریکا، به دنبال داشته است.  

تهیه کننده : س. ابراهیمی       

[1] - The British East India Company

روزی ما ایرانیان نیز به مرحله ایی از تعادل و میانه روی در تفکر و بینش باید برسیم، که لازمه زندگی درست در این دنیاست، تا از افراط و تفریط رها شویم. سعادت دنیای خود را در مرگ و نابودی این و آن دیدن، بیماری است که دچارش شده ایم، دیدن زندگی خود از روزنه مرگ دیگران، که با "شعار مرگ بر ..." این و آن تجلی می یابد، سال هاست زندگی ما را هم مسموم و دچار فلاکت، و مملو از مرگ کرده است.

گاهی فکر می کنم ما همواره بین شیدایی و تنفر در حرکتیم، یا در عشق آنقدر زیاده روی می کنیم و چنان شیدا می شویم که از جان برای معشوق خود، که او نیز چون ماست، دریغ نمی کنیم، و گاه چنان در تنفر فرو می رویم، که به جز مرگ، برای منفور خود راضی نمی شویم. هنر متعادل زیستن را یاد نگرفته ایم، که نه شیدای حاکمی شویم و نه چنان متنفر، که مرگ او را خواستار شویم. اقتضای کرسی قدرت ظلم و جبّاریت است، ولی باید گفت گاه جبّاران را ما خود می سازیم، گرچه باید اذعان کرد که کرسی قدرت خود فساد آور، و متکبر و جبّار ساز است.

روزگاری تمام تباهی خود و کشور را در وجود آقای محمد رضا پهلوی، شاه سابق ایران، متجلی می دیدیم، و مردم یکپارچه شعار می دادند "تا شاه کفن نشود، این وطن، وطن نشود." اما همه دیدند که با در کفن شدن شاه سابق هم مسایل ما حل نشد، در گِل و لای زندگی خود باقی ماندیم، امروز باز عده ایی شعارهای آن انقلاب را بازیابی و با تغییر نام ها، تکرار کرده، و متاسفانه تاریخ را از سر می گیرند و تکرار می کنیم که : "تا آخوند کفن نشود، این وطن، وطن نشود".

اما به نظر می رسد علاوه بر عیوب انکار ناپذیر حُکام و طبع متکبر و جبّار آنان، عیب اصلی در خود ما جماعت ایرانیان است، و گرچه حاکمان در به قهقرا بردن مردم تحت حاکمیت خود بسیار موثر و مقصرند، اما ما ایرانیان نیز چندان بی گناه نبوده و نیستیم، چرا که همواره بین شیدایی و تنفر در آمد و شدیم، گاه عشق بر ما چنان مستولی می شود که کمترین کارمان در قبال حاکمان مان دستبوسی است، و این میزان خشوع در مقابل قدرت، بت شدن و گردن فرازی آنان را به دنبال خواهد داشت، و گاه تنفر، چنان چشم هامان را کور می کند، که به جز مرگ آنان، آتش خشم ما را فرو نمی ریزد!

اما حقیقت امر این است که باید حکام را انسان معمولی دید که چند روزی بر سریر قدرت نشسته اند، نه مانند عشاق دستبوس شان بود، نه به گاه تنفر، تشنه به خونشان باشیم، باید به تعادل رسید، و متوجه شد که حاکمان نیز انسان هایی چون ما هستند، که آنها هم دچار لغزش های بزرگ و کوچک می شوند، پس باید با آنها هم حد نگه داشت، تا خود به دست خود، آنانرا فاسد نکنیم، ملتی که در مقابل حُکام به سان غلامان کرنش می کند، خود به دست خود استبداد را می سازند، و مستبدین اگرچه زمینه استبداد را دارند، اما این استبداد قدم به قدم با همراهی ماست که ایجاد و تقویت می شود، و آنان را به غول های تکبر و جبّاریت تبدیل می کند.

از این روست که با تعویض حکام اگرچه بستر برای تغییرات جدی ایجاد می شود، ولی اگر ما ایرانیان تغییر نکنیم، کار هرگز به سامان نخواهد رسید، و همواره تاریخ تکرار می شود، از این رو ایرانیان باید به این مرحله از تفکر برسند که ایران را باید با شرکت تمام ایرانیان ساخت، وگرنه مستبدین هر بار بازتولید خواهند شد، تغییر حکام باعث حل مشکل عدم آزادی و استقلال و کرامت انسانی نخواهد شد، انسان باید دریابد که حتی خداوند نیز بر کرسی قدرت از "جبّار" [1] و "متکبر" بودن خود سخن می گوید، و تکبر و جباریت خاص کرسی قدرت است، و اکثرا حاکمان "خداگونه" می شوند!

