پی سیو، سالمندترین اورس در سینه چکاد شکوهمند شاهوار، ابردژ یا ابرسج
  •  

28 شهریور 1397
Author :  
پی سیو، سالمندترین اورس در سینه شاهوار، ابردژ یا ابرسج

برای اقوام آریایی که به سرزمین های جنوبی مهاجرتی تمدن ساز را رقم زدند و درخشان ترین دوره تاریخی این سرزمین را آفریدند، طبیعت و اسرار آن از مهمترین مشغولیت های ذهنی آنان بود؛ آنان جهان را متشکل از چهار عنصر مخالف هم آب، آتش، باد و خاک می دانستند، و به تقدیس و احترام این عناصر همت فراوان داشتند، یکی از این عناصر آتش است که به عنوان "مظهر پاکی" چنان اهمیتی داشت که آن را "پاک کننده" تلقی کرده و از جمله در هر چهارشنبه آخر سال به احترام و تبرک از آن می پریدند و چنان آتش و نور در فلسفه اشان جای داشت که آن را در آتشکده نهاده و همواره روشن و مقدس می داشتند و ریشه ها و بروز این عزت و احترام را حتی بعد از آمدن اسلام تاکنون می توان دید، به عنوان مثال مرسوم است، چنانچه آتش بر افروخته ایی را بخواهند در طبیعت با آب زدن، بیفشانند و خاموش کنند، تاکید می شود که در آن هنگام "باید با نام خدا (و با ذکر بسم الله)، آب بر آتش ریخت تا دچار کوری نشد"،

 بعد از ورود اسلام و آمدن سنن فقه اسلامی به صحنه اجتماع ایرانی، باز هم آتش به عنوان یکی از عناصر پاک کننده از نجاسات در نظر گرفته می شود، همچنان که در آیین زرتشت معتقد بودند، که آتش باعث دوری دیوها (نیروهای منفی در آفرینش) از انسان، اشیا و خانه می گردد، و به درستی هم فکر می کردند، زیرا اکنون روشن شده است که آتش باعث از بین رفتن میکروب ها (ناپاکی ها) می شود؛ ایرانیان به گرد آتش جمع شده و برای خود محیطی آرام برای تمرکز (Meditation) و دعا و نیایش مهیا می کردند و بدین ترتیب شرایطی به دور از استرس فراهم و با حضور در آتشکده، استرس خود را فرو می نهادند، امروزه با دورشدن از این فرهنگ خاص ایرانی و متعلق به دوره آرایی ها، در برنامه "چهارشنبه سوری" ، که آتش نقش مهمی در آن دارد، در حالی که با پریدن از آتش، این مراسم اجرا می گردید، اما این روزها این رسم باستانی، به کناری نهاده شده و متاسفانه ترقه های چینی را جایگزین آن آتش روحبخش کرده و به خدمت گرفته، و مراسم باستانی و استرسکاه خود را، به برنامه ایی استرسزا تبدیل و جایگزین کرده اند، و لذا به جای دوری دیوها، مردم در این روز دیوزده می شوند، و باید روزی با بازگشت به فرهنگ بومی، نقش سالم اینگونه مراسمات آیینی را بازیافت.

تناسب نگاه تقدس به طبیعت و جانداران آن، که مادر هستی در این جهان تلقی می گردند، آنگاه روشن می شود که این قوم در حفظ طبیعت ایران موفق بودند، و اکنون هم بر اساس همین تفکر آریایی در بین هندوان، طبیعت هند به عنوان یک جامعه متکی بر تفکر و فلسفه آریایی، یکی از سالم ترین و دست نخورده ترین محیط های طبیعی برای حیوانات و گیاهان در میان ملل مجاورش می باشد، و اگر سلطه مسلمانان و بعد از آن انگلیسی ها (که این مردم شدیدا گوشتخوار می باشند)، بر هند نبود، شاید اکنون هند بکرترین نقطه طبیعی جهان به شمار می رفت زیرا با آمدن این گوشتخواران بسیاری از عناصر زنده طبیعت هند نیز، به تاراج شکم های گوشتخوار این حاکمان بر هند، و مردم پیرو آنها رفت، و عکس های شکار و کشتار در طبیعت هند در زمان انگلیسی و پیش از آن سلسله های اسلامی هند، قلب طبیعت دوستان را جریحه دار می کند؛

آریایی ها بدرستی طبیعت را یک کل در نظر می گرفتند، که انسان نیز تنها جزعی از آن است، نه مالک آن، و نه اینکه همه جهان برای او، و در خدمت او؛ و بر اساس همین نگاه بود که معتقدان به تفکر طبیعتپرور آریایی، معتقدان به این تفکر در کشتار حیوانات اصلا اسراف نمی کردند، و بسیار از این عمل دوری می کردند، و در حفظ طبیعت بسیار مراقبت داشتند و درخت و بوته های بیابان را به احترام یاد و رفتار می کردند. و هنوز که هنوز است هم آثار این اعتقادات را می توان در بازماندگان از این اقوام دید.

