پای سخن یک ماتریالیست، یا از خواب جهیده بر این دنده
  •  

26 آبان 1399
Author :  

مقدمه سایت یادداشت های بی مخاطب :

بروز روی گردانی از مذهب، و روی آوری به رفتار و دیدگاه های غیر مذهبی را در بین قشر جوان به وفور می توان دید، گرچه مطالعه علمی روی میزان گسترش آن، در بین کل جامعه جوانان نداشتم، ولی به واسطه سخنی که با برخی از آنان به صورت تصادفی و رندوم داشتم، آنرا این روزها بیشتر واکنشی به شوری سیاست خرج همه ی ظرفیت مادی و معنوی جامعه می بینم، که پای امیال اهل دین و مذهب می شود.

شاید این رویگردانی در نتیجه قربانی شدن خواست (درست یا غلط) جوانان، پای خواست و امیال اهل مذهب، و این که سیاستگذاران نگاه می کند، مقتضیات مذهب و جامعه مذهبی چه طلب می کند، تا نوع قوانین و سیاست ها را طبق آن تنظیم کنند، این است که بدنه جامعه به حالت واکنشی افتاده، و رفلکس نشان می دهد، گریز از قوانین حجاب، روی آوری به نرم شکنی های سنتی در رفتار، اوج گیری مصرف دخانیات و مواد مخدر، خیزش روی آوری مجدد به سُکرآورها و... همه و همه را می توان در واکنش جامعه و به خصوص جوانان، بدین امر دید.

اما موضوع این نوشته به بحث جوانان و سخن آنان در این باب نیست؛ پای سخن نسلی نشسته است که در دهه های 1320 پا به محیط این جامعه نهاد و با موج ورود افکار ماتریالیستی مواجه شدند، آن روزها را ما درک نکردیم، ولی شاید نقطه ورود ماتریالیست ها، در آن زمان از طریق علم بود، که این قابل بررسی و موشکافی علمی است.  

نکته ی مهمی که جامعه تصمیم ساز کشور باید ابتدا بدان پاسخ دهد، تا رویکرد متقابل خود را نیز داشته باشد، در پاسخ به این سوال نهفته است، که آیا او حق دارد دیدگاهی متفاوت از ما داشته باشد، آیا اسلام، عرف و قانون جامعه ما به او این حق را می دهد، یا خیر؟! این در واقع "چشم اسفندیار" [1] در رویکرد جامعه به نبرد سختی است که در زیر پوست آن جریان دارد، و راه حل کاهش تعارض و پر کردن شکاف های موجود اجتماعی در پاسخ بدین سوال بسیار مهم و اساسی نهفته است.

دنیا گاه سراسر تکرار به نظر می رسد، اما در همان حال "شدن" های بزرگ و کوچک است که اتفاق می افتد، و بروز این شدن ها را می توان هر روزه در رفتار و گفتار و شکل طبیعت عارض شده بر جهان دید، و همین است که انسان و جهان را از ایستایی باز داشته و رو به مقصدی، که برای من هنوز معلوم نیست که به کجا ختم می شود، پیش می برد. گذشته از پاسخ های ثابتی که مذاهب به روند جهان دارند، مثلا اسلام پیش بینی می کند که آینده از آن مستضعفین [2] خواهد بود و... دنیای تفکرات انسانی نیز برای خود پیش بینی ها، و روندهایی را برای خود می بیند و ترسیم می کند.

اما فارغ از این همه غوغا که جریان دارد، مرغان خوشصدا هر روز سمفونی زیبا و تکراری خود را می نوازند، و چون از دل عاشق و پاک شان بر می خیزد، لاجرم بر دل هم می نشیند، و چون نیک بنگری گرچه سخن شان به سان همان سخن دیروز و تکرار می نمایاند، اما باز تازگی در آن موج می زند، و دل را شیفته تر به تازگی، برغم تکرارش می کند.

انسان های اهل اندیشه نیز، فارغ از نوع سخن شان که ما آن را قبول داشته باشیم و یا نداشته باشیم، ممکن است سخن به تکرار گویند، حتی گاهی ناگوار به سان خاری در شاخه ی گلی، اما چون این گفتار از یک دستگاه پیچیده تفکر بی پیرایه و بدون غرض و مرض بیرون می ریزد، و در سخن او هرگز قصد تغییر تو را نمی بینی، و او صادقانه تنها به بیان یافته های خود می پردازد، آن را به سان آبی زلال یافته که در چرخه زیبای آب در طبیعت، از چشمه ایی، از دل کوه خارج می شود، تازه، گوارا و زندگی بخش؛

و خداوند، انگار به تعداد انسان های متفکر، چشمه هایی از حکمت را در دستگاه ذهنی شان قرار داده، تا حقیقتی را که می بینند، هر روز در پوششی نرم و لطیف، که در لفافه ایی زیبا از کلمات پیچیده شده اند، بیرون بریزند و خوراک روح جستجوگر دیگران را مهیا کنند، خداوند هم می دانست شاید از این دستگاه طبیعی، سیلی علیه او نیز بیرون جهد، اما او هرگز اسیر ترسی نشد که از آمدن چنین سیلی ممکن است، و باز برغم تمام مخالفت اهل دستگاه قدرتش، اجازه داد تا این مسیر باز بماند، حتی اگر، علیه او توفان به پا کند.