پس پیش از اینکه تعیین کنیم چه کسی را بر سریر قدرت باید نشاند، ابتدا باید کرسی قدرت را به اسبی چموش برای جبّاران و متکبرین تبدیل کرد، سپس این کرسی در اختیار افرادی از هر تیره که قرار گیرد، ملالی نخواهد بود، و ترس آور و دهشتناک نیست، و با پیدایش نشانه های تکبر و جبّاریت، کرسی قدرت، چنان به این دو صفت حساس باید باشد که سوار خود را بر زمین گرم بزند،

و این میسر نمی شود الا اینکه به جای جستجو در بین افراد و طبقات اجتماعی، برای کشف و یا یافتن حکمرانانی عادل و درستکردار، صندلی قدرت را باید چنان استانداردسازی نموده، که سوار خود را مجبور به پرهیزگاری و دوری از تکبر و جباریت نماید، برای استاندارد سازی کرسی قدرت هم راهی نیست، جز همان راهی که دکتر محمد مصدق، بزرگ مرد تاریخ ملی ایران، آنرا نمود و گفت :

"تا هزاران مثل من در راه آزادی فدا نشوند، وطن عزیز ما روی آزادی و استقلال را نخواهد دید".

مصدق که هم دوره سلسله قاجار و هم دوره سلسله پهلوی را درک کرده بود، و به دلیل توانایی هایش، هر دو سلسله دست به دامان او بودند تا مقام بپذیرد و او اکراه داشت، به درستی متوجه شد که پاک ماندن چقدر در این کشور مشکل است، و اینکه باید کرسی قدرت را به ناپاکی ها حساس کرد، تا هر کرسی نشینی که پرهیزگاری را به کناری نهاد، بر زمین زده، او را عبرت آیندگان نماید.

راه استاندارد سازی کرسی نیز، برداشتن وجه مادام العمری بودن قدرت، و منوط کردن نشستن بر آن به رای مستقیم مردم است که آنان بتوانند هر لحظه که نخواستند، کرسی نشینان را با یک رای جابجا کنند، چرا که به قول مرحوم دکتر محمد مصدق : "خدا می داند پاک ماندن در این کشور، چقدر سخت است، لازمه اش این است که انسان خیلی از محرومیت ها را قبول کند، و با دقت و احتیاط زندگی کند".

این دقت و احتیاط مشخصه درونی افرادی مثل مصدق است، اما ممکن است در انسان های دیگر هرگز نباشد، و باید این مردم این حق، و این توان را داشته باشند که با یک رای، کسانی که با دقت و احتیاط زندگی نمی کنند را از سر راه زندگی خود بردارند، کسانی که سد راه آزادی، استقلال، خوشبختی، سعادت و مخدوش کننده کرامت انسانی این مردم می شوند، کسانی که وجودشان را تکبر و جباریت در نوردیده، و خود را فراموش کرده اند، و دچار ظلم و ستم، گردنکشی، مردم کشی و... می شوند.

در این بیست و نهمین روز اسفندماه یاد و نام دکتر محمد مصدق گرامی باد، او بزرگترین خطرها را برای کشور و مردمش به جان خرید و بزرگترین موهبت ها یعنی استقلال را برای کشورش به ارمغان آورد، او که مخالف استبداد داخلی و استعمار خارجی بود تا جایی که جواهر لعل نهرو، از رهبران بزرگ انقلاب شکوهمند هند، او را در حد و اندازه مهاتما گاندی ارزیابی کرد، و در وصف دکتر محمد مصدق گفت : "در قرن ما، آسیا سه مرد بزرگ به وجود آورد که در جهان تاثیر نمایان گذاشتند. این سه مرد بزرگ، گاندی، مائوتسه تونگ و سومی مصدق است."

 اما صد افسوس که در نهایت جامعه نخبه کش ما، او را گرفتار تهاجم اراذل و اوباش تحت فرمان حاکم وقت کرد و بعد از سرنگونی دولت مردمی او، او را حصر و تبعید، در ظالمانه ترین وضع آنقدر نگه داشتند، تا جان به جان آفرین تسلیم کند، کینه ها، جباریت و تکبر آنقدر وجود دشمنان مصدق را فرا گرفته بود که حتی درخواست هایی در حد بزرگان جهان نیز نتوانست او را از حصر خانگی برهاند، واسطه گری بزرگان انقلاب هند و... نیز او را از حصر بی پایانی که گرفتارش شده بود، نرهاند، تا با ادامه این حصر خانگی، لکه ننگ تاریخی بر دامان پهلوی بماند، همانگونه که برای دیگران نیز خواهد ماند.

