The Latest
دوست سالخورده و مهربانم جناب "فردین"، نویسنده کتاب "خیام و عقاب الموت" که هر وقت تو را ببیند، هزار نکته شیرین و آماده به گفتن دارد، و این روزها چنان در خود غرق است که وقتی صداش کنی، با صدایت یک هوا به خود می لرزد، و به راستی باید به وقت مواجهه با او، نکته نغز سهراب سپهری را در نظر داشت و جلو رفت، که "به سراغ من اگر می آیی نرم و آهسته بیا که مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من" ،
می گفت "این دنیا درست شدنی نیست، اگر بود در زمان اسکندر درست می شد، در زمان داریوش درست می شد و..."، و از قول شکسپیر نویسنده قهار انگلیسی نتیجه می گرفت که "این دنیا هیاهوییست برای هیچ"، [1] و نمی دانم خواب نما شده بود و یا در کدام دنیای خویش غرق بود که بی مقدمه و بی هیچ سخنی از سوی من، عنوان داشت "ول کن مصدق را، ول کن سیاست را، برو و درگذر"؛
گفتمش "ای مرد دنیا دیده، من که می خواهم ولش کنم، اما او مرا ول نمی کند، تا درب اتاقم هم آمده، و می گوید "همه ی دنیا و آخرتت را از من بخواه"؛ آری او که عاجز از ساختن است، و در ویرانی ید طولایی دارد، که نه می توانم حذفش کنم و نه می توانم تحمل، و در پس هر جنایت و ویرانی حضور دارد و نقش آفرینی می کند، و باز مدعیست که دنیا و آخرت بدو بسپاریم؟!!"،
و فردین باز حکیمانه گفت، "از او بگذر که او عروس هزار داماد است و هر روز بر قامت فردی جدید حلول کرده و به رجز خوانی، به گزاف مشغول است"، در ظاهر گفتم باشد، اما در دل گفتم هرگز ممکن نیست، از او گریزی نیست که ریسمان ها بر دست و پای ما بسته است، که اگر قصد بریدنش هم کنی، برای بریدنش شاید یک عمر کم باشد،
شاید از تو یک عمر نبرد خواهد، تازه اگر موفق به بریدن آن هم شوی، باز در شکلی دیگری و در حلولی جدید بازتولید می شود. بگذار بگذریم، و "ما را رها کنید در این رنج بی حساب، با قلب پاره پاره و با سـینه ای کباب" [2] که البته دوستم طنز سازم مسعود، به خنده می گفت "با قلب پاره پاره و یک سینیِ پر از کباب".
و شاید اینگونه به دوست سالخورده سیاستمدار و سیاست دیده ام باید می گفتم که، تا سیاست (تزویر) هست، دنیا درست شدنی نیست، اما با این حساب آنگونه که سهرابِ سپهر کاشان فرموده اند "تا شقایق هست زندگی باید کرد".
[1] - Much Ado About Nothing
[2] - ما را رها کنید در این رنج بی حساب، با قلب پاره پاره و با سـینه ای کباب، عمری گذشت در غم هجران روی دوست، مرغم درون آتش و ماهـــی بــــــرون آب، حالی نشد نصیبم از این رنج و زندگی، پیری رسید غرق بطالت پس از شباب، از درس و بحث و مدرسه ام حاصلی نشد، کـــــی می توان رسید به دریا ازین ســـراب، هرچـــه فراگرفتم و هرچـــه ورق زدم، چیزی نبود غیر حجابی پس از حجاب، هان ای عزیز فصل جوانی به هوش باش، در پیری از تو هیچ نیاید به غیر خـــواب، این جاهلان کــــه دعوی ارشاد مـــی کنند، در خرقه شان به غیر "منم" تحفه ای میاب، ما عیب ونقص خویش و کمال و جمال غیر، پنهان نمـــوده ایم چو پیــــــری پس خضاب، دم بر نیار و دفتر بیهوده پاره کن، تا کی کلام بیهده گفتار ناصواب، (امام خمینی)
"فرانسوا ماری آرونه دو ولتر" را یکی از سازندگان تمدن مدرن بشر دانسته اند، او که نویسنده رمان کوتاه "کاندید" [1] است که در واقع محتوای این رمان یورشی برهنه و شجاعانه علیه مفاسدی فکری و عملی است که در دوره ولتر غرب را فرا گرفته بود، و شاید برای همین بود که این اثر ولتر را "شاهکار شعور بشر" نامیدند. او در به نقد کشیدن مفاسد سیاسی اجتماعی و ستم های بشر بر نوع بشر تا آن حد پیش رفت که بعنوان نابغه ایی یگانه شهرت یافت.
گرچه با آنچه در دوران حاکمیت مذهب بر اروپا که منجر به رنسانس شد، آگاهی عمیقی ندارم و لذا هم آوایی و همراهی با اثر ولتر برایم مشکل بود، ولی کتاب کاندید نشان دهنده بخشی از انحرافات فکری و عملی است که در قالب تفکرات مذهبی صورت کریه خود را نشان داده است، و گرچه با دانستن آن، کتاب ولتر دلنشین تر و قابل فهم تر خواهد بود، و خروش او بر اعتقادات خرافی که در قالب مذهب ملت های اروپا و مستعمراتش را به خاک و خون کشیده بود، ملموس تر می کند. اما با همین اطلاعات اندک نیز می توان با ولتر در کاندید همسفر شد و لذت برد.
موارد ذیل را از این کتاب به غنیمت برداشتم :
"این ضعف ننگ آلود یعنی تمایل به زنده ماندن، شاید زیان بارترین تمایلات بشر باشد. آیا چیزی احمقانه تر از این است که اصرار در کشیدن باری داشته باشیم؛ که در عین حال، دائمن می خواهیم آن را از دوش خود پرت کنیم، که وجود ما در ترس و یاس به سر ببرد و در عین حال بدان می چسبیم، و می خواهیم آن را حفظ کنیم، که اژدهایی را در آغوش بگیریم که ما را تا آخرین تیکه قلب مان می خورد؟ (صفحه 63)"
"هنگامی که در مورد این کره خاکی فکر می کنم به این نتیجه می رسم که خداوند آن را یا به حال خود رها ساخته و یا اداره آن ا به یک موجود شرور واگذارده است."
"یک نویسنده باید اصیل باشد، یعنی خودِ خود باشد، و آفریده های او منسجم و متحد المرکز باشد، دیگر این که چنین نویسنده ایی باید طبعی والا داشته باشد. دیگر این که او باید به قلب و روح بشر آگاه باشد، و آن قلب و روح را بتواند به وسیله واژگان به سخن تبدیل کند. به زبانی که با آن می نویسد، تسلط کامل داشته باشد و آن ر ا یک دست و خالص و همنواخت به کار ببرد. بدون آنکه معنی را فدای سجع و قافیه کند (ص 125)."
"زندگی چیزی جز مشتی توهم و مصیبت نیست (ص138)
"عالی است که انسان آن طور که می اندیشد و باور دارد بنویسد، آزادی حق و امتیاز هر بشر است. مردمی که در کشور سزارها و آنتونی ها (مستبدین) زندگی می کنند، جرات ندارند که از خود صاحب عقیده و نظری باشند، احترام فراوانی برای آزادیی که الهام بخش نویسندگان است قائلم (ص 150)
"امید همیشه بهترین گزینه است (ص 152).