دوست 80 ساله ام، وقتی مرا دید بی مقدمه در قامت یک انسان معتقد به فلسفه مادی، سر سخن را باز کرد، کلماتش انگار در چله کمان ذهن و حافظه قدرتمند این پیر دنیا دیده، به حالت تیر از ترکش کشیده شده، در کمان دهان نهاده، مدام شلیک می شدند، و تو را تسلیم و خاموش به شنیدنش مجبور می کردند، تا تو نفس در حلق حبس کرده، حرمت نگهداشته، شنونده یافته هایش باشی.

و من در حالی که از یک سو نگران ویروس کرونا هستم، که این روزها به طرز باور نکردنی از گنجینه هایی شایان جامعه ی ما را، در روبوده، و در بین آنان نیز چنان می نماید، که ضعیف کشی قهار است، و در حالی که این دوست من، ماسک نیم بندش را که در مقابل صورتش قرار داده، اما به علت کهنگی و استهلاکی که ناشی از فقر مادی این پیشکوست جامعه ماست، مرتب آن را روی صورتش جابجا می کند، در حالی که می توان گفت داشتن و نداشتنش هم، به لحاظ کیفیت و استهلاکش شاید دیگر ممتنع است، من یک دل نگران او هستم و ذهنم درگیر کلماتش که سرنخ سخن را از دست ندهم، و این تنم را می لرزاند که این همدم صبحدمان ما را، کرونا قصد در روبودنش را نکند، و در همین پراکندگی خیال باید روی سخن او نیز متمرکز شوم، چرا که سخنش چنان مرتب و از روی خرمنی از آگاهی خاص خودش بر می خیزد، که پیش بینی جملات آینده را نمی توان کرد، چرا که ممکن است بسیار متفاوت از آنچه باشد که تو فکر می کنی، او هرگز روتین سخن نمی گوید منبرش، چون منبر روضه امام حسین (ع) نیست تو پیشاپیش از سخن روضه خوان، در آنچه در آینده می خواهد بگوید سیر کنی.

اما او انگار فارغ از همه نگرانی هایی که ما در آن سیر می کنیم، جهد و تلاشی وصف ناشدنی دارد که الهامات فکری اش را، که انگار ماه ها و سال هاست با آن سر کرده، و غرق در رویا و تفکر، گاهی از طریق مکاشفه، و گاهی به واسطه نقطه زنی های علمی، در بین کتاب ها و مقالات یافته است، بیرون می ریزد، و چقدر زیباست که تو را به یاد کوهساران می اندازد، که از هر چشمه ای در آن دنیای بکر و دست نخورده، آبی روان است، که طعم، رنگ و املاح مفید و مضر خود را دارد، و چه خوش است خداوندگاران قدرت طبیعت را، که این چشمه ها را به خاطر طعم و اثر متفاوت شان، و یا سم و نوشدارویی که ممکن است داشته باشند، کور نمی کنند، و انتخاب میان خوردن، و امتناع از نوشیدن سم و یا نوشدارو را، به تشنگان یافتن حقیقت می سپارند.

استاد بی توجه به این که تو در کجای داستان قرار داری، بی مقدمه می رود سر همان سخنی که می خواهد بگوید، و بدون هیچ گونه ترس و واهمه و یا حساب و کتاب روزگار، می نوازد، همچون نواری که از قبل ضبط کرده اند، که اکنون بی توجه به مخاطب امروز سخنش، پخش می کند :

بعد از این که برادرم عبادالله خان را از دست دادم دچار بدبینی شدم، علتش هم این بود که او به خدا اعتقاد نداشت، این در حالی بود که ما در یک محیط سنتی زندگی می کردیم که همه اش عزاداری، سینه زنی، مسجد و... بود، یک روز مرا خواست گفت "برو مجله دنیا [3] ارانی را بگیر و بخوان، ببین کائنات تابع ما نیست، اینها که می گویند خدا هست، خدا که تابع شما نیست، شما تابع قوانین کائنات هستید، که در آن قرار دارید، شما حتی نمی توانید یک الکترون را از کل کائنات بیرون بیندازید". شما اگر این را به عوام بگویید، آنها می گویند دنیا خلق شده (حادث است)، اما دنیا که خلق نشده (قدیم است)، دنیا روند و مسیر تکامل را طی می کند، همانطور که داروین [4] گفت.

استیون هاوکینگ دانشمند [5] مشهور که کرسی اسحاق نیوتن را در انگلستان داشت، می گوید اگر این خورشید، از جنس سنگ آهن بود، فقط 1500 سال به جهان انرژی می داد، و خاموش می شد، اما علت مانایی آن این است که از گاز هلیم و اکسیژن است، و حال میلیون ها سالست که به شما انرژی می دهد. (به شوخی و خنده) برای این که دل شما هم نشکند (که اهل مذهب هستید) من خدا را قبول می کنم، ولی خدا هم مادی است (منظور جزئی از این جهان)، روح را قبول ندارم، ولی شما می گوید هست؟ دعوا نداریم، اما هر چه در این دنیا هست مادیست.

در هشتاد سال عمری که از خدا گرفتم این را ندیده بودم که (نظام) سرمایه داری میکروب (ویروس کرونا) بسازد، از بچگی ما را از مرگ می ترساندند، دنیا در حال change (تغییر) است، در روند circulation (چرخشش) این هیکل را که امروز از من می بینید، 500 سال دیگر، تبدیل به یک کوزه می شود لب یک طاقچه ایی در قزوین، خیام [6] نیز همین را می گوید، یعنی وجه مادی، همیشه تغییر می کند، حیاط خلوتی در کائنات وجود ندارد، که یک الکترون را برداشت و آنجا گذاشت (تا بی تغییر بماند).