 

 

[1] - «جبّار» برگرفته از ماده «جبر» به معناي وادارکردن افراد بر امور ناخوشايند آنان، با نوعي اعمال قدرت است، آیه 23 سوره حشر خداوند را این چنین معرفی می کند:  "اوست‏ خدايى كه جز او معبودى نيست همان فرمانرواى پاك سلامت، مؤمن، نگهبان عزيز جبار و متكبر است، پاك است‏ خدا از آنچه [با او] شريك مى‏ گردانند «هُوَ اللَّهُ الَّذِي لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ» هرچند خداوند پیامبر خود را از جبّاریت نهی می کند : "ما به آنچه مى گويند داناتريم و تو بر آنان زورگوى نيستى پس كسى را كه از بيم من مى ترسد،با قرآن پند ده" «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ». ولی آیا دیگران نیز خود را مجاب به عدم جباریت می بینند؟ و در بهترین حالت کسانی را می توان یافت که برای بردن انسان ها به بهشت! مصلحت آنان را در اعمال جباریت خواهند دید. یکی از خصوصیات یحیی نبی را دوری از جبّاریت ذکر کرده اند آنجا که در آیه  14 سوریه مریم می گوید : "به پدر و مادر نيكى مى كرد و جبار و گردنكش نبود" وَبَرَّۢا بِوَٰلِدَيۡهِ وَلَمۡ يَكُن جَبَّارًا عَصِيّٗا، و یا در همان سوره آیه 32 می گوید : "نسبت به مادرم نيكى كنم،خداوند اراده فرموده كه قلدرى سنگدل نباشم"  وَبَرَّۢا بِوَٰلِدَتِي وَلَمۡ يَجۡعَلۡنِي جَبَّارٗا شَقِيّٗا ، در سوره مائده نیز بنی اسراییل از قوم جباران خود را برحذر دانسته به موسی"گفتند در آن زمين طايفه ستمكاران مقتدر هستند تا آنها بيرون نروند ما هرگز داخل نشويم وقتى رفتند ما وارد مى شويم" قَالُواْ يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ فِيهَا قَوۡمٗا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَا حَتَّىٰ يَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِن يَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِنَّا دَٰخِلُونَ.

اسلام حداقل به سه طریق، به مناطق مختلف شبه قاره هند راه یافت:

الف) از راه ارتباطات بازرگانانی که در مسیرهای تجاری بین سواحل خلیج فارس تا خلیج عدن، با آنسوی اقیانوس هند، و در سواحل مالابار در هند ارتباط مبادلات تجاری داشتند.

ب) عرفا، شعرا، صنعتگران و... مسلمان ایرانی، همچون "میر سید علی همدانی"، "خواجه معین الدین چشتی" و... که شبه قاره هند را، مقصد مهاجرت خود قرار دادند، و به اشاعه فرهنگ ایرانی، عرفانی و اسلامی خاص خود در این سرزمین همت گماشتند.

ج) هجوم سلاطین مسلمان از جمله غزنویان، افشاریان، گورکانیان و... به سرزمین هند، که باعث تشکیل سلطان نشین های اسلامی در این سرزمین شد و فرهنگ و زبان پارسی و اسلام را در این کشور گسترش دادند.

لذا اکنون طبق آمار رسمی، نزدیک به 13% جمعیت هند را اقلیت مسلمان تشکیل می دهند، حال آنکه برخی آمار غیررسمی این آمار را بسیار بیش از این تا 20% و یا 25% هم ذکر کرده اند.

واژه "بیداری اسلامی" یا همان خیزش "بهار عربی" از سال 2011 در منظومه گفتمان سیاسی خاورمیانه مطرح شد، که به خیزش مردم کشورهای مسلمان و به خصوص کشورهای عربی اشاره داشت، که ناظر بر خیزش ها و اعتراضاتی بود که بر دیکتاتوری های مادام العمرِ سران ظالم خود، که شهروندان خود را غرق در فقر و فلاکت کرده بودند، شوریدند.

