The Latest
خدایا چیدن برخی سفره ها چقدر سخت، پر هزینه، زمانبر و... است و اما به چه سرعت و آسانی به تاراج می رود؟!!
بسم الله الرحمن الرحیم
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
آنهایی را که در راه خدا کشته شده اند مرده نپندارید، چون آنها زنده اند و نزد خدای خویش روزی می خورند.
باسلام و درود به پیشگاه امام زمان (عج) و نائب برحقش امام و امت شهید پرور ایران و رزمندگان اسلام که می جنگند تا راه بسته شده کربلا را بگشایند. برای خود لازم دیدم که وصیت نامه ایی بنویسم،
"انسان ها مرده اند و با مرگ زنده می شوند." علی (ع).
چرا انسان ها با مرگ زنده شوند و در بستر بمیرند؟ چرا به جبهه نروند و در آنجا به شهادت نرسند، پس بهتر است که در جبهه بمیریم. اگر دنیا خوب بود ائمه (ع) و پیامبران (ع) می ماندند و از خدا نمی خواستند که آنها را از این دنیا ببرد. پس دنیا بد است و اگر بد است چرا من بمانم، پس باید من هم بروم همچون همه (که) رفتند. اگر کوچک باشی هم می روی، و اگر مثل حضرت نوع (ع) نهصد سال (هم) عمر کنی باز هم می روی، پس بهتر است که در سن کوچکی برویم که گناهان مان کمتر است.
ای خدای بزرگ مرا ببخش چون که دیر متوجه جبهه شدم و خیلی دیر به جبهه رفتم چون دنیا بر من غلبه کرده بود. راستی درباره شهادت بگویم، که چقدر زیباست اگر انسان شهید شود اطمینان دارد که در بهشت جاودان است. ولی اگر بمیرد شک دارد که کجای می رود.
پدر و مادر عزیز و گرامی مرا ببخشید که نتوانستم، زحمت های بی پایان و بسیار بسیار سخت شما را جبران کنم و در پیری عصای دست تان باشم شما زحمت های زیادی برای من کشیده اید و من نتوانستم آنها، حتی یک درصد را جبران کنم، معذرت می خواهم زیرا که جبهه و جنگ در موقعیتی هست که به نیرو احتیاج دارد و اسلام باید با خون زنده شود و میوه بدهد اگر تا الان نارحت بوده اید، از الان خوشحال شوید و از خدا بخواهید که این قربانی را قبول کند.
ای ملت مرا ببخشید اگر کسی از من بدی دیده است به بزرگواری خودش ببخشد. متشکر می شوم زیرا اگر در این دنیا نبخشید در آخرت سخت است. برادران و خواهرانم به پدر و مادرم احترام کنید و آنها را کمک کنید من که لایق آن نبودم اما شما باشید. خواهرانم و مادرم حجاب خود را حفظ کنید که با بی حجابی به اسلام ضربه نزنید. ای ملت، ای خانواده عزیزم امام را تنها نگذارید و همیشه دعایش کنید، دیگر سخنی ندارم. خدا حافظ 1/12/1365 سید محسن حسینی
این شهید بزرگوار در تاریخ 22/1/1366 در منطقه فاو به شهادت رسید و در زمان شهادت تنها پانزده سال سن داشته است.