ماتریالیسم [7] یک نظریه ایی قوی هست، امام خمینی می گویند "افلاطون الهی"، ما که نمی توانیم بگوییم "ارسطوی الهی"، ما می گوییم ارسطو معلم اول، ما او را قبول داریم، اسلام به او می گوید صاحب منطق، افلاطون از shadow (شبح) سخن گفته و این که "دست ما به حقیقت نمی رسد، ما در غاری هستیم و سایه هایی را که روی دیوار افتاده است را می بینیم." ما این را نمی گوییم. افلاطون می گوید نمی توان به حقیقت رسید، اما ارسطو حقیقت را دست یافتنی می داند، پور سینا [8] و خیام مورد احترام من هستند. [9]

افلاطون می گوید، ما اولش گِرد، و چهار دست و پا بودیم، مغز بشر اولیه، می خواست به آسمان ها دست بیندازد و یقه خدایان را بگیرد، خدایان نشستند و فکر کردند و شورای مشورتی تشکیل دادند، گفتند انسان (گِرد) را از وسط نصف کنیم، آدم اولیه چنان گرد بود، که پشت سر هم چشم داشت؛ بشر مگر ول کن است (دست بردار نیست)، خدا اگر رو تخت سلطنت هم بنشیند، این انسان او را پایین می آورد (یعنی در عالم فکر و علم تجزیه و تحلیلش خواهد کرد).

ما ماتریالیست ها خود را راحت کردیم و می گوییم ماده، دین و خدا را قبول نداریم، معتقد به اصالت ماده هستیم، ما می گوییم خدا مادی است، ما به ادیان نزدیک هستیم، فقط خدا را مادی می دانیم، ماده یگانه است و خدا هم یگانه است، ما دو جور ماده نداریم، که (دانشمندان) آن را هم شکافتند و هسته اش را در آوردند و آن هسته را هم آلمان ها شکستند، و شد بمب (اتمی)، که روی هیروشیما و ناکازاکی افتاد.

کائنات به قدری عظمت دارد، به قدری بی پایان است، که انتهایش را نمی توان دید، چه کسی می تواند چنین عظمتی را خلق کند،  مطلبی را مطالعه می کردم که می گفت کهکشان ها، گاه آنقدر از هم دورند و بین آنها فاصله است که با اینکه نور 300 هزار کیلومتر بر ثانیه حرکت می کند، گاه نور آنها به هم نمی رسد، جهان به قدری عظمت دارد که آدم می ماند که چه کسی می تواند آن را خلق کند؟!

علمای اسلام مثل خیام، مثل پور سینا گفتند که دنیا قدیم است، من هم نظرم بر همین است، که دنیا خلق نشده، ولی در این بودن خودش، دائم مسیر تکامل را طی کرده است، میلیون ها سال طول کشیده، تا شده اروان اتان، شامپانزه، گوریل و... که داروین گفته، بعدها جد ما انسان ها از جنگل بیرون آمد، و امروز می خواهد دنیا را به هم بریزد، کرونا می سازد که پدر همه را در بیاورد، تمام جنگ هایی که می شود، سرمایه داری و یا امپریالیسم سرخ سابق (چپ ها) در آن دست دارند.

بگو برژنف احمق! مگر استالین با آن قدرتش که به افغانستان رفت تا از آنجا به هند دست یابد، را گذاشتند، انگلیسی ها پیش آمدند و نگذاشتند، فورا شاه را برداشتن و به جایش یک جمهوری مذهبی گذاشتند، گفتند که بشتابید که کمونیسم آمد، پدر برژنف را در آوردند، کمونیسم را هم از هم پاشاندند.

من قدرت سرمایه داری را خیلی تاپ می بینم، حکومت کارگری یک توهم برای مارکس و لنین بود، همه اش 20 الی 30 سال که استالین بود، یک حکومت کارگری تشکیل شد (بعد این حاکمیت طبقه کارگر منقرض شد)، تز من این است تمام انقلابات فقرا شکست می خورد، مگر شما نمی گویید که امام خمینی رهبر انقلاب فقرا بود، من عرض می کنم که تمام انقلابات فقرا شکست خورده، و می خورد، فقط ما یک کار می توانیم کنیم، که همان comparable (مقایسه) است، انقلاب ها را با هم بسنجیم؛ به عقیده من الگوی تمام انقلاب های دنیا، الگوی انقلاب کبیر فرانسه است، و من خیلی آرزو دارم که سر قبر انقلابیون انقلاب فرانسه حاضر شوم. سر آنها را با گیوتین می زدند.

به شخصه سه چیز را جستجو می کنم، اول خدا، دوم روح، سوم ماده، هیچ چیز دیگری برای من مهم نیست، بعد از مطالعات چندین و چند ساله هم به این نتیجه رسیدم که اگر بخواهم، فیلسوف باشم، باید دور خدا و روح را خط بکشم، انگار نیست، بقیه همه اش ماده است (قابل فهم)، بنابراین به این نتیجه رسیدم که "مرا جزو کافران بشمارید" و این جمله مولوی که در دیوان شمس تبریزی می گوید را فراموش نکنید، در قرآن هم هست وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا، وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا و...، [10] شمس تبریزی [11] می گوید من کافران را دوست دارم، آنها ادعا ندارند، [12] شما هم باید بدانید که سر تعصبات دینی مورد بهره کشی قرار می گیرید، تمام بچه های زیبای ما که رفتند روی مین... آقازاده ها نمی رفتند، آنها از پشت حلوای این عزیزان را می خوردند.