اولین کشور آغازگر این خیزش، در این زمینه، مردم تونس می باشند که خیزش سراسری آنان در این کشور، با خودسوزی و خودکشی اعتراضی یک شهروند دستفروش و فقیر، به دلیل فقر و حکمرانی نامناسب، خود را در مقابل شهرداری پایتخت به آتش کشید و به همین دلیل جان خود را از دست داد،

این حادثه دلخراش مردم تونس را بسیار خشمگین و متاثر کرد و بر آن داشت تا در اعتراض به این وضع، دست به تظاهرات و اعتراض بزنند و... و این آغازی شد برای مردم کشورهای دیگر عربی، که راهی میادین آزادی، در پایتخت کشورهای عربی شوند، که بدین ترتیب خیزش بیداری اسلامی یا همان بهار عربی کلید خورد،

و بعدها دومینو وار حرکت های مشابه اعتراضات در تونس، مردم به جان آمده، در دیگر کشورهای عربی را، با شعار مشترک "ملت سقوط رژیم را می‌خواهد" در کشورهای دیگر همچون لیبی، اردن، مصر، عربستان، بحرین، سوریه، یمن و... شروع شد، و برخی از آنان موفق شدند، به عمر این نوع دولت ها با حکام مادام العمر، پایان دهند،

حکومت هایی که خود را "جمهوری" می نامیدند، اما به واقع حاکمیت های مخوف پلیسی امنیتی و دیکتاتوری های وابسته به نظامیان و نیروهای امنیتی بودند، که با رئیس جمهورهای مادام العمر و با نوعی سیستم موروثی، این مقام از پدر به پسر منتقل می گردید و...

 اگر با این تعریف از واژه "بیداری اسلامی" بخواهیم مسلمانان هند را هم مورد برسی  قرار دهیم، هند در 75 سال گذشته و بعد از استقلال خود در سال 1947، هرگز صاحب چنین سیستم دیکتاتوری نبوده است، تا مردم مسلمان هند بر ضد آنان به پا خاسته، و یا در زنجیره خیزش های این چنینی توسط ملت های مسلمانان در سال 2011 قرار گیرند، از این نظر، "بیداری اسلامی" در هند اتفاق نیفتاده است

هند از سال 1947 بعنوان بزرگترین دمکراسی جهان، به شیوه انتخاباتی اداره می شود، و مردم این کشور، حاکمیت و سران این کشور را هر 5 سال یکبار، از طریق انتخابات از بین نمایندگان احزاب مختلف فعال در هند انتخاب می کنند و چرخش قدرت، از طریق انتخابات و از طریق صندوق رای، همواره جریان داشته و دارد، و 75 سال است که هند از طریق نظام دمکراسی - پارلمانی اداره می شود، و مسلمانان هند نیز بعنوان شهروندان دارای حق رای در هند، می توانند از طریق صندوق های رای، حقوق خود را دنبال، و از مواهب این سیستم که طبق قانون اساسی پس از استقلال، سکولار، دمکرات، تکثرگرا و سوسیال است، برخوردار و بهره مند شوند.

این در حالی است که همزمان با هند، بعد از جنگ جهانی دوم، اکثر کشورهای عربی با استقلال از استعمار انگلستان، فرانسه و... مستقل شدند، اما بلافاصله دچار حاکمیت های مادام العمر رهبران فعلی خود شدند، و از این لحاظ با هند بسیار متفاوتند، که تحت رهبری مهاتما گاندی (رهبر فقید هند)، به یک دمکراسی بدون کودتا و بی وقفه بعد از استقلال دست یافت، و از آن زمان تاکنون 17 بار انتخابات برای تعیین نمایندگان مردم در مجلس هند تجدید شده، که دولت های مختلفی توسط این مجالس روی کار آمدند.

به طور کلی در هند، مقام مادام العمری وجود ندارد، و تمام مسئولین این کشور، مستقیم و غیر مستقیم از طریق رای مردم روی کار آمده، و یا با رای آنها از مسئولیت ها، برکنار می شوند، از این رو، با قانون اساسی فعلی هند، زمینه دیکتاتوری در این کشور وجود نداشته، و ندارد، و مقامات دولت مرکزی و دولت های ایالتی، در جمهوری فدرال هند، در نتیجه انتخابات های تجدید شونده و دوره ایی، تعیین و یا برکنار می شوند.