"مردم دنیا همه مانند هم، و در همه جای جهان، اما به شکل های مختلف بدبخت اند و احساس شکست و نرسیدن به هدف خود می کنند. بنابر این هر پیش آمدی و هر مشکلی را با صبر و حوصله باید تحمل کرد (ص174)."
"بشر برای این ساخته شده است که یا با تشنج ناشی از بدبختی ها زندگی کند، یا در رخوت و کسالت روح به سر برد (ص175)."
"بعضی بر همان ادعایی که سال ها داشتند می مانند بدون این که بدان باوری داشته باشند (ص 175)."
"آن کسانی که گاهی اوقات در امور عمومی و حکومتی دخالت و شرکت می کنند، با نکبت نابود می شوند و استحقاق نابود شدن را نیز دارند (ص178)."
"کار ما را از سه شیطان بزرگ، یا به عبارت دیگر از سه شر بزرگ یعنی کاهلی، بد ذاتی و فقر حراست می کند. (ص 178)."
"ما باید مزرعه کوچک خود را بارور سازیم. (ص 179)."
"وقتی خداوند آدم را در باغ بهشت رها کردند بدین منظور بود که او آن باغ را آباد کند و نگهدارد و آباد کردن یعنی کار کردن، این خود بدین معنی است که بشر خلق نشده تا بیکاره و بیهوده باشد (ص179)."
"بیایید بجای نظریه پردازی در باره کار، کار را عملن آغاز کنیم و این تنها راه قابل تحمل کردن زندگی است (ص 179)."
"در این دنیا که بهترین دنیا در عالم امکان است همه رخدادها به هم مربوطند (ص180)."
ما انسان ها مملو از نقاط ضعف و خطا هستیم
پس باید همدیگر را به صورت دوجانبه ببخشیم
این اولین درس طبیعت برای ماست
"ولتر"
من با آنچه شما می گویید موافق نیستم
اما تا لحظه مرگ ازحق تو برای بیان آنچه می گویی (و من قبولش ندارم) دفاع خواهم کرد
"ولتر"
[1] - مترجم محمد عالیخانی انتشارات دستان تهران 1381 صد و هشتاد صفحه قابل دسترسی به صورت E-Book در (Historybook.ir)
جامعه اندیشه ورز مصر، اگرچه کسانی چون سید جمال الدین اسد آبادی در آن جولان دادند و افرادی مثل شیخ محمد عبده را در خود پرورش داد، که در دامانش کسانی همچون عبدالرحمن کواکبی و علی عبدالرزاق شکوفا شدند، و دانشگاه الازهر چون نگینی در آن می درخشد و به عنوان یک مرکز علمی خیزشگاه مردان بزرگی شد، و دوره حاکمیت شیخ محمد عبده در الازهر را می توان تبلور زحمات سید جمال در مصر دانست، کاری که خود سید جمال هم از آن دوری جست و قبول مسولیت نکرد، اما از دامن همین شیخ محمد عبده، کسانی مثل محمد رشید رضا بیرون آمدند که ارتجاع را به حد رساند و همیار فکری جنبشی شد که خسارت بار بود و هست و خواهد بود، و امروز این بلیه دامنگیر جهان اسلام و تمام بشریت شده و از ملت های سوریه، نیجریه، سومالی، پاکستان، افغانستان، عراق، یمن، سومالی، حجاز، فرانسه، امریکا، آلمان و... قربانی های زیادی گرفت و می گیرد، اسلام را با تروریسم برابر کرد و تبلور عینی خباثت امویان، عباسیان، عثمانیان و... در ظلم و جنایت فکری و عملی در کشتار مسلمانان به جرم عقیده شد، حرکتی که در عربستان اکنون به غده سرطانی تبدیل شده که چشم به احیای ظلم مذهبی – اسلامیی دارد که در مکه و مدینه سال هاست بر اماکن و تکفر مذهبی اسلام سایه انداخته و چهره کراهت باری از اسلام را به نمایش گذاشته، و گذشته جنایت بار سلسله های مذکور را دوباره در قالب داعش، القاعده، طالبان، الشباب و... را تجلی کرده و نشان می دهد، و به بازگشت به خلافت اسلامی با قرائتی حجازی و خشن تاکید دارد، و اسلام سیاسی را به درنده ایی متبلور می کند که همه دنیا و بشریت را در وحشت خطر خود فرو برده است.
محمد رشید رضا متولد سوریه، متاثر از تعالیم سید جمال الدین اسدآبادی و شیخ محمد عبده، تنها تفاوت او با آنها اصرارش بر اصلاح خلافت سنی و اعاده آن به شکلی بود که در صدر اسلام معمول بود یعنی انتخاب خلیفه مسلمین توسط اهل حل و عقد، و متعاقب آن سپردن انتخاب او به مردم که تحت فرایند بیعت توسط مردم تکمیل می شد.
رشید رضا از تفکر محمد عبده فاصله گرفته و جذب اندیشه سلفی شد که با حاکمیت سعودی ها در نجد آغاز شد و کتب ابن تیمیه را تبلیغ و منتشر کرد و به خلافت و نظریه خلافت اولیه اسلامی پیوست، او خلافت را جزعی از اسلام می دانست، حسن البنا شاگرد رشید رضا بود، و مولانا مودودی هم بعدها حاکمیت اسلامی را در همین وضع مطرح و این ها تفکر اسلامی را به سمت سلفی گری و وهابیت بردند، که بن مایه حاکمیت اسلامی را بر اساس سلفی گری و بازگشت به اصول اولیه اسلام را پایه گذاری کردند.
رشید رضا خلافت را مظهر پیوستگی دین و دولت در اسلام می دانست، تحقق همه آرمان های این جهانی اسلام را به آن وابسته می دید، و مانند شیخ محمد عبده بر آن عقیده بود که، ترکان عثمانی خلافت را از صورت نظام دمکراتیک (بیعت) و دادگرانه آغاز اسلام (خلافت) به شکل دستگاه ستمگر و خودکامه و فریبکار در آورده اند، و رستگاری امروز مسلمانان بسته به این است که خلافت از دست ترکان به در آید، و انتخاب خلیفه دوباره از جانب اهل حل و عقد و یا به زبان امروزی نمایندگان مردم انجام گیرد، و خلیفه نیز به موجب بیعت مردم، که در این فرایند، واجد نوعی پیمان میان ملت با دستگاه حاکم، برای حفظ حقوق و اعلام تکالیف دو طرف است، به عدالت حکومت کند.
اما نظریه بازگشت به شیوه دمکراتیک انتخاب خلیفه مذکور و مورد ادعای رشید رضا را در قرن پنجم، ششم و هشتم هجری توسط کسانی مثل ماوردی، غزالی و ابن جماعه اعلام شده بود، و در دوره مصر جدید، با خیزش های ملی گرایانه دیگر این نظریه خریداری نداشت، و هم غربگرایان مسلمان مصری و هم استقلال طلبان مصری، آن را آرزویی مبهم و انجام ناپذیر دینی می دانستند.
