چاپ کردن این صفحه

وول خوردن هایی به نام زندگی در پای چکاد شاهوار شکوهمند

30 فروردين 1399
Author :  
بر پای این زندگی همواره با چشمی باز و امیدوار باید بیل زد

با خود می اندیشم، که باید کاری کرد، تا در کمترین نتیجه اش، به خود ثابت کنی که هنوز زنده ای، و زندگی ات ادامه دارد، اما انسانی که حتی حکمش بر انتخاب تعداد ساعت های کارش هم نافذ نیست، و نمی تواند حتی آن را هم کم و یا زیاد کند، او را کجاست که از زندگی و زنده بودن سخن گوید، او مرده ایی است که (به قول مرحوم پدرم) در غلاف یک انسان جای گرفته است.

این روزها مبارزه ایی به اندازه وسعت یک جهان بشریت از خاور تا باختر و از شمال تا جنوب جهان جریان دارد، تا هم وابستگی انسان ها را به هم اثبات کند، و معنی "شهروندان جهانی" را روشن نماید، و هم قدرت جنایتبار، جنایت پیشه این روزها خود را نشان دهد، زیرا که جنایتکاران، جنایت می آفرینند تا توانایی خود را به اثبات رسانند؛ و ویروس جنایتکار "کوید 19" هم مثل جنایتکاران از نوع بشر خود، صدها میلیون انسان را فارغ از سطح زندگی، اعتقادات و رنگ و زبان شان، در مخمصه قرار داده، و در برابر چشمان همه، و زیر دید دوربین های با قدرت ثبت بالا، هر روزه از کاروان بشریت قربانی های پر شمار می ستاند، تا ابعاد قدرت خود را به چشم قوی و ضعیف بکشد و خود را به اثبات رساند، و انسان آنقدر بدبخت است که ابتدا باید در یک حجم بزرگ و برای مدت ها قربانی شود تا روزی بالاخره بر جنایت و جنایتکار فعال آن روز فایق آید.  

و گوش ها را هم باید بست، چرا که به سخن هر رسانه و تریبونی که گوش نهی، شعارهایی کلی خسته کننده ایی را می شنوی که همواره پوچند و بی مقدار و تکرارِ حرف هایی که پیشینیان از آنان زده اند و نتایجش را دیده ایم، و تو دوست داری زیر سینی تمام آنچه که برایت تدارک دیده اند را بزنی و همه را قبل از اینکه مجبور به تناولش شوی، به خاک افکنی، تا همه شعارها و ایدال های گاه پوچ و بی حاصلی را که در انتهایش جز مصیبت برای انسان و جهان چیزی نیست، را نقش بر زمین کنی و دیگر گوش هایت از شنیدن و تکرار ملامت بارشان خلاص شود.

در بلندای چرخ ارابه های حامل این شعارهای پوچ و توخالی، خشم و شوریست، که بر بستر شعوری به عمق نیم انگشت سوار است، و این همه انسان باید له شوند، تا امپراتوری دروغی به وجود آید، که رکورد زن وسعتی باشد و هزار جنایت را تا سده ها و یا دهه ها برقرار دارد، تا باز روز از نو، روزی از نو، چرخ های ارابه ایی دیگر به وسعت افکار یک انسان آرمان جوی دیگر، به راه افتد و باز له کند و خراب کند و پیش رود تا دوباره بساطی را برچیده شود و بساط دیگری چیده، و در این بین جان های این "اشرف مخلوقات" است که وجه المصالحه این آرمان جویی های بی پایان می شود.

و تا دهانی به اعتراض باز شد شعارهای تکراری مسلسل وار شلیک می شوند، که این وظیفه ماست، و ما برای وظیفه ایی بزرگ است که اینگونه می کنیم، و باید برای نجات بشر پیشرو بود و...، حرف ها و شعارهایی که نتیجه ایی جز تغییر دوره ها ندارد، و فراموشکاری تاریخی ما انسان ها هم جازه نمی دهد، در دهان مدعی امروزی زد، که دیروزی که آن همه برایش هزینه پرداختیم، نیز درست همین ادعاها را داشت، و تنها مدعی ایی رفت و پرگویی بر جایش نشست.