در دهه 1380 هنگام عبور از محور بین بمبیی به پونا در ایالت مهاراشترای هند، خود به چشم خود مشاهده کردم، پیمانکار هندی احداث بزرگراه بمبیی به پونا، برای حفظ درختان کهنسالی که در مسیر ساخت جاده قرار گرفته بود، چه تلاشی داشت، که انسان باورش نمی شود، مسلحین به بلدوزر، گریدر، لودر و... چطور وقتی در مسیر خود به درختی می رسیدند، چه مقدار کارگر می گذاشتند تا پای درختی را به دقت بکنند، و ریشه هایش را در آورده، و سپس این درختان را با جرثقیل جابجا کرده، تا عظمت روح طبیعت پرست و بزرگ خود را به نمایش بگذارند، و ما هم به احترام این تفکر ایستادیم، و شاهد جابجایی درختی شدیم، که هم بسیار عظیم، و هم کهنسال بود، و پیمانکاران این محور مهم مواسلاتی هند، امید داشتند تا این درختان کهنسال، در مکانی جدید که منتقل می شدند، زندگی خود را در کنار این اتوبان ادامه داده، و در مسیر و عملیات جاده سازی از بین نروند، و پیمانکاران پول پرست هندی، اما حاضر نبودند در مسیر این جاده به بریدن و نابودی این موجودات اقدام کنند، که از بی دفاع ترین موجودات جهانند، و این طلا دوستان هندی، روپیه های گران قیمت خود را هزینه نجات این درختان می کردند.

این احترام به طبیعت را در روستای ابرسج [1] نیز می توان نسبت به درخت کهنسال چند هزار ساله اورسی[2] دید، که در دره کوه شاهوار منتهی به این روستا هنوز که هنوز است "نماد جاودانگی و نامیرایی" بوده و پا برجاست، تا شهادت دهد که اگر این مردم به امر مطلوبی چون حفظ مام طبیعت توجه و آگاهی یابند، حتما نسبت به اجرای آن کوشا خواهند بود، و میراثی ماندگار بجای خواهند گذاشت.

جمعه 23 شهریور 1397 مقصد صعودم به همراه دوستانی چند، جهت دیدار از درختی بود که هزاران سال عمر دارد؛ درختی که سرعت رشد آن سالانه تنها یک میلیمتر است، درختی که بنام "سرو کوهی" در ایران شهرت دارد، و در شعر شاعر شهیر، شعر نو در یوش و بلده، جناب نیما یوشیج [3] هم بروز زیبایی یافته، آنجا که این شاعر زیبا گوی ایرانی می سراید : "در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام، گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی کاهم"،

اَوَرس که به قولی مخفف همان کلمات "اُو" (آب) و "رس"  (رسیدن) است، نامش شاید بر گرفته از این واقعیت می باشد، که درخت اورس تلاش می کند تا ریشه هایش را پیش برده، و به آب برساند، و همین امر باعث می شود که با رسیدن به منابع آب، سال های سال، زنده مانده، و به تحکیم و توسعه ریشه های خود، کُند، و اما قدرتمندانه ادامه دهد، و اکنون اورسی را که ما به دیدارش می رفتیم، به قولی چهار هزار سال، و در بیانی دو هزار و پانصد سال و... عمر دارد، که تمام تلاش خود را برای حفظ و گسترش خود صرف کرده، و اکنون با عمری هزاران ساله قرار، شاداب و پابرجاست.

این درخت برای اهالی اورسج مقدس و محترم است، و مردم این روستا معتقدند که قبلا شاخه های این درخت مثل درخت لیل [4] پایین آمده و در زمین فرو رفته بود، قریب چهارصد گوسفند می توانستند در زیر چتر و سایه عظیمش بخوابند، و خود را از اشعه های خورشید برهانند؛ روایت هایی در خصوص سرگذشت اسطوره ایی این درخت و حفظ آن تا کنون وجود دارد، از جمله در یکی از این روایات چوپانی از اهالی ابرسج شاخه ایی از این درخت را صاف و مناسب برای ساخت ساختمان می بیند، و لذا آنرا بریده و جهت ساخت منزل خود به خانه می برد، دیوار ساختمان را با سنگ می چینند، و این چوب را که خیلی سنگین و محکم است، را بر دیوارش می نهند، اما هر بار که این چوب روی دیوار این سنگچین قرار می گیرد، حاصل تمام کارشان هدر رفته، و دیوار فرو می ریزد، تا این که یکی از اهالی روستا از او می پرسد، این چوب را از کجا آوردی؟ که این فرد عنوان می دارد این را از درخت "پیسیو" [5] بریده ام، با شنیدن این جمله یکی از اهالی می گوید، به همین دلیل است که این بنا بنیان نمی گیرد! و این شاخه را که کنار می گذارند و دیوار را چیده، و زین پس بنا تکمیل می شود. در حادثه ایی دیگر، یکی از اهالی یک بار هیزم از این درخت برای سوخت بر می دارد و به منزل خود می برد، که به یک ماه نشده، چشمان خود را از دست می دهد و کور می شود و...

و مجموع این حوادث باعث شد که مردم به این نتیجه برسند که تعدی به این درخت باعث بروز حوادث ناگواری برای متجاوزین به حدود اورس پیسیو می شود و از آن به بعد گفته شد که کسی به این درخت دست نزند، و اهالی اورسج نسبت به این درخت اعتقاد خاصی دارند و مراقبند.

حال ما مشتاقانه به دیدار چنین درختی می رفتیم، در حالی که تا پیش از دیدنش، واقعا تصور این میزان عمر برای آن، معمایی لاینحل برایم بود، که حل آن مشکل، و باورش سخت بود، اما باورنکردنی های زیادی در زندگی ما هست، که در ذهن ما هم نمی گنجد، ولی واقعیت دارد، بسیاری از اعتقادات ما بی اساسند و ما آنان را بر پیش فرض های بی اساس خود آنچنان استوار می بینیم که خلافش را هرگز باور نمی کنیم، اما در مواجهه با حقیقت، چنان این اعتقادات فرو می ریزد، که به طرز بی حسابی انسان در می ماند. مشتاق دیدار این درخت کهنسال هستم، درختی که رشد آن یک میلیمتر در سال است، و اکنون با چنین رشدی به جایی رسیده که چند نفر باید به دور تنه اش بغل باز کنند تا بتوانند حقله ایی انسانی بر دورش زد.