http://mostafa111.blogfa.com/post/205/ + نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم فروردین ۱۳۹۵ ساعت 20:35 شماره پست: 935
یکی از دغدغه های مهم نوحه خوانان و ذاکرین اهل بیت (ع) همراهی جمع حاضر در مراسم با آنها و یا عدم همراهی احتمالی و پاسخگویی حاضرین به بندهایی از نوحه است که باید توسط سینه زنان تکرار شود و همین موضوع دستمایه شوخی شهید محمود بیاریان با مرحوم سید علی مصطفوی در سینه زنی دوره در جبهه گردید؛ دغدغه ایی که مداحان حرفه ایی و مطرح امروز کشور را به تشکیل تیم های گریه کن و سینه زن حرفه ایی برای همراهی با خود در سینه زنی ها ترغیب کرده است. و اما خاطره به روایت حاظرین در صحنه :
آقای زین العابدین ابراهیمی:
"قبل ازعملیات کربلای ۵ درمنطقه شلمچه نزدیک غروب بچه های شاهرود در گردان کربلا سینه زنی دوره (1) می گرفتند، شهید محمود بیاریان قبل از سینه دوره بچه های گرمن را جمع کرد به سید علی هم گفت شما نوحه "ولدی علی" (2) را بخوان، مرحوم سید علی مصطفوی گفت: "کسی نمی تواند جواب بدهد چون پسخوانی هربند این نوحه مجزاست (یعنی هر بندی از نوحه پسخوانی متفاوت برای خود دارد) و تکراری نیست و با توجه به این که این نوحه مخصوص گرمنی هاست نا آشنایان نمی توانند همراهی کنند و...
بالاخره شهید محمود بیاریان که خیلی هم شوخ طبع بود مرحوم سیدعلی را متقاعد کرد و گفت:
"ما بچه های گرمن که تعداد حدود ده نفربودیم یکجا و کنار هم سینه می گیریم و جواب پسخوانی ها را می دهیم تا دیگران هم همراهی کنند. منتهی شهید محمود به بچه ها گرمن هم (از باب شوخی) گفت یکی دو بند از نوحه را که مرحوم سید علی خواند و همه جواب دادید و سینه زنی که خوب گرفت به یکباره همه از سینه زنی بیرون بیایید، تا سید علی بماند و سینه زنانی که با پسخوانی این نوحه آشنا نیستند و.... و همه هم این کار را کردند بیرون رفتند. در حین سینه زنی دوره ناگهان مرحوم سید علی متوجه شد که کسی پسخوانی نوحه اش را جواب نمی دهد و متوجه شد که یک توطئه ایی علیه او در کار است، و لذا نوحه را تمام کرد و فهمید که این آتش از گور چه کسی بلند می شود و از وسط سینه زنی آمد بیرون و شروع به دنبال کردن شهید محمود بیاریان کرد و حالا محمود بدو و سید علی بدو؛ و بقیه هم به این صحنه نگاه می کردند و می خندیدند."
اما روایت آقای محمد قربانیان از همین حادثه و یا حادثه مشابهه:
" البته این طور که تو ذهن من هست چون خودم آنجا حضور داشتم، این حادثه در محل مقرّ تیپ 12 قائم (عج) آل محمد(ص) و در گردان سیدالشهداء اتفاق افتاد. مرحوم سید علی مصطفوی (خدا رحمت کرده) به شهید محمود بیاریان گفت، اگر نوحه ای که مرحوم احمد مهدوی (3) در سینه زنی دوره گرمن مي خواند را برایم بنویسی منم به روش خودش اینجا در بین همشهریان خواهم خواند، فقط شما بچه های گرمن بین جمعیت با فاصله در سینه زنی دوره شرکت کنید و پخش شوید تا بتوانید خوب پسخوانی کنید و نوحه را جواب بدهید، چون بقیه با پسخوانی این نوحه آشنا نیستند و بالطبع سینه زنی دوره و نوحه من دچار مشکل می شود.
شهید محمود بیاریان هم قبول کرد و نوحه را نوشت و کاغذ آن را دست مرحوم سید علی داد، بعد مرحوم سید علی هم بدون این که نگاه کند که چی نوشته، کاغذ نوحه را گرفت و گذاشت لب جیب سمت راست شلوارش و وارد سینه زنی دوره شد و بر خلاف چرخش عقربه های ساعت تو دایره ی سینه زنی شروع به حرکت و از بر خوانی نوحه مذکور کرد که :
"چون که دريادل صحرای بلا"
"مرکز دایره ی رنج و عنا"
"کرد آهنگ جدال اعداء"
"رفت سوی حرم از مهر ووفا"
و....