اما چنانچه بخواهیم "بیداری اسلامی" را به خیزش های نوع دیگر تعریف کنیم، مسلمانان هند نیز متناسب با حرکت جامعه خود، در طول تاریخ خود، فعال بوده و در فعالیت های اجتماعی و سیاسی کشور خود مشارکت و همراهی کرده اند، به عنوان مثال در خلال نبرد آزادیخواهانه مردم هند علیه استعمار بریتانیا، بر شبه قاره هند، مسلمانان نیز نقش فعالی داشته اند،

به طوری که سلاطین اسلامی مثل تیپو سلطان، بهادر شاه ظفر و... از پیشگامان مبارزه با روند اعمال استعمار بریتانیا بر هند، در سال های اولیه شروع این استعمار بوده اند، و در خلال نبرد سیاسی و مدنی بدون خشونت "حزب کنگره هند" علیه این استعمار نیز، رهبران و نخبگان مسلمان دوشادوش دیگر اقشار مردم هند، علیه این سلطه مبارزه کردند، که از جمله آنان می توان به محمد علی جناح، علامه اقبال لاهوری و صدها رهبر و فعال موثر مسلمان، اشاره نمود، که در کنار دیگر رهبران حزب کنگره و... در مبارزات ایستادند، زندان رفتند، کشته شدند، و مبارزه کردند، و نهایتا در سال 1947، هند استقلال خود را، بعد از سال ها مبارزه، از بریتانیا باز پس گرفت.

البته بعد از استقلال، و در جریان مبارزات استقلال طلبانه اتفاقاتی افتاد، که باعث فلاکت و بدبختی بیش از پیش مسلمانان هند شد، مسلمانانی که در زمان استعمار بریتانیا به شدت بیشتری سرکوب شده بودند، چرا که بریتانیایی ها با کنار زدن حکام مسلمان از حاکمیت، سلطه بر هند را بدست آوردند، اکنون بعد از استقلال نیز با جدایی کشور های پاکستان و بنگلادش با اکثریت مسلمان، از سرزمین اصلی هند، موجب گردید که موقعیت اقلیت مسلمان در هند تضعیف، و در خطر قرار گیرد.

در جریان جدایی پاکستان و بنگلادش از هند، این اقلیت پر جمعیت مسلمان طعمه غارت، کشتار، جنگ، مهاجرت، فقر و... شدند، حتی مسلمانان دو کشور پاکستان و بنگلادش نیز در فقر و مشکلات فراوان غرق شدند، و جنگ های متعدد آنان با هند و... هم باعث مسایل و مشکلات بسیاری برای مسلمانان این کشورها، و هم رنج بسیاری برای مردم مسلمان باقی مانده در داخل سرزمین هند گردید، که حکایت ظلم بر مسلمانان هندِ بعد از استقلال، در ایالت جامو و کشمیر و دیگر مناطق هند، که به دنبال این جدایی شدت هم گرفت، هنوز نیز ادامه دارد.

 گذشته از این، کشورهای جدا شده، خود به جولانگاه دیدگاه های خشن و افراطی تفکر اسلامی تبدیل، و به منبع تولید تروریسم اسلامی مبدل گردید، به عنوان مثال گروه طالبان نمونه بارز گروه هایی تروریستی است که ریشه در خاک و مدارس علمیه دینی در پاکستان دارد، که برای سال ها، هم مردم مسلمان پاکستان، و هم مردم مسلمان و... افغانستان را طعمه کشتار و جنایت و کج فهمی خود کرده و می کند، هم گروه های دیگری از این نوع مثل سازمان های خشن و تروریست پرور اسلامی، مثل "سپاه صحابه" ، "لشکر جهنگوی" و... در پاکستان شکل گرفتند که با تکفیر شیعیان به کشتار آنان و دیگر اقلیت های اسلامی، و مسلمانان میانه رو، مشغولند،

گذشته از این گروه های دیگر با خواستگاه اسلام، همچون القائده، داعش و... نیز به مناطق پاکستان، بنگلادش و هند بعنوان یک منبع تامین نیرو، پناهگاه، ایده پردازی و... نظر دارند، که همین امر باعث دخالت کشورهای دیگر در این مناطق اسلامی شده، که هجوم امریکا و ناتو را به افغانستان بعد از حمله تروریستی یازده سپتامبر به برج های دوقلو در نیویورک امریکا، به دنبال داشته است.

