چاپ کردن این صفحه

ما را به امید صبح، به درازا کشید تا به سحر

21 دی 1397
Author :  

 ما را به امید صبح، به درازا کشید تا به سحر 

ای طولانی ترین، یلدای بی قراری های شبانه ام      دراز شد، سیاهی طولانی ات ای شب

بی قرار و بی تابم، به سرگردانی های شبانه ام،      آن هم که گم شد در این سیاهی طولانی ات ای شب

گم گشته ام میان همه سیاهی ذهن مغشوشم     تو مرا دوباره باز یاب با نور ماه شبانه ات ای شب

ما را به امید صبح، به درازا کشید تا به سحر        صبحی نخواهم از تو، تا که هستم بی قرار به شب

سروده شده در 30  آذر 1397

 

امید ای آخرین تیر در ترکش ما    دریاب مرا که به داشتنت سخت محتاجم

امید ای کمان کشیده بر غم ها    پرتاب کن که به تیرت سخت محتاجم

17 آذر 1397

 

حکم است، حکم ما، که هر چه خواستیم آن بشود     جان است، جان شما، بدانچه خواستیم قربان بشود

ماییم که پرده دار غیب خداییم و بس   گوییم که آنچه خواهیم باید آن بشود

16 آذر 1397

 

ای صاحب چشم و ابروی کمان دار دلم     دلبر چو شدی، دلبر و دلدار برایم تو بمانی

من چشمه جوشان دلم، ای صبح امیدم     امید من ای چشمه جوشان خدایی، تو همانی

 

او ساخت، و به هزار چرا گرفتارم کرد   ‎ روزگارم گذشت با چراهایی که پاسخ نداشت

هی چرا کردم، باز هم چرا، و هی باز چرا    او پاسخی بدین چون و چراها، نبود و نداشت

29 آذر 1397

 

یاد یاران کُشته ما را در فراق روی شان    یادشان جاری کند اشک بر رخسار ما   ‎

ابرهای یادشان چون رخ نمایند در دلم     آسمان قلب من ابری شود، اشکی بر رخسار ما‎‎

10 آذر 1397

 

سپرده ام خود را به موج، موجی که         انسان را با خود به قعر نیستی می برد

سرمایه ی عمر ما گرفته و پیش می راند      کاروان کشته های متحرک که با خود می برد

28  آبان 1397

 

به دقایق این جهان چو می نگرم   جز می و میخانه ات نمی بینم

تویی عشق اول و آخر من    جز به نامت سخن نمی شنوم

نیک چو در شاهد و ساقی می نگرم    جز به نام تو می نمی نوشم

 

مگس دلم دور می زند به دور دلم       تا غمی یافته و نشیند بر آن  ‎

مگس صفت شد این دل و هردم نشست به غمی    کجاست شادی تا که نشانم دلم بر آن


ای کاش بیدها را سر نمی بریدند‎، این جماعت همه ی بیدها را سر خواهند برید، تا آب را از جوی بدر کنند، و در جوی دیگری که می خواهند، جاریش نمایند.‎

23 آبان 1397

 


نخواب که خواب تو را ز من ربود‎     یارب این ربودن خواب از کجا رسید

 

سجاده ات به می عشق رنگین بود‎    این بود که ما هم به سجاده ات شدیم‎

 

من کجا رخنه در دل یار کجا      تا دستی نکند دراز، کجا توانم گرفت دست

 

من خریدار دل عاشق کش یار شدم     دل او هم نظری بر من مفلس دارد؟!

 

رنگ تو به رنگ عشق مزین است    ما را کجا و رنگ عشق زدن به تو

یار آنچه بخواهد، نظر یار همان است   عشق آنچه طلب کرد بر او عرضه نمایم

شیرین من ای نگارین گل یاس!      یاری ز تو می خواهم تا کوه کَنَم چون او

رویای من ای دوست، حکایت توست    حکایت شب دوستی و آشنایی توست

تو زمستان مرا، بهار خرمی بودی    کنون ز حسن بهار بگو، که در رخ توست

18 مهر 1397   

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

آخرین‌ها از  مصطفی مصطفوی