به طور ناگهانی جهت حرکتش رو عوض کرد و دست تو جيبش کرد و کاغذ نوحه را بیرون آورد. نمی دانم ادامه ی نوحه را تو کاغذ پیدا نکرد، یا اون چیزی که شروع کرده بود به خواندن با اون متنی که در کاغذ بود پشت سر هم نبود و... به هر دلیل يک وقفه ی کوتاهی تو خواندن نوحه پیش آمد و در همین موقع بود که محمود به بچه های گرمن اشاره کرد که همه از دور سینه زنی بیرون بيايند، و ما هم همه از دور سینه زنی بیرون رفتیم و مرحوم سیدعلی که متوجه ی این موضوع شد، نوحه را نیمه تمام رها کرده و با دو به دنبال شهید محمود بیاریان راه افتاد.
بچه های گرمن که اون موقع تو گردان سیدالشهداء بودیم، عبارتند از : شهید والامقام محمود بیاریان، شهید والامقام محمد مهدی حلوانی، حاج حسین آقایی، ابراهیم شریفی و جانباز متوفی مرحوم سید علی مصطفوی بودیم؛ البته زمان سینه زنی از گردان های کربلا و ذوالفقار هم بچه های گرمن می آمدن، یعنی ممکن است در این جریان بچه های دیگر گرمن که اون موقع در تیپ ۱۲ بودند حضور داشتند.
1- سینه زنی دوره سبکی از عزاداری محرم است که در فضای باز انجام می شود و سینه زنان به صورت دایره وار حرکت می کنند و زنجیروار با یک دست کناری خود را میگیرند و با دست دیگر اقدام به سینه زنی می کنند و با حرکات موزون پا و دست سبک سنتی از عزاداری را با موسیقی سه ضرب نوحه خوان که در وسط مشغول خواندن است شکل می دهند.
2- ولدی علی عنوان یک نوحه است که زبان حال امام حسین ع و حضرت علی اکبر امام حسین ع را حکایت می کند.
3- مرحوم سید علی مصطفوی مجذوب نوحه خوانی مرحوم احمد مهدوی بود که بسیار جدی و پرشور نوحه می خواند و نوحه ها را تمام از بر می خواند و حافظه قوی داشت؛ مرحوم سید علی می گفت نوحه خوانی اش که تمام می شد و به دو بند آخرش که می رسید تازه دست می برد توی جیب بغل کتش و دفتر نوحه اش رابیرون می آورد" خداوند هر دوی آنها را رحمت کند.
4- رزمندگانی که به جبهه اعزام می شدند و از اهالی یک شهر بودند معمولا در تیپ و لشکر مخصوص استان خود مستقر می شدند، رزمندگان اعزامی از شهر شاهرود هم در ابتدای جنگ معمولا به لشکر 17 علی ابن ابی طالب (ع) شهر قم، و سپس به تیپ 21 امام رضا (ع) مشهد و در انتهای جنگ نیز استان سمنان خود برای خود، تیپ 12 قائم آل محمد (عج) را تشکیل و همه در این تیپ مستقر بودند، این خاطره مربوط به تیپ قائم بود.
5- گردان شاهرود معمولا به نام "گردان کربلا" نام می گرفت و وقتی اعزامی ها زیاد می شدند کردان کربلا 1 و کربلای 2 نام می گرفت، مثلا در عملیات مهران سال 1365 در حالی که گردان کربلای یک در مهران به عملیات رفت، گردان کربلای دو به فرماندهی آقای علی خانی در منطقه جاده خندق خط پدافندی را عهده دار بودند. گاهی هم که تعداد افراد اعزامی از شاهرود افزایش می یافت گردان سید الشهدا تشکیل می شد. قبل از عملیات کربلای 5 گردان سید الشهدا شامل همین بچه های شاهرود بود که در جبهه حضور داشت.
6- اگرچه رزمندگان حاضر در گردان ها معمولا از یک شهر بودند و باید یک فرهنگ می داشتند، ولی تفاوت فرهنگی در نوحه سرایی و رویه سینه زنی دوره از مسجدی به مسجد دیگر و از منطقه ایی به منطقه ایی دیگر متفاوت بود و لذا یک نوحه و یا سبک نوحه برای عده ایی کاملا آشنا و روتین بود برای دیگران کاملا نا آشنا، و لذا در پسخوانی و تکرار آن لازم برای ادامه سینه زنی بود، مشکل ایجاد می شد.