ساعت هنوز چند دقیقه ایی به هفت صبح مانده بود که ما در شمال روستای ابرسج وارد دره ایی شدیم تا ساعت ها در امتداد آب و آبشارها برویم و به مقصد خود در منتها چشمه ها، و در پای سرو کوهی شعر جناب نیما برسیم. متاسفانه از همین ابتدا، راهسازی ها نشان می داد که اتومبیل ها و ماشین آلات در حال راه یابی به این دره در دل شاهوارند، می کنَند و می تِراشند و پیش می روند، بوته های زرشک که این روزها از مهمترین پوشش گیاهی دره است، و خوراک خرسی است که به میوه هایش سر می زند، زیر چرخ های ماشین های راه سازی نابود می شوند، تا راه این موتورهای پر صدا و ویرانگر برای تجاوز به عمق دره باز شود، نمی دانم سازندگان این راه ها در دل این طبیعت بکر به دنبال چه هستند، سنگ هایی که کنده می شود؟ و یا خاک های که جابجا می شود تا بوته های مختصر از چرا باز مانده را نابود کنند؟!!.

و متاسفانه شنیدم که معدن کارانی از سمت روستای تاش، نیز در دل شاهوار پیش می تازند تا خود را به معادن این منطقه برسانند و برکنند و ببرند، انگار شاهواره هدف بعدی غارت ما انسان ها از طبیعت است، اینجا هیچ جایی حرمت ندارد، مگر حرم و مسجد، باقی ثروت معنوی و طبیعی ما را انگار حرمتی نمانده است. طبیعت بکر و میلیون ها ساله شاهوار این روزها در معرض غارت ما انسان هاست، عده ایی تفنگ بدست حیواناتش را شکار می کنند، عده ایی گوسفند در پیش، مراتعش را بی رحمانه می چرانند و دامنه شاهوار را به مثال فرش های بی پرز و مندرس و پا خورده تبدیل می کنند، و حالا خصولتی ها به غارت معادن شاهوار آمده اند، تا انفجارات معدنی و راه سازی اشان، این چند اورس باقی مانده بر دامنه شاهوار را برکنند و در حداکثر کاری که خواهند کرد چند کاج جایش بکارند و این چند راس وحوش بجای مانده را هم بِرَمانند و بی خانه و کاشانه کنند، و زین پس تفریح معدن کاران خسته از کندن کوه، در شب های طولانی این کوه زیبا، شکار کبک ها و آهوانش و... خواهد بود تا ریشه طبیعت شاهوار نیز بخشکانند و این معدن طبیعت بکر برجای مانده از غارت های بی شمار گذشته، و این کلکسیون حیات وحش بر جای مانده از روزگاران سخت هم، به تاراج زیاده خواهی های ما برود، و جای سالمی از تجاوز و غارت ما انسان های زیاده خواه و بی رحم نماند.

کاهش آب های جاری در اثر نباریدن های طولانی این سال ها، در این دره، مسولین اجرایی روستا را بر آن داشته تا برای جمع آوری آب ها، کانال های سیمانی احداث کنند که این خود مسایلی را برای طبیعت بکر شاهوار به دنبال دارد اگرچه بلایی که معدن و معدن کاران بر سر شاهوار خواهد آورد و می آورند، غیر قابل محاسبه است، آبهای جاری در این دره گل آلود است، و این گل آلودگی ناشی از شستن خاک طبیعت توسط کارگری است که 200 هزارتومان روزانه می گیرد تا آب را گل آلود کند و کاری کند تا آب در زمین دره فرو نرود و منافذ زمین با این گل و لای بند شود، و این مختصر آب به روستا برسد، و ما کوه را می شوریم تا از خاک خود خالی شود و ما آب داشته باشیم، اما تا کی می توان به این روش ادامه داد، و تا کی طبیعت این وضع را تحمل خواهد کرد و نخواهد مرد؟!.

با حدود 40 دقیقه پیاده روی ( Friday, ‎September ‎14, ‎2018, ‏‎7:36:57 AM) به آبشار ابرسج رسیدیم، البته گفته می شود که در این دره 63 عدد آبشار وجود دارد که برخی از آبشارها در جناحین دره قرار دارند که آثار سقوط آب را در خود دارند، و نشان می دهد که زمانی از آن آبشارها نیز آب به دره می ریخته، و اکنون آبی در حد هشت اینج بعد از عبور از بعضی از این آبشارها خود را گل آلوده به روستا می رساند.

ساعت  ‏‎8:08:19 AM به آبشاری رسیدیم که بر بلندای آن آثار یک قلعه باستانی هست که "قلعه چهل دختر" نام دارد و داستان هایی در خصوص این قلعه در بین اهالی وجود دارد که می گویند دربی سنگی و با نقش و نگار داشته، که چوپانی آن را کشف می کند و به اطلاع یکی از اهالی متنفذ ابرسج می رساند، که او هم با مباشرت فرد دیگری که کارشناس این کار بوده است، آن شبانه به غارت می برند. وجود قلعه های  متعدد به نام "قلعه دختر" [6] در تمام خاک ایران نشان از موضوعی در خورد بررسی در تاریخ فرهنگ ایران دارد، شاید برعکس نظام فرهنگی عربی که دختر جایگاه بسیار نازلی داشت، در نظام فرهنگ ایران باستان درست بعکس دختران جایگاهی بالا داشته اند، که قلعه های بسیاری را به نام آنان نام نهاده اند، در قله های بسیاری قلعه هایی بدین نام وجود دارد، از جمله در پای قله توچال بین "شکرآب" و "شهرستانک" قلعه ای وجود دارد که به قلعه دختر مشهور است و...

ساعت ‏‎9:00:12 AM به کوره ذغال چوب رسیدیم، جایی که درخت ها زیادی در آن تبدیل به ذغال چوب شد تا در بازار شاهرود و بسطام و روستاهای همجوار مصرف شوند، و اکنون کار به جایی برسد که در این مسیر به غیر سه چهار تا درخت اورس چیز دیگری دیده نشود و تمام اورس ها را نسل قبل تراشید و به چوب و ذغال تبدیل و مصرف کرد، نمی دانم نسل بعدی در مورد ما چه خواهند گفت و آنها از نتیجه عملکرد ما چه خواهند گفت. آنچه مسلم است، نسل قبل شاهواری پر از درخت داشته است و اکنون شاهواری کچل را ما می بینیم و طی یک نسل درخت هایش تراشیده و به مصرف سوخت رسیده اند.

در سراسر این دره تا ارتفاعات بالا می توان بقایای فسیل صدف های دریایی را دید، که ما به آن "گوش ماهی" می گوییم که این ها در لایه های سنگ ها به صورت تراکم دید می شوند و همین امر نشان می دهد که ده ها میلیون سال قبل این سرزمین زیر آب بوده است و حادثه ایی حیوانات مذکور را کشته و دفن و تبدیل به فسیل کرد.

اینجا در مسیر، آثاری از فضولات، یک خرس دیده می شود که برای خوردن میوه زرشک ها، رفت و آمد داشته و دارد و آثار تخم میوه زرشک و رزکوهی را می توان در آن دید.

آثاری از یک گوسفند سرا در ساعت  ‏‎9:51:29 AM  دیده می شود که در کنار آن آثار قلعه ایی باستانی وجود دارد که دیوارهای قطور آن را با ملات خاص و سنگ ساخته اند که اهل اورسج آن را "دی گی"  که معنی رسمی آن که به "درگاه ده" دروازه ده ترجمه می شود، می نامند. این قعله بین دو آب قرار دارد که از دو دره متفاوت به اینجا آمده و متحد شده به سوی روستا می رود، آبشاری بلند در زیرپای این قلعه قرار دارد که در دو سوی آن گوسفند سرا قرار دارند.

گیاه خوش رنگ و بنفش و خوش بو، که بویش از هر عطر و ادکلنی بهتر است، به نام محلی "می ملی گوشه" که این روزها گل هایش میزبان زنبورهای عسلی است که از این آخرین گل های پائیزه گرده برداری می کنند و صدای این حشرات زحمتکش در بوته هایش به وفور شنیده می شود، .

ساعت ‏‎9:52:47 AM به گوسفند سرای دایری رسیدیم که به نظر می رسید هنوز گوسفندانش در کوه ها حضور دارند، شاید مناسب باشد برای حضور احشام در طبیعت قانونی نوشته شود که به مراتع استراحت داد تا خود را بازیابند و لذا دوره حضور در کوه برای مرتعداران دارای زمانبندی خاصی باشد.

 ساعت ده و سی دقیقه بوته های گون و خار به تعداد انبوه آغاز می شود که در حجم بزرگ طبیعت کوه را شکل داده اند که متاسفانه چنین بوته هایی که برای خاک و حشرات طبیعت بسیار ضروری اند، با دانه کبریتی به خاکستری تاسف باری تبدیل می شوند، و این بلا را در کوه های مختلف می توان دید که کبریت بدستان بدون توجه به ضرورت حضور این گیاهان در اکوسیستم قله ها، آن را به راحتی به آتش می کشند و حاصل زحمت ده ها ساله طبیعت در خلق یک بوته با چنان عظمتی، را در چند لحظه به خاکستر تبدیل می کنند.

ساعت   ‏‎10:50:13 AM درختان مورد انتظار را در انتهای دره ایی، بالاخره رویت کردیم.

ساعت 10:58:22 AM به دو درخت کهنسال اورس موصوف رسیدیم درخت هزاران ساله پیسیو (پی سی اُو - یا پی سیو) اکنون در مقابل چشمان ماست.، درختانی که حوادث هزاران ساله ایی که بر این مردم گذشته است را شنیده و چوپانان زیادی گوسفند خود را در پایش خوابانده اند و نسل به نسل، به حکایت زندگی خود نشسته اند، حکایت آنچه بر آنها رفته را گفته اند و شنیده اند، و این درخت اکنون سینه اش انباشته از داستان های هزاره هاست که شنیده و در خود دارد، و اگر بتواند داستان خود را بازگو کند، حکایت تاریخ هزاران ساله از نسل چوپانان و رهگذران و ساکنان شاهوار را که بر آن گذشته اند، را شنیده و روایت خواهد کرد؛ و کاش زبانی برای بازگویی داشت، می گفت قبل از آریایی ها چه مردمی در پایش می زیستند و چگونه  بودند و با آمدن آریایی ها چه شد و بعد در خلال حکومت سلسله های متعدد و هزاران ساله بر این مردم چه گذشت، و بعد با آمدن سپاه اعراب بر  این مردم چه گذشت، و در این هزار و چند صد سال بعد از آمدن آنان که باز رقابت های متعدد و خون هایی که ریخته شد و... و حکایت همچنان باقیست و این درختان به مرور ما زمان می گذرانند و لابد چوپانان حکایت های ناگفته خود را در این خلوت با درخت ها می گویند.

در پای این درخت می توان آخرین چشمه ها را قبل از قُور (یا قله) دید، که سر از ریشه درخت و کف دره بر آورده اند و گوارا ترین آب ها را به ساکنان این منطقه هدیه کنند، و آب نوید زندگی برای وحوش را می دهد و انسان در اینجا نوید مرگ و نیستی برای طبیعت، که مهمترین دشمن این طبیعت بکر انسان است که به چشم بهم زدنی می تواند حاصل زحمت هزاران ساله طبیعت را به باد فنا دهد، و اکوسیستم و چرخه آن را یک شبه برهم ریزد.

پای این درخت های هزاران ساله هیچگونه فنس و یا دیواری برای حفاظت نیست و حتی تابلویی که به رهگذران بگوید که این درختان چه گنجینه عظیمی هستند، که اگر خوانندگان تابلوها بدانند که در کجا قرار دارند و با چه گنجی مواجهند، دیگر هرگز به خود اجازه نخواهند داد از تن خسته این مسافران زمان شاخه ایی برکنند و خسارتی بر تن شان وارد کنند، که انسان ها عموما فهیم و مهربانند و تنها سودجویانی قلیلند که تفنگ به دست آهوی این دشت زیبا را می زنند، تا لحظاتی لذت کبابش را بچشند و طبیعت را به داغ این نادره های طبیعت عزادار کنند.

تمام شواهد نشان می دهد که قله شاهوار از قله های مسکونی بوده است وجود آثار قلعه های "چهل دختر"، "ده گی"، "ابردژ" و... در این کوه که حداقل نام هایی بود که من در این صعود شنیدم، نشان می دهد که اجداد ما در این منطقه به رغم سردی و بارش های عظیمش، زندگی می کردند، بخصوص اهالی قلعه ابردژ که گفته می شود نام ابرسج هم از این دژ گرفته شده، و مردم محلی به این دژ، قلعه کُفار و یا گبر ها می گویند، که این خود گویای حضور زرتشتیان در این کوه است، که بعد از آمدن اعراب به گبر و کفر آنها را می شناختند و ریشه اشان را زدند، وقتی در احوال شیخ بایزید بسطامی هم سیر می کنی، می بینی که او از اهالی محله و از خاندانی زرتشتی و در محله زرتشتیان بسطام زندگی می کرده است و گویا از طایفه مغان بوده، که از رده روحانیون زرتشتی بودند که از قضا وقتی همین طبقه با حکومت ساسانی امتزاج کردند، بنیاد دین زرتشت و قدرت سیاسی وقت را در کنار قدرت زدند، و ظلم را به حدی رساندند که وقتی نیروی خارجی مثل اعراب با عده ایی قلیل آمدند، تاج کیانی از سر ایرانیان برداشتند و بساط هزاران ساله ایی را عده ایی قلیل با شمشیرهای کمانی خود برچیدند، و کار به جایی رسید که یکتاپرستان دین زرتشت را به کفر متهم کردند و مردم ایران دو دسته شدند و همدیگر را به گبر و کفر صدا زدند و از بین بردند، اینجا ابردژ آنان اکنون به ابرسج تبدیل شده و همچنان در پای شاهوار پابرجاست.

در کنار این شاهوارِ شاه پیکر همچنین روستای میقان قرار دارد که گفته می شود اینجا هم مجمعی از مُغان و یا همان اهل روحانیت دین "گفتار، کردار و پندار نیک" می زیستند که آن را به همین مناسبت میقان می نامند، و همه اینها در کنار شهر "صد دروازه" که روزی پایتخت ایران بود، نشان از شوکت و عظمت مردمی می داد که اهل کومش یا قومس را تشکیل می دادند و بین خراسان و ری (راگا) و هیرکانا (طبرستان) و اسپادانا (اصفهان) محل جوشش زندگی شد، که شمال را به جنوب و شرق را به غرب ایران وصل می کردند و آثار "چاپارخانه" های این منطقه هم اکنون بین دامغان و شاهرود و از شاهرود تا دل البرز می توان به تواتر دید، از جمله در نزدیکی روستای قهج، خرقان و... آثار این ساخت و سازهای ارتباطی هنوز پابرجاست و نشان می دهد که روزگاری این منطقه شهیر و فعال بوده است.

اما اینک ما به پای این درختان کهنسال رسیده ایم و در حُسن ذوق و سلیقه میزبانان اورسی ما، انگار باید ماند و لذت خوردن را چشید و بساط میوه، چای دودی، جوجه کبابی لذیذ را می شود برپا کرد در سر و صدای تهیه این سورچرانی طولانی، از زمزمه های عاشقانه دیدار با این پیران کهنسال باز ماند، و گفت و شنید و از این درختان نشنید. و باز سروکوهی ما، بی توجه به این بیمحلی ها، سایه می دهد و شما می توانی مثل هزاران کسان دیگری که این درختان میزبان شان بوده اند، بمانی، بخوری، بگی، بشنوی و بگذری و...

بر پای این درختان و چشمه گوارایش گزنه ای روییده است و اکنون در این فصل و در آستانه پاییز، ترد و لطیف است و می توان از این گزنه بر پای این اورس کهنسال که مثل سبزی خوردن تازه بسیار سرحال و ترد است، گرفت و با زدن آن به زانوانت، دوای درد زانوی کوهنوری ات را با حس گزش لذت بخش، بی حسی داد و این سوزش و خارش و بی حسی را در آمیخت و برای مدتی از زانو و درد هایش خلاص شد، و به "وریج وریج" ش مشغول شد و عادت کرد و بدین صورت از درد زانوان گریخت، هرچند سوزشش را برای روزها به همراه خارخ خواهی داشت، اما این خود لذت بخش خواهد بود و سلامتی افزا.

مشغول خود بودیم که گروه دو نفره کوهنوردی هم رسیدند که در مسیر با آنها در سه نقطه تلاقی داشتیم، آنها هم به نوعی با ما در این مسیر همراه بودند، که از جمله آنان یکی از فاتحان "علم کوه" از سمت تیغه آلمانی ها هم در این جمع بود، که مشتاقانه سفره دل باز کردیم و او نیز از خاطرات کوه و عبور از سات گفت و معتقد بود علم کوه، تمام زیبایی های ایران را در خود یکجا دارد، هزار چال که مثل یک کاسه است و یک طرفش به سمت علم کوه می رود، یک طرف به کلاردشت، و یک سویش به سمت الموت، و سوی دیگرش به سمت تالقان؛ منطقه ایی که خیلی خطرناک است، هم به لحاظ ارتفاع بالایی که دارد (بالای 4000 متر هست)، و این که آبادی هایش خیلی از هم دروند و...، و این که بهترین و راحت ترین مسیر به سمت علم کوه از سمت کلاردشت است، و اگر در چاله هزار چال قرار گیریم می توان چند قله را فتح کرد که از آن جمله علم کوه، خرسان شمالی، خرسان جنوبی، لشکرک بزرگ، و لشکرک کوچک، ستاره که باید، در این کاسه چند روزی ماند، و هر روز یکی از این قله ها را یک به یک فتح کرد. و این که کوه های آنجا با کوه های اینجا در شاهوار و البرز شرقی خیلی تفاوت دارد، زیرا بدنه آن کوه ها بیشتر تیغه است و خطرناک.  

این دوست کوهنورد ما توصیه هایی هم داشت که باید از سوی کوهنوردان رعایت شود، یکی این که باید از دو باتوم در صعودها استفاده کرد، که این کمک شایانی در مسیرهای طولانی صعود می تواند در حفظ انرژی داشته باشد. و دیگر اینکه تغذیه در کوه خیلی مهم است. خوراکی های خیلی شیرین را نباید خورد، می توان در آب دو لیتری قمقمه خود یک قاشق عسل ریخت به طوری که شیرینی آن زیاد احساس نشود، زیرا شیرینی زیاد باعث می شود که انسولین زیادی در بدن آزاد شود، و این باعث بی حالی و تخلیه انرژی می گردد، و واقعیت هم همین است که در صعود های سخت، کاهش و اتمام انرژی باعث مرگ بسیاری از کوهنوردان می شود و لذا حفظ انرژی خیلی مهم است و انرژی بدن حتی برای جذب قند هم نباید تباه شود. قند خون باید در یک نمودار خیلی آرام بالا برود.

 چربی نباید خورد، مغز بادام درختی خیلی خوب است، البته بادام زمینی هم مناسب است، ولی در مقایسه با بادام درختی از چربی بالاتری برخوردار می باشد. مغز بادام درختی ماده ایی دارد که در بدن به NO2 تبدیل می شود و این باعث می شود که رگ ها باز شود و اکسیژن و خون رسانی بیشتری به عضلات صورت گیرد، که در کوهنوردی این خیلی مهم است.

به هیچ عنوان تن ماهی و کنسروجات در صعودها نخورید، زیرا این ها چربی زیادی دارد، و بدن باید انرژی زیادی بگذارد تا آن را تبدیل کند، سبزیجات زیاد باید خورد؛ آب زیاد باید خورد و قبل از این که تشنه شویم آب بخوریم، غذاها باید ساده ساده باشد، حتی کوکو سیب زمینی هم نه، بلکه سیب زمینی آبپز بهتر است، تخم مرغ هم بد نیست، ولی صعود به قله های بلند بهتر است، استفاده نکنیم، در برنامه های چند روزه و بالای 4000 متر، قرص مکمل ویتامین باید همراه داشت، صبحانه عدسی و یا لوبیا و... خوبه، شب هم که در کوه می مانید قمقمه آب خود را داخل کیسه خواب خود قرار بدهیم تا دمای آن با دمای بدن شما یکی شود، و این باعث می شود که هنگام خوردن این آب، بدن انرژی زیادی برای همدمایی آب با بدن صرف نکند. مایعات هر چه همدمای بدن شما باشد بهتر است. این ها نکته های ریزی است اما خیلی مهم است. آب سرد خوردن در ارتفاع خیلی مشکل زاست و برای کبد هم ضرر دارد. چای را به لحاظ از بین بردن آهن بدن نباید خورد.

دوست همنورد دیگری هم توصیه به خوردن انجیر خشک می کرد، که هم باعث می شود که انرژی بدن در ورزش سریع بازگردانده شود، و هم سریع جذب می شود، او کسی است که در منزل هم آب را همدمای بدن مصرف می کند و هرگز از آب یخ و یا آب از یخچال میل نمی کنند و آب شیر آب را با هر درجه ایی به آب های سرد یخچال ترجیح می دهد و راز سلامتی بسیار مهمی، که اینگونه برای او معمول شده بود و در زندگی اش رعایت می کند، ایشان سال های سال است که چای نمی خورد، شاید این برای بسیاری غیر قابل باور باشد ولی هستند کسانی که چای را کاملا ترک کرده اند.

هنوز آثار خواب گوسفندان در پای این اورس هست البته این دو حسن دارد، یکی این که گوسفندان پای این اورس را همواره با پای خود شخم می زنند و لذا اکنون پایش کاملا خاکی است و دوم کود دائمی که بپایش ریخته می شود ولی رفتن بزها روی آن و عدم رویش هیچ بوته ایی در پای اورس باعث می شود که سیل خاک ها را ببرد و به درخت آسیب برسد، و متفق بودیم که باید دور این درخت را فنس و یا حصار بکشند و از مناطق مجاورش جدا کنند، تا انسان ها و حیوانات نتوانند به آن خسارت بزنند، و تابلویی حاوی نکات تاریخی و روش محافظت از آن در نزدیک این دو درخت نصب شود، تا رهگذران بر احوال و اهمیت آن ها آگاهی یابند.

از ساعت 11 صبح که رسیدیم تا ساعت 14 و چهل دقیقه در پای این سرو کوهی کهنسال ماندیم، و سپس به قصد صعود به قٌور یا قله بالاسری حرکت کردیم.

بیست دقیقه بعد در ساعت  ‏‎3:03:40 PM در محل یخچال هایی بودیم که اکنون تنها سنگ های خرد شده در زیر آن دیده می شود و دیگر با این دمای بالا حتی شاهوار هم برف و یخچالی ندارد. درختچه های زرشک همچنان اینجا خود نمایی می کنند.

دیگر وقت گذشته است و طبق قانون متداول کوهنوردان که توصیه دارد، کسانی که شبمانی در کوه ندارند باید تا ساعت 14 تا هرکجا که رفته اند، متوقف شده و آهنگ بازگشت گیرند، تا سفر ایمنی داشته باشند، ما هم در ساعت ‏‎3:28:08 PM به نقطه ایی رسیدیم که توافق به بازگشت کردیم در حالی که هنوز یک ساعت تا قله وقت برای صعود می خواست.

و ساعت دقایقی از 19 گذشته بود که در انتهای دره وارد روستا ابرسج شدیم. و سفری 12 ساعته ما در یک مسیر رفت و برگشت به پایان رسید، درحالی که اگر وقت مان به خوردن و استراحت در پای این سرو کوهی نمی گذشت و توقف معقولی داشتیم، شاید می شد خود را به توسکستان در حاشیه شهر گرگان رساند، و یا در تاش از قله شاهوار پایین آمد.

  

 

[1] - روستای ابرسج هم نام خود را از این همین درخت های اورس گرفته است، اهالی این منطقه به این روستا اورسج نمی گویند بلکه به آن اِوِرسی می گویند، که به خاطر تعدد درختان اورس این روستا را اورسی می گویند، وجه دیگر نام این روستا "قور امبیسه" است قور که همان نام دیگر قله است، اِمبیسه یا همان انباشته است. و گفته می شود که از این نقطه کسانی برای پیش بینی آمدن ابرها حضور می یافتند و تخمین بارش می کردند و ابرسج همان ابر سنج بوده است که به ابرسج تبدیل شده است، وجه دیگر نام ابرسج قلعه ایی بوده که در کوه شاهوار در زمان باستان به نام "ابر دژ" بود و به دژ کافرها و یا گبران گفته می شد و این نام بعدها به ابرسج تبدیل شده است   

[2] - سرو کوهی یا اَوَرس درختی کمیاب و مربوط به گیاهان دوره باستان است که آخرین زیستگاه خود را در البرز در حاشیه شاهوار دارد و امروز به نوعی تحت حفاظت است شاید زندگی اش را نجات داد.

[3] - شعر نیما یوشیج که تو را من چشم در راهم     شباهنگام       که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی        وز آن دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛       تو را من چشم در راهم.        شباهنگام،      در آن دم که بر جا دره  ها چون مرده ماران خفتگانند     در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام،     گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی کاهم         تو را من چشم در راهم.      "نیما یوشیج"

[4] - نام محلی درخت انجیر معابد که درجنوب ایران و شبه قاره هند رویش بسیار دارد، و ریشه هایش علاوه بر پایین تنه، از شاخه ها آویزان شده و از آنجا در زمین هم فرو می رود.

[5] - این کلمه در زمان محلی شامل سه کلمه پی+ سی + اُو است که پی به معنی کنار و در کلمات دیگری مثل "پی وال" کنار صخره ایی که گوسفندان می توانند در آن پناه گرفته و استراحت کنند، سی که همان عدد 30 هست و اُو که همان است که این درخت ظاهرا در آن زمان در کنار کی مجموعه سی چشمه ایی قرار داشته است.

[6] - ویکی پدیا نام 18 قلعه از این دست را را به شرح ذیل فهرست کرده است : قلعه‌دختر (استهبان)، واقع در شرق شهر استهبان در فارس      قلعه دختر خوشاب، در روستای خوشاب شهرستان بردسکن          قلعه دختر درونه، در روستای درونه شهرستان بردسکن      قلعه‌دختر (فیروزآباد)، در شش کیلومتری جاده فیروزآباد به شیراز           قلعه دختر (دشتی)، در شهرستان دشتی (استان بوشهر)         قیزقالاسی، روستای قیزقالاسی در شمال گرمی          قلعه دختر (میانه)، در شهرستان میانه    قلعه دختر (تبریز)، بر فراز تپه‌های شهر جدید سهند         قلعه دختر (لرستان)، بقایای قلعه تاریخی در میان رشته‌کوه تمندر در الیگودرز        قلعه دختر (ساوه)       قلعه دختر (زیرکوه)، روستایی از توابع بخش زهان شهرستان زیرکوه استان خراسان جنوبی ایران            قلعه دختر (کرمان)، بر فراز تپه‌های شرقی شهر کرمان        قلعه دختر (باکو)، از آثار دوره ساسانی در باکو         قلعه دختر و پس‌بند فداغ، در جنوب شهر لار در فارس      قلعه دختران، در بخش مرکزی شهرستان رودان        قلعه دختر دوان، قلعه ای نزدیک روستای دوان در شهرستان کازرون      قلعه دختر (قزوین) واقع در تاکستان استان قزوین       قلعه دختر بشرویه از توابع خراسان جنوبی  

Click to enlarge image IMG_4748.JPG

پی سیو، سالمندترین اورس در سینه شاهوار، ابردژ یا ابرسج

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (6)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید...

راه طولانی است و مسیر پر پیچ و خم، اما در برابر شکوه ۲/۸۰۰ساله ی اورس باستانی شاهرود(ابرسج) هیچ است و هیچ، همسفران همدل و البته خالص گام بر می دارند، نه برای فتح کوه و درخت کهنسال و یا فتح هرچیز دیگر، بلکه برای رسیدن به گوشه ای از تاریخ طبیعی سرزمین مان، برای کشف قطعه ای از بهشت با آبهای روان اش، آبشارهای زیبا و چشم اندازهای باشکوه اش، و برای یافتن رمز پیروزی طبیعت بر هرآنچه خلاف قانون اش باشد، درست است طبیعت زخم خورده و می خورد، درست است طبیعت دوستان واقعی هم همینگونه مورد حملات و زخم ها واقع می گردند اما در نهایت این آب روانست که مسیر خود را می یابد و به پیش می رود، این ریشه ها هستند که خود را به چشمه رسانده و زندگی می بخشند، این مردمان بی غل و غش هستند که حفاظت از طبیعت را رها نکرده و برایش ایستادگی خواهند کرد.

سبز بمانی و برقرار

اردوی برگزار شده اعضای جمعیت دیده بان طبیعت شاهرود
اورس_۲۸۰۰_ساله_ابرسج
۱۴۰۲/۰۱/۱۸
@didebantabiatngo

This comment was minimized by the moderator on the site

آقا مصطفی من ابرسجی هستم واقعا دمتگرم با متن بسیار جالبت که واقعا داستان وار این صعود جالبتو بیان کردی وقتی میخوندم احساس میکردم مث داستانهای جلال آل احمد بود مث خسی در میقات واقعا ممنون از تمام تلاشت تمام وقتی که هم واسه صعود و هم بخاطر متن ادبی که آماده کردی واقعا وقت گذاشتی ممنون خیلی دوست دارم از نزدیک باهات آشنا شم من خودمم کوهنوردم

m
This comment was minimized by the moderator on the site

دمتگرم آقا مصطفی واقعا زحمت کشیدی

m
   m
This comment was minimized by the moderator on the site

درود بر شما، و بر مهر شما

This comment was minimized by the moderator on the site

درخت اورس چند صدساله ی تناوری روبروی روستای نسا درمحدوده ی مزرعه ی مرجان (دره تالقان) تا پس ازانقلاب وجود داشت . پیش ازآن به باورمردم درخت مقدس بود و کسی به آن آسیب نمی رساند . پس از انقلاب کوردل های بی شعوری درخت باستانی را سوزاندند چنانکه کنده ای چند متری ازآن بیش برجای نماند.

This comment was minimized by the moderator on the site

درود بر شما عزیز، در خصوص درخت اورس باید گفت که یکی از دیرپا ترین درختان است که رشد بسیار کم، اما چوب بسیار محکمی دارد، در فرهنگ ایران باستان به این درخت احترام می گذاشتند چرا که در شاهرود هم معتقد بودند هرکس شاخه ایی از این درخت بکند، و آن را به منزل خود ببرد، خانه اش ویران خواهند شد، از این رو مردم از خسارت به این درخت خودداری می کردند، از حکمت ایرانیان بود که به حفظ این گونه که در حال انقراض است کمک می کرد، پیسیو درخت چند هزار ساله اورس در شاهرود هنوز هست و من گزارشی از آن تحت عنوان "پی سیو، سالمندترین اورس، در سینه شاهوار، ابردژ یا ابرسج" نوشته ام، که در آدرس اینترنتی ذیل موجود است، متاسفم برای درخت کهنسال و باستانی مرجان http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/571.html

یادداشت های بی مخاطب
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در فرومد، دیار سربداران - رهاوردی...
پایان دوره ١٢٠ ساله مغول ها زوال از یک روستا شروع شد. صدوبیست سال مغول ها هر چه خواستند در ایران ک...
- یک نظز اضافه کرد در سفرنامه کاشان - اردهال به روای...
یکم اردیبهشت سالروز درگذشت سهراب سپهری سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و به هم...