چاپ کردن این صفحه

مامور معذور، حکایت انسانیت مرده در بین مردان قانون

21 خرداد 1399
Author :  
باید باور کرد

برخی انسان ها انگار وقتی در لباس شغلی خود که در می آیند، دیگر ارتباط شان با وجدان، اخلاق و تمام ارزش های انسانی شان قطع می شود و به ابزار انجام تصمیمات عده ایی دیگر تبدیل می شوند، در حالی که حتی خود می دانند که اعمال شان جنایتبار و خارج از انسانیت و اخلاق و ارزش هاست، اما خود را مامور معذور تلقی و معرفی کرده و می خواهند از زیر فشار عذاب وجدان اعمال خود بگریزند.

ویدئوی جان دادن تدریجی انسان کت و کول بسته و بی دفاع، زیر سنگینی تمام هیکل فربه از مبسوط الیدی مامور امنیتی خالی از انسانیت امریکایی که تمام سنگینی خروج خود از انسانیت، اخلاق و ارزش های انسانی را در زیر زانوانش جمع کرده، و بر گلوی اسیری (حتی مجرم) می فشرد، را دیدم، از تاسف لبریز شدم، و از وحشت خروج انسان از انسانیت و اخلاق تکان خوردم.

 و تلاش های بی ثمر و همراه با التماس و آن فرد دربند شده و دیگر شاهدین بر این ماجرا که قصد تاثیر گذاری بر قلب خالی از هر گونه وجوه انسانی و از سنگ شده آن پلیس امریکایی که بی تاثیر ماند و آن انسان در بند، در برابر چشم همگان کم کم و به تدریج تسلیم مرگ شد و جان داد و تحت زجری ظالمانه با این جهان خداحافظی کرد تا نماند و دیگر نبیند و ما بمانیم و هی به تکرار شاهد این ظلم ها باشیم.  

دوست هنرمندم که این ویدئو را ارسال کرده بود، برایم نوشت "لطفا اگر طاقت دیدن ندارید، نبینید". و واقعا هم طاقت می خواهد دیدن مرگ انسانیت، این ویدئو در مقیاس بزرگتر مرا به یاد ملت های در بند مستبدین و ظالمین انداخت، که کت و کول بسته زیر یوغ فشار سیاست ها و تصمیمات و منویات دل حاکمان و حاکمیت های مستبد خود، گردن خرد می کنند، و تلاش های بی اثر و محدود آنان، همچنین شاهدین جهانی، خیرخواهان و مصلحین و... بی ثمر است، و هشدارهای هم برای این حکام جور، به سان حرف های بی اساسی می ماند که از سوی دشمنان خارجی گفته می شود، که از سر دشمنی زده می شود،

و مرا به یاد مامورانی انداخت که انگار موقع استخدام و یا ورود به محل کار و شروع به اقدامات شغلی خود، همانگونه که لباس معمول خود را در آورند و فرم کاری شان را می پوشند، لباس انسانیت خود را نیز از تن به در آورده به کناری نهاده و "عمله ظلم" می شوند، و خود را به سان ابزاری بی روح، مجری دستورات و اقتضائات کاری تلقی و این می کنند،

این پلیس امریکایی و حامی او در این صحنه، حتما خود واجد وجدان، خانواده و تربیت انسانی بوده اند، اما در هنگام انجام ماموریت تشکیلاتی، همه اینها را به کناری نهاده و به سان حیوانی درنده، نه چشمشان ظلم شان را می دید، نه گوش های شان فریاد استمداد مجرمی مظلوم را زیر زانوی اشان می شنید، نه اندرز و هوشدار دیگران به گوششان می رسید و توجه می کردند، و به سان موجودی خارج از عقل و منطق و اخلاق و... خود را مامور معذور تلقی و جنایت آفریدند.

این شیوه برخورد غیر انسان مختص جامعه غرب نیست، شرق هم دچار بدتر از اینهاست، منتها عدم وجود آزادی، و اختناق باعث می شود کسی را یارای تصویر برداری از این گونه اعمال جنایت بار در این کشورها نیست، چرا که با سیستم مخوف امنیتی و قضایی که دارند، به سان جامعه باز امریکایی نیستند که پلیس اجازه دهد مردم عمل جنایت بارشان را به تصویر کشند، و در شبکه های اجتماعی پخش کنند و "تشویش اذهان عمومی" کنند و در جامعه "فتنه" ایجاد کنند و..!

این جنایات خاص جامعه غرب و شرق هم نیست، در جامعه مدعی ما هم اتفاق می افتد، همین چند روز پیش در کرمانشاه خانمی کپرنشین که اقدامی غیر قانونی داشت، جان خود را از سر استیصال در تلاش برای جلوگیری از خراب کردن سرپناه مختصر و غیر قانونی اش، از دست داد و کشته شد، و آن ماموری که تحت آموزه های دینی و فرهنگ متعالی ما بود، و لابد باید این نمی کرد، خود را مامور و معذور دانست و نتوانست اقدام قانونی خود را طوری انجام دهد که منجر به این ظلم بزرگ نشود.

این داستان ها، داستان مرگ انسانیت، اخلاق و... است که باید جهان را تکان دهد، اما ما آنقدر از این دست می بینیم و می شنویم که دیده ها و گوش هایمان پر است از این دست؛ و لذا انسان ها به شاهدین بی تحرک جنایات تبدیل شده اند. این حادثه از انسان هایی می گوید که زیر فشارهای وارده، گردن هاشان می شکند و فریاد بر می آورند "نمی توانیم نفس بکشیم" و همه می شنوند و از کسی کاری ساخته نیست.

 از سطح وجود انسانیت و سیستم اداره جامعه ایی حکایت می کند که مردم ساکن در آن وکالت اداره امور خود را به عده ایی از خود سپرده اند، تا بلکه به امورشان رسیدگی کنند، اما وقتی این وکلا در جایگاه حاکمیت بر مردم خود قرار گرفتند، یادشان رفت که وکیل "ولی نعمتان" خود در انجام خدمت هستند، و کم کم از "خدمتگذار" به "ولی نعمت" مردم خود تبدیل شده، و جای حاکم اصلی (مردم)، با وکیل و مجری قانون (حاکمیت) عوض شد، و وکیل به "صاحب الامر" مبدل، و حاکم اصلی (مردم) به ملعبه دست وکیل خود مبدل شدند، و این وکلا هر آنچه که می خواهند بر سر مردم به عنوان زیر دستان می آورند، و یک ملت می دود و خرد می شود، تا منویات دل یک وکیل به حقیقت وجودی بپیوندد، و او از مردم زیردست خود راضی باشد!

چنین ماموری در چنین تفکری این چنین جنایت می آفریند.

 

 

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

آخرین‌ها از  مصطفی مصطفوی