7- شهید محمود بیاریان که فردی بسیار شوخ طبع بود هم از همین موضوع استفاده کرد و با خروج حساب شده از سینه زنی دوره، نوحه خوان مذکور را در بین مستمعینی نا آشنا به نوحه و سبک پاسخگویی به آن تنها گذاشت و حسابی او را در جمع (به قول امروزی ها) ضایع کرد و برای "ادخال سرور فی قلوب المومنین" مایه خنده دیگر رزمندگان شد.
+ نوشته شده در شنبه چهاردهم فروردین ۱۳۹۵ ساعت 12:44 شماره پست: 930 توسط سید مصطفی مصطفوی
"شهادت یک نوع مرگی است در میان انسان ها که این نصیب هر کسی نمی شود و چه راست گفتند امامان که شهادت هدیه الهی است از جانب خداوند، که هر کس لیاقت آن را ندارد. عزیزان این نماز جمعه ها را ترک نکنید که تمام دنیا به این نماز جمعه نگاه می کنند. از همه دوستانم تقاضا دارم که اسلحه زمین افتاده مرا به زمین نگذارند و تا آخر پشتیبان امام (خمینی) و دولت باشند. آن امام حسین که در صحرای کربلا به دشمنان خود گفت: برگردید، دوست ندارم بدون شما به بهشت بروم، ما هم نوکر امام حسین هستیم و من هم دوست ندارم آن دنیا دوست از من جدا باشد و انشاالله که همه در خط امام و رهبری باشیم. والسلام"
1- شهید سید مرتضی امیری فرزند آقا سید حسین و برادر کوچکتر سردار رشید این آب و خاک شهید سید مجتبی امیری (http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/827.html) می باشند که ایشان نیز بهشت زهرای تهران را به پیکر پاک خود منور کرده اند (از ردیف و قطعه ی مزارش اگر اطلاع دارید برایم بنویسید).
2- آقا سید حسین امیری خادم امام حسین ع بود و هرساله به عشق امام حسین ع نذری می داد و خود فعالانه در مراسمات و همچنین آشپزی مراسمات به عنوان یک آشپز زبردست شرکت داشت او نیز در بهشت زهرای تهران مدفون است. یادش گرامی باد که مهر و محبت هم از چهره اش، رفتارش، گفتارش و صله رحم او و... همیشه هویدا بود.
3- خاطره ایی از شهید مجتبی امیری: "مجتبی در زمان شاه که افراد کمی جرات ابراز مخالفت با شاه رو به صورت علنی داشتند، به طبع افکار پدر در سنین نوجوانی بر علیه شاه سخن می گفت؛ بسیار مهربان بود، لهجه تهرانی مجتبی و برادر کوچکترش مرتضی همواره زبانزد بچه ها محل بود مثلا وقتی مرتضی می گفت "بریم مسجد اشک بریزیم"."
+ نوشته شده در جمعه سیزدهم فروردین ۱۳۹۵ ساعت 12:25 شماره پست: 929 توسط سید مصطفی مصطفوی
"پدر بزرگوارم، مادر مهربانم و خانواده عزیزم! اگر من به درجه رفیع شهادت رسیدم اصلا راضی نیستم که برای من بیتابی کنید. برای من کوچکترین خرجی (هزینه عزاداری) نشود، آن را بدهند به خیریه که مال یتیمان است. من صرفا خیلی علاقه دارم و در زندگی هم سعی داشتم تا آنجا که می توانم به آنها (یتیمان) کمک کنم. همیشه (پخشِ) قرآنِ قبل از اذان مغرب را که از (بلندگوی) مسجد پخش می شود را خیلی دوست دارم و شما سعی کنید (تا) یک هفته، قبل از نماز مغرب برایم قرآن بگذارید. و شما ای خواهران مهربانم! حضرت فاطمه زهرا را الگوی همیشگی تان در همه جا و در هر زمان قرار بدهید و به پیروی از آن بزرگوار به زندگی تان ادامه بدهید و از پدر و مادرم که برای من زحمت های بسیار تحمل کردند کمال تشکر را دارم. والسلام"
1- سردار رشید این آب و خاک شهید سید مجتبی امیری فرزند آقا سید حسین، ولادت 1337 شهادت 10/1/1361 جاده اهواز- آبادان، بر سنگ قبر او نوشته اند: گرامی پسرم رفتی ز دنیا، بمانده آه و اشک و آرزوها، امیدم بودی و رفتی ز دستم، مرارت معبدم تا زنده هستم.