اما کاش هیچ نمی دانستیم و در نادانی دست به کارهای بیهوده می زدیم، آنروز دیگر اینقدر دردناک نبود، که نادانی خود افیونی قدرتمند است که سلامتی روان را برای انسان نادان به ارمغان می آورد و در آسایش تمام، چرخه اقداماتِ از روی نادانی اش را تکرار می کند و نه افسوسی گریبانش را می گیرد، و نه در این جهل مرکب به نادانی خود آگاه می شود، و مثل اسبی که به چرخ روغنگیری اش [1] بسته اند، و دامنه دید چشمانش را محدود و محصور کرده اند، در روند تکرار اشتباهاتش راحت و بی دغدغه ادامه می دهد و پیش می رود، بی هیچ فحش و لعنتی که نثار روزگار، و یا بخت و اقبال، و یا سطح فکری خود کند، در یک حماقت کامل، تکرار می کند تا مرگ او را از تکرار باز دارد و از این چرخه معیوب برهاند.

این سو می نگری خود را در سایه سار چکاد شاهوار [2] بزرگ می بینی که در این روزهای پر از برف، خود نمایی می کند، در سوی دیگر کوه ابر، با برف های تازه ایی که بر آن نشسته است، و باد وزنده این سرکوه، دلنواز است، و البته در پاییز وزش های بی پایانش، غمناک، و این همه اما تو را به شادی می خواند؛ غیر از آنها و در این بین کوه بیدر، عشق و امید را در دلت زنده می کند، حتی اگر در حد نگاه کردن به آن، از این اسطوره ها بهره برداری.

گاه مه انبوه و متارکمی که چون لحافی کوه ابر را در خود گرفته، و در این سو، سیاه کوه ابر دار، بادهایی را می وزاند که همه چیز را خشک می کند، انگار نه انگار که بارش های بهاری همه جا را غرقآب کرده است، و ده ها سانت در زمین فرو رفته است، به طوری که قبرهایی با قدمت بیست ساله، این روزها سیراب از این بارش ها، فرو می نشینند و صاحبان میت را مجبور می کنند سنگ قبرها را از چاله های فرو رفته بیرون کشند، این نشان از دریغ چند دهه ایی آسمان بر زمین بوده که آن را از بارش خود محروم کرده بود.

نم بارش های با برکت زمستانی و بهاری امسال فضای کشت و کار و نعمت های زیادی را نوید می دهد، اما موج سرمای بی موقعی تمام محصول درختان باغداران را به باد خزان زودهنگامی داد، و اینجاست که غم و اندوه در میان شادی ها، مخلوطی است از زندگی این خطه از خاکِ خاکنشینان بر خاک نشسته، واقعا می مانم که بدین بارش های زیبا شاد باشم و شکرگزار، و یا در یک خروار اندوه محصول از دست رفته فرو روم.

شاید همین امر است که ادامه زندگی را برای انسان میسر می سازد، که همان زیستن در میان پاندول غم و شادی، و همیشه بهانه ایی برای شاد بودن و ادامه زندگی هست، و در همان حال داغ و غمی که آرزوی مرگ کنی، و تو در این دو راهی زندگی و مرگ، هر دو را با هم زندگی می کنی.

باغداران این روزها بر پای درختانی بیل می زنند که حاصل بر زمین نهاده، و تنها برگ هایی هستند که بر چوب زیبای تنه درختان می رویند و سبز خواهند شد، و این روال سال هاست که مدار زندگی آنان شده است. برخی از آنان البته از کوره به در رفته، و حاصل چند سال زحمت خود را به دست خود به خاک و خون می کِشند، و اره های تیز، درختانی را به دست صاحبانش می بُرَند، که در حالت عادی، باغداران حاضرند جان دهند و انسانی خدشه ایی به پوست آن نیز وارد نیاورد؛ اما همین باغدار در یک جنون ناشی از اندوه و ناآمیدی، حاصل عمر پر زحمتش را سر می برد و بر خاک می نشاند، و می گوید دیگر تحمل دیدن این همه ضرر را ندارد، او امید از کف نهاده، ناامیدانه مرغ دل را زنده زنده، به دست خود بال و دست و پا می بُرد و نقش برخاک می کند.

اما کسانی هم هستند که بر پای این درختان بی ثمر هنوز شیره جان هدیه می کنند، و امید دارند در بهاری دیگر، گل ها را یخ و سرما، به وادی مرگ نبرده، و میوه ایی درست و حسابی کسب کنند، و تمام ضررهای چند ساله اشان را جبران نمایند؛ آنان مسلسل وار در ذهن خود، امید به آینده ایی را شلیک می کنند، که شاید اتفاق بیفتد و شاید هم نه؛ اما هنوز امیدوارند.