انقلاب یعنی این، که یک عده آدم های متعصب می افتند جلو، بعد یک عده پیر پاتال ها سودش را می برند، روسیه هم همین شد، برژنف کلکسیوندار اتومبیل بود (از شدت دارایی ثروت)، لنین که نداشت، او تنها یک اتاق کوچک داشت که کتاب هایش را در آن می گذاشت، اما رهبر انقلاب روسیه بود، اما برژنف آمد و گفت "منم که رستم بود یلی در سیستان"، ما باید برویم هند را هم بگیریم.

تاریخ یعنی جنگ نژادها، ادیان هم مال خواص نیست، مال عوام (جامعه) است، خواص دنبال دین نمی روند، چون نگاه های دینی متفاوت است، اما این طرف وقتی انیشتین [13] می گوید سرعت نور 300 هزار کیلومتر بر ثانیه است، هر فیزیک دانی این را می تواند بسنجد و... قابل محاسبه است، زیرا از روی تعقل است. هیچ وقت نباید دنبال ادیان رفت، ولی به همه باید احترام گذاشت؛ چون سر آدم را می بُرَند!

الان همین کاریکاتوریست در پاریس کاریکاتور کشید از محمد بن عبدالله (ص)، باید به او گفت تو چکار داری با پیامبر؟!! و دیدیم که از مراکش یکی آمد و سرش را برید و رفت، من عارفم، شمس تبریزی را دوست دارم، چرا که می گه، "من کافران را دوست دارم"، اما دین می گوید "کافران را بکش"، البته کافران محارب.

من فیلسوفم، به مذهب هم احترام می گذارم، تمام ادیان را، چه آنها بت دارند و یا خدا دارند و...، ما به دنیا علاقه ایی نداریم، دغدغه ام سه چیز است، خدا، روح، ماده. تاریخ خیلی پیچیده است، انسان بدبخت گرفتار مقوله های سردرگم و پیچیده خدا، روح و ماده است، که هر کدام آن را طرفش نمی شود رفت، بعد سرکار شما می خورد به فلاسفه که هر کدام یک چیزی می گویند، من خیام و پور سینا را قبول دارم، ملاهادی سبزواری را هم قبول دارم، ملاهادی عارف است می شود با او بحث کرد، ولی با امام خمینی (منظور علمای دین) نمی شود با آنان بحث کرد، با بازرگان (مرحوم مهدی) [14] نمی شود حرف زد، بازرگان می گوید "نه الا همین است که من می گویم، این خائن است باید برود، ایشون امام هست باید تشریف بیاورند".

ما مسایل را اینطوری نگاه نمی کنیم، ما مسایل را پیچیده می دانیم، اینطور نیست که بیایند یک آدم را از خاک درست کنند، و نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي [15] "از روح خود در آن دمیدم"، چه کسی دمیده، شما چه کسی هستی، که در این خاک دمیدی، کسی نمی تواند در خاک بدمد، و "یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی" [16] این رب کجاست؟ ما بی دین نیستیم، من انجیل را از شما بیشتر می خوانم، تورات را از شما بیشتر می خوانم، قرآن را هم شاید از شما بیشتر بخوانم، اما ما مادیون اختلاف مان با الاهییون، در این است که ما تقدس برای چیزی قایل نیستیم، کسی به من بگوید این خورشید مقدس است؟!! فرعون مصر می گفت ما پسر آفتابیم، یک شاخه گل که سه هزار سال با رامسس دوم در گور نهاده شده، از بین نرفته و مانده است.

ادیان فانتزی هستند، فانتزی به این معنی که خیال بافی هایی شیرینند؛ اما از یک طرف این سوال را از خود دارم که تو چرا تورات را می خوانی؟! تو که می گویی این اَخ است تو چرا می خوانی؟!، یک جاهایی در انجیل و... است که حتی من نیز خیلی دوست دارم، که این نقطه ضعف من است، و هرکسی این قسمت (از کتاب الهی) را برایم بخواند، حتی من هم به روی سینه ام صلیب می کشم (در مقابل آن خاضع می شوم).

دین نفوذ دارد، دین نفوذش از علم بیشتر است، الان باز یک امام خمینی (منظور یک رهبر دینی) دیگر پیدا شود، همه به دنبال او می روند، اما اگر یک فیلسوف و دانشمند چیزی بگوید، می گویند برو بابا! ولش کن! ما اینطوری فهمیدیم که مساله روح و خدا، جزو پیچیده ترین مسایل دین و فلسفه است، ما نمی تونیم بگوییم که یک خدایی تو عرش نشسته و دو تا گاز را در عرش با هم قاطی می کند، و می شود خورشید، یا دو گاز را به نسبت H2O با هم قاطی می کند می شود آب،

شما ببین این سایه شما روی دیوار، مادیست، ولی افلاطون می گوید نه این ماده نیست، او در جمهوریت می گوید این دیگر ماده نیست، این شبح است، دعوای ما با افلاطون همین است که او در جمهوریت می گوید ما در غار هستیم، می آیند و می روند، و سایه اشان می افتد روی دیوار، ما فقط سایه ها را می بینیم، ما با حقیقت سر و کار نداریم، با اشباح (ی از حقیقت) سروکار داریم.

شکسپیر می گوید Life’s but a walking shadow زندگی هست، اما شبیه یک شبح سرگردان است، ما به افلاطون می گوییم درست است که ما در غار هستیم ولی این سایه ها هم مادیست، سایه به خودی خود به وجود نمی آید، شما یک انسان هستی، تابش خورشید را روی اندامت گرفتی، این شده سایه، منشا مادی دارد.