2- این شهید خاک ضلع شرقی مزار شهدای هفتاد دو تن در بهشت زهرای تهران را به جسم پاک خود منور کرده اند (قطعه 2، ردیف 134 شماره 27)
3- ایشان برادر بزرگتر شهید سید مرتضی امیری می باشند که نوشته ایی در خصوص این شهید بزرگوار در آدرس ذیل قابل دسترسی است ( http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/828.html ).
4- خاطره ایی از افکار سیاسی پدر شهید امیری در زمان رژیم سابق: "مرحوم آقا حسین امیری پدر شهید مجتبی و مرتضی امیری در تهران زندگی می کرد. بچه بودم و خانه ی آنها در تهران مهیمان بودم، فکر کنم آن موقع شغلش راننده بود، از محل کار به خانه برگشته بود، احتمالا شخصی را به محل کنسرتی (موسیقی) از سران (رژیم گذشته) برده بود. یعنی من که آن موقع ها کلاس ششم قدیم بودم، اینطوری استنباط کردم، موضوع احتمالا به سال های 1350 بر می گردد. در تمامی حرف هایش از فساد دربار صحبت می کرد و احساسات مذهبی اش سخت جریحه دار شده بود، از خلال صحبت هایش فهمیدم خیلی ضد رژیم شاه هست، و این روی من خیلی تاثیر گذاشته بود.اساسا اون چهره ضد حکومت شاه آقا سید حسین اون زمان خیلی برام جاذبه داشت".
5- خاطره ایی از شهید مجتبی امیری: "مجتبی در زمان شاه که افراد کمی جرات ابراز مخالفت با شاه رو به صورت علنی داشتند، به طبع افکار پدر در سنین نوجوانی بر علیه شاه سخن می گفت؛ بسیار مهربان بود، لهجه تهرانی مجتبی و برادر کوچکترش مرتضی همواره زبانزد بچه ها محل بود مثلا وقتی مرتضی می گفت "بریم مسجد اشک بریزیم"."
6- خاطره ایی از زمان شهادت: "شهید گرانقدر سید مجتبی امیری در دهم فروردین به شهادت رسید. این شهید بزرگوار که جانباز بود و چهل روز بود که تازه عروسی کرده بود، با عصا زیربغل مجددا به جبهه رفت و چون فرمانده گردان بود، نیاز دید که در کنار همرزم مان خود باشد که در جاده آبادان – اهواز به درجه رفیع شهادت نایل گشت."
7- آقا سید حسین امیری خادم امام حسین بود و هر ساله به عشق امام حسین نذری می داد و خود فعالانه در مراسمات و همچنین آشپزی مراسمات به عنوان یک آشپز زبردست شرکت داشت او نیز در بهشت زهرای تهران مدفون است. یادش گرامی باد که مهر و محبت هم از چهره اش، رفتارش، گفتارش و صله رحم او و... همیشه هویدا بود.