این از بدشانسی های شیخ محمد عبده بود که شاگردی داشت که نهضت روشنفکری او را به سمت سلفی گری برد و بر خلاف تفکر استادش به سمت نهضتی رفت که ادامه آن در قرن حاضر القاعده، طالبان، داعش و... است. رشید رضا در دامن اندیشه ورزی اصلاح گرای مصری شکوفا شد ولی همراه جریان تکفیری شد که بعدها ریشه اندیشه را هر جا که رفتند خشک کردند.
منبع : مطالب برگرفته از کتاب "سیری در اندیشه سیاسی عرب" نوشته حمید عنایت – چاپ سیزدهم – انتشارات امیر کبیر - 1394
مصر و سوریه از پیشگامان تفکر و خواستگاه خیزش های تفکری در شمال افریقا و جامعه عربی هستند، سوریه به خاطر همسایگی با عثمانیان که خوی جنگ جویی و تجاوز داشتند و مصر به دلیل وجود دانشگاه بیش از هزار ساله الازهر و سابقه تمدنی و محل تلاقی افریقا و آسیا که با حمله فرانسویان (ناپلئون بناپارت) به مصر مسلمانان با پیشرفت های غربی مواجهه رو در رو شدند، و اندیشمندانی در بین آنان یافت شد که از چرایی این عقب ماندگی خود پرسیدند و علت آن را جستند، نهضت فکری سید جمال الدین اسد آبادی، و اقدامات او در تربیت شاگردانی همچون محمد عبده باعث شد که تفکر تجددخواهی بین اندیش ورزان ملل مسلمان چراغش برافروخته شود هر چند تاریخ شاهد حربه تکفیر بوده و اندیشمندانی که زودتر از جامعه خود به دردهای آن اشاره داشتند را از دم تیغ جعل و تعصب گذراند و علی عبدالرزاق را باید یکی از این نو اندیشان دانست که بعد از مواجهه با دم تیغ تکفیر، انگار جامعه فکری مصر نیز تعطیل شد.
علی عبدالرزاق از کسانی بود که افکارش در خصوص حکومت اسلامی جامعه مصر را تکان داد، او متولد 1300 هجری در مصر است، ده ساله بود که وارد الازهر شد و تا تحصیلات عالیه در آنجا ادامه داد و دورسی را نیز در دانشگاه نوبنیاد مصر به روش جدید گذراند، ادبیات و فلسفه از آن جمله است، وی درس خطابه را در این دانشگاه تدریس کرد. مدتی هم به انگلستان رفت و در اکسفورد علوم سیاسی و اقتصاد خواند، ولی با شروع جنگ جهانی اول مجبور به بازگشت به مصر شد، و به عنوان قاضی محکمه شرع مشغول گردید، به همین دلیل خواست تا خواستگاه قضا در اسلام را بداند که حاصل این تحقیق او کتاب "اسلام و اصول حکم" بود.
عبدالرزاق بحث خود را در این کتاب با مفهوم خلافت آغاز می کند که خلافت در لغت به معنی جانشینی پیامبر و اطاعت از خلیفه بر همگان فرض، و اسلام بر آن استوار است و خلیفه نیز به حدود شرع باید مقید باشد که اگر نباشد از مقامش خلع خواهد شد؛ پس بین خلافت و پادشاهی تفاوت است زیرا خلافت منشا آسمانی دارد و خلافت تا عصبیت عربی در اوج بود، برقرار و با سست شدن عصبیت عربی خلافت هم از بین رفت.
و از آن پس خلافت به نظام دودمانی و شهریاری تبدیل شد، به نظر عبدالرزاق هیچ آیه قرآنی در باب ضرورت خلافت به معنای سیاسی آن در قرآن نیست، و این در حالی است که که خدا در قرآن می فرماید "در این کتاب از هیچ چیز فروگذار نکردیم" (آیه 38 انعام). و همین عدم اشاره دال بر این است که خلافت در شریعت اصل و اساسی ندارد. و واژه "اولی الامر" نیز که در قرآن آمده است نیز همان افراد مسلمان در عهد رسول الله، بزرگان صحابه آگاه از امور و گماشتگان ایشانند و بعد از او علمای شرع است. و احادیث موجود نیز دلالت بر این ندارد که خلافت عقیده ایی شرعی و حکم از احکام دین است.
همچنان که گفته عیسی (ع) که فرمودند "به قیصر دهید آنچه سهم قیصر است و به خدا دهید آنچه سهم خداست" مبنایی برای مقبولیت قیصر نزد آن پیامبر نیست، در اسلام نیز اگرچه از آزادی اسرا، بردگان، کمک به فقرا توصیه شده است ولی این بدان معنی نیست که وجود بردگان و فقرا واجب است.
او می گفت محمل شرعی دیگر خلافت "اجماع" است که در جریان انتخابات گروه "حل و عقد" خلیفه انتخاب می شود. و عبدالرزاق ابتدا بطلان دعوی اجماع را ثابت می کند که هیچگاه چنین اجماعی به صورت واقعی رخ نداده و اگر از یکی دو خلیفه اول که بگذریم، همیشه بر زور و غلبه، خلافت استقرار یافته است. لذا خلافت جز جنگ و خونریزی و زیان های اجتماعی بسیار برای مسلمانان نتیجه دیگری نداشته، و اگر اجماعی هم بود، اجماع از سکوت بوده که حکم شرعی و دینی نمی توان از این سکوت استنتاج کرد.
لذا نه قرآن و نه حدیث و نه اجماع هیچکدام بر ضرورت خلافت اسلامی حکمی ندارد.
عبدالرزاق در خصوص نظام سیاسی زمان پیامبر (که اگرچه حکومت اسلامی هرگز نام نگرفت ولی همه لوازم حکومت را داشت) می گوید. حساب خلافت را باید از حکومت جدا کرد، حکومت امری گریزناپذیر است که بنا به مصلحت باید باشد، که قرآن نیز بر ضرورت آن تاکید دارد ولی نوع آن را معین نکرده است و اقدامات حکومتی پیامبر نیز خارج از امر رسالت و دعوت او بوده، و اقتضای اداره شوون مسلمانان آن را ایجاد کرد.
لذا گفته ابن خلدون که "اسلام، شرع تبلیغی و تطبیقی است و در آن سلطه دینی با سلطه سیاسی به هم می آمیزد" به هیچ روی سندیت شرعی ندارد و با طبیعت اسلام مغایر است.
و اگر پیامبر قرار بود علاوه بر دعوت و ابلاغ، حاکمیت سیاسی مسلمانان را نیز عهده دار باشد در آیات قرآن بدان اشاره می شد و بر عکس خدا نمی گفت که ای پیامبر تنها وظیفه تو راهنمایی و اندرزگویی مردمان است وکیل و صاحب اختیار آنان نیستی (انعام -66، یونس 108، شورا 48، غاشیه 21 تا 24، تغابن 12).