ما در دنیا نمی توانیم روح داشته باشیم، ما را از بچگی ترسانده اند، مثلا داداشم می گفت "نرو تو حیاط روح پدر بزرگ تو را می گیره!" ببین وقتی من رفتم زیر این آرامشِ زیر خاک، دیگر تمام می شود، رستگاری و قیامت همه اش فانتزی است، من نظرم این است که برای هیچ کس و هیچ چیز تقدس قائل نباش. [17]

[1] - یا همان پاشنه آشیل به معنی غربی آن

[2] - آیه 5 سوره قصص "و ما اراده داشتیم که بر آن طایفه ضعیف و ذلیل کرده شده در آن سرزمین منّت گذارده و آنها را پیشوایان (خلق) قرار دهیم و وارث (ملک و جاه فرعونیان) گردانیم." وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ

[3] - مجله دنیا، یکی ازآثار مبارزه فکری دکتر تقی ارانی است، که آن را به همراهی ایرج اسکندری و بزرگ علوی انتشارداد و با انتشار آن به تحول فکری جوانان ایران و پیدایش دوران جدیدی ازمبارزه علمی و عقیده‌ای درایران کمک کرد. مجله دنیا د راول بهمن ماه ۱۳۱۲ شروع به انتشارکرد و درخرداد ۱۳۱۴ بر اثر بخشنامه وزارت فرهنگ، ناگزیرتعطیل گردید. در این مدت دوازده شماره نشریافت و دراین دوازده شماره مسائل مختلف علمی و صنعتی و اجتماعی و هنری ازنقطه نظر علمی و فلسفه ماتریالیسم مورد بحث قرار گرفت. انتشار مجله دنیا تأثیر غریبی در محیط اجتماعی آن روز ایران کرد. بجای یک مجله مبتذل، متملق، گمراه‌کننده و محافظه کار، یک مجله مبارز، هدایت‌کننده انقلابی و بدیع منتشرشد. جنجال بزرگی ضد مجله دنیا برپا کردند و حتی از حدیث امام علی: " الدنیا جیفه و طالبوها کلاب(دنیا مرداری را می ماند و خواهندگانش، سگ هستند)" مدد جستند. دکتر ارانی در صفحه ۱۶۶ مجله این وضع را چنین وصف می‌کند: " البته واضح است که مجله دنیا با آن منطق قوی و فکر نافذش مانند برق بر فرق ایندسته می‌زند، افکار محدود نمی‌توانند تحمل کنند که براین بت‌های مقدس چنین حمله شود."

[4] - چارلز رابرت داروین (۱۸۰۹-۱۸۸۲)، زیست‌شناس و زمین‌شناس انگلیسی که بیش از هر چیز برای یافته‌هایش در زمینه دانش فرگشت شناخته می‌شود. او این نظریه را مطرح کرد که همه گونه‌ها دارای نسبی مشترک هستند؛ این نظریه امروزه توسط دانشمندان پذیرفته شده‌است و یکی از مفاهیم بنیادی دانش به شمار می‌آید. داروین نظریه خود مبنی بر اینکه این تبارزایش فرگشت نتیجه فرآیندی به نام انتخاب طبیعی بوده‌است که در آن، تلاش برای بقا تاثیر مشابه‌ای بر روی اصلاح ‌نژاد گزینشی در زادگیری گزینشی دارد را نخستین‌بار در مقاله‌ای مشترک با آلفرد راسل والاس مطرح نمود. از داروین به عنوان یکی از مهم‌ترین انسان‌های تاریخ بشر یاد می‌شود. همچنین کتاب خاستگاه گونه‌های او به‌عنوان یکی از مهم‌ترین کتاب‌های علمی تاریخ شناخته شده است.

[5] - اِستیوِن ویلیام هاوکینگ (۱۹۴۲ –۲۰۱۸) فیزیکدان نظری، کیهان‌شناس و نویسنده انگلستانی و مدیر تحقیقات مرکز کیهان‌شناسی نظری در دانشگاه کمبریج بود. که بیش از چهل سال، سابقه فعالیت علمی داشت. کتاب‌ها و همایش ‌هایش او را به یک چهره محبوب، تبدیل کرده بود. ایشان عضو جامعه سلطنتی هنر و نیز، عضو ثابت جامعه اسقفان دانشمند بود، که در سال ۲۰۰۹ مدال آزادی ریاست جمهوری آمریکا را دریافت داشت.

[6] - غیاث‌الدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خَیّام نیشابوری (۴۴۰ – ۵۱۷ ه‍.ق) همه‌چیزدان، فیلسوف، ریاضی‌دان، ستاره‌شناس و شاعر رباعی‌سرای ایرانی در دوره سلجوقی است. جایگاه علمی خیام برتر از جایگاه ادبی اوست و لقبش «حجّةالحق» بوده، ولی آوازه وی مدیون نگارش رباعیاتش است که شهرت جهانی دارد.  از برجسته‌ترین کارهای وی سامان دادن و سرپرستی محاسبات گاه ‌شماری ایران در زمان وزارت خواجه نظام‌ الملک، در دوره ملک‌شاه سلجوقی (۴۲۶–۴۹۰ ه.ق) بود، که هنوز معتبر است و دقتی به مراتب بالاتر از گاه‌شماری میلادی دارد. وی در ریاضیات، نجوم، علوم ادبی، دینی و تاریخی استاد بود.