+ نوشته شده در جمعه سیزدهم فروردین ۱۳۹۵ ساعت 12:14 شماره پست: 928 توسط سید مصطفی مصطفوی
شهید مهدی امینیان (1) فرمانده گروهان گردانی بود که از شاهرود در عملیات محرم شرکت کردند و در همین عملیات در منطقه عین خوش در تاریخ 11/8/1361 به شهادت رسید، این خاطره (2) مربوط به تقریبا سه دقیقه قبل از شهادت ایشان است:
"گروهان ما تند و سریع در حال حرکت برای عملیات بود و حتی زمانی نداشتیم که با آمدن گلوله دشمن به حالت درازکش درآییم (3) و باید سریع حرکت می کردیم، ولی بر حسب عادت، هنگامی که گلوله خمپاره ای از دشمن نزدیکی ما قصد فرود داشت، برخی ناخودآگاه درازکش می شدند، در این هنگام آقای مهدی امینیان (فرمانده گروهان) که در کنار نیروهایش در حرکت بود عنوان داشت که "بچه ها نگران نباشید بدون اِذن خداوند برگی از درختی نخواهد افتاد و بدون توجه به گلوله های دشمن به راه خود ادامه دهید و توجه نکنید." تقریبا سه دقیقه از این سخن نگذشته بود که ایشان خود مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید."
1- بر سنگ قبر این شهید نوشته اند (پاسدار شهید مهدی امینیان فرزند محمد تقی، ولادت 1339، شهادت 11/8/1361، که در کربلای عین خوش عملیات محرم بدرجه رفیع شهادت نایل گردید؛ استاد شهید مرتضی مطهری: "شهید مثل شمع است که خدمتش از نوع سوخته شدن و فانی شدن و پرتو افکندن است تا دیگران در این پرتو به بهای نیستی او تمام شد بنشینند و آسایش یابند و کار خویش را انجام دهند آری شهدا شمع محفل بشریتند سوختند و محفل بشریت را روشن کردند" http://mostafa111.ir/neghashteha/shohada/823 .
2- راوی خاطره سید علیرضا مصطفوی که خود در این عملیات در همین گروهان حضور داشته است.
3- گلوله های توپ و یا خمپاره دشمن هنگام حرکت در آسمان سوت مخصوصی می کشید و همین سوت برای با تجربه ها بیانگر نوع، فاصله و فرصتی که تا سقوطش بر زمین و انفجار داریم، بود و همین در واقع هشداری چند ثانیه ایی بود تا طبق آموزش های تکراری که دیده و شرطی شده بودیم، فورا به حالت درازکش در آمده تا کمتر در معرض ترکش و موج انفجار آن قرار گیریم.
+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم فروردین ۱۳۹۵ ساعت 10:54 شماره پست: 926 توسط سید مصطفی مصطفوی |
یکی از چیزهایی که برایمان خواهند نگاشت، آنچیزی است که بر سنگ های قبورمان نقش خواهد بست، و بازماندگان متناسب با حالشان است که بر آن خواهند نگاشت؛ اما چیزهایی هم نگاشته می شود شاید رفلکسی از زندگی خود ما باشد. ایام عید نوروز است و به رسم نیکوی سر زدن به گذشتگان، امروز سه شنبه سوم فروردین ۱۳۹۵ بعد از ورزش صبحگاهی، سری به مزار شهدای شهر شاهرود زدم، تعدادشان زیاد است و لذا به نظرم رسید تنها چهره ها را از روی عکسی که بر سنگ مزارشان حکاکی شده است، مرورشان کنم، دیدم اغنا نمی شوم و باید به نام ها نیز نگاه کرد، نام ها را که دیدم، محل و تاریخ شهادت شان کنجکاوم کرد و...،
خلاصه گفتم سنگ را با نوشته اش با خود ببرم و موبایل را بیرون کشیدم و شروع به عکس برداری از سنگ مزارشان کردم تا در یک فرصت مناسب خوب نگاه شان کنم، اینجا با عکس ها و نام هایی مواجه می شوی که آشنایند، همسنگرانی که روزی با آنان بودم و ناگهان انفجاری، شلیکی و...، از قافله ی ما جدا شدند و راه خود را پی گرفتند و رفتند، تا ما بمانیم و گرفتار شویم.
هر بار که سری بهشان بزنی منقلب می شوی، انگار با تو سخن های زیادی دارند و از انتظارات شان با تو می گویند، انگار چیزهای زیادی می خواهند به تو یادآوری کنند و...