لذا حکومت و خلافت از ارکان دین نیست و مسلمانان می تواند از هر روشی که مصلحت بداند به اقتضای عصر و وضعیت خود برای اداره جامعه، سود جویند. و دلیل روی آوری حکمرانان اسلامی به شرعی کردن حاکمیت خود، برای این است که حکومت شان در نظر مردم هیبتی داشته باشد و بتوانند هر مخالف و سرکشی را به نام حفظ اصول دین و رعایت شوون مسلمین سرکوب کنند، لذا به حکومت جنبه دینی داده اند، و چنین شد که ملوک راه خودکامگی در پیش گرفتند و مسلمانان را از راه راست با گرداندند و به نام دین بحث و نظر در سیاست، حتی در مسایل ساده اداری را حرام اعلام کردند. این امر، توش و توان مسلمانان را برای جستجو و پژوهش، از ایشان گرفت و نشاط فکری را در آنان کُشت.
و نهایتن جناب عبدالرزاق کتاب خود را اینگونه به پایان می برد "هیچ چیز مسلمانان را از آن باز نمی دارد که در علوم اجتماعی و سیاسی بر ملت های دیگر پیشی نگیرند، و آن نظام عتیقی را که مایه خواری و زبونی آنان شده است از میان ببرند و آیین کشورداری و نظام حکومت خویش را بر بنیاد تازه ترین نتایج خرد آدمی، و استوار ترین اصولی که به حکم تجارب ملت ها، بهترین آیین حکومت شناخته شده است، بر پا کنند".
عبدالرزاق با این سخنان پنبه اصولی و ارکانی بودن حکومت دینی را زد، تا دست مسلمانان را برای تعیین چگونگی این نظام باز گذاشته، و به آنان آزادی بحث و نظر در این باره داده شود.
کتاب او اساس گفته های اندیشمندان اهل سنت سلف همچون ماوردی، غزالی و ابن جماعه را که حکومت اسلامی را جزو ارکان دین در آورده بودند، برهم زد. لذا علمای مصر سخت به علی عبدالرزاق حمله بردند و او را خدا ناشناس و دشمن اسلام خواندند. یکی از منتقدین او نوشت که "این سخن در حکم نفی اصول حکومت اسلامی و تاسیسات پیامبر خداست، حکومتی که چون از نور الهی فیض گرفته است هیچ نظامی بهتر و کاملتر از آن نیست".
و بدین ترتیب او را در محکمه شرع محاکمه، و مدرک تحصیلی او در الازهر را باطل و از شغل قضاوت محروم کردند. که پس از او دیگر متجددی در بین علمای مصر دیده نمی شود، و او درس عبرتی شد برای هر کسی که تجددخواهی را راه برون رفت مسلمانان از عقب ماندگی بداند؛ مزید بر این هجوم صهیونیسم، استعمار غرب و... احساسات مذهبی مسلمانان مصر را بر انگیخت و اردوی سنت پرستان و تندروها قدرتمند شدند و جنبش اخوان المسلمین از آن جمله است که در همین فضا شکل گرفت و تاکنون بر اسلام خواهان مصری سیطره دارد.
منبع : مطالب "برگرفته از کتاب سیری در اندیشه سیاسی عرب" نوشته حمید عنایت – چاپ سیزدهم – انتشارات امیر کبیر - 1394
وقتی به گسترش اسلام فکر می کنم، با خود می گویم کاش بعد از شخص پیامبر اسلام (ص) که عقاید و پیامش را در خٌلق احسن پیچید و تحویل فقیر و غنی، فهیم و نافهم، مسلمان و غیر مسلمان، عرب و غیر عرب و... داد، دیگران به جای سعی در مسلمان کردن دیگران، به مسلمانی خود می رسیدند، و به توسعه اسلام اقدام نمی کردند، و بجایش به عمق بخشی انسانیت خود می رسیدند، و تاریخی مملو از ظلم را به جای نمی گذاشتند، و اسلام متهم به انتشار با شمشیر نمی شد.
خصوصن وقتی در بلاد خاورمیانه، در آسیا و شمال افریقا نگاه می کنی، تاریخ غیر قابل دفاعی را می یابی که مملو است از فتوحاتی که توسط انسان هایی صورت گرفت که هر چه پیش رفتند بر بنای ظلم شان افزوده شد، امویان، عباسیان، زبیریان و... و در این اواخر عثمانیان سلطه بسیار ظالمانه ایی را بر ملل منطقه سایه انداختند که تاریخ غارت، قتل، کشتار، تبعیض، برده گیری و... آنان اقدامات غیرقابل دفاعی را تشکیل می دهد که با آمدن داعش و داعش مسلکان، مردم این عصر نمونه عینی آن را دوباره به چشم خود دیدند، و یا راز تفکر تمامیت خواهانه تفکر مفتیان، فقیهان و... آنان را چشیدند. به عنوان مثال این گسترش دهندگان اسلام آنقدر از مردم مورد حمله خود برده گرفتند که قیام زنگی ها نمونه ایی از تراکم انسان هایی بود که به بردگی برده شدند.
نامورترین شاگرد سید جمال اسد آبادی که در سال 1266 هجری در مصر از پدری ترکمن و مادری عرب متولد شد. عبده بعد از فراری شدن از مدرسه علمیه "طنطا" با عقاید "سنوسیان" آشنا شد، که مشغولیات تعلیمی آنان نه فقه و نه نحو عربی، بلکه اخلاق محور بود، اگرچه عمده جامعه آنروز مصر معتقد بودند، صرف ادای شهادتین و فارغ از اعمال، انسان بهشتی می شود؛ ولی سنوسیان معتقد بودند که بزرگترین ارزش زندگی انسان "درستکاری" است و نباید اسلام را به عنوان سرپوش تبهکاری خود قرار داد. اساس هر عقیده درست قرآن، و بهترین عبادت فهم آن است. او بعد از آشنایی با این نحوه تفکر به تحصیل در مدرسه علمیه طنطا متقاعد شده و به آن بازگشت، و بعد از طنطا در "الازهر" هم تعلیمات خود را پی گرفت، ولی جامعه بسته و ارتجاعی الازهر باز او را از درس دینی زده کرد، ولی باز این نکته که "در اسلام چیزی به نام علم حرام وجود ندارد" او را به بازگشت به جهاد علمی بازگرداند.
عبده در حال فراگیری فلسفه و ریاضیات و امور سیاسی مصر در نزدیک یکی از اساتیدش بود که سید جمال وارد مصر شد، و در تحول روحی عبده نقش اساسی بازی کرد. شیوه تفسیر و قدرت سید جمال در مباحث عرفانی و فلسفی و اخلاق اجتماعی اسلام، عبده را شیفته سید و تفکرش کرد. حضور سید جمال و بالا گرفتن جنبش میهن پرستی مصر عبده را به نوشتن در روزنامه "الاهرام" ترغیب کرد و در پایان دوره تحصیل در الازهر در سال 1294 وارد کار تدریس شد.
عبده معتقد به روش اعتدالی و محافظه کارانه بود و به نظر او مردم مصر گرفتار بیسوادی و نادانی بودند، و لذا تربیت اخلاقی و آمادگی فکری، باید بر مبارزه سیاسی مقدم می بود، و راه رفع مفاسد اجتماعی نیز نه جهش انقلابی، بلکه اصلاح تدریجی دینی می دانست.