[7] - ماده‌گرایی، ماده‌ باوری یا ماتریالیسم می‌گوید هر آنچه در هستی وجود دارد ماده یا انرژی است و همه چیزها از ماده تشکیل شده‌اند و همه پدیده‌ها (از جمله آگاهی) نتیجه بر هم ‌کنش‌های مادیست. به عبارت دیگر، ماده تنها چیز است، و واقعیت عملاً همان کیفیت‌های در حالِ رخ دادنِ ماده و انرژی است. ماتریالیسم یک مکتب فلسفی می‌باشد که در مقابل مکتب ایدئالیسم مطرح شده‌است. شاخه‌های مهم آن ماده‌باوری مکانیکی و ماده‌باوری دیالکتیکی می‌باشند. ماتریالیسم مکانیک را فویرباخ بنیان‌گذاری کرد و ماده‌باوری دیالکتیک توسط مارکس بنیان گذاشته شد.

[8] - ابو علی حسین بن عبدالله بن حسن بن علی بن سینا، مشهور به پور سینا و شیخ الرئیس (زاده ۳۵۹ ه‍.ش – درگذشته ۲ تیر ۴۱۶)، همه‌چیزدان، پزشک، ریاضی‌دان، منجم، فیزیک‌دان، شیمی‌دان، جغرافی‌دان، زمین‌شناس، شاعر، منطق دان، فیلسوف و دولتمرد ایرانی و از مشهورترین و تأثیرگذارترینِ فیلسوفان و دانشمندان ایران‌زمین و جهان است که به ویژه به دلیل آثارش در زمینه فلسفه و پزشکی اهمیت دارد. آثار اصلی او دو دانشنامه علمی و فلسفی جامع به نام‌های کتاب شفا و دانشنامه علائی، و همچنین القانون فی الطب به عنوان یکی از معروف‌ترین آثار تاریخ پزشکی است.

[9] - (در همین حین فردی رسید و پرسید خیابان شهید ناصری کجاست؟) استاد در واکنش به زمزمه گفت : شهید یعنی چه؟! اینها قربانیان جنگ هستند، قربانی جنگ امپریالیستی بین عراق و... امپریالیسم شهید می فهمد یعنی چی؟! من به مذهب احترام می گذارم، تمام ادیان را، ولی اینکه بگویند این آقا از روی مین رفت و شهید شد، نه! اهل این بازی ها نیستم، سرمایه داری جنگ ها را عَلم می کند، سرمایه داری کارش افروختن آتش جنگ است، کمونیست ها هم همین کار را کردند، که هم آبروی لنین را بردند و هم خودشان (شوروی) متلاشی شدند، سرمایه داری در اوج قدرتش کرونا می سازد تا پدر بشر را در بیاورد، ترامپ می گه چین ساخته، اون هم می گوید "کی بود کی بود من نبودم"، من به هشتاد سالِ عمرم، فاجعه به این بزرگی ندیم (کرونا)، ... (سعی کردم توضیح دهم که شهدا برای امنیت ما و جلوگیری از غارت و چپاول مهاجمان به کشور شهید شدند و این امنیت مرهون خون آنان است، ولی او گفت) آنچه ما در آن قرار داریم خفقان است، که امنیت می نمایاند.

[10] - سوره شمس وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ﴿۱﴾. سوگند به خورشيد و تابندگى‏ اش (۱). وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا ﴿۲﴾. سوگند به ماه چون پى [خورشيد] رود (2) و...

[11] - محمد بن علی بن ملک ‌داد تبریزی ملقب به شمس‌الدین یا شمس تبریزی (زاده ۵۸۲ – درگذشته ۶۴۵ ه.ق) از صوفیان ایرانی مسلمان مشهور سده هفتم هجری است. سخنان وی را که در مجالس مختلف بر زبان آورده، مریدان گردآوری کرده‌اند که به نام «مقالات شمس تبریزی» معروف است.

[12]- کافران را دوست می‌دارم. از آن جهت که دعوی دوستی نمی‌کنند. می‌گويند: ما کافريم! دشمنيم!

[13] - آلبرت اَینشتَین (۱۸۷۹ –۱۹۵۵) فیزیک ‌دان نظری آلمانی بود که نظریه نسبیت را به‌عنوان مهم‌ترین دستاوردش توسعه داد که در کنار مکانیک کوانتومی دو ستون فیزیک مدرن به‌شمار می‌روند و به‌ خاطر تاثیرش بر فلسفه علم نیز شناخته می‌شود. در نظر عامه مردم، اینشتین بیشتر به‌خاطر فرمول هم‌ارزی جرم و انرژی یعنی E=mc۲ شهرت دارد که از آن به‌عنوان معروف‌ترین فرمول در سراسر جهان یاد می‌شود. او «برای خدماتش در زمینه فیزیک نظری و به‌ویژه کشف قانون اثر فوتوالکتریک»، موفق به کسب جایزه نوبل در سال ۱۹۲۱ شد.

[14] - مهدی بازرگان تبریزی (۱۲۸۶ در تهران – ۳۰ دی ۱۳۷۳ در زوریخ) معروف به مهندس بازرگان سیاستمدار، عضو جبهه ملی ایران، مؤسس حزب نهضت آزادی ایران، استاد دانشگاه، پژوهشگر قرآن، نخست‌وزیر دولت موقت، نماینده نخستین دوره مجلس شورای اسلامی بود. او نخستین دانشیار دانشگاه تهران بود و مدتی بعد استاد و به مدت ۶ سال رئیس دانشکده فنی دانشگاه تهران شد.

