چاپ کردن این صفحه

شیرین قلب من

29 شهریور 1397
Author :  

شیرین قلب من

شیرین قلب من ای مظهر جمال

دایم بتاب تو بر این زار و بی قرار‎

من قطب نمای دلم کوک می کنم

بر خط ابرو و این خال پر شرار‎

من بوسه ها روانه این ماه کرده ام

اما ندیده روی خوشی من ز روی یار ‎

گشتم به دور خال لبت یار من ببین

عمری برفت و نصیب نگردید روی یار‎

لب در لبُ، وصالم نبود مختصر

این مختصر هم که گذشت در انتظار یار

‎آغوش من همیشه باز بودست بر دلم

بازم دلم هوای چون منی نداشت به اختصار‎

زنجیر دل چه خواهم، ای شیرین و بی قرار

زنجیر بدین محکمی از چه بسته یار‎

دشنه مخواه زین هوس، کز کفم برفت

عشق است که ماندگار گشته ام به یار‎

من بوسه از گوشه لبت خواستم، بده

دیگر چرا سخن از دشنه می کنی به یار ‎

افتاد شماره نفسم، زین عشق و این وصالت

این دست دست برای چیست، ز سوی یار‎

بیمار گشته ام به دل و دلبری چو تو

گلگون کن تو هم گونه به دیدار حُسن یار ‎

گشته ام من هم خریدار رخ گلگون تو

لب سرخ و امتداد رخ گل گونه یار ‎

عشق و هوسم  به هم شد ای یار

این نامه ز بر بخوان تو بر یار‎

مدهوش شدم ز عشق لیلی

مدهوشی ام تو خود باز گو بَرِ یار‎

شکسته ام دام هوس، به عشق گرفتار

عشق و هوسم یافت خریدار

 

دلدار یار

لرزیده ام من سوی تو، افروخته، آتش به دل

می سوزدم این جانُ جان، گردم من آخر دور یار

فرمان بده، تا من شوم، قربانی ات ای یار من

جانم شود چون تحفه ایی، قربان اون دلدار یار‎

جانم به لب شد زین وصال، این بخت نیکو فال سال

آتش کجاست، سوزد مرا، تا جان شود، محکوم یار‎

 

آه و اشک یار

من بوسه ایی ز یار خود، خواستم اهدا کند

 لیکن به دریا خفته ام، اکنون به آهی اشکبار‎

گرمی کجاست، سردی کجاست، حسم برفت از جان من

 من جان چه خواهم، چونکه او قربان کند، در پای یار‎

لرزان و گریانم به تو، تو در پی درد منی؟!

دردی نمانده بهر من، جز درد بی درمان یار‎

از سوز عشق تو شدم، در آب سرد زندگی

عشقم به آتش می کشد، این زندگانی بهر یار‎

در ظلم این آتش شدم، افروخته چون چوب تر

اندر صدای جیغ و جیغ، آشفته گشته خواب یار‎

خوابت به رویا گشته سیر، سیر از من دلگیر و پیر

سوزم ز عشق و عاشقی، در انتظار حرف یار‎

دارد تفاوت حال من، این حال بی حالات من

مجنون نخواهی تو برو، از صحنه دیدار یار‎

بزمم کنون در رزم شد، یارم چون در بزم شد

گویا فراموشش شده، این بخت بی یار یار‎

یادت کنم هر لحظه ایی، دریام توفانی شود

زین سیل بی همتای عشق، گردد بساحل یاد یار‎

آن دشنه پشمینه ات رفته است اندر جان من

زین مرگ و یکدم زندگی، گردیده خرسندم به یار‎

رنگین کنم من جامه ام در محضرت نیکو مثال

ای تو مثال زندگی، این زندگی است یا مرگ یار ‎

گاهی

گاهی به دام عشق تو، گاهی به راه مرحمت

گاهی میان غم رها، گاهی خوشم آغوش یار‎

گاهی فدایی گشته ام، گاهی شدم شیدای تو

گاهی به دردت مبتلا، تو همچنان فارغ ز یار‎

گاهی به دستم دشنه ایی، گاهی گلی از بهر یار

گاهی مدارا می کنی، گاه شکنجی بهر یار ‎

گاهی علیلت می شوم، گاهی شجاعم همچو شیر

لیکن به پای عشق تو، اکنون گرفتارم به یار‎

گاهی به تب می سوزمت، گاهی مدارا می کنم

گاهی هوای عاشقی است، تابان روانم سوی یار‎

گاهی به لب می دوزمت، گاهی به جان فرسوده ام

گاهی لب عطشانم و گریان روانه سوی یار‎

من عاشقی عشق پیشه ام، عشقم کجاست بی ریشه ام

ریشه کجاست می جویمش،  بر خط و اون ابروی یار‎

گریان شدم بر حال خود، این حال و این دلدار خود

جویم هوای عاشقی، بر قامت دلدار یار‎

جستم دلم را در رخت، جستی مرا بیرون ز دل

دل کن به روی من تو باز، ای دلبر و دلدار یار‎

ای ناز دلبرین

من گشته ام بلاکش دوران عجیب نیست

درد بی عشقی است که به بلا برده است یار‎

می خواهدت که به سلامت عبور کرد

از تب مسوز و برون آی ز تب که یار

‎من بودم و تو بودی و عشق و عاشقی

دردی که شد، درمان به رویت روی یار‎

چون آتش گداخته گردیده ام به عشق

عشق است که گداخته می کند جان یار‎

نهان ز داغ و دوریت نشاید شد

 سوزد به درد عشق، توان و جان یار‎

دیوان شعر من از عشق تو پر است

ای پرده نشین عشق، رخ نما بار دگر به یار‎

نهان مشو تو چنین از رخم که شد

این رخ همه نکته دان و مثال بی مثال یار‎

شدم بدین بزم شبانه همره و همراهت

که صبح را به تماشا نشیند اینک یار‎

ترا صبح تمنا چه سان رسد ای یار

که یار تو بر صبح تمنا کشد هزار منت یار‎ 

منم به بزم تو ای چراغ دل، چنان مشتاق

چنانکه به اشتیاق یار نشیند برای یار‎

شوریده گشته دلم در نوای و شور رخت

ذهنم به قافیه ماند و در بند ابروی یار‎

به صبح رسید این شب تار و بی قراری ام اکنون

برو به حضرت دوست می سپارمت ای یار‎

رها گشتی زمن و من رها نیم ز تو

دل شده شیدا و در اندیشه دیدار یار‎

‎من گرمی دلم را به تو دارم ای عزیز

زین گرمی تو است که شدم من همپای یار‎

من خود مسافرم بدین درد و عاشقی

گشتم به عشق مبتلا و شدم عاشق به دیدار یار‎

تنها نیم به تو ام همراه گشته ام

تنها میان این سفر عشق با دل یار‎

من و تو انتظار و صدای عشق،

شاید کند نظری سوی ما دل بی انتظار یار ‎

من کوک شدم به عشق تو ای ناز دلبرین

دل را که نکته به نکته روایت شدم به یار ‎

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
0 Comment 1815 Views
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

آخرین‌ها از  مصطفی مصطفوی