ولی تحولات سیاسی و تجاوز و مداخله انگلیس و فرانسه در مصر باعث شد که عبده علیرغم تفکرات اعتدالی و محافظه کارانه ایی که داشت، در جریان جنبش "عُرابی پاشا" به یک انقلابی تبدیل، و وارد جریانات انقلابی شد، و لذا بعد از شکست این جنبش، عبده نیز به سه سال تبعید به بیروت محکوم شد، و از بیروت با سید جمال عازم پاریس شد و روزنامه "عروه الوثقی" را در پاریس راه انداختند.
در کشاکش تحولات سیاسی در مصر که به بازگشت عبده به مصر منجر شد، شیخ محمد عبده به ریاست دانشگاه الازهر و مفتی مصر منصوب شد، و اصلاحات خود را از این پایگاه بزرگ آغاز نمود، پایگاه اجتماعی خوب عبده و نظر مثبت لرد کرومر (حاکم انگلیسی)، و ریاست عبده بر چنین دستگاه مذهبی – تعلیمی بزرگی باعث پیشرفت کار او شد و فتاوی اصلاح گرایانه اش جنبه عملی گرفت، ولی دو قشر با عبده مخالف بودند یکی خرافه گرایان دستگاه مذهبی مصر، به خاطر فتاوی عبده، و دیگری استقلال طلبان که ارتباط او را لرد کرومر را نشانه وابستگی اش به انگلیس می دیدند، نهایتا هم در سال 1905 در اثر سرطان درگذشت.
رشید رضا شاگرد مشهور عبده، زندگی او را به سه بخش تقسیم می کند 1- دوره بحران فکری در برخورد با شیوه های فکر و تعلیم در مصر 2- دوره ایی که با سید جمال آشنا شد و از شیوه های تقلیدی تعلیم رها شد 3- دوره آگاهی، که او با فرهنگ غرب آشنا شد.
عبده در ارتباط با تفکر اروپاییان بود و به ترجمه و مطالعه روش آنها با سید جمال همراهی می کرد، اگرچه از سید جمال در این زمینه عقب تر بود، اما او در این مسیر دو کار را کرد 1- آشتی دادن تفکر نو با اندیشه های اسلامی 2- کوشش برای شکستن زنجیرهای تعصب و تقلید، بطوری که باعث بدبینی و سستی اصول اخلاق نشود.
از سخنان عبده در کتاب "رساله التوحید" می توان سه نکته را در تفکرش متوجه شد : 1- غیرت او در حق اسلام که آن را واجد توانایی حل مشکلات مسلمانان می دانست 2- اسلام پشتیبان تعقل است و ایمانی درست است که بر تعقل استوار باشد 3- دلیل جمود فکری مسلمانان را یکی افراط مدافعان عقل که می خواستند همه بندها را بگسلند، و در مقابل واکنش خارج از قاعده مدافعان شرع در برابر این افراط، و روش فرمانروایان خودپرست کشورهای اسلامی که با گرد آوری علمای قشری، نادان و خرافه پرست به زیر حمایت خود، و پیروی کورکورانه از آنچه از پیشینیان رسیده، ترغیب می کردند و راه را بر معارف عقلی و جدید می بستند.
عبده از یک سو می خواهد، مسلمانان به عقل روی آورند، و از سوی دیگر آنها را از طغیان عقل می ترساند و اجتناب می دهد.
عبده در مواجهه جهان نو با جامعه اسلامی دو نگرانی داشت 1- اینکه اهل دین نتوانند افکار خود را با جهان نو سازگار کنند و دینداری در حکم مانع پیشرفت تلقی شود و رهبری اصلاحات به دست غیر مذهبی ها بیفتد 2- اصلاحات اجتماعی یگانگی مردم مصر را بر هم ریزد، و به دو گروه الف)پشتیبانان اجرای ظاهری دین و شریعت و ب) گروه عقل گرایان که به شکستن سنت ها و تقلید از غرب، دچار شوند.
او راه مقابله را با این وضع را احیای فکر دینی و بازگشت به سرچشمه های اصلی شریعت از راه مبارزه با تقلید می دانست.
شیخ محمد عبده از متفکرین بزرگ اهل سنت است که در تفکر تسامح و تساهلش علیرغم نفرت پراکنی دولت عثمانی علیه شیعیان، و جامعه مصر که علیه شیعیان شده بود، نهج البلاغه را مورد عنایت قرار داد و در باب فصاحت کلام آن نوشت و به جامعه خود آن را معرفی کرد و در این بین به امام علی (ع) هم ابراز ارادت کرد.
او معتقد به اصلاح دینی بود و می گفت تنها با اصلاح آموزش های دینی و تربیت عمومی می توان اصلاح را وارد بدنه جامعه کرد، و این از طریق اصلاح دانشگاه الازهر (به عنوان بزرگترین مرکز دینی اسلامی) و تربیت عمومی می توان اصلاح را وارد بدنه جامعه کرد، او تفکر ضد سلفی و وهابیت داشت و اگرچه شاگرد سید جمال بود، ولی در بعض موارد از سید جمال متفاوت فکر می کرد و نوعی تفکر اشعری توام با اعتدال را مطرح می کرد.
او می گفت اسلام دین دولت نیست و نظریه سیاسی ندارد، اسلام برای حکومت نیست، اسلام نهاد مستقل برای دولت و روحانیت ندارد و در اسلام کلیسا وجود ندارد، که روحانیت بر آن حاکمیت کند.
تفکر شیخ محمد عهده اخلاق را مهم می دانست و قشری گری جامعه خود را مد نظر داشت و غایت انجام عبادات (نماز، روزه و...) را در اسلام پرورش ارزش های اخلاقی می دانست.
او تصوف را برای واسطه تراشی بین خدا و مردم مورد شماتت قرار داد. و عرفان را برای عامه مردم زیان آور می دانست.
عبده معتقد بود که قوانین مثل گیاهان در هر سرزمینی نخواهد رویید، و مثلا قوانین اورپایی در مصر قابل فهم هم حتی نیست.
عبده با دفاع از ضرورت پیشرفت، به گروه ناامید از توانانی اسلام برای تحمل پیشرفت، می خواست مطمئن سازد که اسلام هنوز توانایی تحرک را از دست نداده و در مقابل با توجیه پیشرفت بر اساس احکام قرآنی می خواست سلاح دینی گروهی که با سلاح اسلام در ستیزه با پیشرفت در آمده بودند، را از آنان باز ستاند. او یقین داشت که اسلام می تواند هم عامل پیشرفت و هم ضابطه آن باشد، هم مسلمانان را به پذیرش آنچه تمدن امروزی درست و سودمند است، فرا می خواند و هم آنان را از نتایج زیانبارش ایمن دارد.
