چاپ کردن این صفحه

رگباری بهاری، در دل زمستانی سرد و آفتابی

07 اسفند 1397
Author :  
خداوند مسیر قدم هایم را یک به یک هدایت خواهد کرد تا بدو برسم

آسمان مال من است!

نه نیست! گویا باید آن را از آن خود سازم

و چه سخت است،

انگار ما را برای نبرد و تسخیر اینجا و آنجا آفریده اند، ‎

زمین از ماست‎،

اما نه، آن هم از آن ما نیست،

بین زمین و آسمان معلقیم،

کاش این آسمان را در زمین بودی،‎

کاش سرچشمه های بالا را، در این پایین دست ها جاری می کردند،‎

کاش آنچه را بدان نیازمان بود، در زمین و در دسترس مان قرار داشت، ‎

کاش خدا هم با ما در زمین بود،‎

کاش او هم از آن دور دست ها، و در آسمان برای مان، دست تکان نمی داد،‎

کاش او هم مثل ما زمینی بود، ‎

با ما‎ بود، در ما بود، از ما بود،

اگر او آسمانی نبود، چشم ها هم از زمین کنده نمی شد،‎

تا در لایتناهی بی پایان آسمان ها گم شود،‎

کاش اصلا به سمت بالا نگاه نمی کردیم،

تا سرمان گیج رود، و روی همین زمین سفت هم نتوانیم بند شویم،‎

کاش جایی در این پایین دست ها برایمان بود،‎

کاش زمینی ها را، آسمانی نمی خواستند، ‎

کاش اینجا در زمین جایی بود، که ما را در خود جایی دهد،

و در پی جا، آواره آسمان های چندگانه نمی شدیم،‎

مثل همه آنهایی که زمینی اند، مثل بقیه‎،

راحت می زیند، و در راه آسمان کشته، و یا قتل عام نمی شوند،

و ما زیر فشار رفتن به آسمان نمی کرچیدیم، [1]

کاش "قرعه فال را به نام منِ دیوانه" نمی زدند، ‎

به نام یک نافهم دیگری می زدند، که در دنیای نافهمی خود بسیار راحت است،

دوستم نگران رخت بر بستن در غربت است،

اما نمی داند که :

مُردن راحت ترین رفتن است،

جای رفتنش هم اصلن مهم نیست،

چون به هنگام رفتن، دیگر حواست هرگز به اطراف نخواهد بود،

که کجاست سکوی پرش تو،

و تو تنها به انتهایی که پرتاب خواهی شد، در آن لحظات خواهی اندیشید،‎

پس نباید نگران رفتن بود،

و باید به بودنی فکر کرد، که اکنون هستیم،

[1] - فعل کرچیدن، هنگامی استفاده میشود که یک جسم نرم و لطیف بین دو جسم سخت آسیب جدی ببیند

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

آخرین‌ها از  مصطفی مصطفوی