اما اگر بخواهیم به وضعیت مسلمانان داخل هند، بعد از 1947 اشاره کنیم، باید گفت که به دنبال جدایی پاکستان و بنگلادش از هند، مسلمانان سرزمین های داخلی هند نیز، از سوی برخی از ملیگرایان هندو، به دیده دشمن نگریسته شدند، چرا که اولا برخی از آنان در کنار جدایی بنگلادش و پاکستان از هند، خواهان استقلال خود از هند گردیدند، که از جمله آنها می توان به مردم ایالت های جامو و کشمیر، سلطان نشین مسلمان حیدرآباد هند و... اشاره کرد که خواهان الحاق به پاکستانِ مسلمان شدند، که البته حرکت آنان از سوی دولت نوپای بعد از استقلال، سرکوب شده، و این مناطق به خاک هند ضمیمه گردیدند، دوم این که اقلیت مسلمان هند به عنوان خطری برای امنیت و تمامیت ارضی این کشور تلقی شدند، و "غیر" پنداشته شده، و چرخه ایی از دشمنی ها بین مسلمانان و هندوها ایجاد گردید، که هنوز هم بعد از بیش از 75 سال، بقایای آن ادامه دارد، و انتظار شدت آن هم می رود.

تلخی جدایی این دو کشور مسلمان نشین از خاک اصلی هند، برای مردم هندوستان، باعث گردید نوعی ملیگرایی هندویی در بین این مردم، تقویت و یا تشدید شود، که مسلمانان را به عنوان "غیر" و ستون پنجم دشمن (پاکستان و...) در نظر می گرفتند، و خواستار پاکسازی "سرزمین مقدس هندوها"، از وجود آنان می شدند، و بعدها گروه های سیاسی، بر این موج ملیگرایی سوار شده، و بعد از دهه ها کار سیاسی و تبلیغاتی، اکنون جناح سکولار، پلورال و دمکرات حزب کنگره را که از مدافعان سنتی موجودیت و بقای اقلیت ها، از جمله مسلمانان در هند شناخته می شوند را، به شکست کشانده، و قدرت را از آن خود کرده اند،

با شدت گرفتن این روند، اکنون دولت ملیگرای حزب بی.جی.پی که در واقع شاخه سیاسی این نوع تفکر ملیگرای هندویی است، دولت هند را از سکولار دمکرات های تکثرگرایِ طرفدارِ مهاتما گاندی و... پس گرفته، و یک روند دشمنی با اقلیت مسلمان، در هند از سوی این دولت و گروه های طرفدار آن دنبال، و تشدید می شود،

سران این دولت کسانی اند که یک به یک مساجد مسلمانان را ویران کرده، و به جای آن معابد هندویی می سازند، و یا در برنامه ویرانی دارند، که شاخص ترین آن "مسجد بابری" در شهر فیض آباد در ایالت اتارپرادش هند است، ویرانی آن با کشتار بزرگی از مسلمانان همراه بود و به بعد از ویرانی به معبد تبدیل شد، و مساجد مهم دیگری نیز از این نوع، در لیست ویرانی آنان قرار دارند، که مقدمات تبلیغی و سیاسی آن را دنبال می کنند، چرا که آنان مدعی اند، این مساجد بر ویرانه های معابد هندویی، در زمان اشغال هند توسط حکمرانان مسلمان ساخته شده اند، و لذا هندوها این حق را دارند که آن مساجد را ویران، و معابد خود را بر ویرانه های این مساجد، دوباره بازسازی نمایند، کاری که معتقدند پیش از این، مسلمانان بر ویرانه معابد آنان کرده اند.

سوار شدن پاکستان بر این امواج، از طریق گروه های مسلمان تندور فعال در این کشور، باعث گردید که موجی از فعالیت های تروریستی و خشن، در دفاع از مردم مسلمان هند، و حمایت از جدایی طلبی مسلمانان کشمیر و... بدنبال داشته باشد، که این خود باز به این دشمنی ها عمق بخشیده، و نهادهای دولتی هند را به واکنش شدیدتر علیه مسلمانان مجبور و مامور کرده و می کند،

و این روند، خود چرخه ایی از دشمنی های بیشتر و تبلیغات ضد مسلمانان را در کشور هند باعث گردید، لذا مسلمانان هند از دو سو متضرر شدند، هم از ناحیه ملیگرایان هندو، و هم از ناحیه تندروهای مسلمان تروریستی که با حمایت پاکستان در هند فعالیت های خشن و تروریستی می کنند، و این چرخه ایی از خشونت را موجب می شد، و بدین ترتیب مسلمانان هند، تحت این فشار مضاعف و طولانی، امروزه از عقب مانده ترین جوامع موجود در هند، در همه زمینه ها، هستند.