عبده و سیاست:
عبده بعد از بازگشت از تبعید رفتاری اعتدالی و محافظه کارانه اتخاذ کرد، در این دوره سیاست از نظر او مترادف بود با فریبکاری، نفاق انگیزی و دشمنی با دین و دانش و فکر،
شیخ محمد عبده معتقد بود که خلافت باید از ترکان به اعراب باز پس داده شود. اگر برخی از اندیشه های سیاسی عبده را تا فرجام منطقی آنها پی گرفت، به علمانیت (جدایی دین از سیاست) می رسیم. او معتقد بود که اقتدارات حکومت اسلامی خصلت مدنی دارد نه شرعی؛ و امتیازات خلیفه، حاکم، قاضی و مفتی از شرع بر نمی خیزد، اما شرع اقتدارات آنان را معین می کند، لذا خلافت اسلامی مساوی خداسالاری (تئوکراسی) نیست. زیرا در تئوکراسی احکام شریعت مستقیمن از جانب خدا به حاکم ابلاغ می شود و در این حالت رعیت نه به حکم بیعت، که مستلزم عدالت حاکم و کوشش او درحق رعیت است، بلکه به حکم ایمان دینی باید از او اطاعت کرد، و در تئوکراسی مومن هرگز نمی تواند با حاکم اسلامی عناد ورزد، حتی اگر او علیه شریعت اقدام کند، حال آنکه در اسلام اطاعت از حاکم گنهکار مجاز نیست.
عبده می گفت " این امت و نمایندگان آن است که او (حاکم اسلامی) را به مقام خود بر می گمارند، و امت حق نظارت بر او را دارد، و هرگاه صلاح خود دانست، او را از کار برکنار می کند. بدین سان رییس حکومت از هر حیث در حکم حاکم مدنی است".
عبده معتقد بود غیر مسلمانان مصر به همان اندازه مسلمانان در زمره ملت مصر هستند، پس هیچ مسلمانی قبطیان مصر که مسیحی هستند را نباید از خود پست تر بداند. او هر فرد در جامعه را دارای حق و تکلیف می دانست، لذا معتقد بود اگر در جامعه ایی آزادی نباشد حقی هم نخواهد بود. و زیستگاهی که ساکنان آن حقی نداشته باشند و جان و مالشان در آن ایمن نباشد، جایگاه مردمی عاجز خواهد بود که راه به جایی نخواهند برد.
تناقضی که در تفکر عبده در باب حاکمیت مصر وجود دارد اینکه او هم از لزوم آزادی سخن می گفت و هم در همان حال معتقد بود که یک فرد نیرومند باید حاکمیت را برای ایجاد شرایط، در دست گیرد، لذا با ملیون مصری در این خصوص اختلاف داشت، حال آنکه او باور داشت که کسی که در وطن خود از حقوق اساسی بی بهره است به وطن دلبستگی ندارد، در حالی که استبداد با درهم شکستن غرور و شرف انسانی ، افرادی به مراتب پست تر از افراد بی بهره از حقوق و آزادی پدید می آورد؛ دروغ گویان و چاپلوسان بیشتر در دامن استبداد و جامعه استبدادی پرورش می یابند تا در سایه آزادی و جامعه آزاد. این تناقض دامنگیر همه مسلک هایی است که از یک سو آزادی را می ستایند و از سوی دیگر راه دستیابی به آزادی را حکومت افراد خودکامه می دانند.
به روایت رشید رضا همین تفکر شیخ محمد عبده باعث شد که بین عبده و سید جمال الدین اسدآبادی اختلاف ایجاد شود، چون سید جمال تنها راه احراز پختگی و رشد سیاسی و استقلال راستین را فعالیت سیاسی می دانست. محمد عبده مرد اندیشه و میانه روی بود و سید جمال مرد پیکار و سختکوشی. سید جمال آزادی سیاسی مسلمانان را تنها راه تحرک فکری آنان می دانست، و عبده بیشتر پروای تربیت اخلاقی و دینی مسلمانان را داشت.
اما عبده و سید جمال مکمل همدیگر بودند و هر دو به بازگشت مستقیم به منابع اصیل فکری دینی و توجیه عقلی احکام شریعت و هماهنگی آن با مسایل عصر و پرهیز از پراکندگی و فرقه بازی و پافشاری بر سر احیای اجتهاد و کوشش برای شناخت روح و جوهر دین اسلام در ورای قواعد خشک و بینش قشری علمای چاکر حکومت، هم داستان بودند.
[1] – مطالب برگرفته از کتاب "سیری در اندیشه سیاسی عرب" نوشته حمید عنایت – چاپ سیزدهم – انتشارات امیر کبیر - 1394
کتاب "سیری در اندیشه سیاسی عرب" [1] به مناسبتی به دستم رسید و از صفحه 87 تا 142 آن یادداشت هایی به شرح ذیل برداشتم:
موضوع این کتاب بررسی و سنجش اندیشه هایی است که زمینه جنبش های عربی اخیر را بوجود آورد.، جنبش های عربی که بیشتر در مصر و سوریه جغرافیایی که شامل سوریه و لبنان می شود به وجود آمدند، مصر در اولویت بود زیرا در اثر حمله ناپلئون بیداری آنان جلو افتاد. جنبش های عربی این منطقه بیشتر در مبارزه با تسلط بیگانه که ابتدا تسلط عثمانی، سپس تسلط غرب و صهیونیسم بوجود آمد. جنبش ها، رنگ استقلال طلبی داشت که در بعد فکری خالص سازی اسلام از پیرایه های غیر عربی بود که در عربستان همان وهابیت و در شمال افریقا همان جنبش سنوسی ها بود. همانگونه که پیش زمینه انقلاب مشروطیت در ایران، نوشته متفکرین ایرانی بود، پیش زمینه انقلابات عربی نیز به همین گونه بوده است. آنها در نوع نگرش مساوی بودند، 1- این که ستودن پیشرفت غرب و عقب ماندگی ملت های خود، و 2- در خواست اقتباس و یا تقلید از غرب داشتند. 3- آنان با استبداد حاکمان خود مخالف بودند، 4- حاکمیت قانون و دمکراسی را بهترین راه مدیریت اعلام می کردند. 5- هر دو از چیرگی خرافات بر ذهن مسلمانان ناخشنود بودند. تفاوت متفکران ایران و عرب این بود که 1- در بین متفکر ان ایرانی کسی نبود که از میان تربیت یافتگان مدارس دینی برخواسته باشند. 2- متفکرین عربی روی هویت قومی عرب نوشتند و متفکرین ایرانی از عدالت، قانون و دوری از استبداد
سید جمال الدین اسد آبادی :
در مورد مذهب و ملیت سید جمال اختلاف نظر وجود دارد (افغانی و هم ایرانی) خواهر زاده سید او را متولد 1254 در اسدآباد همدان اعلام می دارد، او را سید رومی هم گفته اند (یعنی اهل ترکیه)، ابتدا به هند رفت و با فرهنگ اروپاییان آشنا شد، سفری هم به مکه ، عراق، استانبول و مصر، از انگلستان و فرانسه هم بازدید داشت.
سید جمال به علت آشنایی با علوم قدیم و جدید مذهبی و همچنین به دلیل آشنایی با نگرش های اروپاییان از سوی "اداره تنظیمات" حاکمیت عثمانی مورد اقبال قرار گرفت، زیرا آنها می توانستند از طریق وی برنامه های اصلاح طلبانه خود را در قالب شعارهای اسلامی به مردم عرضه کنند و مورد نکوهش کسی هم واقع نشوند.