امروز بعد از ورزش صبحگاهی، سری به مزار شهدای شاهرود زدم، ولی این سر زدن ها دردسر ساز می شود و شرمسار از نزدشان مرخص می شوی و...
اینجا با عکس ها و نام هایی مواجه می شوی که آشنایند، همسنگرانی که روزی با آنان بودم و ناگهان از قافله ی ما جدا شدند و راه خود را پی گرفتند و رفتند، تا ما بمانیم و گرفتار شویم.
از جمله :
فرامرز علی کلباسی (متولد 1345 که در تاریخ 28/10/1366 که در عملیات بیت المقدس 2 در منطقه ماووت در نزدیکی های سردشت به شهادت رسید).
رضا نادری (متولد 1346 که در تنگه چهارزبر باختران در عملیات مرصاد به دست منافقین در تاریخ 5/5/1367 شهید شد).
سلمان اعما بصیر (متولد 1344 که در تاریخ 22/10/1365 در شلمچه نزدیکی شهر خرمشهر به شهادت رسید)
غلامرضا جلالی (متولد 1348 که در جزیره مجنون در منطقه هورالعظیم در تاریخ 29/4/1366 به شهادت رسید).
و...
چهره ها و نام هایی که در حال فراموشی اند، اینجا عبرتگاهیست که انسان را تکان می دهد!
آنهایی که قوانین را به کناری نهاده اند، بد و خوب می کنند، تفسیر به نفع خود می کنند و... و سند این انقلاب و کشور را به نام خود و همپالگی های خود زده اند و بر سر دیگران هر کار که می خواهند می آورند و اصلا هم پاسخگوی اعمال شان نیستند، آیا سری به این شهدا نمی زنند، تا از چهره این جوانان برومند و رشید شرم کنند؟!!
+ نوشته شده در سه شنبه سوم فروردین ۱۳۹۵ ساعت 21:34 شماره پست: 915 توسط سید مصطفی مصطفوی |
این نامه ایی است به سرباز شجاع و هموطنم، شهید "راهزاد" جمعی "گارد جاویدان" ارتش آماده هخامنشی، او که منتخبی بود از میان همقطارانش، تا در رکاب جناب مهندس "ارتاخه"، سرتیم مهندسی اعزامی توسط داریوش اول باشد، که در سده ششم قبل از میلاد حضرت مسیح (ع) با ماموریت حفر کانال سوئز، به سرزمینی که اکنون مصرش می نامند، اعزام شود؛ این سرباز فداکار میهن در این ماموریت بزرگ بعد از نزدیک به ده سال تلاش و زحمت، در آستانه افتتاح کانال، بر اثر ابتلا به مالاریا دار فانی را وداع گفت، تا به هنگام حضور داریوش بزرگ در سال 497 (ق.م) که برای افتتاح این پروژه بزرگ مهندسی زمان، از شوش به مصر آمده بود، حضور نداشته و شاهد شکوه به ثمر نشستن این کار تیمی و شاهکار مهندسی بزرگ زمان نباشد. و اما نامه....
امروز زادروز تولد جناب زینب (س) است، کسی که واقعا زینت و افتخاری برای پدرش بود، خانمی که در شان او حکیمی گفت "کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود"، به مناسبت این خجسته روز متن نامه ی رزمنده ایی به مادرش را برایتان فاش می کنم که جهت تبریک روز مادر نوشت و احساسات پاکش را بر کاغذی جاری کرد که امروز از او به یادگار باقی مانده است و نویسنده را با محتوای جالب و پاکش جاوادانه کرد؛ فرزندی که در برابر هر دستور مادر، بی توجه به این که کار ارجاع شده توسط مادر در شان او هست یا نیست، قادر به انجامش هست یا نیست، وقت انجامش را دارد یا ندارد، فرد دیگری برای انجامش حضور دارد یا ندارد و... واژه ایی به جز "چشم مامان!" را نه می شناخت و نه بزبان جاری می کرد :