[15] - آیه 72 سوره ص "پس آنگاه که او را به خلقت کامل بیاراستم و از روح خود در او بدمیدم بر او به سجده در افتید." فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ

[16] - آیه 85 سوره اسراء "و تو را از حقیقت روح می‌پرسند، جواب ده که روح از (عالم) امر خداست (و بی‌واسطه جسمانیات به امر الهی به بدنها تعلق می‌گیرد) و (شما پی به حقیقت آن نمی‌برید زیرا) آنچه از علم به شما دادند بسیار اندک است." وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ  قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا

[17] - وقتی این جمله را این پیرمرد به زبان راند، نمی دانم چرا ناخودآگاه ذهنم رفت سراغ یک حدیث که روز قبل دوست عزیزی از طریق شبکه مجازی برایم ارسال داشته بودند که " از امیرالمومنین علیه السلام سوال شد، پس از ابلیس و فرعون و نمرود، و بعد از جماعتی که اسامی شما را بر خود می‌نهند و گروهی که خود را ملقب به القاب شما می‌کنند و امکنه شما را تصرف کرده و در ممالک شما حاکم می‌شوند؛ اشرار خلق خدا کیانند؟ حضرت فرمودند: علما، وقتی به فساد افتند، اینان اباطیل را ظاهر می‌سازند و حقایق را کتمان می‌کنند، و درباره ایشان، خداوند فرموده: «أُولئِک یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ إِلَّا الَّذِینَ تابُوا»، (آنان را خدا لعنت می‌کند، و لعنت کنندگان لعنتشان می‌کنند. مگر کسانی که توبه کردند). احتجاج،ج۲،ص۴۵۸"

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (3)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

فلسفه، هم ‌اینجا، هم‌ اکنون!؛ بمناسبت روز جهانی فلسفه
Posted: 20 Nov 2020 07:12 AM PST
احسان شریعتی
فلسفه؟ چرا فلسفه؟ فلسفه‌ورزی، چگونه؟ در خدمت که و چه، درمان کدام درد؟ مسئله‌های اصلی فلسفی جهان معاصر ما کدامند؟ تفاوت فلسفه، حکمت، و سایر فرزانگی‌ها؟ طی چند یادداشت پیاپی می‌کوشیم به طرح این پرسش‌ها بپردازیم.
برای عموم، فلسفه نوعی دانش و یک رشته در میان علوم و معارف دیگر است، اگرچه‌ نوعی دانش کلی عقلانی و مجهز به استدلال منطقی. فلسفه اما در اصل، با بهره گیری از خرد و تجربهٔ خویش، جز اندیشیدن انتقادی و پرسش‌گری اساسی دربارهٔ خود چیزها و امور نیست.
هنگامی‌که واژهٔ «فلسفه» تلفظ می‌شود، نخستین نامی که با آن تداعی می‌شود، نام مؤسس این مفهوم و کلیدواژه، افلاطون است که برای این اصطلاح یونانی که پیشتر فیثاغورث ابداع کرده بود، تعریف ویژه‌ای ارایه کرد و آن‌را مترادف با نفس اندیشیدن و شناخت «دیالکتیکی» (درک مناسبات میان«ایده‌ها» و ترکیب آنها) دانست.
برای استاد او سقراط، دوستداری فرزانگی(فیلوسوفی) همان جستجوگری «حقیقت»(راستی‌پژوهی) بود، برخلاف دانانمایی سوفسطایی‌، و دوستی آراوعقاید (فیلودوکسی)، و فنّ بحث‌وجدل و ستیهیدن (اریستیک). «نهضت» سقراطی جستجوگری، دانستن ندانستن یا فقر پرسشگر اما، نزد شاگردش افلاطون به دانش حقیقت، فن دیالکتیک، و «نظام» ایده‌ها (ایده‌آلیسم) تبدیل شد و راه‌وروش اندیشه‌ورزی به دانش «فلسفه» بمثابهٔ نظم‌ورشته(دیسیپلین) تحویل‌وتقلیل یافت. چنان‌که همین انتقال تقلیل‌گر در گام بعد، از سوی ارسطو، شاگرد افلاطون و شاگردان مسلمان آن‌دو بنیان‌گذار، فارابی و پورسینا، از «فلسفه» به «مابعدالطبیعه» (متافیزیک یا فلسفهٔ اولی)، تحویل و تکرار شد.
فلسفه اما در اصل، اندیشه‌ورزی بنیادین بود و جستجوی آزاد حقیقت (و نه دعوی کسب و تملک آن)، برای کشف معنا و جهتِ راستین زندگی و وجود (و نه یک رشته و تخصص و دانشِ خاص). نوعی کُنشگری آفرینندهٔ نوعی از «مفاهیم»، که به تعبیر ژیل دلوز، صورتِ فریادهایی از سر درد اند. فلسفه‌ورزی به خدمت هیچ چیز و هیچ کس درنمی‌آ‌ید و نمی‌توان آن‌را برای توجیه خود و تسلط بر دیگری به‌کار بست و به این معنا کاربردی ندارد. فلسفه حرکت آزاد اندیشه است برای فهمیدن معنای وجود و عالی‌ترین فعالیت و کُنش‌گری او هنگامی است که به سنجش و نقد خویش می‌نشیند و با نگاه دیگری به خود می‌نگرد و روح و آگاهی به تعبیر هگلی در آن خود را درمی‌یابد و به خودآگاهی می‌رسد.
هر فلسفه اما از همین‌رو، از منظر تاریخی متعیّن است و در هر برهه متناسب با سرمشق یا شکل‌بندی معرفتی هر دوران، به‌مثابهٔ «تمامیت‌ دانش معاصر» (سارتر) تشخّص می‌یابد و در این مقام بدل به «بیان»‌ جنبش عمومی جامعه و برسازندهٔ محیط فرهنگی شهروندان می‌شود.
پس فلسفه درمان درد نداشتن و ندانستن است و نه نظامی از دانایی‌ و دارندگی‌ها. فلسفه همّ‌‌وغم و پروای پرسیدن است و نه داشتن پاسخ برای همهٔ پرسش‌ها. نقد و سنجش و واگشایی ساختارها، باورها و عقاید مسلط است و روش رهایی از تحجر و تصلّب و زنگارگرفتگی و جزم‌اندیشی از سویی، و عطش و تلاش و کشش برای راهیابی بسوی سعادت، کشف حقیقت، و گرایش به زیبایی.
از اینرو، کارکرد و رسالت راستین اندیشه‌ورزی اساسی در مقام فرزان‌دوستی و به سبک «فلسفی» (و نه علم و دانش و رشتهٔ فلسفه و متافیزیک و انتولوژی و..)، نوعی پراکسیس رهایی‌بخش است که با آزادی از زندان‌ها می‌آغازد تا با رسیدن به آزادگی (و آزادسازی خود آزادی) فرابروید.