اما کهنه اندیشان در جامعه روحانیت عثمانی با کوشش های سید جمال و رییس دارالفنون استانبول برای گسترش آموزش عالی به سبک جدید مخالف بودند، و علیه او فتنه بر پا کردند. و نگران سست شدن اعتقادات مردم بودند و بیم داشتند که انحصار آموزش عالی از دستشان خارج شود. و حملات آنان باعث شد که سید از استانبول اخراج و رییس دارلفنون (آقای تحسین افندی) از کار برکنار شود و سید جمال نیز مجبور به ترک استانبول و حضور در قاهره شد؛ و پر محتوا ترین بخش زندگی سید در قاهره آغاز شد و در این مدت استاد تاثیر گذار بر افرادی مثل شیخ محمد عبده (رهبر تجددخواهی دینی مصر)، و سعد زغلول (رهبر استقلال خواه مصر و رهبر حزب وفد) شد و آنها از او اثر گرفتند. او حتی در جامعه غیر مسلمانان نیز تاثیر گذار بود و افرادی مثل یعقوب صنوع (یهودی)، لوئی صابونچی، ادیب اسحاق و شبلی شمیل (مسیحی) نیز از ایشان تاثیر گرفتند. او هشت سال در مصر فعال بود و جنبش روزنامه نگاری قدرتمندی را راه انداخت که به عربی و فرانسه در قاهره منتشر می شدند و در بیداری و آگاهی مردم مصر بسیار مهم بودند و در بسیج آنان در جنبش استقلال نقش داشتند.
عضویت سید در لژ فراماسونری عاملی برای بدگویی از وی در بین رقبا شد زیرا فراماسونری به عنوان عامل استعمار انگلیس در کشورهای اسلامی مطرح بود. اما مریدان سید عضویت در فراماسونری را در راستای مبارزه با استعمار می دانند زیرا او به هر وسیله ایی در این راه اقدام سود می جست و در انتها هم به اتهام الحاد و ترویج عقاید نیهلیستی از لژ "کوکب شرق" فراماسونری اخراج شد.
سید بعد از قاهره به هند که مرکز استعمار انگلیس در آن زمان بود، رفت اما علیرغم اینکه در ترکیه و مصر روی استفاده از فنون و روش جدید آموزشی تاکید داشت، ولی این تاکید را در هند نداشت و معتقد بود استفاده از فنون جدید آموزش عالی در هند به زیان جامعه مسلمانان هند است و در این رابطه با "سر سید احمد خان" (تجدد خواه هندی) موافق نبود؛ حال انکه این تجددخواه هندی علت عقب ماندگی ملت خود را "جهل" و جهل را نتیجه "تعصب کورکورانه" می دانست. سر سید احمد خان از اصلاح دینی سخن می گفت و سید جمال از فریبکاری برخی مصلحان و خطرات اصلاحات می گفت و در مقابل نوخواه دینی چون سید احمد خان ایستاد.
حقیقت مذهب نیچریان
سید جمال با حضور در هند علاوه بر تغییر تفکر در استفاده از علوم جدید، که به هندیان و تجدد خواهان آن ناحیه، توصیه به استفاده از روش های آموزشی سنتی می کرد، به نوشتن روی آورد و اولی کتاب وی در خصوص "حقیقت مذهب نیچریان (طبیعت گرایان) بود که در پاسخ به سوال یک مسلمان اهل دکن (حیدرآباد هند) به رشته تحریر در آورد، و طبیعت گریان را عامل شکست بسیاری از تمدن ها از جمله یونانیان، عثمانیان، فرانسویان و... عنوان کرد. که طبیعت گریان با رد "رسالت انبیا" و وجود "خالق متعالی"، جامعه انسانی را به شکست کشاندند، در بین مسلمانان نیز وی با اشاره به باطنیان (اسماعیلیه) آنان را زمینه ساز هجوم مغول و صلیبیان به کشورهای اسلامی دانست و این نحله فکری را در زمره طبیعت گرایان تلقی نمود. در ایران باستان نیز وی از عقاید "مزدک" در این زمینه یاد کرد.
اگرچه کتاب نیچریان اثر سید جمال بر علیه سر سید احمد خان معروف شد ولی آن دو مخالف خرافات، موافق بکارگیری روش های جدید آموزش بودند. و هر دو "عقل گرا" بودند. اما چون سر سید احمدخان موافق انگلیس بود، سید جمال بین عقاید سیاسی و مذهبی او تمایزی قایل نشد و به چهره ایی علیه سر سید احمد خان مشهور شد.
سید جمال معتقد بود که تنها دین است که می تواند مقابل نیچریان بایستد و اسلام متقن ترین دین در این رابطه است. چرا که الف) مبارزه با خرافات ب)اعتقاد به شرافت انسانی ج)پرهیز از پذیرش کورکورانه د) عامل امر به معروف و نهی از منکر در اسلام وجود دارد، در بینش سید اسلام بعنوان یک دین زنده، پرتکاپو، آموزنده کوشش و کار، نکوهنده تسلیم و گوشه نشینی، مد نظر بود.
سید جمال ، اعتقاد جبری مابانه به نیروی کور، بی رحم، بی دلیل اعتقاد به اینکه "شرایط ما ناشی از سرنوشت ماست"، این را بزرگترین عامل واماندگی و اسارت مسلمانان در دست فرمانروایان خودکامه داخلی و استعمارگران بیگانه میدانست.
در مجموع کتاب "حقیت مذهب نیچری" سید جمال تمامی ارکان و خصوصیات تجدید خواهی دینی پیشروان جنبش عرب یعنی : 1- تاکید بر همبستگی دین و سیاست 2- ضرورت بازگشت به منابع اصیل فکر دینی 3- پیکار با خرافه پرستی 4 - دعوت مسلمانان به تعقل 5- پرهیز از افراط در شیفتگی در دانش و اندیشه جدید را در خود دارد.
روشنفکران مسلمان پیکار با استعمار و کوشش برای استقلال و آزادی را بزرگترین فریضه بر ذمه همه مسلمانان می دانستند و مقدم بر هر چیز دیگر؛ و همین دلمشغولی آنان را از تفکر در "رابطه بین جامعه و مبانی فلسفی تفکر دینی" دور کرد.
عروه الوثقی:
بالاخره سید جمال را انگلیسی ها از مصر به کلکته در هند فرا خواندند تا شرایط کارشان در مصر خوب پیش برود، و بعد از موفیت در این امر او را از هند نیز بیرون کردند و سید از آنجا راهی انگلیس و فرانسه شد و در پاریس با کمک دوستش شیخ محمد عبده، روزنامه عروه الوثقی را در سال 1301 منتشر کرد که 18 شماره از آن انتشاریافت، و نهایتا به اصرار دولت انگلیس، فرانسویان جلوی انتشار عروه الوثقی را گرفتند، مطالب این نشریه حول محورهای 1- سیاست دولت های بزرگ در کشورهای اسلامی 2- اشکار کردن علل ناتوانی مسلمانان 3 – برانگیختن آنان برای اصلاح وضع خود 4- ترغیب مسلمانان به وحدت و یگانگی بود.