سبک زندگی ها نیز عوض شده است، تن هایی که در ظلم کار می فرسودند، اما به جای آن در تناسبی بسیار زیبا دیده می شدند، این روزها بی قواره از نشستن ها، و بی حاصل شدن ها، آنقدر وزن اضافه آورده اند که در اقیانوسی از کار، بیکاری به بی قوارگی ها و تن پروری ها منجر شده، و درست مثل شهرهای بزرگ، که انسان راه به هیچ طرف ندارد، اینجا هم بر امامزاده ورزش دخیل می بندند، تا هیکل خود صاف و صوف کنند.

اما در سوی دیگر، با پا پس کشیدن انسان از طبیعت، و سپردن آن به حال خود، چرخه های اکوسیستمی نیز خود را دوباره بازیافته اند، و دوباره می توان چرخه های کامل اکوسیستمی را مشاهده کرد، به عنوان مثال وفور موش های صحرایی، چرخه غذایی مارها و پرندگان شکاری را تامین کرده و صدای زیبای دلیجه ها [3] بر شاخه های بلند، نوید تولید مثل حیوانی را می دهد که سال ها بود دیگر دیده نمی شد، پرنده شانه به سری نیز خود را نشان داد، که این نیز نوید آمدن دوباره اوست، پرنده ایی که فکر می کردم نسل او در این منطقه منقرض شده است.

مار بچه ایی خود را نشانم داد و سریع زیر کلوخی حلقه زد تا خود را از من مخفی دارد، او فکر می کرد با انسانی مواجهه شده است که همچون نسل قبلی ها فکر و عمل می کند، و مثل روزهایی که در افکار ایران باستان سیر می کرد، [4] و هر حیوانی را در حرکت می دید، اولین فکری که به ذهنش می خورد، کشتن او بود، اما باید خدا را شکر کرد، که انسان امروزی دیگر تغییر کرده است، بر لزوم حضور و زنده بودن دیگران نیز در کنار خود واقف شده است. و دیگر کاری را بدون فکر نمی کند، به زیست دیگران در اطراف خود توجه دارد، حتی برای مارها هم حق حیات قائل است، و من او را تا انتهای دید خود، بدرغه اش کردم، و بر زیبایی هایش لذت بردم، و اجازه دادم تا بی هیچ صدمه ایی برود و زندگی خود را ادامه دهد و موش هایی را که صحرا را شخم می زنند، گاهی وبا به ارمغان می آورند، را بگیرد و بخورد و طبیعت خود به بالانس کند و به زندگی خود ادامه دهد، و با به راه افتادن کامل چرخه کامل طبیعی، دیگر از سم و سمپاشی های مضر خلاص شویم و این همه سرطان و بیماری از زندگی انسان نیز رخت بربندد، مثل یک نسل قبل، که نه از سم خبری بود و نه از این حجم بیماری های متنوع؛ آری او نیز باید برود و باشد و شکم سیری داشته تا بزاید و چرخه را با هم بچرخانیم و...

[1] - در قدیم اسبی را به سنگ گردی می بستند که به دور آن دایره وار می چرخید و دانه های روغنی زیر این سنگ آسیاب له می شدند و روغن از بازمانده ها جدا می شد، بر چشمان این اسب وسیله ایی را می بستند که وسعت دیدی این حیوان را چنان محدود می کرد که اصلا متوجه نمی شود که دور دایره ایی می چرخد، بلکه تصور می کرد در راه صافی به سوی مقصدی دور در حرکت است و لذا از درجا زدن خود نه مطلع می شد و نه زجر می کشید، اما حقیقت این بود که او از اول روز تا آخر روز در مسیر دایره ایی به طول کمتر از ده متر می چرخید.

[2] - قله ایی به ارتفاع نزدیک به 4000 متر از سطح دریا که در پای آن شهر تاریخی بسطام و منطقه وسیعی حوزه تمدنی خود را برای هزاره های متمادی شکل داده اند.

[3] - نوعی شاهین شکاری زیبا و خالخالی خاکستری و قهوه ایی رنگ

[4] - اجداد زرتشتی ایرانیان، اعتقاد داشتند که مارها، کرم ها و... همکاران دیوها هستند و باید از آنها اجتناب کرده و آنها را از بین برد.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

آخرین‌ها از  مصطفی مصطفوی