This comment was minimized by the moderator on the site

فرهاد قنبری
"سکولاریسم بدون معرفت"
همانگونه که "دین بدون معرفت" در نهایت به دگماتیسم خشک و عبوسی منتهی میشود که به راحتی آب خوردن سر انسانها را از تن جدا می کند و فجایع و جنایت هایی شبیه جنایات داعش و طالبان و القاعده را رقم می زند، "سکولاریسم بدون معرفت" هم ممکن است به جریانات دین ستیز و انسان ستیزی منجر شود که همگان را با خط کش دیندار و بی دین مورد سنجش قرار دهد و هر چیزی که رنگ و بوی دینی دارد را با نفرت و خشونتی مهار نشدنی نفی نموده و خواهان نابودی آن باشد.
جامعه ایران به واسطه چند دهه حاکمیت گفتمان دینی که در برخی برهه ها با سخت گیری ها و دخالت های فراوان در حوزه خصوصی زندگی شهروندان همراه بوده، باعث شکل گیری پاد(ضد) گفتمانی به نام سکولاریسم بدون معرفت (سکولاریسمی که گریز و دوری جستن از دین را نه بر اساس گرایشات و تعلقات فکری و فلسفی بلکه بر اساس نفرت و خشونت و دین ستیزی و مقاومت در برابر گفتمان حاکم انتخاب کرده است) شده است که با هر چیزی که رنگ و لعاب و بوی دین و دینداری می دهد به مبارزه رفته و با ادبیاتی خشن و پر از نفرت در پی انتقام از آن است.
در این پادگفتمان دین ستیز (که در ضدیت با کفتمان حاکم شکل گرفت) به عبدالکریم سروش و علی شریعتی و در کل روشنفکری دینی بدون آنکه هیچ کتاب و مطلبی از اندیشه آنان را مطالعه کرده باشد با شدیدترین و رکیک ترین توهین ها حمله می شود، به صرف اینکه آنها را نماینده گفتمان دینی و دینداری و دفاع از حیات دینی تلقی می کند.
یا واکنش این طیف به قتل طلبه همدانی توسط یکی از الوات این شهر را به خاطر بیاوریم. در این حادثه صفحه قاتل پر بود از کامنت ها و لایک هایی که او را با القاب قهرمان و پهلوان مورد ستایش قرار می داد و بدون آنکه به دنبال آگاهی از شرایط زندگی و جرم یا بی گناهی مقتول باشد، او را به صرف طلبه بودن مستحق قتل و مرگ می دانست.
حال برخی از واکنش ها به خبر درگذشت دکتر داود فیرحی در شبکه های اجتماعی هم از این نفرت و خشونت بی بنیاد و خانمان سوز تغذیه می کند. این عده با دیدن چهره و تصویر آقای فیرحی و به صرف اینکه ایشان لباس روحانیت به تن دارند و بدون کوچکترین شناختی از ایشان ( و حتی احساس نیاز به شناختی)، خود را محق می دانند که با زشت ترین و رکیکترین توهین ها به ایشان حمله ور شوند و در مقابل هر اعتراضی هم زبان به درشت گویی و فحاشی گشوده و به اسم امروزی و مدرن بودن همه را عقب مانده و متحجر خطاب کرده و کورکورانه بر شعله کینه و نفرت عمومی بدمند.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

وقتی از کار انتشار این پست فارغ شدم و سری به توئیتر زدم دیدم امروز روز جهانی بردباری، خدا کند روزی جهان به مرحله از بردباری و تسامح و تساهل برسد که همه عقاید و نحله های فکر در کنار هم به دور از تنش و خطر و سر بریدن و... با هم به گپ و گفتگو زندگی کنند و با گفتن عقیده ایی مخالف آنچه اعتقاد داریم طرف را به قول پارسی زبانان این سوی آمو لت و کوب نکنیم : United Nations Iran
@UN_Iran 44m
روز جهانی بردباری احتمالاً مهمترین مناسبت در جهانی با تنوع زیاد در فرهنگ، ادیان، اشکال بیان و راه و رسم زندگی قلمداد می شود. امروز یادآور خوبی برای ترویج درک متقابل و اعتماد است.

مصطفوی
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حضور در دوراهی تسلیم و یا انتح...
جمهوری اسلامی با دست خود، خود را در وضعیتی قرار داد که هر کاری کند نتیجه‌اش جز شکست نخواهد بود احسا...
- یک نظز اضافه کرد در حضور در دوراهی تسلیم و یا انتح...
نسبت سید حسن نصرالله و امام موسی صدر مرضیه حاجی هاشمی هیچکس باور نمی‌کرد، «سید حسن نصرالله» با آن...