سید جمال زمانی به نوشتن عروه الوثقی اقدام کرد و علیه انگلیس نوشت که انگلیس در جنگ هرات علیه ایران در سال 1273 به پیروزی رسیده بود، قیام هندی ها علیه انگلیس در سال 1274 شکست خورده بود و مصر در سال 1300 به تصرف انگلیس در آمد و کسی تصور شکست این امپراتوری بزرگ را نداشت. سید معتقد بود تا زمانی که مسلمانان از عقده بیچارگی در مقابل انگلیسی ها رها نشوند، نمی توان از مسلمانان انتظار خیزش در مقابل استعمار و حکام زورگو و ظالم خود را داشت. لذا او سعی می کرد مسلمانان را در مقابل انگلیس قویدل کند.
سید جمال ضد انگلیسی ها موضعی سخت داشت، و آنها را دشمن اسلام می دانست و برای مقابله با انگلیس گاهی نظر به فرانسه و روسیه هم داشت تا جلوی پیشروی انگلیس را در آسیای غربی بگیرند، و با همین تاکتیک، به سلطه گری فرانسویان در اجزایر و تونس کاری نداشته و آن را نتیجه سلطه گری انگلیس در مصر می دانست.
در اثر همین تفکر ضد انگلیسی، در فرهنگ فکری سید جمال اسلام دین پیکار و سخت کوشی معرفی شد و روی جهاد تاکید زیادی داشت. و به رهبرانی که عقاید مسالمت آمیز دینی را منتشر می کردند، می تاخت. او تعصب دینی را ستایش می کرد و آن را مایه یگانگی و سرفرازی هر قومی می دانست، اما افراط و تفریط در آن را مجاز نمی دانست، و معتقد به حد اعتدال بود.
پاسخ به رنان
ارنست رنان در دانشگاه سوربن فرانسه سخنرانی تحت عنوان "اسلام و علم" کرد و اعلام نمود "اسلام با روح علمی و فلسفی مخالفت اساسی دارد و خاصه اعراب در آموختن آن ناتوانند و آنچه در اسلام از فلسفه و علم وجود دارد به مسلمانان غیر عرب، ایرانی و یونانی مربوط است که از طریق انان به اسلام راه یافته است." سید جمال به تعارض بین "ایمان" و "آزادی مطلق" و همچنین تعارض میان "فلسفه" و "دین" اعتراف داشت، و معتقد بود که این تعارض مختص به اسلام نیست و در مورد ادیان دیگر هم صدق می کند، و مسیحیت با این که شش قرن زودتر از اسلام آمده و جا افتاده تر است، دشمنی بیشتر با علم و فلسفه دارد و از این لحاظ اسلام مدارای بیشتری داشته و واماندگی و نادانی امروز مسلمانان نیز ناشی از استعمار خارجی و استبداد مبتلا به آنان است.
میراث سید جمال:
عناصر اصلی تفکر سید جمال که میراث او برای اسلام و عرب است عبارتند از: 1- اعتقاد به توانایی ذاتی اسلام برای رهبری مسلمانان و تامین نیرو و پیشرفت آنان 2- مبارزه با روحیه تسلیم به قضا و قدر و بی تحرکی و بی جنبشی 3- بازگشت به منابع اصیل تفکر اسلامی 4- تفسیر عقلی تعالیم اسلام و تشویق مسلمانان به یادگیری علوم نو 5- مبارزه با استعمار خارجی و استبداد داخلی کشورهای اسلامی .
[1] - نوشته حمید عنایت – چاپ سیزدهم – انتشارات امیر کبیر -1394
نبرد مردم ایران برای حاکمیت بر سرنوشت خود، و خلاصی از سیستم حاکمیت فردی از زمان قاجاریه آغاز شد، اما پیروزی نسبی مردم در تامین حقوق خود به نتیجه دلخواه و کامل و همطراز با ملل پیشرو دیگر تحقق نیافت، تا این که انقلاب مردم ایران علیه رژیم سلطنتی و حاکمیت فردی آغاز و در 22 بهمن 1357 به ثمر نشست تا مقدرات کشور و ملت ایران توسط یک فرد تعیین نشود، و مردم خود بر سرنوشت خود حاکم شوند. آنان به دنبال "آزادی" که به معنای خلاصی از سیستم استبدادی در داخل، و "استقلال" که به معنی خلاصی از سلطه خارجی بودند، تا نظام جمهوری با رویکرد اسلامی حاکم شود.
اما انقلاب مردم ایران در مقایسه با انقلابات دیگر ملل دنیا از جمله انقلاب مردم هند علیه سلطه انگلستان، انقلاب مردم روسیه علیه سلطه تزارها، و یا انقلاب فرانسه و... هم به لحاظ تلفات جانی و هم به لحاظ طول زمان منتهی به پیروزی، کم نظیر بود و رژیم حاکم در کمترین زمان تسلیم خواست مردم شد و تغییر رژیم صورت گرفت به طوری که اسناد موجود نشان می دهد که تعداد شهدای انقلاب از سال 1342 تا 1357 نزدیک به سه هزار و چهارصد نفر تخمین زده می شود، و درگیرهای های خونین بین مردم و حاکمیت، در مقایسه با انقلابات مشابه بسیار کم بود، یکی از درگیری های مهم بین رژیم حاکمیت پهلوی و مردم مربوط به اوج انقلاب بود که در 17 شهریور 1357 رقم خورد و از خونین ترین حوادث این انقلاب به حساب می آید، لذا در آستانه 17 شهریور ماه خاطرات یک شاهد عینی که در حوادث مذکور خود شخصا حضور داشته است ذیلا روایت می گردد.
تالار ایران دانشکده مطالعات جهانِ دانشگاه تهران در ساعت 14 مورخ 25 اردیبهشت ماه 1396 شاهد اولین نشست علمی"کمیته دانشجویی انجمن ایرانی مطالعات جهان" بود؛ در این نشست ابتدا آقای سید مصطفی مصطفوی به عنوان کارشناس ارشد مطالعات هند، به ارایه مقاله دانشجویی تحت عنوان "مدارا ، عدم خشونت، گاندی را مهاتما کرد" به شرح ذیل نمود و جلسه آغاز گردید:
مولانا محمود مدنی [1]، دبیرکل [2] جمعیت العلما هند (Jamiat Ulema Hind) که بزرگترین سازمان اسلامی هند می باشد، طی سخنانی در اجلاس "India Ideas Conclave 2016" در شهر گوا که به همت بنیاد هند (the India Foundation) تشکیل شد در حضور جمعی از اندیشمندان و شخصیت های ملی و اکادمیک هند و بین المللی، طی سخنانی علاوه بر پاسخ مسایل مطروحه توسط سخنرانان دیگر این اجلاس از جمله سخنان آقای طارق فتاح (Tarek Fatah) [3] پیرامون وضعیت مسلمانان هند، به بیان نظرات خود در خصوص اهداف اسلام و وضعیت مسلمانان هند و... پرداخت که اهم آن به شرح ذیل می باشد: