عاشقانه ها – ای یار، ای نوازشگر دل صبح
  •  

02 شهریور 1397
Author :  

زمانه! به پستوی عشقت چنان گرفتارم کرد

  که برون ز پستوی عشقت نتوانم زیست یار

حکایت لب لعلت، ای نگارین ابروی من

برون ز چهره ی ماهت، تصویر نتوانم یار

منم چله نشین درِ احسانت ای نوازشگر دل صبح

حکایت این انتظار و این عشق نتوانم یار

برون شو تو از این خرقه ی بی وفایی ها

که من تحمل این دوری ات، ندارم یار

تو ای دلالت عمرم، تو ای حکایت عشق

بدون تو این عمر به پایان، نتوانم یار

تو ای دلیل، در سلسله جنبان عاشقی، ای یار

شتاب که خود را بی قرار به تو، نتوانم یار

فروغ نور دل و دیده های عاشقان بی پناه!

 بدین پناهگاه مشتاقم، و بی پناه نتوانم یار      

مانده ایی تو در دلم، و ماندگار گشته ایی

به بستر دلم پایدار گشته ایی تو ای یار

ای روح غزل، ای قصیده های دل من

بشتابید واژه ها تا روان تان کنم سوی یار

منعمی خواهم ز طاق پشت ابرویش

کنون گرفتار شدم،  بدان خَم عاشقانه ای یار

می خوابم اینک بدان امید که در خوابت بینم

تا صبح به انتظار غزل، شب زنده دارتم ای یار

ای نیشتر تیز در دل آشوب زده ام

بِبُر تو رگ به رگ، رگ های آشوبناکم ای یار‎

آشوب می زند چو نی دلم از یاد تو به عشق

ای عشق پاک به آشوب بکش مرا تو ای یار

ترسم که جام تهی گردد از عشقت ای عزیز

پیمانه به عشق می خواهم از لبت ای یار

ای بهترین و ای کس و کارم بدین دنیا

بشتاب به بازار که خریدار توام ای یار‎

من خریدار لب و خال لبت گشتم کنون

 تو سزاوارمی و من هم سزاوار توام‎ ای یار

ای دل که می کنی جان، هر دم به هوای یار

یارم کجاست که چنین خوار می کند ای یار

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
1 نظر 84751 Views
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (1)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

زندگی مملو از عشق و نفرت
وتضاد هست
در سایت شما و مطالبتان بصورت وضوح این خصیصه دیده می شود

شاهی
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در آه ای خدای بدن های در هم کوفته...
ارنست همینگوی یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم است که از افسردگی رنج می‌برد. او که تلاش کرد از طر...
- یک نظز اضافه کرد در جنگ تحمیلی دیگری را در پارچه ا...
سه گزاره درباره تحرکات جدید سیاسی اعراب در حمایت از ایران! نشست اضطراری سازمان همکاری‌های اسلامی و ...