مسلمانان به لحاظ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی در فشار و تبعیض شدیدی قرار می گیرند، و طعمه چرخه ایی از اقدامات مسلمانان تندرو و رادیکال و هندوهای افراطی شده، و دولت هایی حاکم در هند نیز، برای کنترل این شرایط، معمولا فشار بر این اقلیت را افزایش می دهند، و این دشمنی ها باعث شده که از استخدام مسلمانان در ادارات دولت، ارتش و... با مشکل مواجهه شود، و نظر مردم هند نیز نسبت به مسلمانان منفی گردد و...، لذا کشتار مسلمانان توسط هندوهای افراطی نیز، واکنش درخوری در بین هندوها در بر نداشته است،

تحت چنین شرایطی است که نارندرا مودی (نخست وزیر هند) که در زمان سروزیری او در سال 2002 در ایالت گجرات، کشتار زیادی از مسلمانان در این ایالت توسط هندوهای افراطی صورت گرفت، اکنون به عنوان نخست وزیر هند، با بالاترین آرا، در بین هندوها، دولت هند را تحت حاکمیت حزب بی.جی.پی به دست می گیرد، کسی که نزدیک به دو هزار نفر از مسلمانان در زمان حاکمیت او بر ایالت گجرات، به طرز فجیعی کشته شدند، اما اکنون چنین سیاستمدار ملیگرای افراطی با اقبال عمومی به او و حزب بی.جی.پی، سکاندار کشور هند شده، و حتی افزایش طرفدار هم داشته اند، و برای اولین بار موفق شده اند، دولت خود را با اکثریت پارلمانی هند، بدست آورده و از سال 2019 تاکنون حاکمیت این کشور را عهده دار گردند.

اما به نظر می رسد که بیداری مسلمان هند، و آگاهی آنان از چنین مشکلاتی باعث شده است که از شدت اقدامات تروریستی و خشن در هند کاسته شود، و مسلمان به دنبال بازیابی جایگاه خود در جامعه هند بر آیند، و به هر وسیله ایی سعی دارند تا با کاهش خشونت، و برخورداری از روش های مدنی، کسب حقوق خود را دنبال نمایند، این است که گرایش به گروه های تروریستی و خشن که از طریق پاکستان، عربستان و... حمایت می شوند، کاهش یافته و روند خشونت از این طریق کاهش نشان می دهد.

اکنون شیعیان و اهل تصوف توانسته اند به همراه جناح میانه رو اهل سنت، با حرکات خود، به جلب نظر جامعه هندو نسبت به خود، از شدت دشمنی ها کاسته، ارتباطات خود را با جامعه اکثریت هندو، تا حدودی بهبود بخشند، و روح مسالمت جوی عرفانی اسلامی که در نهضت های "بریلوی" مسلک موجود است، خود را نشان دهد، و به تعدیل اکثریت جامعه مسلمان منجر، و جناح "دیوبند" که زایشگر گروه های خشن و تروریسم اسلامی است، را کمی به حاشیه براند، اگرچه اکثر مدارس دینی، و سازمان های اسلامی و... بیشتر تحت نفوذ جناح دیوبند هستند، اما اکثریت بدنه جامعه مسلمانان هند را بریلوی های مسالمت جو تشکیل می دهند.

جنبش بیداری اسلامی را در هند دو قشر دنبال کردند :

سیاسیونی مثل "سر سید احمد خان" که با ایجاد دانشگاه ها، مدارس و سیستم آموزشی مدرن سعی کردند، مسلمانان را به لحاظ فرهنگی و آموزشی ارتقا دهند، که ایجاد "دانشگاه ملی اسلامی دهلی"، "دانشگاه اسلامی علیگر" و... از نتایج اقدامات موثر چنین اندیشمندان میانه رو و پیشرو مسلمانی است.

نخبگان مذهبی نیز با ایجاد مدارسی از جمله "ندوه العلمای اسلامی"، "دارالعلوم دیوبند" و... و احزاب و تشکل های سیاسی و مذهبی، سعی کردند به کار مسلمانان سازمان دهند، که در این زمینه می توان به ایجاد احزاب و سازمان هایی مانند "جمعیت العلمای اسلام"، "حزب جماعت اسلامی" و... اشاره کرد.

حرکت مسلمانان در تاریخ معاصر هند را می توان به سه دوره تقسیم کرد:

اول تحرکات مسلمانان پیش از 1857، که خیزش بزرگ نظامیان مسلمان و هندو، علیه استعمارگران بریتانیایی شکل گرفت و سلطان نشین های اسلامی سعی کردند در مقابل حرکت استعماری بریتانیایی ها علیه حاکمیت مسلمانان بر هند قدم بردارند، و مبارزات بهادر شاه ظفر، تیپو سلطان، سراج الدوله، حیدر علی خان و... را می توان در این زمینه اشاره کرد،

دومین دوره قیام مبارزاتی و استقلال طلبان هندی، بین سال های 1857 تا 1947 است که در انتها به رهبری حزب کنگره و... ادامه یافت، و مسلمانان مستقل، و مخلوط با دیگران مبارزه کردند.

از 1947 تا کنون نیز مسلمانان هند درگیر مسایل و مشکلات خود در داخل هند، و نتایج تقابل هند و بنگلادش، و هند و پاکستان بوده و می باشند، و نبرد مسلمانان برای حفظ بقا و موقعیت خود ادامه دارد.

بعد از استقلال هند ایده های مختلفی نسبت به حل مسایل آنان شکل گرفت، که هر یک اثرات خوب و بدی را بر وضعیت مسلمانان هند بر جای گذاشته اند، که به مقداری از این جریانات در بالا اشاره گردید. گفتمان تسلط مسلمانان بر شبه قاره هند، با تسلط گفتمان بریتانیایی ها بر هند، پایان یافت، و با نابودی سلطان نشین های اسلامی، تقابل بین گفتمان هندوها و سلطه گفتمان غربی ها در هند آغاز گردید، که با برچیده شدن سلطه بریتانیایی ها، بعد از استقلال، بساط این تقابل نیز تا حدود زیادی برچیده شد، و بعد از استقلال هند، گفتمان تکثرگرایانِ سکولار – دمکرات حزب کنگره، بر این کشور حاکم گردید، که در مقابل خود گفتمان ملیگرایی هندوئیسم را در جامعه هند یافت.

این تقابل باعث گردید، قدم به قدم کار چنان پیش رود که اکنون دو دهه است که به شکست گفتمان حزب کنگره منجر شده، و گفتمان ملیگرایی هندو، سلطه خود را بر هند در حال توسعه و گسترش می بیند، که این روند به زیان اقلیت مسلمان هند خواهد بود، اما با توجه به اینکه هندوهای افراطی و تفکر ملیگرای هندو، خواهان بازگشت به مجد و عظمت، سنت و فرهنگ آریایی خود می باشند، و از این لحاظ با ایرانیان در نسل، اجداد باستانی و حتی فرهنگ و زبان اشتراک زیادی دارند، به نظر می رسد، رشد این حرکت به نزدیکی ایران و هند منجر گردد، و گسترش آن، به نزدیکی بین ایران و هند به لحاظ جغرافیایی و سیاسی و فرهنگی ختم شود، و در نهایت چنانچه آرمان هندوهای ملیگرا، با تحقق هند یکپارچه، که شامل پاکستان، هند، بنگلادش، مالدیو، میانمار، بوتان، نپال، به حقیقت بپیوندد، هند دوباره با سرزمین ایران همسایه بلافصل شده و... و شرایط دوران باستان، با قرار گرفتند این دو همسایه بزرگ در کنار هم تکرار گردد. 

زمانی که ایران با دو تمدن بزرگ هند و چین دارای مرز مشترک بی واسطه بودند، و مرزی که ایرانیان با هند داشتند، همواره مرزی امن و خالی از هجوم های نظامی و غارتگرانه بود، و روابط و رفت و آمدها به حدی بود که شاهزاده های ایران باستان، جهت کسب علوم و روش های کشورداری به دانشگاه "تکسیلا" اعزام می شدند، تا روش های کشورداری را از خردمندان هند باستان یاد بگیرند، و همآنان بودند که در بازگشت از هند، با خود متون خرد آریایی مانند "پنج تنتره" و کلیله و دمنه و... را به ایران می آوردند و تحت تعلیمات خردمندان و اندیشمندان هندی، همچون "چاناکیا"، خرد و منش خردورزانه را می آموختند، و از دانش کتاب اساسی او در علم سیاست و کشور داری، همچون "آرته شاسترا" بهره می گرفتند، و می آموختند، و با به کارگیری آن، به مجد و عظمت کشور خود همت می گماردند.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
تقاطع تنش‌زایی سید مصطفی تاج‌زاده استراتژی باخت - باخت جمهوری اسلامی در منطقه، به‌ویژه در اعزام نی...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
فارغ از مغایرت گشت ارشاد با قانون و اخلاق؛ اگر این کارها را برای انزجار مردم از حجاب و اسلام می‌کنند...